eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
113 دنبال‌کننده
2هزار عکس
893 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 یک نماز دیگه هم بعد نماز شغع به نام نماز وَتْر باید بخونی که یک رکعتی هست باید بعد از حمد سه بار سوره توحید و یک بار سوره «فلق» و یک بار سوره «ناس» بخونی و می‌تونی یک سوره تنها بخونی. ، بعد دست‌ها را برای قنوت به‌سوی آسمان بالا می‌بری و حاجات خود را از خدا می‌خواهی و برای چهل مؤمن دعا می‌کنی؛ و طلب مغفرت می‌کنی و هفتاد مرتبه می‌گی: «استغفرالله ربّی و اتوبُ الیه.» از پروردگار خود طلب آمرزش و مغفرت می‌کنی. بعد ۷ بار می‌گی «هذا مقامُ العائذٍِ بکَ منَ النّارِ» ؛ یعنی این است مقام کسی که از آتش قیامت به تو پناه می‌برد؛ و بعد از آن ۳۰۰ مرتبه می‌گی: «العفو» و بعد می‌گی: «ربّ اغفرلی و ارحمنی وتُب عَلیَّ انّکَ انتَ التّوابُ الغفُورُ الرّحیم.» بعد رکوع و سجده میری تشهد می خونی و سلام میدی زینب: اووه سخت به نظر میاد ولی باشه -سخت نیست خیلی قشنگه فقط با آرامش بخون زینب: باشه بعد شروع کردیم به خوندن تموم که شد به سجده رفتم و بازم با خدا صحبت کردم و آرامش وجودم گرفت... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
سلام پارت های رمان دیروز👆🏻
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 سرم بلند کردم زینب کنارم بود -قبول باشه زینب: از شما هم قبول باشه با لبخند توی تاریکی شب نگاهش کردم و روی پیشانی اش بوسه ای زدم -بریم بخوابیم دیگه ساعت ۱ شده زینب: بریم رفتیم تو اتاق بغلش کردم و خوابیدم نماز صبح بیدار شدم صداش کردم بیدار شد و بعد نماز صبح بازهم خوابیدیم صبح بیدار شدم رفتم نون بربری گرفتم اومدم صبحانه آماده کردم رفتم تو اتاق نشستم کنار تخت دستم بردم لای موهاش -زینبم بلند شو خانومم ، پاشو صبحانه آماده کردم برات زینب: خوابم میاد دیشب نخوابیدم خوب -پاشو دیگه تنبلی نکن پانشی خودم بلندت می کنماا متکا برداشت به طرفم پرتاب کرد زینب:.اهههه بزار بخوابمم خندم گرفته بود شدیدا با خنده گفتم : باشه هرجور راحتی رفتم تو آشپزخونه نامردی نکردم پارچ ابو برداشتم و پر آب کردم آبش ولرم بود رفتم تو اتاق خوابیده بود یک دو سه ریختم روش یهو بلند شد و جیغ کشید همیشه تو اتاقم دمپایی بود دمپایی برداشت دنبالم از خنده دل درد گرفته بودم و اونم حرصی شده بود... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 آخر سر با مخ خوردم تو دیوار و زینب خانوم به من رسید دمپایی پرت کرد سمتم من جاخالی دارم خورد به میز گلدون و گلدون افتاد یاااا خدااا خداروشکر رو فرش افتاده بود نشکست ولی خاک هاش ریختن -ببین چیکار کردی زینب خانوم زینب: تو کردی من نکردمم حقته تازه می خواستم از خونه بندازمت بیرون افتادم کف زمین و می خندیدم خندم که تموم شد پاشدم خاک انداز آوردم و خاک جمع کردم خاک خشک بود کثیف کاری نشده بود بعد رفتیم نشستیم سر میز و صبحانه خوردن آغاز کردیم انگار با من قهر بود -یادم باشه هیچ وقت دیگه تو خونه از این کارا نکنم وگرنه معلوم نیست بعدش چی بشه حتما دیگه میندازیم بیرون زینب: بله که میندازم ، هی میگم خوابم میاد گوش نمیدی تمام تخت و لباس هامو خیس کردی عوض کردم -وقتی بلند نمی شی همین میشه دیگه گفتم بلند نشی خودم بلندت می کنم حالام اخمات باز کن عه عه عه گوشیم زنگ خورد حاج آقا احمدی بود: الو -سلام حاج آقا حاج آقا احمدی: سلام رضا جان خوبی؟ -الحمدلله شما خوبی ؟... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨✨🌿✨✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 حاج آقا احمدی: شکر ، رضا جان زنگ زدم بگم نزدیک محرمه دیگه بنر آماده کردیم فردا بیا بزن یه جلسه هم برگزار می کنیم فردا که هرکس مسئولیتش مشخص بشه هفته دیگه محرمه -بله حاج آقا چشم حتما من فردا میام حاج آقا احمدی: ایشالا عاقبت بخیر بشی جوون سال پیش خیلی خوب پیش رفت مراسم دست شما و همه دوستاتون درد نکنه خیلی زحمت کشیدید -خواهش می کنم حاج آقا وظیفه ما اینه که به اهل بیت علیهم السلام خدمت کنیم حاج آقا احمدی: سلامت باشید ، خب رضا جان کاری نداری؟ -نه حاج آقا زحمت کشیدید یاعلی مدد حاج آقا احمدی: درپناه حق زینب: چی شده؟ -یه هفته دیگه محرمه باید مسجد راه اندازی کنیم برنامه داریم فردا باید برم کمکشون زینب: آهان -چقدر زود گذشت زینب: آره صبحانمونو خوردیم و جمع کردیم -خب حالا چیکار کنیم؟ زینب: سینما رفتن رو دوست دارم،کتابخونه رو هم دوست دارم آشپزی هم کنیم ، فیلم هم ببینیم... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 -اووووووه ، باشه همش انجام میدیم ولی همش امروز نه بعد از ظهر بریم کتابفروشی و بازار الانم فیلم ببینیم بعدم آشپزی کنیم باهم سینما هم فردا بریم زینب: باشه -خب بریم امروز به سلیقه اقاتون فیلم ببین فردا به سلیقه شما زینب: باش فیلم سینمایی هزارپا دیدیم تموم شد -خب حالا بریم آشپزی کنیم ، غذا چی درست کنیم؟ زینب: اممم ماکارانی -باشه رفتم مواد غذایی آوردم و شروع به درست کردن کردیم کلی هم من گنده کاری کردمو زینب حرص خورد و خندیدیم ناهار درست کردیم تا دم بکشه رفتیم نماز خوندیم. بعد ناهار رفتم تو اتاق تا استراحت کنم زینب هم اومد پیشم و باهم خوابیدم سر ساعت گوشیم زنگ زد زینب هم بیدار کردم آماده شدیم رفتیم باغ کتاب ماشین پارک کردم دستهای همدیگه مثل همیشه گرفتیم و وارد شدیم -زینب جان هر چیزی که دوست داشتی و خوشت اومد بهم بگو بخریم هرر چیزی خب؟ کاری به قیمتش نداشته باش زینب: اینجوری اسراف میشه -هر چیزی که خوشت اومد و نیاز داشتی خانوم گل زینب: باشه کلی کتاب خریدیم با لوازم تحریر بعد از اونجا رفتیم بهارستان لباس براش بخرم اونجا هم براش لباس خریدم و یه دست لباس خونگی به سلیقه زینب بانو خریدم یه لباس هم براش خریدم که فقط و فقط مخصوص خودم باشه و برای من بپوشه کارامون تموم شد رفتیم مسجد نماز خوندیم و بعد رفتیم خونه.... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
پارت های رمان امروز👆🏻
دُڪتُرَم‌گُفت: مَریض‌اَسـت‌دَلَش‌رابِبَرید، گِرِه‌بَرپَنجِرِه‌فولـٰادِخُراسـٰان‌بِزَنید…💔 | @One_month_left
قمر بنی هاشم... :)🤍✨ واقعا قمر زمین هست ...:)♥️ @One_month_left
آقای‌امام‌حسینِ‌عزیز، شماساکن‌ِهمیشگیِ‌سمت‌چپِ‌ قفسہ‌سینہ‌یِ‌تک‌تکِ‌ماروسیاه‌‌هاهستیا نکنہ‌نگا‌هتو‌ازمون‌بدزدی‌؟! رو‌سیاهیم؟! قبول.. نوکرِخوبی‌نیستیم؟! اینم‌قبول.. ولی‌شما‌همہ‌رومیخرین‌مگہ‌نہ‌؟! میشہ‌مارم‌بخرین؟! لطفا . . .♥:) @One_month_left