eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
109 دنبال‌کننده
2هزار عکس
832 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 🌿 رسیدم جلوی در دانشگاه گوشیم روشن کردم و به سجاد پیامک دادم : داداش رسیدم چند دقیقه گذشت و جواب داد: داداش بیا تو دانشگاه دم بوفه باشه ای براش نوشتم و ماشین خاموش کردم و وارد دانشگاه شدم اینجا با مدیر ودانشگاه دوست بودم و برای کار و سر زدن میومدم اینجا پیشش اما دانشگاه خودم اینجا نبود البته من تا فوق لیسانس درسم تموم کردم تا نزدیک های بوفه رسیدم که سجاد اومد پیشم سجاد: سلام داداش خوبی ؟ - سلااام آقا سجاد گل الحمدلله برادر تو چطوری ؟ خسته نباشید سجاد : الحمدالله ، سلامت باشید شما هم خسته نباشید با صدای دادی سرمون برگرداندیم و دیدم دوست های سجاد ، اسم داد می زنن دارن میان سمتش رسیدن بهش و سلام کردن سجاد: علیککک سلام چه خبره اینجا رو گذاشتین رو سرتون ، بچه ها این رفیق گلم آقا رضاست ، رضا جان اینام دوستای خل من و زد زیر خنده با همشون سلام و علیک کردم که یکی از دوستاش گفت : آقا سجاد نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار آره؟ سجاد: اتفاقا ، اتفاقا شما دوستای جدیدید آقا رضا رفیق قدیمیمه ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ... ▪️کپی حرام است و پیگیری الهی دارد▪️
💞﷽💞 🌿 لبخندی زدم و زدم پشت کمر سجاد و گفتم : من میرم رو نیمکت میشینم تا بیای سجاد: باشه داداش زود میام سری تکون دادم و با دوستاش خدا حافظی کردم و رفتم سمت نمیکت و نشستم و به اطراف نگاه می کردم که دختری رو دیدم چادرش داشت از سرش می افتاد و مغنه اش عقب رفته بود و باعث دیده شدن مو هاش می شد ، اصلا حواسش نبود و با دوستاش می خندید نگاهم رو ازش گرفتم و سرم به پایین انداختم ای خدا عجب غلطی کردماا خدا منو ببخشه نفس عمیقی کشیدم و ذهنم از فکر کردن به اون دختر گرفتم که سجاد آمد پیشم سجاد: شرمنده داداش معطل شدی - دشمنت شرمنده برادر بریم؟ سجاد: بریم قفل ماشین رو زدم و نشستیم و ماشین روشن کردم که ضبط هم روشن شد و مداحی پخش شد رو به سجاد گفتم : خب چه خبر همه چی رو به راهه؟ سجاد: آره الحمدالله یه اتفاق خوب هم برام افتاده - عهه به سلامتی خب چی شده؟ سجاد: اممم خب چطور بگم - چرا ادا دخترا در میاری؟ و خندیدم که سجاد هم خنده اش گرفت و گفت سجاد: عاشق شدم ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی حرام است و پیگیری الهی دارد▪️
سلام🌺 خب قبول باشه انشاالله از کسانی که صلوات برای این شهید فرستادن یه بار دیگه آمار چک می کنیم وتمام.🌺
خودم: 600 صلوات ✨
قبول بـٰاشہ ✨🌿
قبول بـٰاشہ ✨🌿
قبول بـٰاشہ✨🌿
قبول بـٰاشہ ✨🌿
قبول بـٰاشہ ✨🌿
قبول بـٰاشہ✨🌿
