از من میشنوی امشب، حتما لیست مخاطبین گوشی رو یه بار از بالا تا پایین یه نگاه بنداز. حتما اسم آدمایی رو میبینی که اگه امشب یه پیام تبریک ازت بگیرن خیلی دلشون شاد میشه🥰 یکی که یکم دورتره از پدر و برادر و همسر. یکی که شاید همینجوری اسمش به ذهنت نیاد.
مردهای ما، بخصوص مردهای یکم قدیمتر، مثل مردهای دهه ۲۰ و ۳۰ و ۴۰، معمولا الان دیگه خیلی صبور و تودار و ساکت شدن. مثل ما خانمها خیلی عادت به گفتن نیازها و حسهاشون ندارن. همون مردهایی که ظاهرشون سخته اما دلشون نرمه.
من هر دو تا پدربزرگم رو متاسفانه دیگه توی این دنیا ندارم. اما امشب به دایی و عمو، به داییِ بابا و داییِ مامان، و به چند تا استاد و همکار، پیام دادم. این حس خوب رو از خودتون و بقیه دریغ نکنین امشب😇
🌱 عیدتون مبارک رفقا و بهترین عیدیها نصیب قلبهای مهربونتون🌹
@Negahe_To
هدایت شده از پالونیا
[نگاه ِ تو]
دو سال پیش بود. داشتم توی صحنهای حرم امام رضا با چادر رنگی گز میکردم. نفس میکشیدم. توی آیینه
خودکارهای تبرکیام دارد ته میکشد.
فکر کنم برای همین، رزق کلمهام، کم شده.
باید بروم مشهد.
#امام_رضا
#خودکار_تبرکی
#یک_عدد_آدمِ_دلتنگ_حرم
#خودکار_بهانه_است_خودت_را_میخواهم
@Negahe_To
این عکس را یادتان هست؟ عکس سررسید امسالم بود. روز دوم فروردین توی کانال گذاشتم و زیرش نوشتم: "این منم در سال ۱۴۰۲، کتاب به دست و زندگی بر دوش!"
سال ۱۴۰۲ را دقیقا همینطوری گذراندم. زندگی را بر دوش کشیدم و تلاش کردم در تمام روزهای آفتابی و بارانیاش، کتاب از دستم نیفتد. سخت بود ولی نشدنی نبود. سالها بود که به هزار و یک دلیل، یا بهانه، نتوانسته بودم منظم و روزانه کتاب بخوانم. حلقه کتابخوانی مبنا، دوباره موتورم را روشن کرد. رفاقت با آدمهایی که کتاب، جزء جدانشدنی زندگیشان است، مثل یک نسیم خنک وزید به زندگیام و رفیق قدیمیام را به من برگرداند.
از کودکی، کتاب، جزو هدیههایی بود که با دیدنش چشمهام برق میزد. تابستان اولین سال دوره کارشناسی، تنها تابستانی بود که نشستم گوشه خانه و تمام سه ماهاش را فقط کتاب خواندم. آن روزها خیال میکردم طعم شیرین این تابستانها را قرار است مدام بچشم. نفهمیدم دقیقا کِی دست رفیقم از دستم جدا شد. گاهی وقتها حتی نبودنش را هم دیگر حس نمیکردم. دیگر انگار حتی جایش هم در زندگیام خالی نبود. چند سال پیش که با حلقه کتابخوانی مبنا آشنا شدم، یک دسته گل بزرگ گرفتم و رفتم منتکشی رفیقم. آنقدر نازش را کشیدم که بالاخره راضی شد و باز دستش را داد به دستم. به او قول دادهام دیگر هیچوقت رهایش نکنم.
هر چند کتابخوان حرفهای حساب نمیشوم اما خوشحالم که تا اینجای امسال، توانستهام چهل جلد کتاب را بخوانم. این چهل کتاب را دقیقا وسط روزمرهگیها و شلوغیها خواندهام. وسط همان روزهایی که قبلا فکر میکردم اصلا نمیشود کتاب خواند. روزی که یقین کردم اگر به دنبال پیدا کردن وقت و شرایط ایدهآل کتاب خواندن بگردم هیچوقت پیدایش نمیکنم، روزنههای نور جدیدی برایم پیدا شد. از آدمهای پُرمشغلهی کتابخوان کمک گرفتم و حالا میخواهم آنها را با شما هم به اشتراک بگذارم. اگر شما هم دلتنگ رفیقتان هستید شاید این چند جمله، روزنه نوری بشود برایتان.
۱. کتاب صوتی را امتحان کنید. حتی اگر اصلا میانه خوبی با آن ندارید یا موقع گوش دادن به صوت، تمرکز ندارید. با یک کتاب ساده، روان، جذاب و کوتاه شروع کنید.
