eitaa logo
ریحــانہ شــ🌙ــو
1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
87 فایل
یا رزاق؛ پارت جدید هر روز 😍 🆔 @Niai73 قسمت اول #درآسمانم_برایت_جایی_نیست...👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950" rel="nofollow" target="_blank">https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 قسمت اول #بازگشت_گیسو 👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/897 قسمت اول #ریحانه_شو👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5
مشاهده در ایتا
دانلود
آخـرش مـــن به حـجـاب تو گرفتار شـدم...❥ چـ♡ـادر مشــکی تو دیدم و بیـمارشـدم...❥ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❥︎❁Jồin♡↷ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
«⭕️» اگردختر‌ها‌میدونستن🧕 همشون‌ناموس‌امام‌زمان‌هستن..! شاید‌دیگه‌آتیش‌به‌وجود🔥 مهدی‌فاطمه‌نمیزدن.. شاید‌عکساشون‌رو📱🖼 ازتوی‌دست‌و‌پای‌نامحرم جمع‌می‌کردن 🥺 دُختَـَـَـَرآنِ زهرایی🦋🦋 -------◦◌᯽🦋᯽◌◦------- •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• -------◦◌᯽🦋᯽◌◦------ ‍
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_451 با همان تعجب اشاره کرد بنشیند
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان ... _تو اینکه تو دختری هستی که قادری هر مردی رو خوشبخت کنی شکی نیست! صفات بارز و باطن خوبت زندگی میسازه.. اینا رو میدیدم و میدونستم... ولی... ولی اینکه تو رو کنارِ خودم تصور کنم!.... اینکه به عنوانِ یه زن بهت نگاه کنم.... چشم های هلن بسته بود و نفسش حبس.. کاش تمام میشد.. تیر خالص را میزد و تمام میکرد.. فقط تمام میکرد این درد را! _تازه چند روزه که متوجه بوی عطرت میشم.. چند روزه که میبینم ممکنه از موهای لخت و سیاهِ یه زن چقدرخوشم بیاد.. چند روزه که متوجه موهای کوتاه روی پیشونیت شدم و دارم فکر میکنم تو تموم این مدت چقدر بهت میومد و من نمیدیدم! تازه چند دقیقه است که متوجه شدم تا حاال کفش پاشنه بلند نپوشیدی.. من تازه دارم میبینمت هلن.. تازه دارم حس ات میکنم! تازگی داره برام همه ی این حس ها.. حس اینکه زنی تا این حد دوستم داره.. حس اینکه یکی هست که از پشتِ سرم صدام بزنه و نخواد برم.. یکی که با جرات داد بزنه و بگه خوشبختت میکنم.. یه زن!!! نفسِ عمیقی کشید.. _خواهش میکنم نگام کن.. اینجوری حس میکنم حرفام و باور نمیکنی! برگشت.. باالخره برگشت. بدون ترس ! به نی نی لرزانِ چشم های سام خیره شد. _من هنوز خودم و پیدا نکردم.. هنوز نمیدونم قرارِ چی به سرِ خودم بیاد.. حاال چه جوری برای زنی که الیق یه دنیا عشق و محبت و دوست داشتنه از عشق بگم؟ من تازه دارم تو رو میبینم هلن...چجوری میتونم به این زودی عاشق کسی باشم که تازه دارم باهاش آشنا میشم! قطره اشکی از چشمانش فرو ریخت.. ایمان داشت.. هم به خودش.. هم به قلبش! پس بی واهمه زمزمه کرد: _من ازتون نمیخوام عاشقم باشیید.. نمیترسمم از اینکه دوستم نداشته باشید ....چون به عشقم ایمان دارم. سرش را باالتر کرد و استوار گفت: _تب مجنون واگیر داره! ... میدونم که اونقدر بهتون عشق و محبت میدم که یه روزی شما هم دوستم داشته باشین! چشمانِ سام برق زد. لبخند آنی و بی اراده ای روی لبش نشست. اما طولی نکشید که چشمانش هاله ای از ترس را در خودش جای داد. آرام گفت: _میترسم!.... از اینکه بازم اشتباه باشه.. هم راهم و هم انتخابم! هلن لبخند زیبایی زد. _ولی من نمیترسم.. چون میدونم میتونم.. میدونم میتونیم... شما اینبار انتخاب نمیکنی جنابِ نیکنام.....اجازه بدین یک بار هم انتخاب شین ! ...اونم توسط کسی که از تهِ دل دوستتون داره! یه بار به خاطر دلِ یکی دیگه ریسک کردین.. حاضر نیستین یه فرصت به خودتون بدین؟ خدا رو چه دیدید؟ شاید تونستم و جای کوچیکی تو دلتون باز کردم.. خیلی غیر ممکنه؟ سام نگاهش کرد...