eitaa logo
از تبار رئیسعلی
618 دنبال‌کننده
429 عکس
107 ویدیو
2 فایل
🌴 از تبار رئیسعلی، از نسل شهید رئیسعلی دلواری☀️ ما از نسل سردارِ استعمار ستیزے هستیم‌ که دو قرن پیش پوزه استعمار پیر انگلیس را در بوشھر به خاک مالید✊🇮🇷 📲راه ارتباطی با ما: @Rezagh86 ⚘️التماس‌دعای‌شهادت
مشاهده در ایتا
دانلود
بهبهانی مسجد نودرار شهیدان.mp3
6.61M
🔊 روضه یادواره شهدای خلیج فارس سال ۹۵ 🔻روضه خوان: حجت الاسلام حمید بهبهانی نژاد 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
همیشه به من می‌گفت: پدر! نمازت را در مسجد بخوان. موقعی که  مشغول کار در مزرعه بودم و وقت نماز بود به مزرعه می‌آمد و کار را از من تحویل می‌گرفت و می‌گفت: برو نمازت را بخوان سپس بیا تا من بروم نمازم را بخوانم. 🔻راوی: پدر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
مناجات سحرهای ماه مبارک رمضان. شهید سید عبدالهادی موسوی کراماتی.mp3
6.04M
🔊مناجات سحرهای ماه مبارک رمضان با صدای مداح شهید سید عبدالهادی موسوی کراماتی ۳ 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
من خوشحالم كه قطره خون ناچيزم را فداى اسلام مى‌كنم يا مى‌توانيم با نثار خون، خونى كه در مقابل اسلام ناچيز است زمينه انقلاب مهدى (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف) فراهم نماييم. من اميدوارم اين انقلاب زمينه ساز انقلاب حضرت مهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف) باشد. 🔻فرازی از وصیت‌نامه شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
📸کارت عضویت کاراته شهید عبدالحسین گنخکی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
در يكی از روزهایی كه شهيد ابراهيمی در سال ۶۲ به مرخصی آمده بودند سرمای فوق العاده‌اى حاكم شده و باد بسيار سردی مى‌وزيد. همان روز قرار بود پشت بام خانه يكى از بستگان را گل اندود كنيم. سرما و باد آن چنان شدت يافت كه ادامه كار را غير ممكن كرده بود و همه دست از كار كشيده و به داخل خانه رفتند و درها را بستند و بخارى را روشن كردند. اما شهيد ابراهيمي آستين بالا زد و خود به تنهايى دو سرويس خاك را با كاه مخلوط كرد و آب گرفت. ما هر چه او را صدا مى‌زديم كه «كار را رها كن بيا، سرما مى‌خوری» دست از كار نمى كشيد و به ما مى‌گفت: «كاه گل آماده است، تا خشك نشده بياييد كار كنيد». آن روز از كار و تلاش او سخت تحت تأثير قرار گرفتم و دقايقی در اتاق گريه كردم. نمي دانستم كه او به زودى به شهادت خواهد رسيد. 🔻راوی: برادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
به خوبی به حرف‌هاى من كه درباره حضرت امام خمينى مى‌گفتم گوش مى‌داد. رساله امام را مطالعه مى‌كرد. به همين خاطر در سال ۵۷ او هميشه در راهپيمايی ‌هاى شهر اهرم حضور داشت. به او مى‌گفتم: بابا احتياط كن. مى‌گفت: دستور امام خمينى است بايد مردم را حركت داد، آگاه كرد. 🔻راوی: پدر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
روز ها به مدرسه مى‌رفت و شب‌ها رفیقان را جمع مى‌كرد و براى خانواده‌هاى مستضعف خانه مى‌ساختند. به سربازى رفت و شش ماه هم در منطقه ايذه را پشت سر گذاشت. شبى بعد از برگشتنش از سربازى چون نذرش كرده بودم او را به بى‌بى حكيمه بردم در آنجا بود كه عراق شب، حمله هوایى كرد و فرداى آن روز وى سوزن و نخ برداشت و شروع كرد به دوختن ساك و گفت كه مى‌خواهم بروم پيش خدا. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
📸گردان مالک اشتر، تیپ ۱۳ امیرالمؤمنین علیه‌السلام، والفجر ۸ 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
قرآن خواندن از عادات ترك نشدنی‌اش بود. هروقت می خواست جايی برود از من اجازه می‌گرفت. قبل از به شهادت رسيدن هميشه دعای كميل و توسل را در منازل شهدا برگزار می‌كرد. دانش آموزان را بسيار دوست داشت و هميشه سعی می كرد به آنان قرآن خواندن بياموزد. به همين جهت برای دانش آموزان كلاس های قرآن برگزار می‌نمود. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
پدر تو می‌دانی که خون شهید درخت تنومند اسلام را آبیاری می‌کند و من می‌خواهم اگر خدای متعال قبول کند خون خود را به پای این درخت که می‌رود تا جهانگیر شود بریزم.   🔻فرازی از وصیت نامه شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
📌شهدای شهرستان بوشهر ۱. ۲. ۳. ۴. ۵. ۶. ۷. ۸. ۹. ۱۰. ۱۱. ۱۲. ۱۳. ۱۴. ۱۵. ۱۶. ۱۷. ۱۸. ۱۹. ۲۰. ۲۱. ۲۲. ۲۳. ۲۴. ۲۵. ۲۶. ۲۷. ۲۸. ۲۹. ۳۰. ۳۱. ۳۲. ۳۳. ۳۴. ۳۵. ۳۶. ۳۷. ۳۸. ۳۹. ۴۰. ۴۱. ۴۲. ۴۳. ۴۴. ۴۵. ۴۶. ۴۷. ۴۸. ۴۹. ۵۰. ۵۱. ۵۲. ۵۳. ۵۴. ۵۵. ۵۶. ۵۷. ۵۸. ادامه دارد...
