eitaa logo
۱۳۵۷صراط | علی بختیاری
400 دنبال‌کننده
759 عکس
307 ویدیو
46 فایل
▫️ته تغاری اهل کتاب ▫️قائل به خمینیسم و خامنه ایسم سیاسی 🔸️سردبیر صراط ۱۳۵۷ | چند رسانه ای دین و مطالعات فرهنگی 🔸️عضو کانون نویسندگان حوزوی | مداد الفضلا 🔺گرد آوری محتوای تبلیغی صراط 👇👇👇 @mohtavatablighSerat
مشاهده در ایتا
دانلود
راهی که طی شد ...قسمت اول : به وقت اعزام (۱) 🔺پنج شنبه ۱۴ تیر ماه بود ، اعلام شده بود که ساعت سه بعد از ظهر از ایستگاه محمدیه شهر مقدس قم عازم بندر عباس بودیم، ساعت ۱۳:۳۰ دقیقه امتحان بنده در مدرسه علمیه حضرت ابالفضل واقع در خیابان حضرت ابالفضل در بلوار شهید صدوقی تمام شد و با تمام توان با دوچرخه خود (پرشیا)😉 با هرتوانی بود خود را به خانه رساندم . 🔺باتمام عجله ای که بود خود را راس ساعت ۱۵:۰۰ به ایستگاه محمدیه رساندم ، برایم قابل هضم نبود ، انگار ایستگاه را تعطیل کرده بودند ، به غیر از من و چند نفر دیگر ، در سالن ایستگاه هیچ کسی نبود ، با خود گفتم آیا جامانده ام ، یا اینکه دوستان نیامده اند که این مسئله احتمالش بیشتر بود ، پرس و جویی در داخل سالن کردم خبری نبود ، زنگی به حاجقا زین العابدین زدم و ایشان گفتند قطار ساعت ۱۵:۳۰ دقیقه میرسد ... 🔺گذشت و گذشت ولی قطار ساعت ۱۵:۳۰ دقیقه هم نیامد ، قافله ی تبلیغ محرم بشاگرد اندک اندک به ایستگاه محمدیه ملحق می‌شدند ، دیدم حجت الاسلام محمد بهزادی قدم رنجه کرده اند و ایستگاه محمدیه را منور کرده اند ، بعد از احوال پرسی کوتاهی ساعت رسیدن قطار را جویا شدم ، ایشان همان موقع بدون هیچ نگرانی گفتند ساعت ۱۷:۰۰ ! در بین ما طلبه ها انس زیادی است با اهل کوفیون وبصریون و لذا در این مسئله هم اقوال کوفیون و بصریون هم زیاد است و هم متفاوت است ...😉 🔺بعد از مدتی قافله ی به ایستگاه محمدیه رسیدند ، به غیر از حاج حسین معصوم بیگی شخص دیگه ای رو در بینشون نمی‌شناختم، گویا برخیشون اولین بارشون بود که تبلیغ میان و این فضا رو تجربه میکنن .... 🔺پس از مدتی ، اعلام کردن که قطار به ایستگاه محمدیه الحمد لله رسیده و ماهم رفته رفته به سوی قطار حرکت میکردیم .... ادامه دارد .... علی بختیاری 🗓فهرست مجموعه راهی که طی شد @Serat1357talabe | صراط
ادامه قسمت اول : به وقت اعزام (۲) پس از حرکت کردن به سمت قطار ، رفته رفته در کوپه های خود مستقر شدیم . در قطار توفیق شده بود که با پسر آقای اخباری از قدیمی های خانه (خانه طلاب جوان) هم کوپه شده بودیم ، پسرش هم دارای همان روحیه های خوش مشربی بود ، منتها شرینی کار این بود که کوپه کوپه ی تدارکات بود و خلوت ، این ویژگی از نعمات الهی بود که درآن زمان خدای متعال به بنده اعطا نمود 😂 کمی بعد آقای صالحی آمد ، آقای صالحی مسئول تبلیغ امسال بشاگرد بودند ، اولش کمی با هم گرم نبودیم و حسی خجالت آمیز در بین کوپه مان بود ، لیکن کمی بعد صحبت را شروع کردیم و درباره ی نوشتن و نویسندگی با ایشان گفتگو کردیم ، جناب صالحی از نویسندگان برجسته ی اعضای خامه طلاب هستند که با رؤیت بستر رسانه ای صراط ۱۳۵۷ نکاتی را پیرامون این مسئله گوشزد کردند . قطار در حال حرکت به سمت بندر عباس بود ، در همان حال، در حال چک کردن فضای مجازی بودم که دریافتم آن روز ، روز اهالی قلم بوده است ، با خود گفتم یادداشتی پیرامون این مسئله بنویسم و مدتی را به همین منظور در حال یادداشت برداری بودم . رفته رفته به بندر عباس نزدیک شده بودیم ، شرجی بودن بندر از همان داخل قطار حس میشد ، وقتی که پیاده از قطار شدیم و به سوی ایستگاه راه آهنِ بندرعباس رفتیم از همان جا خیسِ عرق شدنِ بندر را تجربه کردیم . جمعه بود و به گواهی تاریخ ۱۵ تیرماه بود ، مرحله دوم انتخابات ریاست جمهوری .. وبر همین اساس پس از انجام نماز بلافاصله برای شرکت درانتخابات ، همه ی مبلغین به سمت شعبه ی اخذ رای در ایستگاه راه آهن بندر راهی شدند .. در بین صف ایستاده بودم که فهمیدم یکی از بچه ها امروز رای اولی است وهمین امروز روز اول رای دادنش بود ...😉 بعد از مدتی نوبت ما شد ورای خود را به صندوق انداختیم .... گرچه که هم اکنون که درحال نوشتن روایت تبلیغ هستم در دوران و به قول خودشان به سر می‌بریم اما خوشحالم از انتخابی که کرده ام ....😊 علی بختیاری 🗓فهرست مجموعه راهی که طی شد @Serat1357talabe | صراط
راهی که طی شد ...قسمت دوم : میناب و حال و هوای آن (۱) 🔺بعد از انداختن رای در شعبه اخذ رای در ایستگاه راه آهن بندر عباس و استراحت کردن در آنجا ، مدتی بعد به سمت میناب حرکت کردیم . هوا چه در داخل مینی بوس و چه در بیرون مینی بوس فرقی نمی‌کرد ، قصد خود بر این بود که در آن لحظات که از بندر به سمت میناب در حرکت بودیم مدام استراحت کنم و ... تا خستگی راه اذیتم نکند .گذشت و گذشت ، مجبور شدم که ارتباط بگیرم،در مینی بوس در پشت صندلی راننده ی مینی بوس نشسته بودم و با خود گفتم چه خوب است که ارتباط را باهمین راننده ی بومی میناب برقرار کنم .... ■ اوس عباس و حال وهوای آن از میناب ... 🔺اسمش اوس عباس بود ، به گفته ی خودش ۱۵ سال راننده ی همین مسیر ها بوده است ، اول از گرمای بیش از حد شرجی بودن بندر پرسیدم و او گفت : مردمان این منطقه در این ایام از اول صبح کولر گازی در خانه یا درمحل کار روشن می‌کنند و دیگر این کولر بیست و چهار ساعته روشن است . و خودش هم حتی از گرمای بیش از حد بندر گله داشت . مدتی گذشت و پس از مدتی به ورودی های میناب رسیدیم ، حال وهوای میناب هم تقریبا مثل بندر بود ، منتها شرجی بودن و گرمای آن از بندر کمتر ... 🔺نکته قابل توجه برای من "سبک معماری" خانه های میناب بود و شلوغی خیابان ها و گرمی ارتباطی که این مردم با همدیگر داشتن ، علتش را از داش عباس جویا شدم او گفت : در این جا همه من را در میناب می‌شناسند و من هم مثلا آن پسر که در آنجا راه می‌رود اگر بگویم ای پسر فرزند که هستی و اسم پدرش را بگوید من پدر او را می‌شناسم! "همه دراین جا بیرون هستند ، همه همدیگر را می‌شناسند" ، این مسئله یکی از ویژگی های بارز شهر میناب است ... 🔺و همین مسئله باعث شده است که در برابر تمامی هجمه هایی که دشمن بسمت نابود کردن خانواده و فرهنگ و اصالت ما ایرانی ها وارد می‌کند، مینابی ها پیروز باشند ، چرا که اصالت و فرهنگ خود حفظ کرده اند و اجازه نمی دهند که این فرهنگ ازبین برود ... علی بختیاری 🗓فهرست مجموعه راهی که طی شد @Serat1357talabe | صراط