۲. یک کتاب کوچک و سبک را همیشه دم دستتان بگذارید. در نزدیکترین جای ممکن، نه توی قفسه کتاب. یک جایی که همیشه نزدیکتان باشد. روی دسته مبل، توی کیف دستی، کنار تختخواب. جایی که هر وقت اراده کردید به آن دسترسی داشته باشید.
۳. دقیقهها را برای کتاب خواندن غنیمت بشمارید. چشم انتظار یک ساعت وقت خالی و آزاد نباشید. ده دقیقه، اصلا وقت کمی برای کتاب خواندن نیست.
۴. کتاب الکترونیک را هم امتحان کنید. کتابی که دوستش دارید و توی گوشی همیشه همراهتان است.
۵. از اجبارهای بیرونی برای کتاب خواندن استفاده کنید. مثلا با یک جمع، ولو دو سه نفره، با مقرری روزانه، شروع به کتاب خواندن کنید؛ یا برای کسی که با او کمی رودرواسی دارید گزارش روزانه کتاب خواندنتان را بفرستید.
۶. سعی کنید صبحها، فقط یک ربع زودتر بیدار شوید یا شبها یک ربع دیرتر بخوابید. فکر کنید این پانزده دقیقه را فقط برای کتاب خواندن به شما هدیه دادهاند.
🌱 منتظر و مشتاق دیدن پیشنهادات دوستان کتابخوانم برای کامل کردن این لیست هستم😍
#روایت_زندگی
#سررسید_سال_۱۴۰۲
#باز_کردن_جایی_برای_کتاب
#لیست_در_حال_بروزرسانی
#رونمایی_از_سررسید_۱۴۰۳_بزودی
@Negahe_To
«در صبح روز ۲۱ ذوالقعده، به مبلغ بیست روپیه (اجرت دو سال نماز به نیابت از مرحوم میرزا محمد بزاز تهرانی) این کتاب را خریدم. در حالی این جملات را مینویسم که گرسنهام و بیست ساعت است نتوانستهام چیزی برای خوردن تهیه کنم. فرج الله عن کل مکروب.»
رفیقم @Mehri_Foroughi الان برایم این جملهها را فرستاد. این چند جمله، نوشته آیتالله مرعشی نجفی است پشت جلد یکی از کتابهای کتابخانهاش! مرجع بزرگ شیعه، اجرت دو سال نماز خواندنش را میدهد برای کتاب خریدن و به جایش، بیست ساعت گرسنگی را تحمل میکند. کسی که وصیت کرده است: "دوست دارم خاک قدمهای اهل علم بر قبرم بنشیند و سرمه چشمانم شود؛ من را در کنار کتابهایم دفن کنید."
حس عجیبی دارم. مخلوطی از هیجان و شرمندگی. قلبم هنوز دارد تند میزند. روزبهروز دارم بیشتر میفهمم چقدر دورم از اسلام ناب.
این یادداشت شیرین را بخوانید. از آقایی که زندگیاش همیشه بوی کتاب میداد.
https://www.farsnews.ir/khuzestan/news/14020522000806/%D9%85%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%DA%A9%D9%86%D8%A7%D8%B1-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C%D9%85-%D8%AF%D9%81%D9%86-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D8%AF
#آیتالله_مرعشی
@Negahe_To
ساعت یک نصفه شب قصد درس خوندن کردم برقا رفت! آیا ایمان نمیآورید؟!
#روایت_زندگی
#دیگه_قسمت_نبود
@Negahe_To
🌱 عن علی ابن موسی الرضا علیهما السلام:
«احسنوا جوار النعم فانها وحشیة و ما نات عن قوم فعادت الیهم»
امام رضا علیه السلام:
«مصاحبت نسبت به نعمتها را نیکو بدارید، (قدر نعمتها را بدانید)؛ چون نعمتها وحشی هستند و فرار میکنند و اینطور نیست که نعمتی اگر از دست قومی رفت، به سوی آنان برگردد».
#رزق
#امام_رضا
@Negahe_To
با مامانش رفته جوراب خریده. طرح هندوانه را از روی پلاستیک جوراب دیده و خیلی دوست داشته. خانه که رسیده و پلاستیک را باز کرده، زده زیر گریه که چرا آقای فروشنده حواسش نبوده و جورابهامو لنگهبهلنگه داده. نه حاضر به پس دادن جوراب شده نه قبول کرده که اشتباه نشده و این، مد جدید است.
نتیجه اشکها را در عکس میبینید. رفتهاند و یک جفت دیگر هم برایش خریدهاند. پشت تلفن با خنده و ذوق بم میگه: "خاله دیگه جورابام درست شد. حالا دو تا جوراب هندونهای دارم."
#عشق_دوم
#خاله_خواهرزاده
#ساره_شیرین_زبانم
#مگر_میشود_عاشقت_نبود
#خراب_کردن_دنیای_قشنگ_کودکی_با_مد
#این_بلاگرای_کودک_میفهمن_چیکار_میکنن؟
@Negahe_To