💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_پانصد_هفتاد_و_نهم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
زینب : زخم شده ؛ بستنی رو بگیر آب شد
-ممنونم عزیزم ، شما بخور من پشت فرمون چیزی نمی خورم . دستت به کجا خورده که زخم شده؟
زینب : خورده به جایی
خواستم چیزی بگم که سجاد مانع شد و گفت : الکی میگه ، خاله ها گازش گرفتن
متعجب گفتم : گازش گرفتن؟؟ کدوم خاله ها؟
سجاد : خاله سیما و دنیا دیگه ، بله گفتم که فقط همین نیست خاله ها مامان رو گاز میگیرن
زینب سجاد رو هشدار مانند صدا زد : آقا سجاد
سجاد براش پشت چشمی نازک کرد و سرش رو از پنجره بیرون کرد .
زینب زیر لب گفت : دارم برات آقا سجاد
از گوشه ی چشم نگاهی به زینب انداختم که داشت با خنده نگاهم میکرد و این یعنی خودش تا ته ماجرا رو رفته که زیر لب گفت : عحبببببااااا ، پسره دستی دستی رضا رو انداخت تو جون من
با اینکه خنده ام گرفته بود ولی خنده ام رو کنترل کردم و عوضش نگاه عاقل اندر سفیهی به زینب کردم که سکوت کرد .
از آیینه ماشین نگاه عصبی ای به سیما و دنیا کردم وقتی متوجه نگاهم شدن ، نگاه ازشون گرفتم؛ باید حساب کار دستشون می اومد که این کار هارو نکنن.
شوخی هم حدی داره. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
#تلنگر ✨
ما واسه ی این که به چشم مردم قشنگ و ،
خوش تیپ و خوش اخلاق و با شخصیت بیایم ؛
تا حالا کاری نیست که نکرده باشیم .😔
از وقت گذاشتن توی باشگاه بدن سازی گرفته تا
پشت ِمیز ِآرایش نشستن و شایدم ساعت ها
وقت گذروندن توی پاساژ های مختلف برای ،
پیدا کردن یه استایل ِخاص !
ولی خدا وکیلی ؛
حضرت عباسی ، چند ساعت واسه ساختن
و التیام بخشیدن ِروحمون وقت گذاشتیم ؟ 😢
چقدر واسه اینکه به چشم امام زمان بیایم ،
رفتیم جلوی آینه و یه سر و سامونی ؛
به خودمون دادیم؟😓
#تلنگرانه
@One_month_left
شدم مصداقِ بارزِ :
دلتنگِ مشهدُ پریشانِ کربلا🚶🏻💔.
#حسین_جانم #حضـرتِصدویِک_قلبـم
اِمامحُسین موقع شهادتِ
بچه شیر خواره اَش گفت :
هَوّن علی مانزَل بي أنهُ بعینِاللّٰه..
همین که خُداداره میبینه
این سختی برایِ من آسونه !
به شمام اَگه داره سخت میگذره
به خاطرِخدا تحمُل کنید..
چون این سختی
پیشِ چشم خُداست!♥️
#تلنگرانه
@One_month_left
شدیدا نیاز دارم
آقا امام حسین ازم بپرسه:
کَیفَ حالُک؟!
منم بگم:
هل یمکنک أن تعانقنی؟
میشه بغلم کنی...؟
#حسین_جانم
@One_month_left
هرچہ در خاطرِ من بود فراموشم شد
جزخیال تُـو کہ هرگز نرود از یادم..💔
#حسین_جانم
@One_month_left
•♡•
دانشجویی به استادش گفت: استاد اگه شما خدا را به من نشان بدهید، عبادتش میکنم و تا وقتی خدا را نبینم، او را عبادت نمیکنم!
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا میبینی؟
دانشجو گفت: نه استاد، وقتی پشت سر من باشید قطعاً شما را نمیبینم!
استاد کنارش رفت و نگاهی به او کرد و گفت: تا وقتی به خدا پشت کردهای او را نخواهی دید...