ادامه قسمت دوم : میناب و حال و هوای آن (۲) به وقت ناهار میناب ... به وقت ناهار نزدیک می‌شدیم، ظاهرا توقفی کوتاه برای صرف ناهار را در ساختمان کمیته امداد میناب داشتیم و همین هم شد ، ناهار را در آنجا میل کردیم و پس از آن دیگر به سمت خمینی شهر رهسپار شدیم ، از میناب تا خمینی شهر با مینی بوس چیزی حدود ۴ یا ۵ ساعت طول کشید و در این بین بچه ها در اتوبوس برای اینکه حوصله ها از بین نرود یا با همدیگر صحبت می‌کردند و یا خود را برای منبر و روضه و یا حتی کار با بچه ها آماده می‌کردند. جرقه ی آن را هم حاجقای ذوالفقاری در مینی بوس زد . حاجقا ی ذوالفقاری از شاگردان استاد میرزامحمدی بودند که در این تبلیغ بشاگرد مارا همراهی می‌کردند. مسیر صعب العبور است و تنها چیزی که بدن انسان را بهم می‌زند همین مسیر کوهستانی و همراه سنگ و لای است که بنده حتی از مرتبطین حاج عبدالله والی پرسیدم که چگونه حاج عبد الله این جاده ها را صاف کرده اند ، ایشان گفتند اکثر این جاده ها در همان اوایل با دست خالی صاف شده است ، یعنی با کلنگ و بیل صاف شده است و بعدا دستگاه های هندسی آمدند و کار سرعت بخشید . علی بختیاری 🗓فهرست مجموعه راهی که طی شد @Serat1357talabe | صراط
راهی که طی شد .... ■قسمت سوم : خمینی شهر و حال وهوای آن 🔺پس از ساعتها پی نمودن مسیر الحمد لله به خمینی شهر که محل اسکانمان بوده رسیدیم ، خمینی شهر به عنوانی مرکز فعالیت های فرهنگی بشاگرد حساب می‌شود و اکثرا هر رویداد فرهنگی ، مذهبی اگر بنا باشد در دل بشاگرد صورت گیرد از خمینی شهر خط می‌گیرد، خمینی شهر محل استقرار حاج عبدالله والی هم بود و دفتر خود را در این منطقه بنا کرده بود ،حاج عبدالله در کمیته کار میکرد و او رئیس کمیته امداد شهرستان بشاگرد بود به همین واسطه محل اسکان ما واحد فرهنگی کمیته خمینی شهر بود . ● حضور حاج عبد الله و تحولات آن : 🔺زمانی که او پا در این منطقه گذاشت ، اهالی بشاگرد روحیه ی محکوم به شکست داشتند و می‌گفتند: "نمیشود" "مانمی توانیم " و ما در این منطقه خواهیم "مُرد" ، حاج عبدالله برای اینکه بفهماند که این منطقه برای آنان سود خواهد داشت دست به کار شد . 🔺چند درخت در محوطه ی کمیته کاشت مثل " نخل" " سرو" و... که همگی در این منطقه جواب داد . وبخاطر همین وقتی وارد کمیته شدیم ، چند درختی در فضای محوطه کاشته شده بود که از همه ی درخت ها بلند تر و... که بعدا فهمیدیم شاهکار حاج عبد الله والی است . 🔺حاج عبد الله دراین مرکز کارهای دیگری هم انجام داده است و یکی از آنها ساخت "مرکز فرهنگی خمینی شهر" بوده که در این جا رو به ساخت نو کپر برای مسافرین کرده بود که درنوبه خودش بی‌نظیر است .... هم توانسته هویت کپر در آن حفظ شود وهم کپر از آن حالت محرومیت خارج ودر نو کپر دارای یک شکل و شمایل تمییز و بصرفه شده و همراه با برق و آب و گاز و دهها کار های دیگر که مجال پرداختن به آنها نیست وفقط از آنها نام برده می‌شود: "حوزه علمیه خمینی شهر" ، "سالن سینمای خمینی شهر" (در دست ساخت) ، "مسجد خمینی شهر" ، "گلزار شهدای خمینی شهر" و..... 🔺بعد از گشت و گذاری اولیه در محوطه ی کمیته حال و هوای آن به سمت محل اسکان یعنی مجتمع فرهنگی هنری خمینی هر رفتیم و در آنجا اسکان داده شدیم . علی بختیاری 🗓فهرست مجموعه راهی که طی شد @Serat1357talabe | صراط
● "راهی که طی شد" ...قسمت چهارم : روز اول 🔺در اسکان ، استراحتی کوتاه کردیم و پس از آن مقرر شد که فضای داخلی محل اسکان کمی مرتب و حال و هوای محرم را داشته باشد . حاج‌آقای استاد حسینی به بنده فرمودند که بروم مداحی در بلندگوی دستی بگذارم تا کمی حال وهوا عوض شود .. 🔺یادم هست زمینه شب دوم‌ هیئت ریحانه الحسین در محرم ۹۲ گذاشته بودم ، به اذعان برخی از دوستان کمی خواب آور بود 😉، دیگر نوبت، نوبتِ حاجقای ذوالفقاری بود که به میدان آمد و نوای "حسین مولا" جناب حسین طاهری را در دل محل اسکان پیچاند .... ، با خود گفتم خوب شد آنچه مورد سلیقه خود بود را برای بچه ها نگذاشتم یعنی حضرت "حاج منصور" ، "جناب میرزا" و "حاج مهدی" ، و ءاِلاّ ...😂 🔺بعد از آن ، همه یاعلی گفتند و هرکسی به گونه ای مشغول شده بود ، قرار شده بود که بخشی از محل اسکان بشود حسینیه ی محل اسکان و محل تجمع هر روز ی ما در آن ... 🔺عده ای از بچه ها مشغول چنین کاری شده بودند و عده ای دیگر نیز مشغول بریدن کتیبه های تهیه شده برای محل تبلیغ بودند . 🔺حال و هوای محل اسکان مثل شب اول محرم بود و همه به گونه ای درگیر آماده کردن خود برای آن بودند ... علی بختیاری 🗓فهرست مجموعه راهی که طی شد @Serat1357talabe | صراط
