eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
109 دنبال‌کننده
2هزار عکس
833 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
13.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢سخنان صریح پدر شهید درباره اعمال نفوذ در پروند قضایی قاتلان فرزندش و ترک برنامه زنده *ولایتی شریک دزد و رفیق قافله‌ست *یا خانواده شهدا رو نیارید یا حرف‌شونو نپیچونید @One_month_left
📎 پیوست: آیه ۴۵ سوره مائده👇 وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ ۚ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ ۚ وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ...حکم کردیم که نَفْس را در مقابل نَفْس قصاص کنید و چشم را مقابل چشم و بینی را به بینی و گوش را به گوش و دندان را به دندان، و هر زخمی را قصاص خواهد بود... حق ✅ خودشان اعتراف کردند به چه شیوه ای زدند، بدون ملاحظه همانطور قصاص کنید. @One_month_left
هدایت شده از سربازان‌مهدی‌عج🇵🇸
یه دونفر به ما نمیرسه؟ [تگ میذارم]
_یه‌صلوات‌سهمت‌مومن🌿😉:) @One_month_left
! طرف‌میگفت:اون‌خانمی‌که‌بدحجابه، بایدمستقیم‌زل‌بزنی‌بهش‌تایادنگیره‌ آزادی‌چشمای‌منو بگیره: |||| خواستم‌بگم‌برادر...! توجیه‌زیبایی‌بودبراچشم‌چرونی‌ ولی‌جم‌کن‌لطفا ...! ‌‌‌‌‌‌‌ @One_month_left
<🩶🫧> • • حـٰاج‌قـٰاسم‌فَـرمُـودن ؛ ازخُـداونـدیِك‌چـیزخواسـتَم ... خواسـتَم‌ڪه خُـدایـٰااگَـرمـَن‌بخواهـَم‌بـه‌انـقِلـٰآب‌ اسلـٰامۍخِـدمَـت‌ڪُنم‌بـٰاید خُـودَم‌راوقـف‌انقلـٰاب‌ڪُنم ازخُـداخـواستَـم‌ایـنقدربہ‌مَـن‌مشغَلـه‌ بدهَـدڪه‌ حتۍ‌فِڪرگـناه‌هَم‌نَڪُنم🔏!' • • ‹ ッ . ›‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @One_month_left
گفتم‌: بهشتت‌؟! گفت: لبخند‌حسین'؏' گفتم: جهنمت؟! گفت: دورےازحسین'؏' گفتم: دنیایت؟! گفت: خیمھ‌عذاےحسین'؏' گفتم: مرگت؟! گفت: شهادت‌درراه‌حسین'؏' گفتم: مدفنت؟! گفت: بےنشان‌شبیه‌مادر‌حسین'؏' گفتم: حرف‌آخرت؟! گفت: السلام‌علی‌الحسین'؏ @One_month_left
بہ‌چیزۍوابستہ‌باش؛ کہ‌برات‌‌بمونہ‌...! ارزش‌وداشتہ‌باشہ‌کہ‌وابستہ‌َش‌بشۍ نہ‌این‌‌دُنیا‌کہ‌بہ‌هیچۍبند‌نیس..! یہ‌چیزمثل‌نگاه‌هاۍمهدۍ♥️ @One_month_left
به دوست دختر میگن: پارتنر! به زِنا میگن: عشق! به همجنس‌بازی میگن: گرایش جنسی! به خدا میگن: کائنات! به مسلمان میگن: تروریست! به تروریست میگن: مظلوم! به بردگی نوین میگن: نظم نوین جهانی! به قانون جنگل میگن: روابط بین‌الملل! به خداباوران میگن: اُمل! به ازدواج میگن: بردگی! به برهنگی میگن: آزادی! 🚨 به آخرالزمان خوش‌ آمدید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @One_month_left
آرمان خودت رفتی ولی، آرمانات زندن نگران نباش داداشی(: 💔 @One_month_left
من براے رعایت حجاب خودم هزاران دلیل دارم.. . جلب رضایت خدا😊📿 . آرامش روانے💕 . انقراض بی بند و باـری👌 . آرامش فردی و اجتماعی👀 . تقویتـ تمرڪز🧠 . تحکیم بنیان خانواده💛 . ڪاهش خیانت و نا امنی👐 . شڪر نعمت زیبایی[(😌🧡)] @One_month_left
تهوع آوره با افرادے مواجہ بشی که صداے تکبیــر نمازشون گوشتو پاره میکنه.. تا صداے اذان و میشنون میدوان سمت مسـجد ولے یہ بار از پسر همسایه نپرسیدن چرا چند ساله همین یہ دست لباس و می پوشی؟ کسے که صد مدل لباس رنگی می پوشہ و آرایش میکنه بعد یه پارچہ به اسم چـــادر میندازه رو سرش.. فکر میکنه چادریہ..!این پارچه بیشتر شبیہ شنله.. به این خانوم نمیگن چادرے میگن شنلے!! ‌پس لطفا آبروی چادری های واقعی رو نبرید.. از بعضی آدمای مذهبی نما باید ترسید.. اونا به درجہ ای رسیدن ڪه مطمئنن هرکاری انجام بدن اشکالی نداره..!! چون فڪر میکنن با عبادت کردن جبرانش میکنن.. مذهبی نما نباشیم 💔 از نظر خدا سعی کنیمـ بهترین باشیم👌✨ . . @One_month_left