💞﷽💞 🌿 با بهت و خوشحالی بهش خیره شدم و سجاد با خجالت سرش انداخته بود پایین - بابااا مبارکه کهه حالا کی هست این دختر خانوم خوشبخت؟ سجاد : معصومه خانوم ، مسئول فرهنگی پایگاه خواهران ، از طریق آبجیم باهاش اشنا شدم و قرار خواستگاری گذاشتیم - خب مبارکه پس به سلامتی ایشالا شیرینیشم زود بهمون بدی سجاد : ایشالا ، میگم تو نمی خوای ازدواج کنی؟ نفس عمیقی کشیدم و همان طور که به خیابون نگاه می کردم گفتم -ببین سجاد ، مسئله من اینکه نمی خوام دختری به پام بسوزه ، خب من می خوام برم سوریه و شهادت ارزومه اما زنا چون روحیه حساسی دارن وقتی عاشق میشن سخته براشون دل کندن و ممکنه نزاره برم به خاطر همین نمی خوام ازدواج کنم سجاد سری تکون داد و گفت : چی بگم والا - فعلا شما سرت به خواستگاری خودت باشه داداااش سجاد خنده ای کرد و گفت: چشممم - چشمات به جمال آقا روشن برادر و دیگه هیچ صحبتی بینمون نشد و صدای مداحی منو تو حال خودم برد 🎶منو یه کم ببین سینه زنیم و هم ببین ببین که خیس شدم عرق نوکریمه این دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه چقدر شهید دارن میارن از تو سوریه منم باید برم آره برم سرم بره نزارم هیچ حرومی طرف حرم بره یه روزیم میاد نفس آخرم بره حسین آقام اقام حسین اقام اقام ...🎶 ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️ کپی از این رمان حرام و پیگیری الهی دارد▪️
💞﷽💞 🌿 رسیدم دم خونه سجاد اینا - برو زود بیا منتظرم سجاد : باشه داداش نمیای بالا؟ - نه قربونت ، برم تورو برسونم برم پیش حاج آقا تحویل بدم بنر رو سجاد: باشه داداش زود میام و رفت 3 دقیقه بعد اومد و نشست سجاد: ببخشید داداش معطل شدی - نه بابا این چه حرفیه ماشین رو روشن کردم و به سمت محل کار حرکت کردم وقتی رسیدیم سجاد تشکری کرد و بعد از خدا حافظی پیاده شد و رفت منم به سمت پایگاه حرکت کردم و گوش سپردم به مداحی که پخش میشد همیشه با شنیدن مداحی احساس آرامش می کردم و آروم می شدم البته اهنگ هم گوش می کردم ولی مداحی بیشتر خودمم گاهی اوقات برای خودم و اگه مسجد مداح نداشت ، مداحی می خوندم و حس خوبی داشتم رسیدم پایگاه و بنر برداشتم و پیاده شدم و ماشین قفل کردم و رفتم داخل ، دیدم خوشبختانه حاج آقا هستن ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ادامه دارد... ▪️ کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد▪️
خب ناشناس می زارم براتون که نظرتونو درباره رمان بگید تا اینجا🌺
https://harfeto.timefriend.net/16884778843468 حرفی ، سخنی ، درد و دلی ، نصیحتی و... دارید در خدمتم🙂📞
عاشققققق کانالتونممممم - چقدر خوبه که کانال ما ممبر هایی مثل شما داره ممنون که انرژی میدید ✨🌿
سلام.. میشه خیلی سریع تر رمان رو بزارید؟ - علیکم سلام هر چیزی یه مقدار و اندازه ای داره رمان ما در یک روز 2 پارت قرار میگیره حالا اگه شما می خوای روزی 3 پارت بخونی می دونید مارو به40 نفر برسونید. به 50 نفر برسونید 4 پارت می خوانید
اعضای جدید خوش آمدید♥️♥️
دست بجنبانید تا امشب 40 نفر بشیم و رمان 3 پارت بخوانید😍😍😍😍
💞﷽💞 🌿 -سلام حاج آقا خوبید؟ خسته نباشید حاج آقا احمدی: سلام رضا جان خوبی الحمدالله ، درمونده نباشی -سلامت باشید ، اومدم این بنر برای محرم بهتون بدم ، شرمنده نتونستم خودم انجام بدم کار زیاد داشتم سجاد زحمتش کشید حاج آقا احمدی: اشکالی نداره ، می دونم کار داری ، دستش درد نکنه زحمت کشید بزارش اینجا بدم بچه ها نسبش کنن ایشالا تا هفته دیگه که محرم هست - باشه چشم حاج آقا احمدی: چشمات سلامت ، ولی آقا رضا توی محرم باید بیای اینجا ها همه صداتو دوست دارن هی به من گفتن مداح محرم بزار آقا رضا منم گفتم باشه الان دیگه مداحی به عهده شماست هواست باشه در نریاا و بعد خندید منم خندیدم و گفتم باشه چشم خیالتون راحت غیر وقت هایی که میرم ماموریت هر شب میام حاج آقا احمدی: منتظرتیم پس - اگه کاری ندارید برم ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادامه دارد... ▪️ کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد▪️
💞﷽💞 🌿 حاج آقا احمدی: نه کاری ندارم تا دوهفته دیگه که انشاالله بیای برای زدن پرچم محرم و... اینا - باشه چشم ، فعلا یا علی حاج آقا احمدی: علی نگهدارت دستی تکون دادم و رفتم سمت ماشین و حرکت کردم سمت خونه رسیدم خونه و زنگ زدم و رفتم بالا تا در رو باز کردم طبق معمول داداشا و آبجی ها ریختم دورم و اومدن بغلم دوتا داداش دو قلو داشتم ، امیر علی و امیر حسین که هر دوشون سال آخر درسشون بود و چند روز دیگه کنکور داشتن نیایش امسال میرفت یازدهم و ستایش هم امسال میرفت نهم البته من یه خواهر دیگه به اسم فاطمه داشتم که 24 سالش بود و 2 ساله که ازدواج کرده و یه دختر مو فرفری خوشگل به نام باران داره همه خواهر و برادرهام خیلی دوسم داشتن مثل من بعد از بغل کردن داداشا رسید به آبجی های لوسم ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ادامه دارد... ▪️ کپی از این رمان حرام و پیگیری الهی دارد▪️
اگه یه نفر دیگه بیاد یه پارت دیگه هم میدم😎
خب ، به مناسبت 40 تاییمون یه پارت دیگه هم به رمان اضافه میشه✅😍
🌿 اون دوتا رو هم بغل کردم که با ناز و عشوه ازم بوس خواستن و طبق معمول منم بوسشون کردم و بالاخره آزاد شدم از دستشون رفتم توی آشپز خونه ، بوی قیمه مامان می اومد نفس عمیقی کشیدم و بوی خوشمزه اش رو به داخل ریه هام دادم که مامان برگشت و گفت : سلام ، خسته نباشید پسرم ، گشنته؟ الان غذارو می کشم برات رفتم جلو و بغلش کردم و گفتم : سلام بر مادر عزیزم ، مگه میشه بوی این غذا رو فهمید و گشنه نشد پس من میرم دست و صورتم بشورم و بیام راستی بابا نیومده هنوز؟ مامان : نه امروز تو مغازه غذا می خوره آهانی گفتم و بوسه ای روی سرش زدم و پله هارو گرفتم و رفتم سمت اتاقم خونه ما خیلی بزرگ بود وبابا طبقه بالا رو که 5تا اتاق داشت رو خودش ساخته بود یعنی اون موقعه این قسمت روی خونه نبود و بابا با بنا و... ساختش ، یه اتاق برای من یه اتاق برای نیایش و ستایش ی اتاق برای امیر حسین و امیر علی ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادامه دارد... ▪️کپی از این رمان حرام و پیگیری الهی دارد▪️
💞﷽💞 🌿 و اتاق مامان اینا پایین بود البته خب ما ثروتمند نبودیم ولی دستمون به دهنمون می رسه خداروشکر ، وارد اتاقم شدم ، اتاقم بزرگ بود و اتاقم رو خودم چیدمان و تزیین کرده بودم و توی این کارا مهارت داشتم چیدمان اتاقم شهیدانه بود که توش آرامش خاصی داشتم یه تخته قهوه ای که کنارش یه میز کوچیک بود و روش چراغ خواب بود پرده اتاقم توسی بود و یه کمد که بالاش آیینه بود و قوه ای بود آیینه اش ریلی بود و پشت آیینه شانه و عطر و ... بود زیر کمد هم که کشو داشت توش پرونده هام گذاشته بودم