"راهی که طی شد"...قسمت پنجم : اعزام به منطقه ی تبلیغ ... 🔺پس از مدتی استراحت کردن ، نوبت، نوبتِ شُور کردن سر انتخاب شدن محل تبلیغ بود، در بشاگرد گروه ۳۵ نفره ی ما حدود ۱۵ روستای محروم وبعضا صعب العبور بشاگرد را برای تبلیغ پیش بینی کرده بود، از جمله روستا ها : بهتیش ، خمینی شهر ، کهناب بالا و پایین ، در کلاهو ، پوسمن ،گازُم بَز و.... 🔺طبق اعلامی که به ما کردند قرعه ما به نام ما روستای "درکلاهو" بود ، روستایی محروم و از جمله روستا هایی بود که مسافتش با خمینی شهر که محل اسکانمان بود بیشتر بود . 🔺درکلاهو نزدیک امامزاده ای است به نام "امامزاده نجم الدین" ، امامزاده نجم الدین محل تجمعی بشاگردی ها در سال در آنجا بود و همین مسئله موجب شده بود که وقتی حاج عبدالله وارد منطقه بشاگرد شد ، بدنبال محل "تجمع" بشاگردی ها می‌گشت،و چه بهتر است اینکه حاج عبد الله در این مکان با اهالی بشاگرد صحبت های خودش را بزند و در اوایل سال ۶۰ که به این منطقه حضور یافت و وسخنان اساسی اش را درجمع اهالی بشاگرد گفت: 🔺«ما به خاطر تأکید و دستور حضرت امام خمینی به اینجا آمده ایم. تمام مشکلات شما به خاطر ظلم و فساد رژیم طاغوت و شاههای ظالم قدیم است که همه فقط به فکر خوش گذرانی و عیش و نوش خودشان بودند و هیچ توجهی به مناطق دورافتاده و محروم مثل بشاگرد نداشتند. اما انقلاب به دست خود مردم مستضعف پیروز شد و ان شاء الله "با کمک خود شما این وضع عوض میشود" (تاخمینی شهر ص ۷۳۹) 🔺همراه بنده در روستای در کلاهو کسی نبود جز حاجقا محسن حسنی ، فردی خوش رو و خوش سفر ، که همان روز عازم درکلاهو شدیم .... 🗓فهرست مجموعه راهی که طی شد @Serat1357talabe | صراط
"راهی که طی شد" ■ قسمت ششم : "در کلاهو روز اول" (۱) 🔺لباس را پوشیدیم با "بسم الله الرحمن الرحیم" ، همه در لباس طلبگی جور دیگری شده بودند ، بار دومی بود که ملبس میشدم ، اما اینبار خیلی تفاوت می‌کرد گویی برایم دیگر تفاوتی نمی‌کرد و برایم عادی شده بود که لباس میپوشیدم و آن بخاطر تجربیات تبلیغی قبل از این تبلیغ است که بنده الحمدلله این چهارمین مرتبه ای تبلیغ بنده بود، و این نکته را می‌رساند که "تعدد تجربیات تبلیغی" چقدر می‌تواند اثر گذار باشد و مسیر طلبه را در ارتباط با اجتماع هموار میکند ... 🔺وسیله ی رفت و آمد ما "یک عدد کاپرا بود" که ماشین مخصوص کمیته بود ، وراننده ی آن کسی نبود جزء "حاج حسن" که رانندگی بولدزر ، خاور ، و... را در کارنامه ی خود دارد . 🔺هوا کم کم در حال تاریک شدن بود و غروب آفتاب در حال رخ دادن بود و بایدسریع روستای های محل تبلیغ می‌رسیدیم،پس از مدتی همگی سوار در کاپرا شدیم و به سوی مناطق تبلیغی سفر کردیم.اول سفر خیلی آرام وخیلی جاده خوب بود ولی رفته رفته جاده خاکی شد ک مسیر صعب العبور، درکلاهو جزو آخرین روستا های درمسیر بود ، هرچه جلو میرفتیم خاک بیشتر می‌شد، جاده کوهستانی تر و همین مسئله همچنان ادامه داشت ... 🔺تک به تک و نفر به نفر از دوستان در هر روستایی که بودند وقتی می‌رسیدیم پیاده می‌شدند.کمی مانده به اذان که به مقصد رسیدیم،آری، اسم آن بود روستای درکلاهو ، وقتی وارد فضای روستای درکلاهو شدم دیدم که متاسفانه این روستا مسجد نوساز دارد و مسجد هنوز تکمیل نشده بود،واینکه نماز زا اهالی درکلاهو در حسینیه می‌خواندند، در کلاهو دو حسینیه دارد ،یکی حسینیه جدید و یکی حسینیه قدیم،ومن و آقای حسنی برنامه ای که چیده شده بود درحسنیه ی قدیم بود که پانصد متر با حسینیه ی جدید فاصله داشت ... ادامه دارد ... علی بختیاری 🗓فهرست مجموعه راهی که طی شد @Serat1357talabe | صراط
"راهی که طی شد"... ادامه قسمت ششم : "در کلاهو روز اول (۲)"رسم ادب ... 🔺وقتی می‌خواستیم وارد حسینیه بشویم دیدم در حسینیه را رنگ تازه زده بودند ،بچه ها را دیدم که به احترامی که عزای امام حسین دارند اول در حسینیه را میبوسیدند وسپس وارد حسینه می‌شدند، ،که این مسئله بزرگی آنها می‌رساند نه کوچکی آنها را ، آنها سن‌شان کم است لیکن دلهایشان بزرگ است و حسین ( علیه السلام ) را طور دیگری معنا می‌کنند، این ها همه ازبزرگی آنهاست نه کوچکی آنها ... ● "شروع مراسم و ابر بحران" ! .... 🔺پس از وارد شدن به حسینیه مراسم ها هم شروع شد ، هوا گرم و رطوبت در و دیوار حسینیه را به خود گرفته بود . 🔺به بالای سرم نگاه کردم و به "حاجقا گوهری" (مبلغ حسینیه جدید درکلاهو ) یک اشاره ای کردم که به بالای سرش نگاهی بکند ، به او گفتم امشب بیشتر از مستمعین جلسه این عنکبوت ها هستند که بالای سرمان به میزبانی ما آمدند 😂، اول کمی خندید و بعد از کمی فاصله گفت این هایی که در سقف ما حضور دارند عنکبوت نیست ، "روتیل " است ... 🔺اولش باور نکردم ولی واقعیت بود ، بعد از آن بود که هردقیقه یا هر ثانیه به اندازه چند ساعت برایم می‌گذشت... روتیل نیش نمی‌زند بلکه یک گزیدگی دردناک دارد و این گزیدگی از لحاظ تماس با آن منتقل می‌شود نه اینکه گزیدگی را منتقل کند، وبه خاطر همین "روتیل" بتواند گزیدگی خود را منتقل کند از بالای سقف یا بلندی به طور ناخود آگاه به زمین خود را می اندازد تا بتواند تماسی را با انسان و یا هرچیزی برقرار کند . بخاطر همین مسئله دائم دلهره این را داشتم که مستمعین جلسه که بیشتر بچه ها بودند در معرض روتیل قرار بگیرند ، ولی این مسئله بیشتر خود بنده را رنجش میداد نه بچه ها را 😂 . 🔺در همین لحظه بود که دیدم تعدادی از همان روتیل ها به زمین افتادند و همان بچه هایی که بنده غصه ی آنها را میخوردم ، همان ها با آنها بازی می‌کردند و با آنها خو گرفته بودند ، بچه ی روستا همین است ، با محیط خود خو گرفته است ، رفیق شده است وهمین مسئله باعث شده که زندگی برای روستایی ها از این جهت ساده باشد .... 🔺جلسه تمام شد و در حال آماده شدن برای برگشت به سمت مقر اسکان یعنی خمینی شهر ، مجتمع فرهنگی هنری خمینی بودیم ، این داستان مرا یاد حاج عبد الله انداخت که در این مناطق صعب العبور، هوای گرم و شرجی و... چگونه صبری در برابر این گونه سختی ها داشته است ؟ ، این داستانی که گفته شد روایتی از رویارویی ما در مقابل جناب "روتیل" بود ، به یاد دارم که از جهادی هایی که با حاج عبد الله بودند نقل می‌کردند و می‌گفتند حاج عبد الله در این منطقه جناب "مالاریا" حاج عبد الله عزیز را نزدیک به ۱۱ مرتبه مورد عنایت قرار داده بود و عوارض همین گزیدگی ها بود که در مرگ او تاثیر گذاشته بود .... علی بختیاری 🗓فهرست مجموعه راهی که طی شد @Serat1357talabe | صراط