در اولین عملیات از ناحیه پا زخمی شد. وقتی آمبولانس آوردند، اجازه نداد او را ببرند و ده یا یازده نفر از مجروحان را از پشت سیم خاردارها به پشت جبهه منتقل نمودند. وقتی صدایش زدند و گفتند که زخمی هستی و آمبولانس می خواهد برود، برای کمک و بردن فرمانده که زخمی شده بود، رفته بود. هنگام برگشتن تیر دشمن به فرق سر مبارکش اصابت کرد و به شهادت رسید. فرمانده اش داستان شهادتش را برای ما تعریف کرد و گفت که شهید بازیار مرا نجات داده است. 🔻راوی: ماشاالله بازیار (برادر شهید) 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
📌شهدای شهرستان تنگستان ۱. ۲. ۳. ۴. ۵. ۶. ۷. ۸. ۹. ۱۰. ۱۱. ۱۲. ۱۳. ۱۴. ۱۵. ۱۶. ۱۷. ۱۸. ۱۹. ۲۰. ۲۱. ۲۲. ۲۳. ۲۴. ۲۵. ۲۶. ۲۷. ۲۸. ۲۹. ۳۰. ۳۱. ۳۲. ۳۳. ۳۴. ۳۵. ۳۶. ۳۷. ۳۸. ۳۹. ۴۰. ۴۱. ۴۲. ادامه دارد...
اوایل انقلاب من کلاس اول ابتدایی بودم. یکی از روزها با همانگی که از قبل (محمد تشانی) با عده‌ای از بچه ها کرده بود، مدرسه را ترک کرده و در سطح روستا راهپیمایی کردیم. فردای آن روز هوا بسیار سرد بود، با دلهره فراوان به مدرسه رفتیم. در صبحگاه، بعد از انجام مراسم معمول آقای مدیر خط کش به دست گفت: دانش آموزانی که دیروز غائب بودن بیایند بیرون. ما که انتظار کتک خوردن مفصلی داشتیم با چشم هایی پر از اشک بیرون آمدیم. در صبح سرد آن روز چند ضربهٔ دردناک خط کش را پشت دستمان نوش جان کردیم و به کلاس رفتیم. یادم می آید ما همه چشم هایمان پر از اشک بود ولی بهمنیار با اینکه درد زیادی را تحمل می کرد به روی خود نمی آورد و به ما می‌گفت: اگر باز هم لازم باشد برای رفتن به راهپیمایی به مدرسه نمی روم. 🔻راوی: عبدالله علی پور (دوست شهید) 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
قرار بود نیروهای جدیدی، خط مقدم را تقویت کنند. طبق معمول امروز و فردا می شد تا اینکه بالاخره مشخص شد که قرار است بچه های بوشهر مستقر شوند. اولین وانت نیروها را پیاده کرد و بلافاصله خودروهای دیگر هم رسیدند. همه با عجله مشغول رفت و آمد بودند کنجکاوانه دنبال فرمانده آنها می گشتم. اما بی فایده بود. یکی از نیروها که چند بار از وی سوال کرده بودم به سمتم آمد و همزمان که دستش را به سمت یکی از افراد نشانه رفت گفت: «اونه!». اولین چیزی که توجهم را به خود جلب کرد، قیافه معصوم و پاهای برهنه‌اش بود. لحظاتی به او خیره شدم شلوار را تا زیر زانو بالا زده بود و بیش از همه در رفت و آمد بود. روی لبش لبخندی معصومانه اما تلخ نقش بسته بود. بعدها از او درباره فلسفه لبخندش که بلافاصله تلخ به نظر میرسید، پرسیدم. راز لبخند تلخ او یادآوری مردم محروم محله و شهرش بود شاگردانش را ترک کرده بود تا عملاً درس مبارزه به آنها بیاموزد. افسانه های چمران و ماهینی ها را شب‌ها برای بچه ها میگویم. ممکن است داستان دلاوری رئیسعلی دلواری دلچسب باشد اما من ماهینی را لمس کرده‌ام. 🔻راوی: محمدهادی صفوی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
منزل شهید مهربان پور. شب ۱۳ ماه رمضان ۱۴۰۳.mp3
10.92M
🔊 آدم‌های زرنگ، در ماه آدم زرنگ‌ها 🔻راوی: حجت‌‌الاسلام حسین ابراهیمی 📌منزل شهید محمد مهربان‌پور، خورموج 🗓 ۴ فروردین ۱۴۰۴ 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
