- همون اول که اومدم تهران بابا یه ماشین صفر خرید و گذاشت زیر پام. می گفت نمی خوام دخترم تو شهر غریب سوار تاکسی شه. یه روز صبح هر کار کردم ماشین روشن نشد و مجبورم شدم آژانس بگیرم
مکث می کنم.
دستی به صورت خیسم می کشم.
- آشنایی من و حامد از اونجا شروع شد. اصلاً نفهمیدم چطور شد ازش خوشم اومد. کم کم حرف ازدواج رو پیش کشید و یهو دیدم شیش ماه نشده داریم ازدواج می کنیم
نگاه به سید می کنم.
میان دو ابرویش گره افتاده و با دانه های تسبیح عقیقش بازی می کند.
- حاجی و منصور از همون اول ساز مخالف زدن. بابای من از اونور موافق نبود. هر کدوم دلایل خودشونو داشتن. بنظر حاجی من یه دختر ونگ و باز بودم که بدرد حامد نمی خورد و بابای من فکر می کرد چرا باید دختر تحصیل کرده ش زن یه دیپلم ردی شه و گند بزنه به آینده اش
حاج خانم لبخند می زند.
- یادمه اونروزا ملیحه می گفت حامدم عاشق شده.. حرف حاجی رو گوش نمی ده، می گه اِلا و بِلا همین دخترو می خواد
#پارت_213
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
لبخند نصفه و نیمه ای می زنم.
- منم مثل اون به حرف پدرم گوش نکردم. آخرشم مجبور شد رضایت بده. حاج صادق حتی یه قدم برنداشت برای جشن عروسی، همه رو انداخت گردن بابایِ من. اونم بخاطر تنها دخترش گردن گرفت
آه می کشم.
یادم به روزهای قشنگ اول ازدواجم می افتد که زیر سقف عاریه حاجی به عذاب و تلخی گذشت.
- دو سه ماه اول مجبور شدم تو خونه ی حاجی زندگی کنم. بعدشم با هزار بدبختی یه آپارتمان فسقلی اجاره کردیم و رفتیم دنبال زندگیمون
سید "لااله الله" می گوید.
زری خانم زیر لب " نچ..نچ.." می کند.
- حامد تو آژانس کار می کرد من تو آموزشگاه. نمی دونم حرفای حاجی رو چقدر باور کردین ولی من آدم زیاده خواهی نبودم. سعی کردم با کم و زیاد حامد کنار بیام.
دوسش داشتم.. خیلی دوسش داشتم. یکم بعد ازم خواست شاگرد خصوصی بگیرم و دیگه نرم آموزشگاه. گفتم باشه.. هر چی تو بخوای
نگاه سید ذره ذره بالا می آید.
من از ترحم آدم ها بیزارم.
#پارت_214
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
در نگاه این مرد اما ذره ای ترحم و دلسوزی نمی بینم.
نگاهش پُر از مهر مردانه است.
- من.. هیچوقت از حامد بیشتر از اونی که داشت، نخواستم. بر خلاف تصور حاجی و پسراش که منو مقصر می دونن حامد زیاد خواه بود.
می گفت آخرش یه روز حاجی و پسراش و می خرم و آزاد می کنم.. حالا ببین. از اونطرف می خواست خودش و به پدرم ثابت کنه. بگه من عرضه پولدار شدن و دارم.. فقط یکم زمان می بره
نگاهم را پایین می کشم.
با حلقه ای که در انگشتم لق می زند بازی می کنم.
تنها چیزی که از حامد برایم مانده.
یک نفر در من انگار تکان می خورد.
نمی دانم شاید من اینطور فکر می کنم.
- حامد در مورد کارش زیاد با من حرف نمی زد. می گفت با یکی از دوستای دوران خدمت شریک شدم و رو ماشین محسن کار می کنم.
وضعمون داشت کم کم بهتر می شد و همون روزا بود که پدرم تو جاده شمال تصادف کرد .. دیگه جز حامد کسی برام نموند
#پارت_215
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
حس می کنم یک نفر گلویم را می فشارد.
نفسم به کُندی بالا می آید.
