عَلاج روحی فِی المشهد الرضاء..🫀(:
#امام_رضا | #حضـرتِصدویِک_قلبـم
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
آقای امام رضا... #امام_رضا #حضـرتِصدویِک_قلبـم
رفیق ✨🫂
من و تو ...
در مشهد الرضا ...
انشاءالله ... :)🫀
#امام_رضا | #حضـرتِصدویِک_قلبـم
دانلود+زیارت+عاشورا+فرهمند+++متن.mp3
12.11M
#زیارت_عاشورا
🎤 استاد#فرهمند
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
اقای پزشکیان شما دیشب گفتی
دولت من هیچ ربطی به دولت روحانی نداره...
۱۵ ساعت از حرفت نگذشته که مرد مومن!
رفتی وزرای دولت روحانی رو آوردی کنارت گذاشتی...
آدمی که اقتدار کشور مارو زیر سوال برد
آدمی که با برجامش زندگی کردم رو سیاه کرد...
تورو خدا به شعور ما توهین نکنید...
#انتخابات
امام زمان 17.mp3
2.53M
• برای یاری اش باید آماده شد!
کسی که قلبش آماده پیوستن به امامش نیست؛
عاشقانه به یاری اش نمی شتابد . .
• عشق، عنصرِ اصلی انتظار است!❤️🔥
اللهمعجللولیکالفرج
بحقزینبکبریسلاماللهعلیها✨️
#استاد_شجاعی
#امام_زمان
🌿و درود خدا بر او، فرمود: دنيا براى رسيدن به آخرت آفريده شد، نه براى رسيدن به خود(دنیا) !
#نهج_البلاغه|حکمت ۴۶۳
دانلود+زیارت+عاشورا+فرهمند+++متن.mp3
12.11M
#زیارت_عاشورا
🎤 استاد#فرهمند
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
[بخوانیم ۵ توحید و ۵ صلوات]
به نیت شهید نوید صفری✨️
هدیه به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف)🤍
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_نود_و_چهار
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
گیج کمی کنار رفتم که سریع اومد نشست تو بغلم و درو بست و پتو رو انداخت رو خودش .
متعجب گفتم : چرا نموندی تو نماز خونه پس؟
زینب : میدونی که بدون تو خوابم نمیبره ، هرچی سعی کردم بخوابم نشد آخرش هم اومدم بیرون
خندیدم و گفتم : از دست تو وروجک
متقابلا خندید و سرش به سینه ام فشرد
در رو قفل کردم و دوتایی سرمون زیر پتو کردیم ، پیشونی اش بوسیدم و دست هام دورش حلقه کردم و خوابیدم .
با نوازش های زینب بیدار شدم .
زینب: رضا جان ، بیدار نمیشی؟
-چرا عزیزم بیدار شدم
زینب : حرکت کنیم یا اینجا صبحانه بخوریم؟
-بریم نیشابور اونجا
زینب: باشه
حرکت کردیم سمت نیشابور .
***
جلوی حرم دستم رو سینه گذاشتم و سلام دادم
-السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
به طرف زینب برگشتم ، چشم هاش پر اشک بود ، دستش فشار دادم ، باهم اذن دخول رو خواندیم واز هم جدا شدیم و وارد گشت شدیم ، وقتی گشتنم بیرون اومدم و منتظر زینب ایستادم تا اومد ، دوباره دست هاش گرفتم ، به گنبد نگاه کردیم. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_نود_و_پنج
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
اشک های هردومون روانه پیدا کرده بود کمی ایستادیم و بعد به سمت در ورودی حرم قسمت زنانه رفتیم ، اونجا که رسیدیم دستش رها کردم و گفتم :
-برو عزیزدلم ، التماس دعا
زینب: همچنین
-خانومی خیلی مراقب خودت باش خب؟
بعد خندیدم و ادامه دادم : له نشی تو جمعیت
زینب هم خندید و گفت : چشم توام مراقب خودت باش
-چشم
به طرف قسمت مردانه رفتم ، وقتی وارد شدم اول زیارت کردم و بعد زیارت نامه خواندم .
تکیه به گوشه ای دادم و سرم به دیوار تکیه دادم و به ضریح نگاه کردم .
-سلام آقا..