● "راهی که طی شد " ... ■ قسمت هفتم : "در کلاهو روز دوم" 🔺امروز با مبلغ همراه جناب محسن حسنی به سمت روستای درکلاهو (نجم الدین ) حرکت کردیم و برنامه حقیر و آقا محسن عزیز این بود که بازدیدی کنیم از حسینیه ی قدیم روستای درکلاهو... 🔺حسینیه ی قدیم روستای درکلاهو از جمله ی قدیمی ترین حسینیه ها در سطح شهرستان بشاگرد است که قدمت آن به نقل اهالی روستا به دوران پدر رضا خان برمی‌گردد. 🔺ویژگی این حسینیه این است که این مکان برای جماعت اطراف این حسینه دارای تقدسی ویژه شده و ظرفیتی عظیمی برای تجمع اهالی بشاگرد به حساب می آید . 🔺مهم ترین مشکلات این حسینیه نداشتن برق و قدری دور بودن مکان این حسینیه از مکان فعلی روستا است به اندازه ی ۵۰۰ متر این مسئله باعث شده است که نبودن برق و نداشتن امکانات اولیه ی در آن حسینیه انعکاس بیشتری داشته باشد . ⭕️وقتی با اهالی کمی بیشتر پای صحبت آنها نشستیم اعظم مشکلات آنها پیدا شد و آن "به وجود آمدن روحیه ی ناتوانی و وابستگی به دیگران است" و این همان مسئله ای است که مرحوم مجاهد حاج عبدالله والی عزیز بدون هیج منتی به این منطقه آمد و آن را به گونه ای ریشه کن کرد ، لیکن رفته رفته بعد از مدت ها آن روحیه در حال بازگشت به این مسئله است و این مسئله اگر گسترش زیادی داشته باشد ، می‌توان این مسئله را به عنوان خطر جدی برای این منطقه دانست و قطعا این مسئله مشکلات اهالی شهرستان بشاگرد را بیشتر می‌کند. علی بختیاری 🗓فهرست مجموعه راهی که طی شد @Serat1357talabe | صراط
● "راهی که طی شد" ■ قسمت نهم : "نیک دشت و شرح حال و هوای روز چهارم " 🔺حضور در یک نقطه و اینکه در یک جا نیرو متمرکز شود شاید اثر بازدهی بالایی داشته باشد ،لیکن و در بعضی از مسائل این مسئله بالقوه مشود دید . 🔺در روز چهارم د حال آماده سازی طرح درس های جلسه های خمینی شهر بودم که خبر رسید که در روستای نیک دشت نیاز به کار های تربیتی است و برای حقیر هم فرقی نمی‌کرد که در کجا باشم زیرا بنارا گذاشته بودم برای اینکه هرجا توفیق بود و ضرورت پیش آمد با نسل جدید بشاگرد ارتباط بگیرم و کار کنم . 🔺با نیک دشت قبلا آشنائی داشتم ، بله ، اردی جهادی تبلیغی خانه طلاب جوان درماه رمضان ۱۴۰۳ ، این اردو جرقه ای بود که پای ما را به این سرزمین بشاگرد باز کرد و منطقه جهادی ما هم همین روستای نیک دشت بود ، در همان موقع هم دغدغه در دست گرفتن کارهای تربیتی نیک دشت را داشتم. 🔺همراه ما رضا جهانی خواه هم بود، طلبه ای مهربان ، خوش ذوق وفعال در عرصه ی تربیت کودک ، در این اردو باهم تیم شدیم و برنامه ها را باهم جلو می‌بردیم و نزدیک ۱۸ روز توفیق شد با نسل جدید اهالی نیک دشت ارتباط برقرار کنیم و نتیجه ای مثمر ثمر داشت به گونه ای که تابه کنون بعضی از بچه های نیک دشت هنوز منتظر ما بودند و بعضا حتی گله می‌کردند که چرا خیلی دیر به ما سر می‌زنید! 🔺گذشت و گذشت و رسیدیم به نیک دشت ، از خمینی شهر تا نیک دشت حدودا ۱۱ کیلومتر بود ، نماز ظهر در نیک دشت خواندیم و بعد از آن به استراحت و صرف ناهار در یکی از خانه های اهالی نیک دشت مهمان بودیم . 🔺ایده ای که برای امشب درنظر گفته بودم طرح درس و کمی سرود بود ولی به پیشنهاد یکی از اساتید برای اولین بار در نیک دشت (پرده خوانی ) را در نیک دشت اجرا کردیم . واین تجربه ی جدیدی بود برای بنده در تبلیغ محرم ۱۴۰۳ . 🔺پرده خوانی همان داستان گویی است برای بچه ها که اصولا همراه است و همین مسئله موجب شده است برای قشر کودک جالب باشد و تاثیرش از همه ی کارها و طرح درس ها بیشتر باشد . 🔺موضوعی امشب بنده در پرده خوانی انتخاب کردم حضرت رقیه بود که الحمد لله اجرای موفقی بود و توانست در نیک دشت کار بگیرد . علی بختیاری 🗓فهرست مجموعه راهی که طی شد @Serat1357talabe | صراط
"راهی که طی شد" ■ قسمت دهم: "روز پنجم نیک دشت" (۱) 🔺از روز پنجم به بعد آغاز سلحشوری هاست، شب ، شب عبد الله بود ، عبدالله بن حسن . 🔺در کنار بنده هم کمک کار برای کارهای تربیتی با نسل جدید نیک دشت همراهی می‌کردند،یکی از آنها حاجقا سید حسن طباطبایی بود که از طلاب خوب مدرسه علمیه ملاصادق بود و ایضا حاجقا عباس حیاتی که او هم همچنین از طلاب مدرسه ملاصادق بود . در کنار ماهم عباسعلی میرزایی پور بود که فقط ۱۳ سال سن داشت و ما را همراهی می‌کرد. ● عباسعلی و ما ادراک عباسعلی... 🔺عباسعلی فرزند آقا روح الله میرزایی پور از قدیمی های جهادی در بشاگرد بود و از هسته های اولیه جهادی هایی بودند که به همراهی حاج عبد الله آمدند ، عباسعلی هم در کنار پدر از بچگی در اردو های جهادی تبلیغی در بشاگرد پدر را همراهی می‌کرد. شاید باورتان نشود ولی عباسعلی رکوردار جهادی آمدن در بین ما بود ، او ۱۱ یا ۱۲ بار در عمر خود به جهادی آمده بود ، این تجربه ها همه در حالی است که فقط او ۱۴ یا ۱۳ سال سن دارد، با عباسعلی کار زیاد داریم ، لیکن درمورد عباسعلی تا همین جا بسنده میکنیم ... 🔺کار ها تقسیم کرده بودیم ، سید حسن و حاج عباس حلقه ی پسر بچه ها در بازه ی بعد از ظهر را داشتند ، من و عباسعلی هم حلقه ی دختر بچه های نیک دشت در بازه ی بعد از اذان مغرب را به همراه داشتیم ... ادامه دارد.... علی بختیاری 🗓فهرست مجموعه راهی که طی شد @Serat1357talabe | صراط