زری خانم می گوید بس است.
من اما بس نمی کنم چرا!
- خیلی بَده که آدم تو دنیای به این بزرگی جز پدر و مادرش هیشکی رو نداشته باشه.. بد نیست؟
برای خودم سر تکان می دهم.
- بَد فقط یه لحظه شه. مادرت خیلی سالِ رفته و حالام پدرت.. اونوقت تو موندی و خودت
بی صدا پوزخند می زنم.
- بدترش اینه که اصلاً نمی دونی بعدش قراره چی سرت بیاد. نمی دونی همون آدمی که برات مونده رو می خواد ازت بگیره
چشم می بندم.
اشک از گوشه ی چشمم سُر می خورد.
پشت پلک بسته ام در یک سیاهی مطلق جسد آویزان مردی در هوا تاب می خورد که یک روز همه ی زندگیِ من بود.
جایی وسط سینه ام می سوزد.
دلم اما.. امان از این دل وامانده که یک فریاد بلند می خواست.
فریادی قدِ همه ی روزهای پُر از سکوت و غم.
نرمی دست یک نفر را حس می کنم.
کاش تا ابد نوازشم می کرد.
#پارت_216
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
من چقدر پُر از خالی ام.
پُر از سال ها تنهایی که در انتظارم بود.
- مریم جان؟ نمی خوای بس کنی مادر! الان باز حالت بد می شه دخترم
حالِ من خیلی وقت است خوب نمی شود.
اصلاً حالِ خوب چه شکلی بود!؟
یادم نمی آید.
چشمان خیسم را باز می کنم.
تصویر مهربان زنی را می بینم که شاید اندازه مادرم دوستش دارم.
بریده بریده لب می جنبانم.
- من.. خوبم. فقط بذارید.. حرف بزنم.. دلم.. داره می ترکه
در سکوت نگاهم می کند.
مردمک چشمان خیسم زیر لایه ای از اشک در نگاه پُر مهرش دو دو می زند.
صدای زنگ گوشی ام می آید.
منصور لعنتی از جان من چه می خواهد باز!
نگاهم می چسبد به صفحه گوشی.
نگاهی که شاید نگران است و ترسیده.
گوشم از صدای محکم و مردانه سید پُر می شود.
حواسش پیش من است انگار.
- جواب ندین مریم خانم
نگاهش می کنم.
#پارت_217
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
اخم کرده و زبان روی لبش می کشد.
- صلاح نیست بیشتر از این باهاشون هم کلام بشید
در نگاهش انگار دلگرمیِ خاصی نهفته.
دلم قرص می شود چرا، نمی فهمم.
انگار خیلی وقت است پشتم از یک مرد خالی مانده و حالا..
سر تکان می دهم.
زیر لب باشه ای می گویم.
اشاره می زند به مادرش.
- دیر وقته حاج خانم، نیست؟
زری خانم حرفش را تایید می کند.
و این یعنی بس است دیگر.
اصلاً گذشته به چه دردت می خورد!
فکری به حال آینده کن، مریم.
-----------
" امیر حسین"
عباس از موجودی انبار می گوید.
خوبه ای می پرانم و سر تکان می دهم.
لحظه ای بعد از پیش چشمانم دور می شود.
فکرم درگیر مهمان مادر است.
درگیر منصور و حاج صادق که خدا می داند چه خوابی برایش دیده اند.
روی صندلی می نشینم و تسبیح عقیق را از جیب در می آورم.
تصویر پدرم پیش چشمانم ظاهر می شود انگار.
زیر لب صدایش می زنم.
#پارت_218
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
🌺آمد خبر از حضرتِ دلدار
🍃که صبح است
🌺خـورشید برافروخته
🍃ای یار که صبح است
🌺برخیز و بخوان
🍃نغمهی دلشـادِ صبوحی
🌺در باغِ فَلک
🍃گل شده بیدارکه صبح است
🌺ســـــــلام
🌿صبحتون پراز شـادی و سلامتی
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا همیشه آنلاینه…
کافیه…
دلت رو به روز رسانی کنی…
اون موقع می بینی که در تک تک لحظات کنارت بوده
و هست و خواهد بود…
اگر دیدی خط ها شلوغه و حس میکنی جوابی نمیاد،
از پسورد ” خدایا پناهم بده ” استفاده کن…
خدا به این پسورد حساسه و به سرعت نور جواب میده!