در قاموس شهادت واژه وحشت نیست. امام خمینی رحمةالله‌‌علیه با آغاز جهاد است که زندگی از نو آغاز می‌شود مانند نوری که به جهانی تاریک و ظلمانی می‌رود و زندگی جاودان و همیشگی و اخروی را نوید می‌دهد. خدایا! خودت میدانی که چقدر گناه کردم. خدایا! به لطف و کرامت و بزرگی ات که تو مرا ببخشی. به که پناه ببرم. خدایا! استغفار می کنم. خدایا! بر من آن روز نشود که در زیر شلاق‌های دوزخ صدای «یا رب ارحم ضعف بدنی» سر دهم. 🔻فرازی از وصیت‌نامه شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
📌شهدای شهرستان دشتستان ۱. ۲. ۳. ۴. ۵.‌ ۶. ۷. ۸. ۹. ۱۰. ۱۱. ۱۲. ۱۳. ۱۴. ۱۵. ۱۶. ۱۷. ۱۸. ۱۹. ۲۰. ۲۱. ۲۲. ۲۳. ۲۴. ۲۵. ۲۶. ۲۷. ۲۸. ۲۹. ۳۰. ۳۱. ۳۲. ۳۳. ۳۴. ۳۵. ۳۶. ۳۷. ۳۸. ۳۹. ۴۰. ۴۱. ۴۲. ۴۳. ۴۴. ۴۵. ۴۶. ۴۷. ۴۸. ۴۹. ۵۰. ۵۱. ۵۲. ۵۳. ۵۴. ۵۵. ۵۶. ۵۷. ۵۸. ۵۹. ادامه دارد...
شهید یکبار به مدت ۴۵ روز در جبهه بودند و خانواده ما بی صبرانه منتظر بازگشت او بودیم. با تمام نگرانی هایی که داشتیم این ۴۵ روز تمام شد و ایشان به منزل بازگشتند. در آن شب شادی تمام خانواده را گرفته بود، وقتی مادرم برای او شام آورد قبل از اینکه بنشیند و غذا بخورد گفت‌: زیاد خوشحال نباشید از اینکه من آمده ام چون دوباره به زودی برمی‌گردم. حال و هوای جبهه آنقدر او را شیفته کرده بود که در مدت کوتاهی که دور از جبهه بود مدام به فکر برگشتن بود. تا اینکه روزی که میخواست برای بار دوم به جبهه اعزام شود آمد خانه که از مادرم اجازه بگیرد و مادرم به او گفت: من هم دوست داشتم یکی از فرزندانم با این کاروان اعزام شود و به او اجازه رفتن داد. وقتی می خواست دم در سوار موتور شود و برود به من گفت: ببین خواهرم اگر من رفتم و شهید شدم برای من گریه نکنید و ناراحت نباشید. سعی کنید روحیه خوبی داشته باشید و خدا رو شکر کنید. گفتم نه خدا نکند که شهید بشوی، ان‌شاءالله که سالم برمی‌گردی. گفت: نه من شاید شهید شدم شما باید آماده آن باشید. 🔻راوی: خواهر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
تير ماه سال ۶۷ كه ايشان از بسيج اهرم به جبهه اعزام شدند، گفتند: برادر عزيزم اين بار كه به جبهه می روم خيلی زود خبر شهادت من را دريافت می كنيد. پرسيدم از كجا میفهمی؟ ايشان گفتند: اين يك راز است فقط هر چه دلم می خواهد انجام بده. پرسيدم: چه كار بايد انجام دهم؟ گفتند: برادر، روستای سميل علی قبرستان ندارد هر وقت من را آوردند در زمينی كه دارم، يك قبرستان افتتاح كنيد تا مردم اين روستا و روستای همجوار از آن استفاده كنند. الله يار در مورخه ۱۱ تیر ۶۷ در فاصله چند روز به شهادت رسيد و در همان قطعه زمين به خاك سپرده شد كه هم اكنون بهشت الله يار اسماعيلی نام دارد. 🔻راوی: برادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
شهید-عسکری.mp3
1.39M
🔊مصاحبه با مادر شهید عسکر عسکری 🎙مصاحبه کننده: خانم اسماء محمدی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
