کسانیکهالانموبایلدستشونهستدهثانیههم طولنمیکشهولیبرایاخرتذخیرهمیشه🙃
سبحانالله(3)
الحمدالله(3)
لاالهالاالله(3)
اللهاکبر(3)
لاحولولاقوةالاباالله(3)
استغفرالله(3)
توهرگروهیاکانالیکههستیبفرست
تاتوثوابش شریک بشی
#ثواب_یهویی
اگر دلتان سخت به تنگ آمد
با ذکر "حسین" نفس بکشید💔
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_هفتصد_پنجاه_و_پنجم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
احساس خطر کردم و همون طور که بلند میشدم به شعرم ادامه دادم که یهو هر چی کوسن بود ، به طرفم پرتاب شد .
یک دستم رو جلوی دهنم گرفته بودم و می خندیدم و دست دیگه ام روهم جلوی صورتم گرفته بودم . زینب هم هر چی دستش می اومد به سمتم پرت میکرد .
زینب : کوفت ، مرض ؛ منو اذیت میکنی هان؟؟ فکر کنم باز هوس کتک کردییی
همون طور که می خندیدم ، دستم رو از روی صورتم برداشتم و به طرفش رفتم و بغلش کردم . تلاش میکرد از بغلم در بیاد ، ولی اجازه ندادم .
گونه اش رو محکم بوسیدم و گفتم : آخه دورت بگردم ، نمیدونی حرص خوردنت چقدر ملسه . اصلا آدم عشق میکنه
با خنده گفت : زهرمار
خندیدم : ای جااان
همون طور که توی بغلم بود ، دوتایی باهم روی مبل نشستیم .
زینب روی پاهام نشست .
زینب : منو حرص میده بعد میگه
صداش رو کلفت کرد و ادامه داد : حوریا تپلن تو پوست استخونی
الی بلی
خنده هام هنوز هم ادامه دار بود .
صورتش رو بوسیدم و گفتم : قربون اون اخمات برم من
زینب : قربون من نرو ، قربون حوری خوشگلات برو ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_هفتصد_پنجاه_و_ششم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
و سرش رو به حالت قهر ، به آن طرف برگردوند .
خنده ی کوتاهی کردم و دستم رو لای موهاش کشیدم : حوری خوشگل تر از توام هست مگه بانو؟!
به طرفم برگشت و بعد چند ثانیه گفت : خیلی زشت شدم؟
با لبخند گفتم : نه عزیز دلم ؛ من فقط منظورم این بود که دلتنگ اون زینبی ام که همیشه لباس قشنگ هاشو میپوشید و می اومد به استقبال من! همونی که شب ها لباس پیشی میپوشید و میاومد من موهاش رو براش می بافتم . کسی که وقتی می اومدم خونه ، پرشور و با لبخند ازم استقبال میکرد!
اما حالا چی؟
دیگه هیچ اثری از اون اخلاق ها نیست!
زینب ِمن؛ عزیز ِمن؛ خانوم ِقشنگم!
تو نباید بشکنی!
سرش پایین بود و به حرف هام گوش میداد .
دستم رو زیر چونه اش گذاشتم و سرش رو بالا آوردم : نگاهم کن!
چشم های تیله ایش به چشم هام گره خورد : خانومم؛ تو زن ِمنی! زن من!
من اصلا دلم نمیخواد زن من بشکنه!
تو الگوت کسی هست که نشون داد وقت عمل ، همیشه پای حرفش هست! توی بدترین شرایط ، وقتی عزیزانش از بزرگ تا کوچیک ، از علی اصغر تا حسینش رو جلوی چشمش سر بریدن ؛ وقتی به خیمه ها آتیش زدن ، وقتی غارت کردن ، وقتی.. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_هفتصد_پنجاه_و_هفتم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
بغضم رو قورت دادم و گفتم : کسی که اون همه مصیبت دید ؛ وقتی دلش خون ِخون بود ، ولی باز هم سرپا ایستاد! پرستار شد و سنگ صبور همه شد!
به چشم های بارونیش نگاه کردم و گفتم : یادت باشه خانومم!مصیبتی که میکشی ، در برابر اون مصیبت ها ؛ ذره ای هم نیست!
زینب! مثل زینب (س) باش!
خبر شهادتم رو شنیدی،اصلا خم به ابرو نیار! سربلند بایست و بگو تمام خاندانت رو ، فدای این خاندان با کرامت میکنی!
نبینم خانومم داره دشمن شادمون میکنه هاا
نه گریه ، نه شیون ، هیچی ِهیچی!
تو فقط حق داری برای مصیبت امام حسینت (س) گریه کنی و بس!
باشه؟!
آروم سرش رو تکون داد .
با لبخند سرش رو به سینه گرفتم . سرش رو بوسیدم و گفتم : گریه نکن دیگه خانومم
بعد از چند دقیقه ، سرش رو از سینه ام بلند کرد و اشک هاش رو پاک کرد .
به ساعت نگاهی انداخت و گفت : فردا میری سرکار؟
-آره عزیزم
زینب : ساعت یکه! بریم زودتر بخوابیم
با لبخند گفتم : بریم .
مسواک هامون رو زدیم و به اتاق خواب رفتیم. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_هفتصد_پنجاه_و_هشتم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
روی تخت خوابیدم و دستم رو دراز کردم . مثل همیشه زینب ، سرش رو روی بازوم گذاشت و دراز کشید .
به سقف اتاق خیره بودم که چیزی یادم اومد : زینب جان
زینب : جانم؟
-فردا کارهات رو راست و ریست کن ، باید بریم خونه ی مامانی . بعدش هم میریم یه جاهای دیگه .
زینب : چشم
به طرفش برگشتم و گفتم : چشمت سلامت بانو!
پیشانی اش رو بوسیدم و گفتم: حالا بخواب دیگه دختر قشنگم
سرش رو توی گودی گردنم پنهان کرد و خوابید .
از محل کاراومدم . کلید انداختم و در رو باز کردم .
خوشتیپ و پر انرژی جلو اومد : سلام آقایی ، خسته نباشید
بغلش کردم و سرش رو بوسیدم : سلام خانومم ، شما هم خسته نباشید عزیزدلم
از آغوشم بیرون اومد و گفت : دنبال سجاد نرفتی؟
-نه عزیزم ، به مامان زنگ زدم گفتم خواستیم بریم خونه ی مامانی میام میبرمش
زینب : آهان ؛ خب تا شما بری لباس هاتو عوض کنی منم غذا رو میکشم
- به به ، دست شما درد نکنه بانو ؛ فقط زودتر بکش که این بوی ماکارونیت ما رو دیوونه کرده
خندید و گفت: چشم
همونطورکه به سمت اتاق می رفتم گفتم : چشمت سلامت عزیزم ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
امد زعلی نقطه ی ضعفی بگیرد . .!
بیچاره ندانست که علی نقطه ندارد👊🏽 ،
#رهبرانه
@One_month_left
❥ اولین سالگرد شهــــادت دختــر آسمانی شهیده فائزه رحیمی ♡🌱
✿سالگرد شهادت شهیده ولایی فائزه رحیمی در ۱۳دی روز پنج شنبه درقطعه۲۸ گلزار شهدا ساعت ۱۴:۳٠ برگزار میشود ❤️✨
✿همراه با برنامه های متعدد ومعنوی سخنرانی، روایتگری، پذیرایی🌱🤍
✿رفیق شماهم به همراه خانواده و دوستای جانِت دعوتی به محفل رهروانان فائزه و" با حضورت محفل رفیق شهیدمون رو منور می کنی ♡:)"
«چشم به راهتون هستیم 😉❤️»
#شهیده_فائزه_رحیمی
ما زمینیم آسمان بال کبوتر را نبند
هرچه خواهی کن ولی بر روی ما در را نبند
#امام_رضا #حضـرتِصدویِک_قلبـم
@One_month_left
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
ـــ
طُ در این عالم ِ هستی
هستی قوت قلب ..❤️
#امام_زمانم
*پنجشنبه این هفته به ۴دلیل روزه اش ثواب دارد*
*۱-* روز اول ماه رجب روزه اش ثواب دارد
*۲-* اولین پنجشنبه هرماه روزه اش ثواب دارد
*۳-* اولین پنجشنبه ماه رجب که شبش *لیله الرغائب* است وشب ارزوها...
*۴-* روزه ی روز پنجشنبه، برای کسی که بخواهددر ماه حرام ، ۵شنبه ، جمعه وشنبه راروزه بگیرد،،، ثواب ۹۰۰ سال عبادت است...
*ان شاءالله این توفیق را ایزد باریتعالی به همه عزیزان عنایت بفرمائید*
مشتاق دعای همه ی دوستان و بزرگواران