"راهی که طی شد" ادامه قسمت دهم : "روز پنجم نیک دشت (۳)": 🔺گفته بودم به عباسعلی اشاره خواهم کرد ، اکنون زمانش رسیده ... درباره ی شخصیت او کمی گفتیم که او در این سن چه سوابقی دارد، صبح روز پنجم بود که به او گفتم میخواهی کمی قرآن با بچه ها کار کنی ، او گفت مگر می‌شود! گفتم چرا نشود ... در همان ظهر که تازه به نیک دشت رسیده بودیم ، بعضی از پسر بچه های نیک دشت که محبت زیادی به ام طلبه ها دارند به مسجد آمده بودند مثل امیر عباس و... ، امیر عباس ۶ ، ۷ سال بیشتر نداشت ، در اکثر کارهای جهادی و تمامی شب هایی که در جهادی ماه رمضان امسال که در نیک دشت بودیم کنار ما بود ، گویی جزو ما بود و همچنان هست ... 🔺خلاصه یک حلقه را تشکیل دادیم و از امیر عباس اصرار که بنشیند با امیر عباس و..‌ قرآن بخوانند ، به عباسعلی اشاره کردم که نوبت توست، سوره های کوچک را با امیر عباس کار کن . رغبت عباسعلی به سوره های عصر ، فیل و خلاصه سوره های کوچک بود ، سوره ها را آوردند و شروع به تمرین کردن روخوانی این سوره ها کردند . ● "بشاگرد سرزمین استعداد های کشف نشده" ... 🔺بنده از حاجقا زین العابدین شنیده بودم که اهالی بشاگرد چقدر در محرومیت هستند اما استعداد در دل این منطقه خوابیده است و فقط می‌خواهند کسی را که به آنها توجه کند ، امیر عباس یکی از آنهاست . 🔺در همان مدت کوتاهی که عباسعلی و امیر عباس مشغول کار کردن با قرآن بودند به امیر عباس گفتم که همین سوره هایی که با هم تمرین کردیم را با همدیگر از حفظ بخوانیم و به پنج دقیقه نکشید که امیر عباس ۳ یا ۴ سوره ی کوچکی که دقایقی پیش با هم روخوانی کرده ایم را از حفظ برایمان میخواند !!! در همان لحظات بود که طرح درس امیر عباس هم آماده‌شد وبرای شد آن را تمرین می‌کرد ... ادامه دارد .... ✍علی بختیاری 🗓فهرست مجموعه راهی که طی شد @Serat1357talabe | صراط
"راهی که طی شد" ادامه قسمت دهم : "روز پنجم نیک دشت (۴)" 🔺شب شد و زمان برنامه فرا رسید ، والحمد لله برنامه از آنچه که بود بهتر انجام شد. عباسعلی سوره ی ( مسد ) را برای دختر بچه ها گفت و پس از آن برنامه پرده خوانی حضرت عبد الله بن حسن بود . ‌● "سرود" : 🔺بعد از اتمام تمامی برنامه ها ، به عنوان عهدی که دختر بچه ها می‌توانند با مولای خود حسین بن علی و حضرت زینب ببندند سرودی انتخاب شده بود تحت عنوان" دختران زینبی " که این سرود سرودی بود که حاج میثم مطیعی در محرم ۱۴۰۲ در شب دوم همراه با دختر بچه ها آن را اجرا کرده بود : هیچ کسی مثل بچه‌های زهرا جایی میون قلب من نداره پیر و جوون دلدادۀ حسین‌ان شور حسینی مرد و زن نداره کنار قاسم، کنار اکبر رقیه هم هست، سکینه هم هست چه فرقی داره، پسر با دختر تو دل عالم شور حرم هست عاشقای مکتبیِ حسینیم دخترای زینبی حسینیم "یا لیتنا کنا معک حسین جان"سرود و ما ادراک سرود : 🔺سرود از آن ابزار های هنری است که در اوایل انقلاب اسلامی برای اینکه مفاهیم کلیدی و ارزش های اصلی انقلاب را به سمع مخاطب برساند ، سرود یکی از ارکان های اصلی رساندن آن مفاهیم به خورد مخاطب است ، که شما به صورت غیر مستقیم ارزش های خود را بااستفاده از هنر به سمع مخاطب خود میرسانید . 🔺در عصر کنونی هم همین گونه است ، نسل نسلی است که بیشتر تاثیر غیر مستقیم را می‌پذیرد و اگر مخاطب این روش را انتخاب کند ماهم بالتبع آن باید روشمان تاحد خود غیر مستقیم باشد چون مستقیم وارد شدن دیگر قابلیت خود را از دست داده است ... 🔺بخاطر همین مسئله است که اهمیت سرود و پرداختن به آن را در این برهه دو چندان کرده است ، الحمد لله در نیک دشت این مسئله بازخورد خوبی داشت و به دل آن بچه ها نشسته بود . علی بختیاری 🗓فهرست مجموعه راهی که طی شد @Serat1357talabe | صراط
● "راهی که طی شد" ■ قسمت یازدهم : "گِرَهوِن عزیز" (۱) 🔺روز ششم هم مثل همه ی روز هایی که روایت کرده بودیم گذشت و فرصتی برای پرداختن به روایت های تکراری نیست و از روز ششم به سمت روایت روز هفتم حرکت میکنیم : 🔺گِرَهوِن های عزیز بشاگرد برای روز هفتم ما را دعوت کرده بودند که در مجلس خودشون هم شرکت کنیم ، فاصله گرهون تا خمینی شهر چیزی حدود ۵۰ کلیو متر بود ، لیکن بخاطر کوهستانی بودن این منطقه رسیدن به گرهون را به دشوار ساخته بود ، ولذا رمان رسیدن به گرهون بخاطر این مسئله ۲ ساعت و نیم طول می‌کشید. و این ۲ ساعت هم همراه با جاده ای صعب العبور و پر از سنگ لاخ بود که این مسئله هم برای خود بسی دشوار بود .کاپرا ماشینی بود که با آن به این ور و آن ور بشاگرد میرفتیم ... 🔺پشت این ماشین برای گرهون ۶ نفر نشسته بودند و این نفرات برای یک عدد کاپرا زیاد است و کار را برای ما می دشوار کرده بود .. ● "اتفاق تلخ"... 🔺وهمین مسئله موجب شد تا اتفاق تلخی را رخ دهد و آن این بود که درطی پیمودن مسیر گرهون یکی از سرنشینان کاپرا به بیرون پرتاب شد و خداوند در این اتفاق به ما رحم کرد ، حادثه بسی دشوار بود اما خداوند رحم کرد و اتفاقی برای طرف مقابل نیفتاد ، فقط کمی "دچار کوفتگی عمیق از ناحیه ران" شده بود 😂 🔺به راستی معرفی نکردم که چه کسی دچار این کوفتگی عمیق از ناحیه ران شد ، او کسی نبود جز "عباسعلی" ، بله همان عباسعلی که در روایت های قبل به آن اشاره کرده بودیم ، عباسعلی یک خصوصیت یا یک ویژگی دیگر هم داشت و آن آتش پاره ای بود که نظیر نداشت، او در همین سفر ،در پشت کاپرا بر روی کاپرا ایستاده بود و هرچه گفتیم که بنشیند و مسیر صعب العبور است و احتمال اینکه حادثه ای اتفاق بیفتد زیاد است اما چه کنیم که توصیه ها ثاثیر گذار نبود و عباسعلی متحمل کوفتگی عمیق در ناحیه ران خود شود ...😂 ادامه دارد .... 🗓فهرست مجموعه راهی که طی شد علی بختیاری @Serat1357talabe | صراط