اوايل جنگ بود، مهاجرين زيادى به روستاى ما آمده بودند ما هم از تامين معاش زندگى در مضيقه بوديم. روزى متوجه شديم شهيد مقدار زيادى مواد غذایى از قبيل آرد، برنج و قابلمه، بشقاب و ديگر مايحتاج جمع كرده و مى‌خواهد برود. گفتيم كجا؟ ما به اين ها احتياج داريم. گفت: مهاجرين واجب‌تر از ما هستند. 🔻راوی: همسر برادر شهید (در دفن هستند) 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
📌شهدای شهرستان دشتی ۱. ۲. ۳. ۴. ۵. ۶. ۷. ۸. ۹. ۱۰. ۱۱. ۱۲. ۱۳. ۱۴. ۱۵. ۱۶. ۱۷. ۱۸. ۱۹. ۲۰. ۲۱. ۲۲. ۲۳. ۲۴. ۲۵. ۲۶. ۲۷. ۲۸. ۲۹. ۳۰. ۳۱. ۳۲. ۳۳. ۳۴. ۳۵. ۳۶. ۳۷. ۳۸. ۳۹. ۴۰. ۴۱. ۴۲. ۴۳. ۴۴. ۴۵. ۴۶. ۴۷. ۴۸. ۴۹. ۵۰. ۵۱. ادامه دارد...
عزيز علاقه خاصی به حيوانات داشت، در خانه خرگوشی داشت كه هرگاه از جبهه بر مى‌گشت سعى مى‌كرد قبل از اين كه خودشان غذایى بخورند به خرگوشش اول آب و غذا بدهد. از آن خيلى مواظبت مى‌كرد و وقتی می‌خواست به جبه برود سفارش مى‌كرد كه مبادا گرسنه يا تشنه بماند. 🔻راوی: برادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
سال ۶۲ به همراه شهيد ابراهيمی به خدمت مقدس سربازی اعزام شديم و پس از گذراندن دوره آموزش نظامى و بعد از شش ماه خدمت، در منطقه ۰۳ آبادان مشغول به خدمت شديم و حدود يك ماه در آن منطقه در خط جلو بوديم و دوباره به پايگاه برگشتيم و بعد به مأموريت هاى دريايی مى‌رفتيم. او اخلاقى عالى داشت و هميشه خوش برخورد بود و آرزوى شهادت داشت و به نحو احسن انجام وظيفه مى‌كرد. برخوردش با همه همسنگرها خوب بود و هيچ ترسی از خمپاره و گلوله نداشت و هميشه حالت خوشحالى و بى‌خيالی از مرگ از خود نشان مى‌داد. جوان خيلى زرنگی بود و از پيشنهاد مأموريت رفتن استقبال مى‌كرد. پس از چندى من در بندر كارنژاد بوشهر مشغول به خدمت شدم. سرانجام شهيد ابراهيمی به ماموريت دريايی به خور ابوموسی مى‌رود و هنگام بازگشت از ماموريت كاروانی از آنجا رد مى‌شود و به بندر بوشهر مى‌آيد و در بين راه، دشمن با راكت و موشك به آنان حمله مى‌كند و ايشان در همان جا به شهادت می‌رسند. 🔻راوی: ابراهیم ستوده (همرزم شهید) 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
شهید عبدالله زاده علاقه فراوانی به حضور در جبهه داشت اما به دلیل کم سن و سال بودن و مشغول بودنش به تحصیل، رفتن به جبهه را برای او مناسب نمی دیدیم. از این رو سعی می کرد از هر فرصت پیش آمده ای استفاده کند تا درد دل خود را کند. شبی دل پیچه سختی گرفت به طوری که قرار و آرام نداشت. برای مداوای او از هر نوع دارویی استفاده کردیم اما سودی نبخشید. دست آخر به داروهای گیاهی روی آوردیم اما باز هم تاثیری نداشت. در آخر خودش گفت: من خود می دانم که دلم به این چیزها خوب نمی شود چون درد من از این دردها نیست که با این داروها خوب شود. 🔻راوی: پدرشهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
من راهم را شناخته بودم روانه میدان شدم و به سوی آن شتافتم و این وظیفه شرعی من بود که انجام وظیفه کردم و همراه کاروان سپاه محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به یاری رزمندگان عازم جبهه‌های حق علیه باطل شدم. 🔻فرازی از وصیت‌نامه شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir