eitaa logo
🇵🇸رمانهاے مذهبی 🇵🇸
265 دنبال‌کننده
222 عکس
24 ویدیو
12 فایل
انتقاد و پیشنهاد @za_shams2 ڪانال اصلی👈 @rahebehesht313 و @shams_gallery لطفا بدون انتقاد ڪانال را ترڪ نفرمایید کانال ریپلای رمانها👇 http://eitaa.com/joinchat/15990797C8e07d05aea وبلاگ شخصی https://rihane.kowsarblog.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🔥 👣🔥 ماشاء الله . نمی دونستم چطور باید رفتار کنم … رفتار مسلمان ها رو با همسران شون دیده بودم اما اینو هم یاد گرفته بودم که بین بیرون و داخل از منزل فرقی هست … . اون اولین خانواده من بود … کسی که با تمام وجود می خواستم تا ابد با من باشه … خیلی می ترسیدم … نکنه حرفی بزنم یا کاری بکنم که محبتش رو از دست بدم … بالاخره مراسم شروع شد … بچه ها کل مسجد و فضای سبز جلوش رو چراغونی کردن … چند نفر هم به عنوان هدیه، گل آرایی کرده بودند … هر کسی یه گوشه ای از کار رو گرفته بود … . عروس با لباس سفیدش وارد مسجد شد … کنارم نشست… و خوندن خطبه شروع شد … . همه میومدن سمتم … تبریک می گفتن و مصافحه می کردن … هرگز احساس اون لحظاتم رو فراموش نمی کنم … بودن در کنار افرادی که شاید هیچ کدوم خانواده من نبودند اما واقعا برادران من بودند … حتی اگر در پس این دنیا، دنیایی نبود … حتی اگر بهشتی وجود نداشت … قطعا اونجا بهشت بود و من در میان بهشت زندگی می کردم … . . دورم که کمی خلوت شد، حاجی بهم نزدیک شد… دست کرد توی جیبش و یه پاکت در آورد … داد دستم و گفت: شرمنده که به اندازه سخاوتت نبود … پیشانیم رو بوسید و گفت … ماشاء الله … . گیج می خوردم … دست کردم توی پاکت … دو تا بلیط هواپیما و رسید رزرو یک هفته ای هتل بود … . ... نویسنده: 🌀لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🌀 ╲\╭┓ ╭❤️ @Rouman_mazhabi🍃 ┗╯\╲
🔥 👣🔥 تو رحمت خدایی . اولین صبح زندگی مشترک مون … بعد از نماز صبح، رفته بود توی آشپزخونه و داشت با وجد و ذوق خاصی صبحانه آماده می کرد … گل های تازه ای رو که از دیشب مونده بود رو با سلیقه مرتب می کرد و توی گلدون می گذاشت … . من ایستاده بودم و نگاهش می کردم … حس داشتن خانواده … همسری که دوستم داشت … مهم نبود اون صبحانه چی بود، مهم نبود اون گل ها زیبا می شدن یا نه … چه چیزی از محبت و اشتیاق اون باارزش تر بود … . . بهش نگاه می کردم … رنجی که تمام این سال ها کشیده بودم هنوز جلوی چشم هام بود … حسنا و عشقش هدیه خدا به من بود … بیشتر انسان هایی که زندگی هایی عادی داشتند، قدرت دیدن و درک این نعمت ها رو نداشتند اما من، خیلی خوب می فهمیدم و حس می کردم … . من رو که دید با خوشحالی سمتم دوید و دستم رو گرفت … چه به موقع پاشدی. یه صبحانه عالی درست کردم … . صندلی رو برام عقب کشید … با اشتیاق خاصی غذاها رو جلوی من میزاشت … با خنده گفت: فقط مواظب انگشت هات باش … من هنوز بخیه زدن یاد نگرفتم … . با اولین لقمه غذا، ناخودآگاه … اشک از چشمم پایین اومد… بیش از 30 سال از زندگی من می گذشت … و من برای اولین بار، طعم خالص عشق رو احساس می کردم … . حسنا با تعجب و نگرانی به من نگاه می کرد … استنلی چی شده؟ … چه اتفاقی افتاد؟ … من کاری کردم؟ … سعی می کردم خودم رو کنترل کنم اما فایده نداشت … احساس و اشک ها به اختیار من نبودن … . . با چشم های خیس از بهش نگاه می کردم … به زحمت برای چند لحظه خودم رو کنترل کردم … . - حسنا، تا امروز … هرگز… تا این حد … لطف و رحمت خدا رو حس نکرده بودم … تمام زندگیم … این زندگی … تو رحمت خدایی حسنا … دیگه نتونستم ادامه بدم … حسنا هم گریه اش گرفته بود… بلند شد و سر من رو توی بغلش گرفت … دیگه اختیاری برای کنترل اشک هام نداشتم … . ... نویسنده: 🌀لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🌀 ╲\╭┓ ╭❤️ @Rouman_mazhabi🍃 ┗╯\╲
🔥 👣🔥 خوشبخت ترین مرد دنیا . قصد داشتم برم دانشگاه ... با جدیت کار می کردم تا بتونم از پس هزینه ها و مخارج دانشگاه بربیام که خدا اولین فرزندم رو به من داد ... . . من تجربه پدر داشتن رو نداشتم ... مادر سالم و خوبی هم نداشتم ... برای همین خیلی از بچه دار شدن می ترسیدم ... . اما امروز خوشحال و شاکرم ... و خدا رو به خاطر وجود هر سه فرزندم شکر می کنم ... . . من نتونستم برم دانشگاه چون مجبور بودم پول اجاره خونه و مکانیکی، خرج بچه ها، قبض ها و رسیدها، پول بیمه و ... بدم ... . . مجبورم برای تحصیل بچه ها و دانشگاه شون از الان، پول کنار بگذارم ... چون دوست دارم بچه هام درس بخونن و زندگی خوبی برای خودشون بسازن ... . . زندگی و داشتن یک مسئولیت بزرگ به عنوان مرد خانواده و یک پدر واقعا سخته ... اما من آرامم ... قلب و روح من با وجود همه این فراز و نشیب ها در آرامشه ... . . من و همسرم، هر دو کار می کنیم ... و با هم از بچه ها مراقبت می کنیم ... وقتی همسرم از سر کار برمی گرده ... با وجود خستگی، میره سراغ بچه ها ... برای اونها وقت می گذاره و با اونها بازی می کنه ... . . من به جای لم دادن روی مبل و تلوزیون دیدن ... می ایستم و ساعت ها به اونها نگاه می کنم ... و بعد از خودم می پرسم: استنلی، آیا توی این دنیا کسی هست که از تو خوشبخت تر باشه؟ ... . . و من این جواب منه ... نه ... هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست ... . . اتحاد، عدالت، خودباوری ... من خودم رو باور کردم و با خدای خودم متحد شدم تا در راه برآورده کردن عدالت حقیقی و اسلام قدم بردارم ... و باور دارم هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست . نویسنده: 🌀لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🌀 ╲\╭┓ ╭❤️ @Rouman_mazhabi🍃 ┗╯\╲
دوستان همراه سلام💐 این رمان هم تمام شد میتونید همه قسمتهای رو بهمراه فایل pdf این رمان زیبا در وبلاگمون ببینید 🍁 رمان بعدی ان شاء الله فردا 🍁
چهارمین #رمان_واقعی بنام #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥 نوشته شهید مدافع حرم سیدطاها ایمانی در وبلاگمون بارگزاری شده.بهمراه دانلود پی دی اف داستان جهت دسترسی به لینڪ زیر مراجعه نمایید👇 http://rihane.kowsarblog.ir/داستان-واقعی-فرار-از-جهنم
عزیزان همراه سلام💐 سعی ڪردیم برای دسترسی راهتتر شما عزیزان رمانهایی ڪه تا حالا قرار دادیم رو در یڪ ڪانالی بالینڪ زیر بصورت پشت سرهم بگذاریم👇 http://eitaa.com/joinchat/15990797C8e07d05aea و و و رو گذاشتیم وهمچنین ریپلای ابتداے و و و و ابتدای رو هم همونجا قرار دادیم تشڪر🙏 خادم ڪانال @Rouman_mazhabi
قسمتهای اول ۵ تااز رمانهایی که گذاشتیمــ ❤️ ۳ 📝نوشته ی👈 زهرا بلنددوست https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/2 ❤️ ۴ 📝 نوشته ی👈 سید طاها ایمانی https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/255 ❤️ ۵ 📝 نوشته ی: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند 📋 66قسمت https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/595 ❤️ ۶ 📝 نوشته ی👈 خواهر ومادر 📋 37قسمت https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/412 ❤️ ۷ 📝 نوشته ی👈 🔱 https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/1162
قسمتهای اول 9 تااز رمانهایی که گذاشتیمــ ❤️ ۳ 📝نوشته ی👈 زهرا بلنددوست https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/2 ❤️ ۴ 📝 نوشته ی👈 سید طاها ایمانی https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/255 ❤️ ۵ 📝 نوشته ی: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند 📋 66قسمت https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/595 ❤️ ۶ 📝 نوشته ی👈 خواهر ومادر 📋 37قسمت https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/412 ❤️ ۷ 📝 نوشته ی👈 🔱 https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/1162 ❤️ ۸ نوشته ی👈 بهناز ضرابی زاده 📋 265 قسمت 🔮 درباره ی این رمان👇 🎋 خاطرات قدم خیر محمدی ڪنعان🎋 (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) فصل یک https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/1429 ❤️ ۹ 📝 نوشته ی: 🎀 نوع: ✂️ 21 قسمتی https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/2138 ❤️ ۱۰ 📝 نوشته ی👈 🎀 نوع: ✂️ 42 قسمتی https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/2196 ❤️ رمان 11 📝 نوشته ی👈 🎈 نوع: 📋 171 قسمت https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/2312
قسمتهای اول 13 تااز رمانهایی که گذاشتیمــ ❤️ ۴ 📝 نوشته ی👈 سید طاها ایمانی https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/255 ❤️ ۵ 📝 نوشته ی: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند 📋 66قسمت https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/595 ❤️ ۶ 📝 نوشته ی👈 خواهر ومادر 📋 37قسمت https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/412 ❤️ ۷ 📝 نوشته ی👈 🔱 https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/1162 ❤️ ۸ نوشته ی👈 بهناز ضرابی زاده 📋 265 قسمت 🔮 درباره ی این رمان👇 🎋 خاطرات قدم خیر محمدی ڪنعان🎋 (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) فصل یک https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/1429 ❤️ ۹ 📝 نوشته ی: 🎀 نوع: ✂️ 21 قسمتی https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/2138 ❤️ ۱۰ 📝 نوشته ی👈 🎀 نوع: ✂️ 42 قسمتی https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/2196 ❤️ رمان 11 📝 نوشته ی👈 🎈 نوع: 📋 171 قسمت https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/2312 ❤️ رمان ۳ 📝 نوشته ی👈 🌀 نوع: 🔮 ۱۰۹ قسمت ⚪️ درباره ی رمان👇 ☘ زندگی شهید ایوب بلندی به روایت همسرش https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/2616 ❤️ رمان 📝 نوشته ی👈 📋 177 قسمت https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/2796 ❤️ رمان 📝 نوشته ی👈 🌀 نوع: مفهومی 📋 58 قسمتی ☘ مقدمه نویسنده👇 این داستان و رخدادهای آن براساس حقیقت و واقعیت می باشند ... و بنده هیچ گونه مسئولیت و تاثیری در این وقایع نداشته ... و نقشی جز روایتگری آنها ندارم . https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/3069 ❤️ رمان 📝 نوشته ی👈 🌀 نوع: 📋 قسمت https://eitaa.com/Rouman_mazhabi/3167 ╲\╭┓ ╭❤️ @Rouman_mazhabi🍃 ┗╯\╲