#خدای_من #تلنگرانه
@One_month_left
«آیینه شکنان»
برای اهل تحقیق و پژوهش درباره عاشورا
اثر محمد رضا سنگری
#معرفی_کتاب
@One_month_left
«خون آلود»
درباره قیام و انقلاب امام حسین
بسیار بسیار بسیار جذاب
#معرفی_کتاب
@One_month_left
«کتاب عار یا شعار»
برای رفع شبهات قمه زنی مناسبه
بررسی دلایل موافقان و مخالفان قمه زنی
#معرفی_کتاب
@One_month_left
«مقتل امام حسین»
مقتل معتبر توصیه آیت الله جاودان
#معرفی_کتاب
@One_month_left
برخی از کتاب های دیگر:
۱-حقیقت عاشورا
«از عاشورای حسین تا تحریفات عاشورا»
۲-حسین(ع) از زبان حسین(ع)
شرح زندگی و زمانه ابا عبدالله
گویی که خودش زندگیاش
را روایت میکند
۳-حماسه حسینی استاد مطهری
«درباره حادثه کربلا»
۴-همرزمان حسین
مبارزات سیاسی امام حسین
۵-بریده بریده
بسیار بسیار جذاب
کل اتفاقات قبل و بعد عاشورا
۶-اکسیر محبت حسینی
روایت عشقی متفاوت از امام حسین
۷-نامیرا
روایت گر واقعه عاشورا
۸-قصه کربلا
یک مقتل ساده برای نوجوانان
به صورت رمان..
۹-فتح خون
اثر شهید سید مرتضی آوینی
شرح واقعه کربلا
#معرفی_کتاب
@One_month_left
شهید علیخلیلی :
میگه هیچ کس پشتتون نیست ..
هیچ کس پشت آدم نیست ..
فقط خدا هست .
#شهیدانه
ترامپ: هرکس پرچم آمریکا را آتش بزند باید یکسال زندانی شود
🔹در پی به آتش کشیدهشدن پرچم آمریکا در اعتراضات آمریکاییها علیه حضور نخستوزیر رژیم صهیونیستی در این کشور، ترامپ خواستار حبس یکساله برای هتک حرمت به پرچم آمریکا شد.
🔹ترامپ در واکنش به منتقدان این پیشنهاد گفت: الان افرادی خواهند گفت که محکومیت حبس یکساله برخلاف قانون اساسی است؛ آنها انسانهای احمقی هستند. آدمهای احمقی هستند که چنین چیزی میگویند.
مکالمه عربی عراقی
- ذخیره کنید برای پیاده روی اربعین لازمه تون میشه؛ عزیزانی که قصد دارن برن، از الان هم کم کم مکالمات پرکاربردِ عربی رو تمرین کنن
#اربعین
آزادگان عالم در خیمه حسین اند
اِحیاگر قلوب سیّدالشهداست♥️
میگفت:
وقتهایی که احساس میکنی داری
به «بیمعنایی» در زندگی میرسی،
دستت رو به سمتِ حسین(ع) دراز کُن..
#حسین_جانم
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
آزادگان عالم در خیمه حسین اند اِحیاگر قلوب سیّدالشهداست♥️ میگفت: وقتهایی که احساس میکنی داری به
حسین جانم ❤️🩹
یه موقع ما رو از خیمه ات بیرون نکنی دورت بگردم:))
شرمندتمحسین ...
ڪهتورفـٰاقترادرحقمنتمـٰامڪردی ؛
ومنهربـٰارفراموشڪردمتورادارم💔"..
#حسین_جانم
آقاینریمانیمیگن:
آدمایبیتو،دلشونخوشِبهچیخداوکیلی
هرکسازتوخوندغمیتوقلبشنموند
آیادمابیحسینمگهمیشهزندهبود..
#حسین_جانم
#امیرالمومنین علیهالسلام:
هرگز برای نگهداشتن کسی که
به تو پشت کرده است؛ تلاش نکن!
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_پانصد_هشتاد
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
وقتی هر دوشون رو رساندیم خانه هاشون ؛ زینب تفنگش رو به طرف سجاد نشانه گرفت : سجاددددد قرار نبود به بابایی نگیم که خاله ها گازم میگیرن؟؟؟اونا گاز گرفتن رو نشونه ی محبت میدونن،وقتی گازم میگیرن درد داره ولی کمکم میکنه درد رو تحمل کنم و یکم صبور شم و در برابر درد ام مقاوم بشم.