گاهی که حس میکنیم ارتباط قطع شده!
مشکل از مخاطب نیست
دل ما ویروس گرفته…
https://eitaa.com/Noorkariz
رِسانہمحـــــــلهنوٓر
#زیارت_عاشورا با صدای علی فانی https://eitaa.com/Noorkariz
ـ﷽ـ
ششمین روز از ختم زیارت عاشورا🖤
همگی باهم تلاوت میکنیم زیارت عاشورا را ، هدیه به شهیددکترمالکرحمتی بزرگوار 🌾
پس بسم الله👌
https://eitaa.com/Noorkariz
🚨باخوردن ژلوفن چه بلايی سرخود می آوريد؟
🔺ژلوفن به مرور زمان کلیه وکبد را ازکارمیاندازد زیرا ژلوفن درکبد متابولیزه میشود تاقابلیت جذب داشته باشد بنابراین مصرف آن به کبد فشار میاورد.
https://eitaa.com/Noorkariz
🔴خالکوبی خطر ابتلا به سرطان را ۲۱ درصد افزایش میدهد
🔹نتایج جدیدترین مطالعه محققان دانشگاه لوند در سوئد روی خالکوبی نشان داده است که انجام خالکوبی صرف نظر از اندازه آن، خطر ابتلا به لنفوم یا تومورهای سرطانی را تا ۲۱ درصد افزایش میدهد.
🔹برای محققان مشخص شد که خطر ابتلا به سرطان بر اثر خالکوبی به اندازه آن ارتباطی ندارد.
https://eitaa.com/Noorkariz
17.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شربت گل محمدی خوشرنگ
بدون رنگ خوراکی
#آشپزی
https://eitaa.com/Noorkariz
🎤🎤🎤🎤🎤🎤🎤🎤🎤🎤🎤کلاس های تابستانه پایـــــگاه نــــــــــــور به
شرح زیر:
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
⬅️کلاس نقاشی ویژه ی کودکان و همچنین کلاس نقاشی شامل(سیاه قلم، مدادرنگی، گواش، رنگ و روغن، رنگ اکرولیک)برای تمام سنین
⬅️کلاس چرتکه ترم جدید و ادامه ی ترم های قبل
⬅️کلاس جدول ضرب
⬅️کلاس خوشنویسی
⬅️کلاس گویندگی
⬅️کلاس قرآن شامل حفظ جز سی، حفظ سوره
های منتخب، روانخوانی و روخوانی پایه های
اول تا ششم
⬅️کلاس زبان پیش نیاز پایه هفتم ویژه پسران
⬅️کلاس بافتنی
⬅️کلاس خیاطی
⬅️کلاس گلدوزی
⬅️کلاس تریکو بافی
⬅️کلاس ورزش و بازی ویژه کودکان 4تا 8سال
⬅️کلاس هنر تابلو مدرن
⬅️کلاس دیوارکوب سفالی
⬅️کلاس نقاشی ویترای
⬅️کلاس نقاشی روی پارچه
⬅️کلاس پاپیه ماشه
⬅️کلاس بازی لیوان چینی سنین 8تا 15سال
⬅️کلاس آموزش نویسندگی خلاق
⬅️کلاس آموزش تئاتر
⬅️کلاس پته قلمکار
⬅️کلاس سفر به دنیای درون(خودشناسی)ویژه دختران 14تا 19سال.
⬅️کلاس تقویتی دروس پایه(ریاضی، املا و...)
⬅️کلاس میناکاری
⬅️کلاس معرق مس
⬅️کلاس آموزش سنگ مصنوعی و گیفت
⬅️ثبت نام مهدکودک نور ویژه مهرماه، سنین
۵تا۶ساله نیز انجام میشود.
برگزاری کلاس ها در صورت تکمیل ظرفیت میباشد.
