eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
111 دنبال‌کننده
2هزار عکس
862 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
بهش گفتند: برامون یه شعر می‌خونی؟ گفت: میشه دعای فرج بخونم؟ گفتند بخون و چقدر زیبا خوند! گفتند: بَه‌بَه چقدر زیبا خوندی! گفت: من روزی هزار بار دعای فرج می‌خونم! ازش پرسیدند: چرا هزار بار؟! گفت:اینقدر‌ می‌خونم‌ تا امام‌ زمان‌ ظهور کنه آخه میگن: اگه امام زمان ظهور کنه، شهدا هم باهاش میان شاید یه بار دیگه بابامو ببینم 😔 @One_month_left
وسطِ‌سخنرآنۍاش‌گفت: ..↓ برآم‌یڪ‌شمـ؏‌بیـٰارید ..! شمع‌روڪه‌آوردند،‌روشن‌ڪردوگفت: ..↓ دراتـٰاق‌روڪمی‌بـٰازڪنید🖐🏻..! دراتـٰاق‌ڪه‌بـٰازشد،شعلہ‌؎ِشمع، بـٰاوزشِ‌بـٰادڪمی‌خم‌شد ..! سیدمجتبۍگفت: ..↓ مومن‌مثل‌این‌شعلہ‌؎ِشمع‌ست🚶🏻‍♂..! ومعصیت‌وگنـٰاه‌حتی‌اگربہ‌اندآزه وزشِ‌نسیمۍبـٰاشد🍂ـ! مومن‌رـٰابہ‌طرف‌چپ‌ورآستم‌محرف‌ڪرده وازصراطِ‌الھۍدورمی‌ڪنه💔..! @One_month_left
بـدانیـد..!🖐🏻 مـااهـلِ‌ڪوفہ‌نیـستیم‌ڪہ... سـیدعلۍ‌تنـهـا‌بمانـد...🌿❗️ @One_month_left
میگفت‌قبل‌از‌شوخے نیت‌تقـرّب‌ڪن‌و‌تودلت‌بگوـ "دل‌یہ‌مؤمنُ‌شادمیڪنم،‌قربہ‌اِلےاللّٰه" - این‌شوخیاتم‌میشہ‌عبادت...!シ @One_month_left
سعےڪن‌ازامروزتاعمردارے حداقل‌روزےیڪباربگی: اَلسَّلـامُ عَلَیْڪَ یا اَبـاعَبْدِاللَّهِ اَلسَّلـامُ عَلَیْڪَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ ثواب‌بیست‌حج‌درنامه‌اعمالت‌ نوشته‌میشه🌿. @One_month_left
‏-عَظُمَ‌البَلْایعنی: بین‌ماوامام زمان‌مون‌خیلی‌فاصله‌افتاده وعامل‌این‌فاصله‌هم‌خودمونیم‌وخودمون هم‌بایداین‌فاصله‌روازبین‌ببریم!چطوری؟ گناه‌نکنیم....!💔 @One_month_left
‏ببین:) امام‌زمان‌نیازبہ‌ڪسی‌‌نداره‌ڪہ‌فقط‌ پروفایلش‌مذهبۍباشھ این‌نوع‌دیندارۍوامام‌زمانۍبودن‌واقعا هیچ‌فایده‌اۍنداره‌،‌امام‌زمان‌‌بہ‌ ڪسی‌ڪہ‌‌بخاطرش‌ازگناه‌بگذره‌نیازداره امام‌زمان‌بہ‌ڪسی‌ڪہ‌مثل عفیف‌وباحیاباشہ‌نیازداره-!' پروفایل‌وتیپت‌مذهبۍباشہ‌ولۍبااعمالت دل‌امام‌زمانتوبہ‌دردبیارۍچہ‌فایده؟ @One_month_left
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پارت رمان های دیشب👇🏻
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 لباس خوشگلای خودتو بپوش شما هم الان برو استراحت کن من همه رو جمع و جور می کنم زینب: زحمتت نشه -نه عزیزم برو استراحت کن شما زینب: ممنون -لباست هم عوض کن زینب: هووف ، باش -راستی ، کلاس کاراته ات چطور پیش میره؟ زینب: خوبه -تا کجا پیش رفتی؟ زینب: کمربند آبی -عهه آفرین خانوم گلم ، برو استراحت کن قشنگم برو آشپزخانه که جمع و جور و تمیز کردم رفتم پیش زینب تو اتاق دراز کشیده بود کنارش دراز کشیدم و کمی کمرش ماساژ دادم که خوابش برد توی خونه دوربین نصب کرده بودم و فقط هم دست خودم بود از پشت سیستم بلند شدم و کش و قوسی به بدنم دادم رفتم دوربین های خونه رو چک کردم. از چیزی که دیدم وحشت کردم سریع از اتاق خارج شدم رفتم پیش حسین و با فریاد گفتم: حسین به دادم برس اومدن تو خونه ام زینب تنهاست دیگه برای گفتن بقیه حرفام نفس نموند ولی پای زینبم در میون بود تمام قدرتم جمع کردم نفس کشیدم سریع سوار موتور شدم و به سمت خونه شتابان حرکت کردم زینب از بیرون اومد ، وارد خونه شد ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️