بعد سالها بالاخره توانستم بیام،بیام ببینمت،باهات حرف بزنم، خیلی دلتنگت بودم
ی زمان هایی حالم خوب نیست،نیاز دارم همینجا بشینم باهات حرف بزنم،بهت بگم دردامو و تو کمکم کنی..بهت بگم چی بهم میگذره..بهت بگم وقتایی که نیاز دارم به یکی، تو اون نفری هستی که بهش پناه میبرم!
اشک هام پاک کردم و از حرم اومدم بیرون و رفتم توی صف نماز .
نماز که تموم شد به زینب زنگ زدم و همو پیدا کردیم و بعد به طرف هتل رفتیم. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_نود_و_شش
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
برای رفتن به حرم خیلییی زود بیدار شدیم ، رفتم دست و صورتم شستم و وضو گرفتم و بعد زینب رفت .
وقتی اومد و خواست آماده بشه ، مشمایی رو جلوش گرفتم و گفتم : اگه میشه این هارو بپوش
مشما رو از دستم گرفت و لباس های توش بیرون آورد ، با دیدن چادر آبی آسمانی و مانتو عبایی آبی آسمانی که ساده بود و فقط سر آستین هاش کلوش و گل ریز داشت و روسری آبی آسمانی ؛ ذوق زده گفت :
زینب: وااااااااااااای چقدر خوشگلن رضا !
-خیلی خوشگلن البته تو تن شما بیشتر قشنگن
با لبخند بهش نگاه کردم .
-زودتر بپوش عروس خانم که دیره ، بدو
زینب : چشم
خودم هم یه پیراهن آبی آسمانی پوشیدم و طبق معمول کت نپوشیدم .
ساعتم رو بستم و کیسه پارچه ای کوچک رو برداشتم و چفیه و دوتا جانماز کوچیک و تسبیح توش گذاشتم گفتم شاید نیازمون شد .
عطرم رو هم زدم و موهام شانه کردم ، که زینب هم کارش تموم شد .
خیلی قشنگ شده بود !
با لبخند بهش،گفتم : چقدر بهت میاد ! مبارکت باشه
زینب: ممنونم عزیز دلم ، چادرش گذاشتم تو کیفم ، چادر مشکی بپوشم بهتره تو خیابون ، بعد از گشت که رد شدیم خواستم وارد حرم بشم چادرم عوض میکنم. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_نود_و_هفت
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
لبخندی بهش زدم : الهی قربونت برم ، باریکلا ، اگه آماده ای بریم؟
زینب : خدانکنه ، من آماده ام ، شما چقدر خوش تیپ شدی ، ست کردیاا
-بله پس چی ، بریم؟
زینب: بریم
-میای قبلش یه عکس باهم بگیریم
زینب: بگیریم
توی آیینه چند تا عکس باهم گرفتیم و بعد کفش هامونو پوشیدیم و از اتاق بیرون رفتیم ، دستش تو دستم گره خورد و باهم به سمت حرم رفتیم .
بعد از گشت ها وارد حرم شدیم و سلام دادیم .
چند نفر از کنارمون رد شدن و بهمون تبریک گفتن ، با لبخند ازشون تشکر کردیم .
به سمت در ورودی حرم زنانه رفتیم .
دستش رها کردم
-زینب جانم ، امروز خیلی دعام کن باشه؟
حالتی بهش دست داد ، فهمیدم منظورم فهمیده ، گفت : چشم ، التماس دعا
-برو عزیزم مراقب خودت باش ، اگه زودتر اومدی بهم زنگ بزن بیام پیشت خب؟ یه وقت نزدن عروسمو
زینب زد زیر خنده و با چشمک گفت: بابام مواظبمه ، فعلا
و بعد هم رفت سمت حرم ، با لبخند رفتنش تماشا کردم و بعد خودم رفتم حرم .
زیارت کردم ، زیارت نامه خوندم و بعد هم شروع به تشکر و دعا کردن کردم. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
#تلنگرِبینالطلوعین
اِی بنده ی خدا آماده ی رفتن به سمت خالق خویش هستی؟
کسم علیست در آن بی کسی که می گویند،به عزت و شرف لا اله الا الله
امام صادق:به حسابتان رسیدگی کنید قبل از اینکه با حسابتان برسند
#تلنگرانه