جزییات و هزینه و تعداد و روزهای کلاس ها متعاقباً اعلام میگردد و نیز ثبت نام قطعی فقط با پرداخت هزینه صورت میپذیرد. 👉
جهت ارتباط با ادمین
@Yamahdi_adrecnii
و یا با شماره
+989138900060
تماس حاصل فرمایید.
و نیز برای ثبت نام حضوری از شنبه 12خردادماه از ساعت 9:30 الی 11صبح در مکان پایگاه نور کهریرسنگ. چهارراه مسجد جامع جنب نانوایی مراجعه نمایید.
برای اطلاع از جزییات برنامه ها و پیگیری کلاس ها و استفاده از مطالب مفید و آموزنده وارد کانال زیر شوید.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/Noorkariz
- یادمه یه روز ازتون پرسیدم چی می شه که آدم تو کارِ خودش می مونه؟
مکث می کنم.
پوف کم صدایی می کشم.
- بگم تو کارِ خودم موندم دروغ نگفتم، بابا. یه ور دلم دختری که هنوز تکلیفش با خودش روشن نیست و را به را جلو چشمم ظاهر می شه.. اونور دلم حاج خانم که می خواد مادری کنه واسه دختری که الحق و الانصاف مونده وسط زمین و آسمون
صدای پدرم انگار از همان روز از گوشم بیرون نرفته.
- یه وقتا هست که دلت حرف خودش و می زنه و عقلت جلوش وایمیسته. بعد شما فکر می کنی که موندی تو کارِ خودت
انگار برای پدرم سر تکان می دهم.
- گاهی وقتا بد نیست که آدم به حرف دلش گوش کنه، بابا جان. غیر این بود که خداوند متعال دلِ نمی داد به بنده ش، می گفت همون عقل کفایت می کنه .. بد می گم سید جان؟
پدرم هرگز بد نمی گفت.
یک صدای آشنا حواسم را از پدرم می دزدد انگار.
- سلام
نگاهم را به ضرب بالا می کشم.
زرین انطرف ایستاده و لبخند می زند.
#پارت_219
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
- بفرمایید.. چیزی می خواستین؟
بارِ اول است سلامش را علیک نمی گویم.
- سلام من علیک نداشت، آقا سید!؟
از روی صندلی بلند می شوم.
چشم به اطراف مغازه می چرخانم.
شلوغ است و بچه ها مشغول کار.
حسین را صدا می کنم.
صندوق را به او می سپارم.
رو به روی زرین می ایستم.
- می شه بدونم چرا هر چند روز یه بار می آی اینجا؟
اشاره به جعبه شیرینی می زند.
- خب.. می آم شیرینی بخرم
حالم از این موش و گربه بازی بهم می خورد.
- می شه خواهش کنم مِن بعد از محل خودتون شیرینی بخرید، خانم دکتر!
جمله آخر را به طعنه ادا می کنم.
خیره در چشمانم لب می جنباند.
- زبونت نیش داره، امیر حسین!
پوزخند واضحی می زنم.
- لازمه یه بار دیگه خودم و معرفی کنم!؟ شریعت هستم خانم
- برای من نه.. تو همون امیر حسینی که می شناختم
🌸 پارت #هدیه
#پارت_220
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
گوشه ی لبم را می جوم.
- اومدی اینجا که همینو بگی!
- نه.. یعنی.. اگه بذاری می خوام باهات حرف بزنم
دست خودم نیست که یادم به گذشته می افتد.
- شما حرفاتو چند سال پیش زدی.. نکنه یادتون رفته! الانم نه می خوام حرفاتو بشنوم نه ببینمت
حرف آخر را می زنم.
جدی و محکم.
- من یه اشتباه رو دو بار تکرار نمی کنم، خانم
از رو نمی رود چرا!
اصلاً چرا من را همان جوان خام و کم روی سال ها پیش می پندارد!
گذر زمان را در من نمی بیند انگار!
شاید هم من را لایق نامردی می بیند هنوز!
- من دارم جدا می شم، امیر حسین. اگه بذاری حرفم و بزنم شاید..
حرفش را قطع می کنم.