یه کمد لباس هم داشتم که رنگ سفید بود و همین طور یه میز و صندلی که لب تابم روش بود کل دیوار رو توسی و سفید کرده بودم و چفیه و عکس رفیق شهیدم روش گذاشته بودم با عکس های خودم و خانواده و خواهر و برادرام. فرش اتاق هم توسی بود یه قفسه هم برای کتاب هام روی دیوار داشتم نگاهی به خودم توی آیینه کردم قدم کمی بلند بود و ریش لبخندی به عکس خودم زدم و لباسام عوض کردم و رفتم داخل دستشویی و دست و صورتم شستم و اومدم بیرون مامان : رضا جانم بیا -چشم اومدم رفتم نشستم پشت و میز و بشقابم دادم تا مامان برام برنج بکشه ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ادامه دارد... ▪️ کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد▪️
💞﷽💞 🌿 مامان برنج و کشید و بشقاب داد دستم تشکری کردم و خورشت ریختم و شروع به خوردن کردم بعد از اینکه غذام تموم شد از مامان تشکر کردم و رفتم توی اتاق و نمازم خوندم بعد دراز کشیدم روی تخت و ساعد دستم گذاشتم روی پیشونیم و به خودم گفتم تا ساعت 4 می خوابم بعد میرم حموم دوش میگیرم و کارام می کنم فردا باید برم سر کار خواستم چشمام ببندم که در اتاق زدن -کیه؟ نیایش: منم داداش - بیا تو در اتاق باز کرد و اومد توی اتاق نیایش : واای خاک به سرم خواب بودی؟!!! بلند شدم و نشستم و اشاره کردم بیاد پیشم بشینه - نه عزیزم دراز کشیده بودم اومد پیشم نشست دستام انداختم دورش و گفتم چیکار داشتی عزیزم ؟ نیایش: هیچی اومدم خودمو برات لوس کنم تا بقیه نیومدن خندم گرفت با خنده بهش گفتم : حالا خانوم لوس ، خودتو لوس کنو برو دیگه نیایش با لحن بچه گونه و ناز گفت : بوسم کن - من که ظهر بوست کردم چه خبرته؟!! نیایش : عههه بکن دیگه بوسش کردم و موهاش نوازش کردم و گفتم : چه خبر ، چیکار می کنی؟ ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ادامه دارد... ▪️ کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 نیایش: هیچی دیگه داشتم کتاب می خوندم - باریکلا ، کتاب بخون تا علمت بیشتر بشه سری تکون داد و یهو با لحن شادی گفت : وااااییی داداشییی مامان و بابا و ستایش می خوان برن خرید ، داداش ها هم می خوان برن پایگاه جلسه دارن توی یه کتاب آشپزی یه غذا خوشمزه پیدا کردم می خوام اونا که رفتن برات درست کنم سری تکون دادم گفتم : خدا بهم رحم کنه پس با این حرفم حرص نیایش در اومد و با مشت زد به بازوم و گفت : اهههههههه رضا هی میزنه تو ذوق آدم خندیدم و سرش توی سینم گذاشتم و گفتم : شوخی کردم خواهری بعد با لحن شادی ادامه دادم چقدر خوب ، منتظرم بلخره دست پخت ابجیمونم می چشیم و بعد گفتم من دراز بکشم بعد ساعت 4 بیدار میشم نیایش با لحن التماس گفت : میشه منم پیشت بخوابم از این قدره بچه بودنش خندم گرفت بهش گفتم : باشه عزیزم من می خواستم بهشون محبت کنم تا توی خیابون دنبال محبت جنس مخالفشون نباشن دراز کشیدیم با هم و بغلش کردم و خوابم برد ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ادامه دارد... ▪️ کپی از این رمان حرام و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
یکی دیگه بیاد یه پارت دیگه هم میدماا😍
خب خب ۵۱ تاییمون مبارک 😍😍🎊🎊