● "راهی که طی شد" ■ ادامه قسمت یازدهم : "گرهون عزیز" (۲)"آثار مجاهدت سید محمد ساجدی" : 🔺بعد از مدتی و گذشتن همراهی ما و عزاداری اهالی گرهون نوبت آن بود که به خدماتی که مرحوم سید احمدساجدی در آنجا انجام داده بود بپردازیم ، و آن این بود که به خوابگاهی در مدرسه روستای گرهون در آنجا بود سر بزنیم که گویا از خدماتی مجاهدانه مرحوم سیداحمد ساجدی در زمان خودش بود ، جناب استاد روح الله میرزایی پور درمحل خوابگاه نقل میکرد که این خوابگاه را از صفر تا صدش را خود مرحوم ساجدی راهبری کرده است و کار را در طی 10 روز انجام داده است ، آن کسانی که اهل کار عمرانی هستند میدانند به ثمر رساندن یک مجتمع این گونه و در طی 10 روز به ثمر رساندن آن فقط وفقط با کار شبانه روزی میشود نتیجه گرفت و مرحوم سید محمد ساجدی و همکارانشان این کار را کردند ... و در تعریف شخصیت جهادی مرحوم سید محمد ساجدی همین بس که اجر تمام جهادش خداوند در سفر اربعین به همراه خانواده به او داد و آسمانی شد .... ●"بازگشت به خمینی شهر" : 🔺بعد از شرکت در مراسم عزاداری اهالی گرهون و سر زدن به مکان مجموعه خدمات جهادی مرحوم سید محمد ساجدی در گرهون قصد بازگشت به سمت خمینی شهر کردیم و تا خمینی شهر از گرهون نزدیک به سه ساعت راه داشتیم ، بعد از بازگشت به سمت خمینی شهر زمان چندانی برای آماده شدن اعزام به سمت مناطق تبلیغی نداشتیم و لذا بچه ها با همان شرایطی که به گرهون رفته بودند به سمت محل تبلیغ رفتند . شرایط بچه ها به گونه ای بود که از لحاظ ظاهری کاملا خاکیوهیچ طرح درسی و... آماده نکردند و با این وضعیت عازم شدند ... ● "به وقت نیک دشت" : 🔺ماهم به رسم وظیفه ای که بردوشمان عازم به روستای نیک دشت شدیم ، ما وضعیت ماهم قدری به گونه ای شباهتی به رفقای طلبه داشت اما به حقیر زیادتر بود ، به گونه ای که عمامه ما در اثنای سفر به گرهون متاسفانه نابود شده بود . ● "وقتی که وضعیت به نفع تو نیست" !!! 🔺قبل از رسیدن ما به روستای نیک دشت هوا بارانی بود ولی بارانی نیامده بود . بعد از رسیدن به نیک دشت با خبر شدیم که بله ، باران و رعد و برق باعث شده است اینترنت و برق مختل شود و تمامی معابر نیک دشت یا گل و لای بود یا جوی آب اه افتادن بود . 🔺این وضعیت نیک دشت برای ما نفعی نداشت بلکه کار ما با بچه ها با اخلال مواجه میکرد و این وضعیت به گونه ای بود نه محتوایی آماده شده بود و نه ایده ای برای امشب جهت اجرای برنامه برای دختر بچه های نیک دشت ریخته شده بود . ● "اِنَّ مَعِیَ رَبِّی" ... 🔺اول کمی نا امید و یأس داشتم زیرا با ین وضعیت هیچ چیزی امکان جلو رفتن نداشت و بخاطر همین مسئله رسما از برگزاری جلسه برای امشب صحنه خالی کردم ، لیکن با مشورتی که با حاجقا علویان گرفته شد تصمیم بر این شد که جلسه ولو با نداشتن امکانات برقرار باشد .. وتعبیر استاد علویان براین گونه بود که : مانباید اسیر ابزار و امکانات و مادیّات شویم ونباید آنها ما را در ذیل پیش بردن اهداف خویش محدود سازد و اگر این گونه شود اساسا هیچ حرکتی جلو نمیرود .. 🔺بعد از توسل و توکل بر خدا براین شد که جلسه ولوبا نبود امکانات برگزار شود که ناگهان هم اینترنت وصل و هم برق . و علاوه بر آنکه با اینکه هیچ چیزی برای بچه های نیکدشت آماده نکرده بودم ولی با کارهای اولیه توانستیم جلسه را به نحو احسن در آوریم و این درس به بنده رساند که همه ی امور در دست تو نیست و آن کسی که این جلسه را چه اجازه میدهد برگزار شود و چه امکان آن شود اول دست خداست وبعد دست حسین بن علی است و لا غیر و ما انگونه ای که اسیر قدرت مادیات شده ایم اگر به قدری اسیر معنویات و این را شده بودیم . اکنون هر مسیری چه تبلیغ و... به سرعت از این مسیری که تاکنون طی شده است طی میشد . 🗓فهرست مجموعه راهی که طی شد علی بختیاری @Serat1357talabe | صراط
● "راهی که طی شد" ■ قسمت دوادزدهم : "روز هشتم" 🔺بعد از سفر پر فراز و نشیب به منطقه گرهون و حواشی بعد از آن ، این بار دوباره نوبت نیک دشت بود برای کار های تبلیغی . گرهون چون منطقه ای به شدت کوهستانی بود و جاده های آن هم به شدت خاکی و صعب العبور ، به طور طبیعی ما و همه بچه ها خودمان را با این شرایط آماده کرده بودیم وبه طور طبیعی ما هم بعد از برگشت از منطقه ی گرهون به طور رسمی تبدیل به انسان های خاکی شده بودیم و تمام لباس ها و عمامه ها تبدیل به خاک شده بود . بنده هم در گرهون شانس نداشتم و عمامه ی عزیز ما در آن حادثه ای که برای عباسعلی پیش آمده بود مورد عنایت واقع شده بود و عمامه ی ما به معنای واقع کلمه پرس شده بود . بخاطر همین مسئله مجبور شدم یک دست غبا و عمامه از دوستان قرض بگیرم و با همان خاکی بودنمان دوباره راهی نیکدشت بشویم ، هر چه که بود خودرا به نیک دشت رساندیم . ● "لحظات ناب اذان" : 🔺شب هشتم نیز در نیک دشت شانس با ما یار نبود و همچنان بعد از رسیدن ما به نیک دشت برق ها بخاطر بارندگی قطع شده بود ، نزدیک اذان شده بود و باید اقدامی برای اذان صورت میگرفت . با خود گفتم فرصت خوبی است که اذان امشب را بچه ها بگویند ، بچه ها جمع شدند و کم کم و شمرده شمرده با ما اذان را تکرار میکردند و بعد از اذان بچه ها خودشان حس خوبی داشتند چون برای بار اول بود اذان میگفتند ... در همان لحظه یادم آمد که فرصت آن است که بچه ها را برای تکبیر گفتن تشویق کنم و همین هم شد و بچه ها از ان روز به بعد از همدیگر سبقت میگرفتند از تکبیر گفتن و حتی اذان گفتن در مسجد صاحب الزمان نیک دشت . 🗓فهرست مجموعه راهی که طی شد علی بختیاری @Serat1357talabe | صراط