بعد با لحنی شوخی ادامه داد : تازهههه حالاااا که اینجوری شد منم دست تو رو هم گاز میگیرمممم تا یادت بمونه
سجاد با لحنی مظلوم گفت : مامانی دلت میاد؟ اوف میشم که
زینب : این دفعه رو بیخیال میشمممم ولی دفعه بعد میخورمتااا
سجاد شیطون گفت : باوشه
و بعد محکم ادامه داد : ولی من گفتم چون دوست ندارم کسی اذیتت کنه
پشت چراغ قرمز ایستادیم؛ نگاهم رو به سجاد دادم و دیدم که اخم کرد و دست هاش رو به سینه اش زد .
صورتش رو سمت زینب برد و بینی اش رو روی بینی ی زینب گذاشت و با همون اخم گفت : فهمیدی؟
زینب : اهممم بله بله
آروم خندیدم .
سجاد هم خندید و گونه ی زینب رو بوسید و خودش رو مثل بچه گربه لوس کرد و گفت : خیلی دوست دارم مامانی ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_پانصد_هشتاد_و_یکم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
زینب : من عاشقتم بچه گربه ی من
ریز بهشون خندیدم .
چراغ سبز شد و حرکت کردم .
تا برسیم خونه زینب دستش رو به در تکیه داده بود و زیر چانه اش گذاشته بود و من رو نگاه میکرد .
از نگاه هاش خنده ام گرفته بود ولی سعی در کنترل کردنش میکردم.
رسیدیم خونه.
اول رفتم کمک سجاد تا لباساش رو عوض کنه و بعد لباس های خودم رو عوض کردم.
دیشب زینب ماکارونی درست کرده بود و به اندازه وعده ظهر هم درست کرد بود .
زینب ماکارونی رو گذاشت تا گرم بشه؛ سجاد رو بغل کردم و باهم رفتیم دست هامون رو شستیم و بعد با سجاد وسایل سفره رو آماده کردیم و روی میز چیدیم.
ماکارونی که گرم شد ، همگی دور میز نشستیم؛ زینب روبه روی من و سجاد هم مابین من و زینب .
زینب برامون ماکارونی کشید .
در سکوت شروع به خوردن غذاکردیم.
زینب : مامانی بهت غذا بدم؟
سجاد : بده
با جدیت گفتم : لازم نکرده خودم به سجاد غذا میدم
و فرصت به زینب ندادم و بشقاب سجاد رو به طرف خودم کشیدم و قاشق رو پر کردم و توی دهن سجاد گذاشتم. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_پانصد_هشتاد_و_دوم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
تا آخر یک قاشق خودم میخوردم و یک قاشق هم به سجاد میدادم .
غذای سجاد که تموم شد ، با دستمال دست و لبش رو پاک کردم و بعد سجاد تشکر کرد و از سر میز بلند شد .
کمی از غذا ی خودم مونده بود ؛ مشغول خوردن شدم .
زینب غذای خودش رو تموم کرد و از روی صندلی اش بلند شد و اومدروی صندلیه کناریه من نشست و خواهشانه گفت : رضااا؟
بی توجه بهش به غذا خوردنم ادامه دادم که زینب با همون لحن گفت : آقا رضااا؛ رضا جوونممم
خب اونا یه اشتباهی کردن تو چرا به دل میگیری؟ قول میدم بهشون بگم که تو ناراحت میشی و دیگه اونا گازم نگیرن .
باشه؟؟
جوابی بهش ندادم که از روی صندلی بلند شد و اومد گونه ام رو محکم بوسید و گفت : آشتی؟؟؟
لبخندی روی صورتم شکل گرفت و سعی کردم کنترلش کنم و برگشتم به طرفش و گفتم : که گاز گرفتن رفقات،کمکت میکنه درد رو تحمل کنی و در برابر درد مقاوم بشی آره؟؟
خب اگه شما این نیت رو داشتی به خودم میگفتی بنده مسئولیت این کارو به عهده میگرفتم
زینب: نههههه خیرررر تو منو گاز بگیری باید دو شب کرم بمالمممممم،دندون هات قوی ان ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️