🌿و درود خدا بر او، فرمود: دنيا براى رسيدن به آخرت آفريده شد، نه براى رسيدن به خود(دنیا) !
#نهج_البلاغه|حکمت ۴۶۳
دانلود+زیارت+عاشورا+فرهمند+++متن.mp3
12.11M
#زیارت_عاشورا
🎤 استاد#فرهمند
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
[بخوانیم ۵ توحید و ۵ صلوات]
به نیت شهید نوید صفری✨️
هدیه به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف)🤍
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_نود_و_چهار
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
گیج کمی کنار رفتم که سریع اومد نشست تو بغلم و درو بست و پتو رو انداخت رو خودش .
متعجب گفتم : چرا نموندی تو نماز خونه پس؟
زینب : میدونی که بدون تو خوابم نمیبره ، هرچی سعی کردم بخوابم نشد آخرش هم اومدم بیرون
خندیدم و گفتم : از دست تو وروجک
متقابلا خندید و سرش به سینه ام فشرد
در رو قفل کردم و دوتایی سرمون زیر پتو کردیم ، پیشونی اش بوسیدم و دست هام دورش حلقه کردم و خوابیدم .
با نوازش های زینب بیدار شدم .
زینب: رضا جان ، بیدار نمیشی؟
-چرا عزیزم بیدار شدم
زینب : حرکت کنیم یا اینجا صبحانه بخوریم؟
-بریم نیشابور اونجا
زینب: باشه
حرکت کردیم سمت نیشابور .
***
جلوی حرم دستم رو سینه گذاشتم و سلام دادم
-السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
به طرف زینب برگشتم ، چشم هاش پر اشک بود ، دستش فشار دادم ، باهم اذن دخول رو خواندیم واز هم جدا شدیم و وارد گشت شدیم ، وقتی گشتنم بیرون اومدم و منتظر زینب ایستادم تا اومد ، دوباره دست هاش گرفتم ، به گنبد نگاه کردیم. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_نود_و_پنج
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
اشک های هردومون روانه پیدا کرده بود کمی ایستادیم و بعد به سمت در ورودی حرم قسمت زنانه رفتیم ، اونجا که رسیدیم دستش رها کردم و گفتم :
-برو عزیزدلم ، التماس دعا
زینب: همچنین
-خانومی خیلی مراقب خودت باش خب؟
بعد خندیدم و ادامه دادم : له نشی تو جمعیت
زینب هم خندید و گفت : چشم توام مراقب خودت باش
-چشم
به طرف قسمت مردانه رفتم ، وقتی وارد شدم اول زیارت کردم و بعد زیارت نامه خواندم .
تکیه به گوشه ای دادم و سرم به دیوار تکیه دادم و به ضریح نگاه کردم .
-سلام آقا..
بعد سالها بالاخره توانستم بیام،بیام ببینمت،باهات حرف بزنم، خیلی دلتنگت بودم
ی زمان هایی حالم خوب نیست،نیاز دارم همینجا بشینم باهات حرف بزنم،بهت بگم دردامو و تو کمکم کنی..بهت بگم چی بهم میگذره..بهت بگم وقتایی که نیاز دارم به یکی، تو اون نفری هستی که بهش پناه میبرم!
اشک هام پاک کردم و از حرم اومدم بیرون و رفتم توی صف نماز .
نماز که تموم شد به زینب زنگ زدم و همو پیدا کردیم و بعد به طرف هتل رفتیم. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_نود_و_شش
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
برای رفتن به حرم خیلییی زود بیدار شدیم ، رفتم دست و صورتم شستم و وضو گرفتم و بعد زینب رفت .
وقتی اومد و خواست آماده بشه ، مشمایی رو جلوش گرفتم و گفتم : اگه میشه این هارو بپوش
مشما رو از دستم گرفت و لباس های توش بیرون آورد ، با دیدن چادر آبی آسمانی و مانتو عبایی آبی آسمانی که ساده بود و فقط سر آستین هاش کلوش و گل ریز داشت و روسری آبی آسمانی ؛ ذوق زده گفت :
زینب: وااااااااااااای چقدر خوشگلن رضا !
-خیلی خوشگلن البته تو تن شما بیشتر قشنگن
با لبخند بهش نگاه کردم .
-زودتر بپوش عروس خانم که دیره ، بدو
زینب : چشم
خودم هم یه پیراهن آبی آسمانی پوشیدم و طبق معمول کت نپوشیدم .
ساعتم رو بستم و کیسه پارچه ای کوچک رو برداشتم و چفیه و دوتا جانماز کوچیک و تسبیح توش گذاشتم گفتم شاید نیازمون شد .
عطرم رو هم زدم و موهام شانه کردم ، که زینب هم کارش تموم شد .
خیلی قشنگ شده بود !
با لبخند بهش،گفتم : چقدر بهت میاد ! مبارکت باشه
زینب: ممنونم عزیز دلم ، چادرش گذاشتم تو کیفم ، چادر مشکی بپوشم بهتره تو خیابون ، بعد از گشت که رد شدیم خواستم وارد حرم بشم چادرم عوض میکنم. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_نود_و_هفت
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
لبخندی بهش زدم : الهی قربونت برم ، باریکلا ، اگه آماده ای بریم؟
زینب : خدانکنه ، من آماده ام ، شما چقدر خوش تیپ شدی ، ست کردیاا
-بله پس چی ، بریم؟
زینب: بریم
-میای قبلش یه عکس باهم بگیریم
زینب: بگیریم
توی آیینه چند تا عکس باهم گرفتیم و بعد کفش هامونو پوشیدیم و از اتاق بیرون رفتیم ، دستش تو دستم گره خورد و باهم به سمت حرم رفتیم .
بعد از گشت ها وارد حرم شدیم و سلام دادیم .
چند نفر از کنارمون رد شدن و بهمون تبریک گفتن ، با لبخند ازشون تشکر کردیم .
به سمت در ورودی حرم زنانه رفتیم .
دستش رها کردم
-زینب جانم ، امروز خیلی دعام کن باشه؟
حالتی بهش دست داد ، فهمیدم منظورم فهمیده ، گفت : چشم ، التماس دعا
-برو عزیزم مراقب خودت باش ، اگه زودتر اومدی بهم زنگ بزن بیام پیشت خب؟ یه وقت نزدن عروسمو
زینب زد زیر خنده و با چشمک گفت: بابام مواظبمه ، فعلا
و بعد هم رفت سمت حرم ، با لبخند رفتنش تماشا کردم و بعد خودم رفتم حرم .
زیارت کردم ، زیارت نامه خوندم و بعد هم شروع به تشکر و دعا کردن کردم. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
#تلنگرِبینالطلوعین
اِی بنده ی خدا آماده ی رفتن به سمت خالق خویش هستی؟
کسم علیست در آن بی کسی که می گویند،به عزت و شرف لا اله الا الله
امام صادق:به حسابتان رسیدگی کنید قبل از اینکه با حسابتان برسند
#تلنگرانه
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
عید قربان در غزه؛ زندگی در غزه جریان داره :)🇵🇸✌️ #عید_قربان
با اینکه گذشته ولی خب؛ فرستادم دلتون شاد بشه :)✨