« أَلسَّلامُ عَلَیکَ یا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضا » سلامِ ما رو از کنجِ اتاقمون پذیرا باشید :) @One_month_left
Salavat.Emam.Reza.1(WebAhang).mp3
710.1K
عکس بالا رو باز کنید و اینو پِلی کنید: زیارت قبول باشه❤️ @One_month_left
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
_____✨
اگه‌کلا‌جهنمی‌هم‌نبود..! بازم‌به‌خاطر‌شکرنعمت‌هایی‌که خدابهمون‌داده‌،درست‌نبود‌سمت گناه‌بریم...🌾 "امام‌علی" @One_month_left
شفاعتت میڪنه اون‌شھیدی ڪه موقع‌گناه میتونستی گناه ڪنی ولی بہ‌حرمت‌رفاقت‌باهاش‌ڪنارگذاشتی..:) ♥️ @One_month_left
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
_______🌿
بسیجی ؛ بجای تشکر ، فُحش میخوره ! بجای تقدیر ، گلوله میخوره اما بجای مُردن ، شهید میشه🕊" @One_month_left
دلـتنگ خـنده هایت و جـدی بودند ای سردار 💚" @One_month_left
رفته سردار نفس تازه کند برگردد چون ظهور گـل نرگـس به خـدا نزدیـک اسـت🤍" @One_month_left
کتاب «سه دقیقه در قیامت» که خاطرات و تجربه نزدیک به مرگ یک جانباز است، در عید غدیر سال ۹۸ منتشر و در طی یک سال، با تیراژ بیش از یک میلیون نسخه و دانلود بیش از این تعداد، یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های تاریخ کشور لقب گرفت. کتاب «سه دقیقه در قیامت» کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی روایتی است از خاطرات یکی از مدافعین حرم که زیر عمل جراحی برای لحظاتی از دنیای خاکی می‌رود و تجربه‌ای نزدیک به مرگ دارد. او در این زمان کوتاه چیزهایی می‌بیند که درک آن‌ها برای مردم عادی سخت است. در این کتاب که بسیار مورد استقبال خوانندگان قرار گرفته و نقدها و تفسیرهایی هم بر آن شده است، حقایقی درباره مرگ، برزخ، حال انسان در برزخ و بسیاری مطالب دیگر درباره حیات پس از مرگ خواهید خواند. @One_month_left
به‌قول‌حاج‌حسین‌یکتا: به‌هـر‌کی‌هر‌چی‌دادن‌از‌نـیت‌هاش‌دادن..! @One_month_left
خدا‌با‌ابلیس‌قهرکرد‌به‌خاطر‌ما، بعد‌ما‌با‌ابلیس‌هم‌دست‌شدیم‌، علیہ‌خودمون‌و‌خدا🚶🏻‍♂، خیلی‌حرفه‌ها💔!" @One_month_left
•.🖤🌿.• - کسایۍکہ میجنگن ، زخمۍهم‌میشن .. دیروزباگلولہ ، امروز باحرف ..💔!' شهداوقتۍتیر میخوردن میگفتن‌ فداسرمهدۍفاطمہ:) تویۍکہ دارۍ براۍامـٰام‌زمانت‌ کارمیکنۍ ‌شب‌روز...!' وقتۍمردم‌ باحرفاشون‌ بهت‌زخم‌زدن ، تو‌دلت‌با خودت‌بگو : 'فداسرمهدۍفاطمہ..' آقا خودش‌ بلده‌ زخمتو درمان‌کنہ ..!' @One_month_left
خواستند یوسف را بُکُشند، یوسف نَمُرد. خواستند آثارش را از بین ببرند، ارزشش بالاتر رفت. خواستند او را بفروشند که بَرده شود، پادشاه شد. خواستند محبتش از دلِ پدر خارج شود، محبتش بیشتر شد. از نقشه‌های بشر نباید دلهره داشت! چرا که اراده‌ی خداوند بالاتر از هر اراده‌ای است. یوسف می‌دانست تمام درها بسته هستند، اما به خاطرِ خدا حتی به سوی درهای بسته هم دوید و تمام درهای بسته برایش باز شد. اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شد، به دنبال درهای بسته برو، چون خدای «تو» و «یوسف» یکی‌ست.🍃🌼 @One_month_left
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 -چرا نخوابیدی خانومم؟ روی تخت آروم نشست زینب: تو چرا نخوابیدی؟ -اممم .... خب راستش دلتنگی نمی ذاشت بخوابم زینب : منممم لبخندی زدم و آروم بغلش کردم سرش توی سینم گذاشت زینب: دلم برآی بغلت تنگ شده بود -منم دلم برای بغل کردنت تنگ شده بود اتفاقا این بغل بی تابی ات رو می کرد روی سرش بوسیدم ، مدتی همون جوری تو بغلم بود و بعد رفت و منم خوابیدم هر روز چند تا مهمون داشتیم که می اومدن سجاد ببینن فردا می خواستم برم ماموریت و اومدم زینب و سجاد بزارم خونه مامانم البته شب شام هم اونجا بودیم. آخر شب برگشتم خونه البته زینب اینقدر غر زد و گفت اگه منم با خودت نبری خونه باهات قهرم و ... و مامان زیرک من وقتی متوجه شد گفت من سجاد نگه میدارم شما برید صبح امیر علی رو می فرستم دنبال زینب داشتم مسواک می زدم و زینب هم داشت ساکم می بست و صدای آروم گریه کردنش می اومد لبخندی زدم ، هر دفعه خواستم برم همین بسات بوده کارام تموم کردم که برم بخوابم زینب پشتش به من بود رفتم کنارش نشستم دستهایش گرفتم ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 -فدای دستای خانومم بشم دستت درد نکنه عزیزم بدون اینکه برگرده گفت زینب: خواهش می کنم ، قرآن و زیارت عاشورات رو گذاشتم تو زیپ جلو -دستت درد نکنه قشنگم ، پاشو برو مسواک بزن بیا بخوابیم زینب: باشه پاشد سرش انداخت پایین خواست بره مانع اش شدم -ببینمت سرش بالا نیاورد دستم زیر چونش گذاشتم و بالا آوردمش -باز که چشم هات بارونیه خانوم زینب تو راضی هستی من میرم؟ رضاییت برام مهمه زینب: اگه به من بود نمی زاشتم بری من خیلی دلم برات تنگ میشه تازه سجاد هم بهت عادت کرده تو نباشی من از پسش بر نمیام -زود بر می گردم ، من باید به مردم هم خدمتم کنم بانو زینب: هعییی تو بغل کشیدمش و روی سرش بوسیدمش -وقتی منتظر عزیزت هستی زمان برات دیر می گذره اما تو همه سعیت رو بکن که زود بگذره. منم زود بر می گردم فقط صبر کن زینب: صبر کار سختیه -وقتی تو زینبی ، باید صبر زینبی داشته باشی زینبم زینب: من نمی تونم داشته باشم -به عمه زینب توسل کن همه چیز درست میشه ، راه سخت تری هم در پیش خواهی داشت ها ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 سرش از سینم بلند کرد زینب: منظورت چیه؟ -مشکلات زندگی ، مشکلات بچه ها چیزی که تو باهاش خیلی کنار نمیای و تو باید صبر زینبی داشته باشی برای سر کردن با اون بچه ها زینب: آها ، باشه رو خودم کار می کنم -آفرین خانوم گلم بعد دوباره سرش توی سینم گذاشت لبخند صدا داری زدم -نمی خوای بری کارات انجام بدی؟ زینب: نخیر دلم برات تنگ شده هااا -الهی قربونت برم ، اقاتون بیشتر دلش برات تنگ شده ولی کارات انجام بده زودتر بخوابیم فردا باید برم سرکار عشق من چند دقیقه ای موند تو بغلم و من نوازشش کردم و بعد رفت مسواکش زد و برگشت تو اتاق و توی بغلم خوابید صبح هم آماده شدم و رفتم. خسته ، در خونه رو باز کردم ، زینب هم خونه مامانم بود. کیفم گذاشتم رو زمین و یهو شروع به خوندن مداحی کردم عادت داشتم و این چیز غیر عادی نبود همون جور که داشتم مداحی : منم باید برم ،، آره برم سرم بره رو می خوندم یهو تا گفتم آره برم سرم بره ،،، صدایی اومد زینب: کجا به سلامتی تازه اومدی؟ ترسیده به پشت برگشتم و دیدم زینبه ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 با دیدنش نفسم بیرون دادم و دستم روی قلبم گذاشتم که فکری به سرم زد چهرم در هم کردم و به سمتش قدم برداشتم و از بازو گرفتمش و همون جور که به سمت دیواری از هال ، هلش می دادم با صدای عصبی گفتم: دختر مگههه تو کار زندگی نداری هان؟ نداری؟!!! باتوامممم ترسیده بهم نگاه می کرد و هیچی نمی گفت به دیوار چسبوندمش و گفتم: مگه تو کار و زندگی نداری که همیشه تو قلب منی هان؟ تو بهت بود که بغلش کردم و بوسیدمش -دومین سالگرد ازدواجمون مبارک قلبممم برگشتم خوردم به پریز لامپ و لامپ روشن شد همه جا تزئین شده بود ، کیک ، کادو ، تو کالسکه سجاد آروم داشت نگاهمون می کرد زینب از خودم جداش کردم -چیکار کردی! زینب: سکتم دادی پسر ، نذاشتی سوپرایزت کنم ولی اینجوری که معلومه خیلی سوپرایز شدی -وااااااااااااای زینب ، یادت بود! زینب: بلخره ... زدم زیر خنده -خیلی غافلگیری قشنگی بود بانوی من! گریه سجاد بلند شد زینب: از وقتی رفتی بی تابی ات رو می کردا رفتم سجاد بغل کردم تازه متوجه شدم هر دوشون لباس پوشیدن ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️