eitaa logo
[نگاه ِ تو]
271 دنبال‌کننده
433 عکس
42 ویدیو
3 فایل
‌ من، بی نام ِ تو‌ حتی یک لحظه‌ احتمال ندارم. چشمان تو‌ عین الیقین من،‌ قطعیت "نگاه ِ تو‌" دین من است.‌‌‌ [قیصر امین‌پور] ‌ ‌ 🌱 روایت لحظه‌های زندگی 🌱‌ ‌ ‌ برای معاشرت: @MoHoKh ‌ ‌صفحه اینستاگرام: @fatemehakhtari14‌ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌ ‌دیدن گل‌های زردِ کنار جاده هیچوقت برایم تکراری نمی‌شود. هر بار که نگاهشان می‌کنم ناخودآگاه لبخند می‌زنم؛ یا با لب‌هایم یا توی ذهنم. دیروز فکر کردم که چرا بیشتر گل‌های خودرو در حاشیه جاده‌ها به رنگ زرد هستند. ‌ بلافاصله یاد قرآن افتادم. آنجا که خداوند می‌خواهد مشخصات گاو بنی‌اسرائیل را بیان کند و درباره رنگش می‌گوید: صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ. یعنی: «زردِ یکدست که بینندگان را به‌ذوق آورَد.» ‌ ‌ فهمیدم گل‌های کنار جاده را زرد آفریده‌ای تا ما بنده‌هایت با دیدن‌شان مدام سر ذوق بیاییم. تو در پیچ‌و‌خم جاد‌ه‌های طبیعت هم به فکر شادکردن دل‌های ما بوده‌ای. مگر می‌شود در پیچ‌و‌خم جاده‌های زندگی تنهایمان بگذاری؟ @Negahe_To
‌ ‌ ‌📚 در جوانی، فضایی هستیم؛ بی‌پول، بی‌کار، بی‌هدف، سرگردان. هیچ چیزِ تثبیت شده‌ای در زندگی نداریم و نمی‌دانیم چه چیزی خوشحال‌مان می‌کند. بیشتر از همیشه احتیاج به تایید جماعت داریم. به جماعت نیاز داریم تا احساس درست بودن کنیم و بدتر اینکه دائم توی گوش‌مان می‌خوانند: "وقت نداری... دنیا تنگه... بجنب!" مثل اینکه به جراح‌ای وسط عمل قلب بگویند: "بجنب، وقت نیست!" و او دو تا کوک سرسری بزند و بیمار را بفرستد خانه. @Negahe_To
‌ ‌ ‌📚 جوانی زیباست؛ زیباست که همه فکر می‌کنند کوتاه است. زیبایی است که گذرا به نظر می‌رسد. زیبایی است که آدم حسرتش را می‌خورد. @Negahe_To
‌ ‌ ‌📚 شاید مهم‌ترین چیزی که نشان می‌دهد کِی جوانی‌مان تمام شده همین متر باشد که به ناراستی‌های جهان عادت کنیم و آزار نبینیم. اگر قرار باشد مرزی بسازم برای جوانی و میان‌سالی، آنجاست که دیگر از صندلی بلند نمی‌شوی تا گلدان روی میز را جابه‌جا کنی، چون فکر می‌کنی جای درستش فقط چند سانتی‌متر آن طرف‌تر است. @Negahe_To
‌ ‌ با هم‌اتاقی‌ام حرفم شده بود. احتمالا سر نوبت ظرف شستن یا نامرتب بودن تخت یا سروصدا کردن یا هر چیز دیگر. موضوع بحث مهم نبود. مهم این بود که طبق عادتِ همیشگی، سریع آماده شدم و خودم را رساندم به اولین سرویس دانشگاه. دم ورودی خوابگاه سوار اتوبوس شدم و بیست دقیقه بعدش روی پل آهنچی، روبروی تو بودم. ‌از همان وقت‌ها آداب زیارت بلد نبودم. سرم را می‌انداختم پایین و تند می‌آمدم جلو. البته جلوی آینه‌کاری‌های چسبیده به درب اصلی حرم کمی مکث می‌کردم و فاطمه را توی تکه شیشه‌ها نگاه می‌کردم. می‌خواستم خودم را برایت لوس کنم. بعد هم می‌آمدم چند قدمی‌ات و مستقیم چشم توی چشم ضریحت می‌شدم. گِلِه‌هایم را می‌ریختم توی چشم‌هایم و در سکوت، می‌سپردمشان به تو. امن‌ترین جایی که در دنیا می‌شناختم همان جا بود. همان چند قدمیِ تو. آن روز هم چند دقیقه بیشتر طول نکشید تا آرامش را بریزی توی قلبم. تشکر کردن درست و حسابی هم که بلد نبودم. همینکه دلم آرام شد بلافاصله بلند شدم و برگشتم خوابگاه. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است. ‌ آن روزها فکر نمی‌کردم زندگی جوری پیش برود که تکرار شدن آن دعواها برایم بشود حسرت. فکر نمی‌کردم روزهایی ممکن است بیاید که قلبم از فشار دنیا بترکد اما چند صد کیلومتر با تو فاصله داشته باشم. آن روزها فکر می‌کردم همیشه می‌توانم تا اراده کنم، شال و کلاه کنم بیایم پیشت. طول کشید تا بفهمم آن روزها داشتید من را بزرگ می‌کردید برای این روزها. مثل مادری که بچه‌هایش را بزرگ می‌کند و کم‌کم وابستگی ظاهری‌شان را با خودش قطع می‌کند. اما من خوب می‌دانم یک مادر، همیشه مادر است. تازه برای آن بچه‌هایش که دورتر هستند، دلواپس‌تر و دلمشغول‌تر هم هست. می‌بینید که هنوز هم آداب درست حرف زدن بلد نیستم. اما هر چه هست، من برای همیشه دخترِ شما هستم خانم. تولدتان مبارک، بانویِ مهربانِ من. @Negahe_To
‌ ‌ 🌱 فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلَاكُمْ ۚ نِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِيرُ بدانید خدا همه‌کارۀ شماست. خوب همه‌کاره‌ای است و خوب یار و یاوری! @Negahe_To
‌ ‌ ‌نصف عمرمون در حال انتظار بین دو حالت "در حال اتصال" و "در حال بروزرسانی" توی ایتا گذشت! @Negahe_To
‌ ‌ 📚 پیدا کردن آدمی که از رابطه دیگری زخمی نباشد کار سختی است. آدم‌ها زخم‌هاشان را می‌کَنَند و تازه می‌کنند. حتی اگر سال‌‌های زیادی از آن زخم گذشته باشد؛ حتی اگر هم آمده باشد، باز جای زخم باقی است. @Negahe_To
‌ ‌ ‌📚 همسرم یکی دو باری تشر زد که با آدم‌ها سخت حرف نزنم. می‌گوید: "هر چقدر فارسیت جذابه انگلیسیت حوصله آدم رو سر می‌بره." من که تا حالا انگلیسی شما را نشنیده‌ام اما با خواندن اولین کتاب از شما، به ذهنم رسید همسرتان احتمالا کمی اغراق کرده که گفته فارسی حرف زدن شما جذاب است آقای طلوعی. به نظرم آن تشر که "با آدم‌ها سخت حرف نزن" بسیار بجا و درست بوده است! سالها ریاضی خواندن، من را با سختی و سخت‌خوانی عادت داده است. برای همین است که از خواندنِ کتاب‌های سخت، فراری نیستم. اما به نظرم قسمت‌هایی از سخت‌خوان بودن کتاب ویرانه‌های من، حتما قابلیت تغییر دارد. هرچند که مفهومِ سخت را به زبان ساده بیان کردن، اصلا کار ساده‌ای نیست اما حتما ممکن است. آخرین فصل کتاب با عنوان "در بارانداز" قلم بسیار روان‌تری نسبت به بقیه فصل‌ها دارد. فصل‌های "ضمیر ظالم" و "دروازه بی‌دروازه" را خیلی دوست داشتم و نمی‌توانستم راحت از جملاتش عبور کنم. طرح جلد کتاب هم بسیار زیباست. آنقدر که دلت می‌خواهد آن نوار سفید که عنوان را نوشته، از روی جلد بکَنی و دقیقه‌های طولانی زل بزنی به مدادهای نصفه نیمه با آن تراشه‌های جذاب. کتاب را همین امشب تمام کردم. معمولا قبل از خواندن اثری از یک نویسنده درباره‌اش سرچ نمی‌کنم. می‌خواهم با ذهنی خالی بروم سراغ اولین کتابی که از او می‌خوانم. بعد از تمام کردن کتاب، سری به گوگل زدم. قسمت هیجان‌انگیز اطلاعات گوگل این بود که دقیقا امروز، یعنی ۲۱ اردی‌بهشت، سال‌روز تولد محمد طلوعی است. تولدت مبارک آقای نویسندهِ پیچیده! @Negahe_To
‌ ‌ ‌🌱 ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَىٰ قَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ ۙ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ. این مجازات برای آن است که خدا نازونعمت هیچ ملتی را به بلا و فلاکت تغییر نمی‌دهد؛ مگر آنکه خودشان رفتارشان را تغییر دهند. همین‌طور، برای آن است که خدا حرف‌هایشان را می‌شنود و کارهایشان را می‌داند. @Negahe_To