به چهره ی دوست داشتنی و معصومش که آرام تر و پایدار تر به نظر میرسید... این دختر مرد بود! در عین تمام دخترانگی و زنانگی اش شیردل و مرد صفت بود.. نمیترسید.. نه از ساختن و نه از فرو ریختن! با تمامِ زن هایی که در زندگی اش دیده بود فرق میکرد! هلن از "زندگی " کردن نمیترسید! حتی زندگی با مردی که ممکن بود دلش گروی دلی دیگر باشد!! در چشمانِ پاکش غرق شد و بی اختیار لبخند مردانه و صمیمی ای زد! _هیچی غیرِ ممکن نیست! این امروز بهم ثابت شد! *** رو به روی آینه ی قدی اتاقش ایستاد و یقه ی تک کتِ سرمه ای رنگش را مرتب کرد. موهای جو گندمیِ کنار شقیقه هایش نرم تر وبراق تر از همیشه به نظر میرسیدند. چهار انگشتش را آغشته به ژل کرد و آرام رویشان کشید. به درخشش استثنایی موهایش برقِ خیره کننده ی ژل هم اضافه شد. لبخندی رضایتمندانه زد و مشغول بستنِ ساعتش شد. از داخل آینه پایین آمدن دستگیره در و به دنبال آن وارد شدن عفت را دید. برعکس همیشه که از این حضورهای آنی مقید و عصبی میشد این بار لبخندی صمیمی ای زد و بدونِ اینکه برگردد پرسید: _چطورم؟ عفت آرام وارد شد و با لذت سر تا پایش را برانداز کرد. _مثل همیشه.. عالی! 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: ناشناس ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 @Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️ ... 😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍 پرش بھ قسمت اول رمان👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 🌺 @Reyhaneh_show 🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام بہ دوشنبہ🌷 23 فروردین خوش آمدید یڪ سلام گرم🌷 یڪ آرزوےزیبا یڪ دعاےقشنگ تقدیم شمامهربانان🌷 الهےشادیاتون زیاد غم هاتون کم عاقبتتون بخیر🌷 زندگیتون پر از عشق🌷 و امروزتون سرشار از آرامش باشہ🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸پروردگارا به هر چه بنگرم 💗تـو در آن آشکاری... 🌸و چه مبارک است 💗روزی که با نام زیبای تو‌‌‌ 🌸و با توکل بر اسم اعظمت 💗آغاز می گردد ای صاحب کرامت 🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 🌸الهی به امید تو 💗پناهمان باش ای بهترین
ابراهیم ادهم گفت: من معرفت را از یک راهب به نام «سمعان» فرا گرفتم. روزی وارد صومعه ی او شدم و گفتم: ای سمعان! چند وقت است که در این صومعه هستی؟ گفت: هفتاد سال. گفتم: در این مدت غذای تو چه بود؟ گفت: چرا چنین سؤالی میکنی؟ گفتم: دوست دارم بدانم. راهب گفت: شبی یک دانه ی فندق میخورم! گفتم: چه چیزی قلب تو را مشغول کرده بود که این یک دانه ی فندق تو را کافی بود؟ گفت: عده ای از پیروانم هر سال در روز معینی به این جا می‌آیند و صومعه‌ام را تزئین می‌کنند و مرا گرامی میدارند و در صومعه‌ام طواف میکنند و می‌روند. هر زمان که نفسم از عبادت و تنهایی و گرسنگی خسته و سنگین می‌شود، به یاد آن روز می‌افتم که چه عزتی می‌یابم! پس کوشش یک ساله ی من برای عزت آن روز است. 📙یکصد موضوع، پانصد داستان 288/1 ؛ به نقل از: المحجة البیضاء 207/6. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هر گناهی یه اثر خاص داره🌱 مثلا بعضی از نعمت ها رو ازت میگیرن حال خوب رو ازت میگیرن... اشک برا رو میگیرن...😔 آدمای خوب رو ازت میگیرن...💔 رفیقای خوب رو جاهای خوب رو... آره خلاصه •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💚 «گاهی اوقات خدا دَرها رو میبنده تا تو حرکت کنی. چون اون میدونه تا زمانی که مجبور نباشی حرکت و تغییر نمیکنی، پس بهش اعتماد کن، اون همیشه پشتته🦋🌿 ❥︎❁Jồin♡↷ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🦋🦋🤍🦋🦋 ✍ روزهای آخر ، شبیه روزهای قبل از سفر است؛ سفری سی روزه؛ که فقط او باشد و تو و... دیگر هیچ! این روزهای آخر ؛ پُر است از دلشوره... ! که واپسین نفس‌های ، با سِلم و سلام، تمام دلواپسی‌هایت را پاک می‌کند و ... بدرقه‌ات می‌کند؛ برای سفــــری به مقصد بهشت 💫. سفر بخیر ! 💠ثواب روزه سه روز آخر ماه را از دست ندهیم! 🔸امام صادق علیه السلام فرمود: هر كس سه روز آخر ماه را روزه بگیرد و به روزه ماه رمضان وصل كند، خداوند ثواب روزه دو ماه پى در پى را برایش محسُوب مى كند. 📚وسائل الشیعه، ج 7، ص 375، ح 22 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌼 امام سجاد علیه السلام: راضی بودن به سخت ترین مقدرات الهی از عالی تــرین مراتب ایمان و یقین است. 📗 مستدرک الوسائل ج2 ص314 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•