● "راهی که طی شد" روایت سیزدهم : "روزنهم" 🔺دیگر نفسی برای اجرای برنامه نمانده بود ، ساعت یازده شب بود که به بنده خبر دادند که فردا روز تاسوعا مراسم احلی من العسل در خمینی شهر در مسجد صاحب الزمان برگزار میشود . سین برنامه هنوز چیده نشده بود و به شخصه پیشنهادی را برای برنامه ها خدمت حاجقا روح الله میرزایی پور ارائه دادم ، به بنده گفته بودند که شما جزو روایت گران فردا صبح هستی و قسمتی شده بود برای بنده که در همایش احلی من العسل خمینی شهر از قاسم های زمانه بگویم .با خود بسته بودن که از شهید فهمیده بگویم و از رشادت های آن ، اما قرعه ی بنده به شهیدی دیگر بود و روایت گری شهید فهمیده نصیب شخص دیگری شده بود . در همان هیاهو به دنبال سوژه بودم برای روایتگری تا یکی از دوستان داستانی از همین قاسم های زمانه برایم تعریف کرد منتها اسم شهید را نمیدانست . با خودم گفتم عیبی ندارد شاید خودش خواسته گمنام بماند .بخاطر همین مسئله اسم این روایتگری را برای خود : روایتگری از زندگی شهید گمنام نام گذاری کردم . ●"اصل روایت" : 🔺 روایت بر این بود که او همسن با قاسم بن حسن بود و سنش کفاف اینکه به جبهه برود را نداشت ، ولی با همه ی سختی هایی که دارد میخواست که برود به هرنحوی ، منتها یک مسئله او را با مشکل مواجهه کرده بود و آن رضایت پدر بود ، پدرمیگفت اگر تو بروی دیگر پشت و پناهی ندارم ، گذشت و گذشت و رسید روزی که پدر در مسجد برای صحبت با خداوند به سمت مسجد رفت ، او هم با خود گفت چه فرصتی بهتر از اینکه در این خلوت خواسته ی خود را از پدر مطالبه کنم و همین هم شد ، او در مسجد به پای پدر افتاد و از پدر التماس میکرد که اجازه بدهد که به میدان جنگ برود ، تا اینکه پسر به پدر گفت این مطالبه مرا به یاد اذن میدان قاسم بن حسن از اربابش حسین می اندازد وچه میشود که شما هم اذن میدان را به قاسم خود بدهی که بنده میتوانم قاسم سپاه حق بشوم . 🔺پس از مدتی پدر متحول شد و اجازه را به پسر داد ، پدر میگفت در ان میدانستم که به او اجازه میدهم و قصد رفتن دارد ، این آخرین دیدار من و اوست.گذشت و گذشت و پدر همچنان منتظر پسر بود ، 15 سال این پدر هیچ خبری از پسر نداشت ، خبری نمی امد که پسر اسیر شده است ، شهید شده است و... هیچ خبری نبود . گذشت و گذشت و بعد از 15 سال از طرف بنیاد شهید به پدر تماس میگیرند و خبر میدهند که جنازه ی پسرت برگشته است . 🔺بعد از آنکه به پدر خبر برگشت پسر را دادند ، پدر را با خود گفت من با پسر عهد و قراری داشته ام و بخاطر همین بای پیکر را مشاهده کنم ، وسئوالی همان اول از بنیاد شهید پرسید که آیا از جنازه پا سالم است ؟؟؟ او گفت بله ، گفت عهد و قرار من با پسر این بوده است که او پای مرا بوسیده است ومن هم باید پای او را ببوسم ، او از این مرحله به درجات بالا رسیده است ، من هم بای به شفاعت برسم تا عاقبتم ختم به خیر شود . این بود روایت ما از یکی از قاسم های زمانه و چه بسا هزاران قاسم هایی که در این راه رفته اند اما هیچ اسم و نشانه و روایتی از آنها نیست و روایت نمیشوند .... 🗓فهرست مجموعه راهی که طی شد علی بختیاری @Serat1357talabe | صراط
● "راهی که طی شد" ■روایت چهاردهم : "روز دهم" ● هم کلام شدن با حاجقا هاشمی: 🔺بعد ازظهر بود تاسوعا بود که بلافاصله به سمت نیک دشت راه افتادیم ، این دفعه مارا تا نیک شدت حاجقا ی هاشمی ( امام جمعه ی ثابت روستای نیک دشت ) مشایعت میکرد و وسوار بر ماشین او شدیم و به سمت نیک دشت حرکت کردیم . عرض ارادت و احترامی خاصی بر می گذاشت و همان اول روایتی از تاثیرات حضور ما در نیک دشت میگفت که فقط حضور شما در نیک دشت باعث شده است که یک حلقه ی تربیتی در بطن نیک دشت شکل بگیرد و این دغدغه ایجاد میشود که بانوان روستایی خودشان دست به کار شوند وفعالیت های خودرا برای کار با کودکان شروع کنند و مدام با ما دراین مسائل با ما در ارتباط هستند ... او به تاثیر زیاد سرود در دل نسل جدید اشاره کرد وگفت که از ماه رمضان تا به الان تمامی مفاهیمی که میخواستیم به نسل جدید نیک دشت انتقال بدهیم کار گره میخورد و باید روش غیر مستقیم را انتخاب میکردیم که در این مسئله شما با حضور جهادی خود در ماه مبارک رمضان تحت عنوان گروه جهادی تبلیغی محبین ائمه خانه طلاب تا حدودی گره ما را باز کردید و همین که به مسئله ی سرود پرداختید در همان موقع ما شروع به کار کردیم و سرود را در این منطقه سر لوحه ی کار خودمان قرار داده ایم و کار به جلو میرود . هرچه که بود گفتگوی خوبی با حاجقای هاشمی شکل گرفت و رفته رفته به نیک دشت نزدیک میشدیم . ●باران عاشورایی : 🔺هوا دوباره دگرگون بود و گویی دوباره باید منتظر بارش باران میبودیم . به محض رسیدن به نیک دشت رعد وبرق ها شروع شد ، در اوخر تیر ماهی که در هیچ نقطه از کشور بارشی گزارش نمیشود این بشاگرد و خصوصا نیک دشت است که با باران های سیل آسای خود در تابستان ، بارش های تابستانی را به خود اختصاص داده است . به پنج نکشید که رگباری گرفت که همه مجبور شدند به سمت حسینیه ی شهید ابو مهدی المهندس روستای نیک دشت سرازیر بشوند در همان لحظات اول سرنوشت امشبمان با دو سه رعد و برقی که به دو سه دکل برقی وایضا یک کنترل برق خورد و منفجر شدن آن رقم خورد و همین مسئله موجب شد برق چند روستای بعد از ما به مدت یک شب که هیچ ، یک هفته قطع شود .. بعد از یک ساعت شدت بارش کمتر شد و به دور و بر خورد نگاه میکردم ، حاجقا علویان را مدام میدیم ولی سید حسن طباطبایی که همراه ما و حاجقا علویان بود نبود ، سید حسین کنجکاوی و حرف زدنش با یکی از بومیان نیک دشت در مورد