eitaa logo
ریحــانہ شــ🌙ــو
999 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
87 فایل
یا رزاق؛ پارت جدید هر روز 😍 🆔 @Niai73 قسمت اول #درآسمانم_برایت_جایی_نیست...👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950" rel="nofollow" target="_blank">https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 قسمت اول #بازگشت_گیسو 👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/897 قسمت اول #ریحانه_شو👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5
مشاهده در ایتا
دانلود
👌 دائماً طاهر باش و به حال خویش ناظر باش و عیوب دیگران را ساتر باش... با همه مهربان باش و از همه گریزان باش یعنی با همه باش و بی همه باش... خداشناس باش، در هر لباس باش آزاده باش و دلداده باش... ✍ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
👌 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 و آنگاه كه گروهى او (حضرت امیرالمومنین علیه السلام) را ستايش كردند فرمود: بار خدايا... تو مرا از خودم بهتر مى‌شناسى... و من خود را بيشتر از آنان مى‌شناسم... خدايا... مرا از آنچه اينان مى پندارند، نيكوتر قرار ده، و آنچه را كه نمى‌دانند، بيامرز... ۱۰۰ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_255 ته دلم به خودم پوزخند زدم.. چ
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان ... _ماشااهلل بس که قشنگی همه چی بهت میاد.. تعریف از خود نباشه ها ولی رنگش به صورتت خیلی میاد! نرم بغلش کردم و گونشو بوسیدم. _خیلی قشنگه .. من که دلم براش ضعف رفت. در خونه با کلید باز شد و سام کلشو داخل کرد.. نگاه خیرش رو به لباس تنم دوخت و همون طور محو تماشا زمزمه کرد: _نمیتونستم این صحنه رو از دست بدم. لبخند بدجنسی زد و ادامه داد: _شبیه ضعیفه های روستایی شدی! به سمتِ در حمله بردم که دستاشو باال برد. _من تسلیم.. بخدا دیگه رفتم. لبخند پررنگی روی لب خاتون بود . روی کاناپه نشستم و کتابم رو دست گرفتم.. امتحاناتم شروع شده بود. خاتون کنارم نشست. سنگینی نگاهش رو روی خودم حس کردم. سرمو برگردوندم.. منتظر نگاهم میکرد. دستش رو جلو آورد و روی کتابم گذاشت. _واسه منه پیرزن یکم وقت داری؟ کتاب رو کناری گذاشتم و کامال به سمتش برگشتم. _دیروز با مادرت حرف میزدم. دلش پیشِ توئه. طفلی کلی گریه کرد. شنیده بودم.. میدونستم مامان و حتی بابا روزی یکبار به سام و خاتون زنگ میزنن و حالم رو میپرسن. میدونستم با من حرف نمیزنن تا با یه دلتنگی و چندی قهر دست از پا کوتاه تر پیششون برگردم.. ولی یه چیزی رو نمیدونستن! من حس دلتنگی رو همراه با دلم خیلی وقت پیش خاک کرده بودم. زندگی نباتیِ من تنها و تنها با تپیدن قلبی درون وجودم تداوم داشت. سکوتم رو که دید نفسی تازه کرد و ادامه داد: _با مادرت تصمیم سامیار رو در میون گذاشتم.. همه موافق بودن.. از تو هم انتظار دارن این بار با عقلت تصمیم درست رو بگیری. چون این بار فقط پای زندگی تو در میون نیست! اختیار از کفم رفت.. _تصمیم عاقالنه اینه که زندگی یکی دیگه رو هم مثل خودم خاکستری کنم؟ که اونم محکوم تنهایی و راکد بودن کنم؟ که اونم یاد بگیره مثل من انتظار بیهوده کشیدن رو؟ خاتون؟ خواهش میکنم شما درک کنین. من و سامیار نمیتونیم با هم زندگی کنیم. سام خیلی سختی کشیده حقشه که این بار یه زندگی آروم و بی دغدغه داشته باشه! یه زنِ واقعی که با بوی خوشِ غذا هر روز تو خونه منتظرش باشه.. زنی که شریک روح و عشق و جسمش باشه! هیچ کدوم از اینا از من ساخته نیست خاتون.. من نمیتونم اونی باشم که سام رو خوشبخت کنه! من مثلِ یه مرداب سیاهم که اگه توش گیر بیفته دیگه هیچ وقت نمیتونه خودشو بیرون بکشه.. بار این مسئولیت.. تاوانِ این خطای نکرده کمرشو خم میکنه! دستش رو روی دستم گذاشت. _دختر قشنگم.. چرا خودتو به سرنوشت باختی مادر؟ چرا خودتو مرداب میدونی؟ نگاه کن تو. آینه. تو فقط بیست سالته.. این که خدا بهت یه هدیه باارزش داره دلیل به فرسودگی تو نیست! تو با این هدیه باید بزرگ شی.. پختته شی.. قدر عافیت و زندگی رو بدونی.. مفهوم زندگی کردن رو درک کنی.. قدر داشته هات رو بدونی مادر نه اینکه با به دنیا اومدن این بچه هم خودتو تنها کنی و هم این بچه رو! کمی بهم نزدیکتر شد . دستش رو دور شونم حلقه کرد.. سرم رو روی شونش گذاشتم. _سام عزیز منه.. نور چشممه.. پدرشو با خون و دل بزرگ کردم. نذاشتم آب تو دلش تکون بخوره. عموش هم هیچ وقت تنهامون نذاشت.. زیر پر و بالمونو گرفت. فرامرز روی زاِنوهای اون بزرگ شد و پا گرفت. ولی مادر.. با همه ی اینا هیچ وقت نتونستم جای پدرش رو براش پر کنم. نتونستم که اونم نتونست جای مادر سام رو براش پر کنه.. نتونستم که اونم کمبودای سام رو نفهمید.. درکش نکرد.. هیچ وقت خانواده نشدن . پدر و مادر ستون های یه خانواده ان. تو هر تصمیمی بگیری ما تا آخر پیشتیم.. سام اونقدر خاطر خودت و بچت رو میخواد که میدونم تا آخر عمر به عنوان عمو یا دایی یا هرچی پیشتون میمونه! اما پدر یه چیز دیگست.. این خالء پر نمیشه دخترم.. نه با تالش شبانه روزی.. نه با عشق بی حد و اندازه. اگه خاطرت برام عزیز نبود اگه واقعا به 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: ناشناس ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 @Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️ ... 😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍 پرش بھ قسمت اول رمان👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 🌺 @Reyhaneh_show 🍃🌺
ســـــ🌸ـــــلام سر آغاز صبح🌸 قلبی که امواجش روی فرستنده های آسمانی تنظیم شده باشد🌸 همیشه موسیقی زیبای پرستش از آن شنیده می شود🌸 دوستان قلبتون آسمانی و شروع صبحتون پُر برکت🌸
با نام خدا یکشنبہ ۶ مهر ماه را آغاز میکنیم🍂 خدایا🙏 ياريمان کن امروز را که مهمان توییم باعشق تو آغازکنیم و این عشق و محبت را به همه دوستان وعزیزان تقدیم کنیم یکشنبه تون بخیر و شادی🍂
🌷 امیرالمومنین امام على (عليه السلام) : 👌 عذرخواهى ، نشانه ی خردمندى است . ☘ المَعذِرَةُ بُرهانُ العَقلِ 📚 غررالحكم ، حدیث497 ╔═════ ೋღ پروفــ مذهبی ــایل •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ღೋ ═════╗
لطفا این پیام را نشر دهید به نیت شفای همه مریضان که در بیمارستان و خانه ها بستری هستند همه با هم بخوانیم: ✨یامَنِ اسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفاَّء✨ آمین یا رب العالمین ╔═════ ೋღ پروفــ مذهبی ــایل •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ღೋ ═════╗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╔═════ ೋღ پروفــ مذهبی ــایل •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ღೋ ═════╗