💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_صد_و_چهل
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
یک نماز دیگه هم بعد نماز شغع به نام نماز وَتْر باید بخونی که یک رکعتی هست باید بعد از حمد سه بار سوره توحید و یک بار سوره «فلق» و یک بار سوره «ناس» بخونی و میتونی یک سوره تنها بخونی. ، بعد دستها را برای قنوت بهسوی آسمان بالا میبری و حاجات خود را از خدا میخواهی و برای چهل مؤمن دعا میکنی؛ و طلب مغفرت میکنی و هفتاد مرتبه میگی: «استغفرالله ربّی و اتوبُ الیه.»
از پروردگار خود طلب آمرزش و مغفرت میکنی.
بعد ۷ بار میگی «هذا مقامُ العائذٍِ بکَ منَ النّارِ» ؛ یعنی این است مقام کسی که از آتش قیامت به تو پناه میبرد؛ و بعد از آن ۳۰۰ مرتبه میگی: «العفو» و بعد میگی: «ربّ اغفرلی و ارحمنی وتُب عَلیَّ انّکَ انتَ التّوابُ الغفُورُ الرّحیم.»
بعد رکوع و سجده میری تشهد می خونی و سلام میدی
زینب: اووه سخت به نظر میاد ولی باشه
-سخت نیست خیلی قشنگه فقط با آرامش بخون
زینب: باشه
بعد شروع کردیم به خوندن
تموم که شد به سجده رفتم و بازم با خدا صحبت کردم و آرامش وجودم گرفت...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_صد_و_چهل_و_یک
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
سرم بلند کردم زینب کنارم بود
-قبول باشه
زینب: از شما هم قبول باشه
با لبخند توی تاریکی شب نگاهش کردم و روی پیشانی اش بوسه ای زدم
-بریم بخوابیم دیگه ساعت ۱ شده
زینب: بریم
رفتیم تو اتاق بغلش کردم و خوابیدم
نماز صبح بیدار شدم صداش کردم بیدار شد و بعد نماز صبح بازهم خوابیدیم
صبح بیدار شدم رفتم نون بربری گرفتم اومدم صبحانه آماده کردم رفتم تو اتاق
نشستم کنار تخت دستم بردم لای موهاش
-زینبم بلند شو خانومم ، پاشو صبحانه آماده کردم برات
زینب: خوابم میاد دیشب نخوابیدم خوب
-پاشو دیگه تنبلی نکن پانشی خودم بلندت می کنماا
متکا برداشت به طرفم پرتاب کرد
زینب:.اهههه بزار بخوابمم
خندم گرفته بود شدیدا
با خنده گفتم : باشه هرجور راحتی
رفتم تو آشپزخونه نامردی نکردم پارچ ابو برداشتم و پر آب کردم آبش ولرم بود
رفتم تو اتاق خوابیده بود
یک دو سه ریختم روش یهو بلند شد و جیغ کشید
همیشه تو اتاقم دمپایی بود دمپایی برداشت دنبالم
از خنده دل درد گرفته بودم و اونم حرصی شده بود...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_صد_و_چهل_و_دو
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
آخر سر با مخ خوردم تو دیوار و زینب خانوم به من رسید دمپایی پرت کرد سمتم من جاخالی دارم خورد به میز گلدون و گلدون افتاد
یاااا خدااا
خداروشکر رو فرش افتاده بود نشکست ولی خاک هاش ریختن
-ببین چیکار کردی زینب خانوم
زینب: تو کردی من نکردمم حقته تازه می خواستم از خونه بندازمت بیرون
افتادم کف زمین و می خندیدم خندم که تموم شد پاشدم خاک انداز آوردم و خاک جمع کردم
خاک خشک بود کثیف کاری نشده بود
بعد رفتیم نشستیم سر میز و صبحانه خوردن آغاز کردیم
انگار با من قهر بود
-یادم باشه هیچ وقت دیگه تو خونه از این کارا نکنم وگرنه معلوم نیست بعدش چی بشه حتما دیگه میندازیم بیرون
زینب: بله که میندازم ، هی میگم خوابم میاد گوش نمیدی تمام تخت و لباس هامو خیس کردی عوض کردم
-وقتی بلند نمی شی همین میشه دیگه گفتم بلند نشی خودم بلندت می کنم حالام اخمات باز کن عه عه عه
گوشیم زنگ خورد حاج آقا احمدی بود: الو
-سلام حاج آقا
حاج آقا احمدی: سلام رضا جان خوبی؟
-الحمدلله شما خوبی ؟...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨✨🌿✨✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_صد_و_چهل_و_سه
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
حاج آقا احمدی: شکر ، رضا جان زنگ زدم بگم نزدیک محرمه دیگه بنر آماده کردیم فردا بیا بزن یه جلسه هم برگزار می کنیم فردا که هرکس مسئولیتش مشخص بشه هفته دیگه محرمه
-بله حاج آقا چشم حتما من فردا میام
حاج آقا احمدی: ایشالا عاقبت بخیر بشی جوون سال پیش خیلی خوب پیش رفت مراسم دست شما و همه دوستاتون درد نکنه خیلی زحمت کشیدید
-خواهش می کنم حاج آقا وظیفه ما اینه که به اهل بیت علیهم السلام خدمت کنیم
حاج آقا احمدی: سلامت باشید ، خب رضا جان کاری نداری؟
-نه حاج آقا زحمت کشیدید یاعلی مدد
حاج آقا احمدی: درپناه حق
زینب: چی شده؟
-یه هفته دیگه محرمه باید مسجد راه اندازی کنیم برنامه داریم فردا باید برم کمکشون
زینب: آهان
-چقدر زود گذشت
زینب: آره
صبحانمونو خوردیم و جمع کردیم
-خب حالا چیکار کنیم؟
زینب: سینما رفتن رو دوست دارم،کتابخونه رو هم دوست دارم
آشپزی هم کنیم ، فیلم هم ببینیم...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_صد_و_چهل_و_چهار
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
-اووووووه ، باشه همش انجام میدیم ولی همش امروز نه
بعد از ظهر بریم کتابفروشی و بازار الانم فیلم ببینیم بعدم آشپزی کنیم باهم
سینما هم فردا بریم
زینب: باشه
-خب بریم امروز به سلیقه اقاتون فیلم ببین فردا به سلیقه شما
زینب: باش
فیلم سینمایی هزارپا دیدیم
تموم شد
-خب حالا بریم آشپزی کنیم ، غذا چی درست کنیم؟
زینب: اممم ماکارانی
-باشه
رفتم مواد غذایی آوردم و شروع به درست کردن کردیم کلی هم من گنده کاری کردمو زینب حرص خورد و خندیدیم
ناهار درست کردیم تا دم بکشه رفتیم نماز خوندیم.
بعد ناهار رفتم تو اتاق تا استراحت کنم زینب هم اومد پیشم و باهم خوابیدم
سر ساعت گوشیم زنگ زد زینب هم بیدار کردم آماده شدیم رفتیم باغ کتاب
ماشین پارک کردم دستهای همدیگه مثل همیشه گرفتیم و وارد شدیم
-زینب جان هر چیزی که دوست داشتی و خوشت اومد بهم بگو بخریم هرر چیزی خب؟ کاری به قیمتش نداشته باش
زینب: اینجوری اسراف میشه
-هر چیزی که خوشت اومد و نیاز داشتی خانوم گل
زینب: باشه
کلی کتاب خریدیم با لوازم تحریر
بعد از اونجا رفتیم بهارستان لباس براش بخرم اونجا هم براش لباس خریدم و یه دست لباس خونگی به سلیقه زینب بانو خریدم
یه لباس هم براش خریدم که فقط و فقط مخصوص خودم باشه و برای من بپوشه کارامون تموم شد رفتیم مسجد نماز خوندیم و بعد رفتیم خونه....
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
دُڪتُرَمگُفت:
مَریضاَسـتدَلَشرابِبَرید،
گِرِهبَرپَنجِرِهفولـٰادِخُراسـٰانبِزَنید…💔
#امام_رضا|#اربعین
@One_month_left
آقایامامحسینِعزیز،
شماساکنِهمیشگیِسمتچپِ
قفسہسینہیِتکتکِماروسیاههاهستیا
نکنہنگاهتوازمونبدزدی؟!
روسیاهیم؟!
قبول..
نوکرِخوبینیستیم؟!
اینمقبول..
ولیشماهمہرومیخرینمگہنہ؟!
میشہمارمبخرین؟!
لطفا . . .♥:)
@One_month_left
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•♡یه کنج از حرم بهم جا بده دلم تنگته خدا شاهده♡•🌿🥺
@One_month_left