اوضاع میدانی نیک دشت گرفته بود و بعد از بارش باران دیدم که سید حسن مثل موش اب کشیده به سمت حسینیه در حال آمدن است ، بعد ها فهمیدم که سید حسن از اول بارش در زیر یکی از سایه بان های نخلی اطراف حسینیه پناه گرفته بود و راهی برای امدن به سمت حسینیه نداشت و همان جا تا اخر بارش در انجا بود ... ● بعد از بارش عاشورایی : 🔺بارش باران تمام شده بود و همه به سمت معابر ها نیک دشت سرازیر شده بودند و گویی خبر هایی شده بود که در اوایل صحبت ها به آن اشاره کردم ، بله ، تیر برق های شکسته در معبر های نیکدشت افتاده بود و معابر آب رفته بودو همین مسئله موجب شده بود اهالی نیکدشت را با نگرانی روبرو کند به منزله ی اینکه شب ، شب عاشورا بود و بعد از آن هم فردایش مراسم سنتی علمگردانی اهالی نیک دشت در معابر بود اما متاسفانه نبود برق این مسئله را با مشکل مواجهه کرده بود ... ●ایمان اهالی به بشاگرد به برپایی عزای حسینی : 🔺بعد از مدتی شُور کردن اهالی نیک دشت تصمیم بر ان شد که عده ای به دنبال و مطالبه ی وزنگ زدن به اداره ی برق ووصل شدن هرچه سریعتر برق نیک دشت و روستا های دیگر شوند و عده ای نیز به دنبال بر پا کردن موتور برق برای مجلس امشب شوند ، که الحق و الانصاف پاکار بودند و وضعیت را برای برپایی مراسم شب عاشورا در یکی از معابری که منتهی به حسینیه ی نیک دشت میشد آماده کردند . مراسم هم با حداکثر شور و حماسه برگزار شد و توانستند همه از این امتحان بزرگ حسینی سربلند بیرون آیند . امتحانی که ایمان و پاکار بودن اهالی نیک دشت را درحال محک زدن بود . ●صبح عاشورا و مراسم علمگردانی : 🔺بعد از مراسم شب عاشورا بنا شد که ما همان شب در نیک دشت باشیم چون صبح عاشورا در تمام روستا های بشاگرد سنت دیرینه ی خود در روز عاشورا یعنی علمگردانی و ایضا علمکشون را در برنامه خود داشتند ، شب را در ظلمات گذراندیم و صبح ساعت 9 برای علمگردانی به پا خواستیم . علمگردانی در سطح روستا انجام شد و در این رسم اهالی بشاگرد بر آنند که خبر شهادت امام را به اهالی خبر دهند . ادامه دارد .... 🗓فهرست مجموعه راهی که طی شد علی بختیاری @Serat1357talabe | صراط
● " راهی که طی شد" ■ ادامه قسمت روایت چهاردهم : " روز دهم " (۲) 🔺مجلس تمام شد ، نوکری ما و خادمی ما هم برای نسل جدید نیک دشت هم به پایان رسید ،کمی مانده بود که حاجقا زین العابدین به دنبال گروه مبلغین اعزامی به روستای نیک دشت بیاید که دیدم کم کم هم دختر بچه هایی که با انها برنامه ها را جلو میبردیم و هم پسر بچه هایی که به مدت کوتاهی برنامه با آنها داشتیم می آمدند و میگفتند که حاجقا دفعه ی بعدی کی میاید ؟ و این همان چیزی بود که ما به عنوان مبلغ به دنبال آن بودیم .. ●"به وقت برگشت به خمینی شهر" : 🔺با اهالی نیک دشت خداحافظی شد و بعد از ظهر همان روز نیک دشت را به مقصد خمینی شهر ترک کردیم ، مبلغین دیگر روستا ها هم به همین منوال در حال برگشت از روستای محل تبلیغ خودبه سمت خمینی شهر بودند ، وقتی به خمینی شهر رسیدیم گویی همه عزم سفر بسته بودند ، همه چیز به پایان رسیده بود و وقت خداحافظی و وقت برگشت به قم رسیده بود . 🗓فهرست مجموعه راهی که طی شد علی بختیاری @Serat1357talabe | صراط
● " راهی که طی شد " ■سخن آخر : 🔺همیشه فکر میکردم معنویت حسینی به طور "محض" فقط در قم حضور دارد و نمی‌شود آنگونه که باید آن معنویت و حس را برای خود ایجاد کرد ، لیکن در این محرم بنا بر این هدف که فضا های جدید تجربه شود پا به عرصه ی تبلیغ گذاشته و مسیر را جلو میبیریم . 🔺اکنون پس از چند روز از تبلیغ محرم شاهد مشاهده کردن فضا های جدید هستم و حتی محرم نوع عزایش به شخصه کمی متفاوت شده است... 🔺و وقتی به دنبال سرنخ های او میروم میبینم که علت اصلی آن مسئله ی "هجرت" است ، بله هجرت ، هجرت انسان به طور کلی از کاشانه ی خود باعث می‌شود که انسان به بُعد حقیقی خودش نزدیک شود و آن را بتواند خوب بشناسد. البته ما طلبه ها باید اندازه ی هرچیزی را در خودش بدانیم و اینگونه نشود که یک چیزی که سبب رشد توست تبدیل بشود به سبب افراط و تفریط تو که این مسئله برای ما طلبه ها سم است . 🔺با خود فک میکنم آسیب شناسی این موضوع که چرا مسئله هجرت و یا خود تبلیغ به فرموده حضرت آقا "تبلیغ مرتبه ی اول حوزه است" به طور کامل مغفول مانده و چرا چیزی که این همه سبب رشد طلبه در مسائل اجتماعی ، فرهنگی و کذلک می‌شود چرا جدی گرفته نشده است .... 🔺این مسئله نیز مثل سایر مسئله ها کم کاری ها و زیر مسئولیت ها را خالی کردن دارد که از هر دو طرف میباشد ، یعنی یک طرف طلاب که نقشی میدانی این داستان را دارند و از یک طرف خود حوزه که نقشی راهبری و .... در این مسئله دارد . ■مسئولیت طلاب : 🔺در بُعد مسئولیت طلاب این گونه است که متاسفانه بر اثر بی کیفیت بودن بعضا محتوای درسی حوزه و عدم کاربردی کردن آن توسط طلاب باعث شده است که موجی از بی انگیزگی و عدم توجه به مسئولیت های ذی طلبگی را در پی خود داشته باشد و عملا طلبه نقش راهبری و میدانی خود در جامعه را از دست می‌دهد. ■مسئولیت حوزه : 🔺مسئولیت حوزه هم مسئولیتی راهبردی است یعنی راهبری طلاب در جهت نقش آفرینی در جامعه ، حال یا به مقدار کم یا به مقدار زیاد که دیگر آن بستگی به فرد دارد . عوامل این افول هم بر می‌گردد به نداشتن برنامه ای بلند مدت برای افقی چند ساله حوزه علمیه که مسئولیت راهبری طلاب و جامعه را دارد بتواند طبق آن برنامه جلو رود . 🔺این بود روایت ما از سفر تبلیغی محرم 1403 گروه تبلیغی موسسه ی خانه طلاب جوان .تیر ماه 1403 ...به امید رضایت مهدی فاطمه... 🗓فهرست مجموعه راهی که طی شد علی بختیاری @Serat1357talabe | صراط