- شاید چی! شاید یه بار دیگه گول خوردم و مثل احمقا شدم بازیچه دست توئی که یه بار ازت رکب خوردم! منظورت از شاید همینه، زرین خانم؟
- خب.. من دیگه بچه نیستم. یعنی.. می دونم از زندگی چی می خوام و بخاطر گذشته واقعاً متاسفم
نگاهش را پایین می کشد و ادامه می دهد.
#پارت_221
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
- الان که فکرش و می کنم می بینم بزرگترین اشتباه زندگیم ازدواجم بود. یعنی.. می شه گفت منم یجورایی گول خوردم. باور کن دروغ نمی گم
نمی دانم اصلاً باور من به چه درد می خورد!
من خیلی سال است به تنهایی خو گرفته ام.
- برگرد سرِ زندگیت.. لااقل بخاطر دخترت
نگاهش را با تاخیر بالا می آورد.
لبم را تَر می کنم.
- من.. خیلی وقته فراموشت کردم. توام بهتره فراموش کنی
روی پاشنه ی پا می چرخم و به سمت انبار می روم.
صدایش را از پشت سر می شنوم.
- خیلی ظالمی، امیرحسین..خیلی
با خودم می گویم ظالم بودن بهتر است یا دزد ناموس دیگری بودن!
یادم به حرف پدرم می افتد.
" اونی که چشمش دنبال ناموس یکی دیگه س بی شرف ترین آدم دنیاس، پسرم. حواست باشه یه وقت خدای نکرده اون آدم تو نباشی، بابا جان".
گوشی را از جیبم در می آورم.
به مادرم زنگ می زنم.
#پارت_222
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
- صدات گرفته مادر.. چیزی شده؟
علم غیب دارد مگر!؟
انگار یادم رفته که او یک مادر است.
خودش گفته بود صدای تو با من حرف می زند.
بد و خوبت را بهتر از خودت می فهمم.
تک خند می زنم به مصلحت.
- شده حاج خانم. بگم دلتنگ صدای مادرم شدم باورت می شه؟
- قربون اون دلت برم مادر
برای لحظه ای مکث می کند.
- خب.. حالا بگو ببینم بعدِ دلتنگی چت شده؟
- گرفتی ما رو زری خانم! بازجوییه مگه!
اصرار بیشتر نمی کند.
اخلاق من را بهتر از همه می داند.
- می گم می خوای آشپزخونه رو تعطیل کنی کباب بگیرم؟
- بشرطی که منو یه سیخ حساب کنی. بمونه اسراف می شه، مادر
حرفم را با خنده ادا می کنم.
- امر دیگه حاج خانم؟
سر به سرش می گذارم.
انگار خنده بلندش حالم را بهتر می کند.
- فایده ش چیه، امیر حسین. الان بگم تو می گی باشه!
#پارت_223
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
خیلی سال است که آرزوی این "باشه" را به دل نگه داشته و من راضی نمی شدم.
برای مادرم آرزوی کمی بود.
برای من اما یک محالِ ابدی!
- امیر حسین دورت بگرده، زری خانم. بی خیال شو سرِ جدت.. از ما بکش..
حرفم را نیمه کاره می گذارم.
دلخوری اش را به جان می خرم.
امیدش ناامید شده، می دانم.
کاری از من اما برنمی آید.
ذهنم انگار به گذشته پرت می شود.
یک روز دخترِ اکرم خانم و یک روز نوه حاج باقر انتخاب مادر می شد.
پدرم در سکوت نگاهش می کرد.
و من برای بارِ چندم چانه بالا می انداختم و با یک " نه" محکم امید مادرم را در چاله ای از سیاهی به خاک می سپردم.
اصلاً انگار غرورم را گم کرده بودم.
بدتر از آن هر چه می گشتم پیدایش نمی کردم.
غریزه در من مُرده بود و در یک بی حسی مطلق دست و پا می زدم.
و حالا زرین آمده تا غرور له شده ام را به من بازگرداند!
مثل یک شوخیِ مضحک که حتی کمترین را در من احیا نمی کرد.
#پارت_224
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz