🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣0⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷 🌹شهید حجت الله رحیمی🌹 💠خداوند به وعده اش عمل کرد ✍ راوی: مادر شهید 🔹من وآقا
2⃣0⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔹نزدیک "عملیات خیبر" بود. #زمستان بود و ما در اسلام آباد غرب بودیم. از تهران آمد خانه. چشم های سرخ و خسته اش داد می زد چند شب است #نخوابیده.
🔸تا آمدم بلند شوم، نگذاشت. #دستم را گرفت و نشاندم. گفت: "امشب نوبت من است که از #خجالت تو بیرون بیایم". گفتم: " ولی تو، بعد از این همه وقت ، خسته و کوفته آمدی و ..." نگذاشت حرفم تمام شود.
🔹رفت خودش #سفره را انداخت. غذا را کشید و آورد. بعدی هم غذای #مهدی را با حوصله داد و سفره را جمع کرد. چای ریخت و آورد دستم و گفت : "بفرما بخور. "
✍ به روایت همسر
شهید حاج محمد ابراهیم همت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
⚜السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام...
🔸سلام بر تو ای مولایی که صفای آمدنت، #زمستان دلهـ❤️ـا را #بهار خواهد کرد و طراوت مهربانیت روزگار را نو.
🔹 #می_آیی و پروانه های عشق، پیله های #حسرت را میشکنند و در آسمانِ امید، پروازی شگفت را تجربه میکنند🕊.
#السلام_علیک_یاحجه_الله_فی_ارضه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
‼️فیلم کامل سخنان #شهید_محسن_حججی در اردوی جهادی 🌹 درس هایی که شهید مدافع حرم "محسن حججی" با حضور د
#خاطرات_شهدا
عاشــقِ آلبــــالو🍒 بود.
دو سه تا صندوق گرفتم
برایش #شربت و مربا درست کنم.
خودش نشســت کنارم
و درشت هایش را سوا کرد.
ازم خواست برایش #فریز کنم
که #زمستان هم داشته باشیم...
آلبالوها توی فریزر بود
ولی محسنــم💔...😔
راوے: #همسر_شهید
#شهید_محسن_حججے
💞🕊🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎥 #کلیـــپ_ویــژه شـــهید حماســه خانــطـــومان #شهید_علی_جمشیدی🌷 #شهید_مفقودالاثر_مدافع_حرم حت
چه فصلیست #زمستان
من نام آن را میگذارم فصل گریه😭
فصلی که #جانـ❤️ به آسمان نزدیک میشود!
چه زود گذشت فصلهای #عمرت
آرام و #بیصدا وباشکوه زیستی و پرکشیدیـ🕊
#هوا_بس_ناجوانمردانه_سرد_است
#شهید_علی_جمشیدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
وقتی بر اثر #مجروحیت در بیمارستان بستری شده بود، رفتم کنارش و به او گفتم: «احمدً آخر به ما حلوا ندا
🔰شلوار یخ زده و پاهای خونی
🔹آخرین مسئولیت #شهید_پلارک، فرمانده دسته بود. در والفجر 8 از ناحیه دست✋ و #شکم مجروح💔 شد، اما کمتر کسی میدانست که او مجروح شده است.
🔸اگر کسی در باره حضورش در #جبهه سوال میکرد، طفره میرفت و چیزی نمیگفت❌
🔹یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه🏞 رد شویم. #زمستان بود و هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت:" اگر #یک_نفر مریض بشود. بهتر از این است که همه #مریض شوند."
🔸یکی یکی بچهها را به دوش کشید و به طرف دیگر #رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار👖 او شدیم که #یخ زده بود و پاهایش خونی💔 شده بود
#شهید_احمد_پلارک
#سالروز_شهادت 🌷
#شهیدی_که_مزارش_آکنده_از_بوی_عطر_است.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #یاد_یاران5⃣4⃣ 💠 ازدواج_آسان 📌خاطره ای از #شهید_ناصر_کاظمی🌷 👆عکس باز شود 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzade
🔴 #چکمهی_شب_زمستانی
🍃 اولین سال بعد از شهادت شوهرم #زمستان سرد شده بود و خلاصه اولین برف زمستان بر زمین نشست.
🍂یک شب پدر شوهرم آمد، خیلی نا آرام گفت: عروس گلم، #ناصر به تو قول داده که چیزی بخره و نخریده؟ گفتم: نه، هیچی
🍃خیلی اصرار کرد. آخرش دید که من کوتاه نمیآیم، گفت: بهت قول داده زمستون که میاد اولین #برف که رو زمین میشینه چی برات بخره؟چشمهایم پر از اشک شد، گریهام گرفت، گفت: دیدی یک چیزی هست، بگو ببینم چی بهت قول داده؟
🍂گفتم: شوخی میکرد و میگفت بذار زمستون بشه برات یک #پالتو و یک نیم چکمه میخرم. این دفعه آقا جون گریهاش گرفت،
🍃نشسته بود جلوی من بلند بلند گریه میکرد؛ گفت: دیشب #ناصر اومد توی خوابم بهم پول داد گفت: به منیژه قول دادم زمستون که بشه براش یک #چکمه و یک پالتو بخرم. حالا که نیستم شما زحمتش رو بکش...
#شهید_ناصر_کاظمی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📌شهید دکتر #آیت_الله_بهشتی_ره: #ارزشها را بشناس و #اشخاص را با ارزشها بسنج⚖ #حمایتها باید از ارز
#شهید_بهشتی (ره):
💢آنان که #زمستان را از پشت پنجره دیده اند و گرسنگی را هم فقط در کتابها📚 خواندند.
💢نخواهند توانست✘ که #نمایندگان شایسته ای برای دفاع از حقوق مردم باشند.
#درست_انتخاب_کنیم✅
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 0⃣5⃣ #قسمت_پنجاه 📖مجبور ش
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
1⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_ویکم
📖ایوب که به در رسید، نگهبان آن را بسته بود و داشت #اشکهایش را پاک میکرد. ایوب میله ها را گرفت. گردنش را کج کرد. و با گریه گفت: شهلا......تورا ب خدا......من را ببر #توروبخدا.....من را اینجا تنها نگذار😢
📖چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بلند نشود😭 نمیدانستم چه کار کنم. اگر او را با خود میبردم حتما به خودش صدمه⚡️ میزد. قرص هایش را انقدر کم و زیاد کرده بود که دیگر یک ساعت هم #ارام و قرار نداشت. اگر هم میگذاشتمش آنجا ...
📖با صدای ترمز ماشین🚙 به خودم امدم، وسط خیابان بودم، راننده پیاده شد و داد کشید: های #چته خانم؟ کوری؟ ماشین به این بزرگی را نمیبینی؟😡
توی تاکسی یکبند گریه کردم تا برسم خانه.
📖انقدر به این و آن التماس کردم تا اجازه دهند #مسئول_بنیاد را ببینم. وقتی پرسید "چه میخواهید؟" محکم گفتم: میخواهم همسرم♥️ زیر نظر بهترین پزشک های خودمان در یک #اسایشگاه خوش اب و هوا بستری شود که مخصوص جانبازان باشد
📖دلم برای زن های #شهرستانی میسوخت که به اندازه ی من سمج نبودند. به همان بالا و پایین کردن های قرص ها💊 رضایت میدادند. مسئول بنیاد نامه ی درخواستم را نوشت. ایوب را فرستادند ب اسایشگاهی در #شمال، بچه ها دو سه ماهی بود که ایوب را ندیده بودند.
📖با اقاجون رفتیم دیدنش. #زمستان بود وجاده یخبندان. توی جاده گیر کردیم. نصف شب🌙 که رسیدیم، ایوب از #نگرانی جلوی در منتظرمان ایستاده بود. اسایشگاه خالی بود.
📖هوای شمال توی ان فصل برای #جانبازان شیمیایی مناسب نبود. ایوب بود و یکی دو نفر👥 دیگر، سپرده بودم کاری هم از او بخواهند. انجا هم کارهای #فرهنگی میکرد. هم حالش خوب شده بود و هم دیگر سیگار🚬 نمیکشید
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهید_علیرضا_ناهیدی
#فرمانده_تیپ_ذوالفقار
#لشکر۲۷_حضرترسولﷺ
شهادت: عملیات والفجر مقدماتی
شهید علیرضا ناهیدی کسی که #حاج_همت عاشق او بود♥️ و او را بسیجی واقعی مینامید...
🔹از هوش💬 سرشاری برخوردار بود و خيلی زود با سلاح های مختلف آشنايی پيدا كرد و همين امر باعث شد كه #متوسّليان او را به عنوان مسئول ادوات و توپخانه معرفی كند✅
🔸نبوغ او در جبهه زبانزد بود به حدی که #محسن_رضایی به او لقب انیشتین را داده بود. در #زمستان سال ۶۰ به همراه كاروان اعزامی از مريوان به جنوب اعزام شد و از بدو تشكيل تيپ ۲۷ واحد #توپخانه و ادوات تيپ را راه اندازی كرد.
🔹خاک #لبنان نیز در سال۶۱ عطش او را برای مجاهدت سیراب نکرد. #علیرضا فرماندهی قرارگاه امام حسين(ع) را در تهران نپذيرفت❌ و عاشقانه به کوی عشق دل بست.
🔸در عمليات های مختلف با سمت #فرماندهی تيپ ذوالفقار شركت داشت و عاقبت در ۳۰ بهمن ۶۱ بر اثر جراحت😓 حاصل در #عمليات_والفجر مقدماتی به فیض شهادت🌷 رسيد.
مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا(س)
قـطعـه ۲۸ / ردیـف۱۰۲ /شـماره ۱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
2⃣3⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷 🔰هر چند #گذشتن و راضی شدن سخت بود، ولی من راضی بودم و اجباری در کار نبود❌ شو
🔹از زمان عقد و هنگامی که یکی از دوستانش در سوریه #شهید شد، حرف رفتن🚌 به سوریه را پیش کشید و گاهی با هم در مورد این موضوع صحبت میکردیم. اما بهطور جدی در پائیز🍂 و #زمستان سال 95 بود که قرار شد، چند نیروی بسیجی را معرفی کند و خودش را نیز بهعنوان نیروی #پاسدار و علاقهمند💖 معرفی کند.
🔸بنده در زمان #عقد نمیتوانسم رضایت خود را نسبت به این موضوع اعلام کنم😢 ولی بعد از عروسی، روزها که همسرم سرکار میرفت یا #ماموریت بود، برنامه مصاحبه🎤 با همسران شهدا🌷 را نگاه میکرد تا ببینم این بزرگواران چگونه با سختیها مواجعه میشوند.
🔹کلیپهایی در مورد #مظلومیت شیعیان سوریه نگاه میکردم و این فکر در ذهنم همیشه جرقه میزد🗯 که اگر مانع رفتن #یدالله شوم، چگونه جواب اهل بیت (ع) را در روز محشر بدهم😔
🔸تا اینکه وقتی موضوع رفتنش جدی شد و در زمستان❄️ سال 95 در موردش با هم صحبت کردیم، بنده مخالفت نکردم☺️ و حتی تصمیم گرفتم که تا لحظه #رفتنش بیتابی نکنم❌
#شهید_یدالله_ترمیمی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#صبــــــح
آغاز ماجرای جدیدی ست
از رفاقتمان ای شهید🌷
وقتی طلوعِ چشم هایِ تو😍
در این #زمستان سرد
شهر دلمـ♥️ را گرم می کند
#شهید_حمید_باکری
#سلام_صبحتون_شهدایی 🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
⚜السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام...
🔸سلام بر تو ای مولایی که صفای آمدنت، #زمستان دلهـ❤️ـا را #بهار خواهد کرد و طراوت مهربانیت روزگار را نو.
🔹 #می_آیی و پروانه های عشق، پیله های #حسرت را میشکنند و در آسمانِ امید، پروازی شگفت را تجربه میکنند🕊.
#السلام_علیک_یاحجه_الله_فی_ارضه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #افلاکیان_خاکی 11 📖 چه کار کردی احمق ؟! زدی تو گوش فرمانده سپاه غرب کشور. میدونی چی کارت می کنند؟
♦️#سیره_شهدا
🌾توی چله #زمستان توی برف ❄️🌨و سرما ، که حتی چهارپایان هم از رفتن به #امام زاده داوود خوداری می کردند ، میگفت ، بریم امام زاده داوود
اونم نه برای تفریح بلکه برای خود سازی ‼️
وقتی با یه #مکافاتی توی برف و یخبندان وارد امام زاده می شدیم ،
🌾 همه برای فرار از سوز 🌬و سرما دنبال یه جای گرم بودیم ولی #محمد به طرف رودخانه می رفت و وضو می گرفت ، بعد چنان با خلوص به نماز می ایستاد که واقعا احساس می کردیم او با #ذکر خدا گرم می شود.....
#شهیدمحمد_بروجردی 🌷
📕 امام سجاد و شهدا ، ص31
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_محمدحسین_حدادیان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❄️ برف آهسته میبارید ، زمین پیراهن سفید به تن کرده بود و هلهله کنان پذیرای #زمستان بود. مادر از پنجره زمستان را تماشا میکرد.
.
✨ موهای سپید درخت پرتقال را مینگریست گیسوان او هم دست کمی از موهای درخت نداشت...زمین را نگاه میکرد هنوز رد پایش در حیاط به یادگار مانده بود بعد از سه سال صدای خنده ها و شیطنت های محمد حسین همان طراوت قبل را داشت. ذهنش به بیست و پنج سال پیش رفت آن زمان که صدای گریه نوزادی در خانه پیچید اذان و اقامه در گوشش خواندند و نامش را محمد حسین نهادند. لحظه ای را به یاد آورد که دردانه اش را به آغوش کشید و جاذبه #مهر_مادری کاری کرد که پیوندی وَرای پیوند مادر فرزندی میان او و محمد حسینش ایجاد شود😍
.
❄️ آرزوی مادر دیدن محمد حسین در لباس خادمی بود و خداوند چه زود مادر را به آرزویش رساند. به فراز بأبی أنتَ وَ اُمی و نَفسی و... زیارت عاشورایش جامه عمل پوشاند و به فرزندش که اذن پرواز میخواست این اجازه را داد پرواز به سوی#دمشق ، جایی که عباس های زینب گرد هم آمده بودند پسر او هم یکی...
.
✨ و تقویم به اسفند نود و شش میرسد و#سوریهٔ دوباره را در تهران به تصویر میکشد ، هوا گرگ و میش است و صدای اذان صبح #شهادت_فاطمهٔ_زهرا در خیابان پاسداران میپیچد. تنی چاک چاک کف خیابان افتاده ، مادر این صحنه را میبیند و قتلگاه پیش چشمانش جان میگیرد ، تنی تیر باران که خون سرخش فرش خیابان شده ، کفتار ها بوی خون مشامشان را پر کرده و هیچ جوره نمیشود از دور پیکر دورشان کرد که با پنجه های تیزشان تنش را میدرند و آخرین نفس های خیسش به گوش میرسد که همراه اذان زمزمه میکند: أشهَدُأنلاإلهَإللّٰه وَ أشهَدُأنَّمُحَمَّدًرَسولُاللّٰه...
و آرام چشمانش را میبندد ، در اُمُّالقُری جهان اسلام ، خیابان پاسداران #کربلایی دوباره به پا شد و تولدی دوباره برای خادم رایتالعباس رقم خورد...
تولدت مبارک مدافع امنیت...♥️
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
🌸به مناسبت سالروز تولد
#شهید_محمدحسین_حدادیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃سوغات ماه آخر #زمستان است. شاید هم بهار چشم روشنیاش را پیش کش کرده است. آغوش گرم خانواده #مذهبی پذیرای وجودش شد و نامش را #احمد نهادند.
🍃به قول مادر، از کودکی به دنبال مادر راهی #روضه ها بود و زیر چادر مادر حال دلش را با عشق حسین رو به راه می کرد. پا به پای جسمش روحش هم بزرگ شد و عشق حسین جوانه زد و رشد کرد. صدای #یازهرا ها و #یاحسین های رزمنده حواس دلش را از درس و مشق پرت کرد و راهی #جبهه شد.
🍃دل عاشقش او را ساکن #شلمچه کرد و همانجا به بزم عاشقی لبیک گفت. می گویند در عملیات ها آنجا که همه چیز قفل میشد دو رکعت نماز به #حضرت_زهرا هدیه می کرد و در پایان نماز تمام مشکلات رفع می شد.
🍃می گویند همیشه چشم سرش بسته و با چشم دل #دعای_توسل را زمزمه میکرده و آنقدر حالش قشنگ بود که هنوز هم فامیل به پیروی از او دعای توسلی جمعی برگزار می کنند.
🍃می گویند ارادت خاصی به #امام_زمان داشته و ذکر لبش موقع شهادت #یامهدی بوده است. به گمانم منتظر خوبی بوده که امامش موقع #شهادتش آمده است.
🍃آقا احمد! حال این روزهای ما خوب نیست. #شرمنده خون شهدا شده ایم و خودمان خون به جگر. امام زمان از گناهان ما در #غیبت، اشک میریزد و از خدا طلب مغفرت می کند. هوا آلودهی #گناه است و همه نفس کم آورده ایم. اینجا #جنگ دیگری برپاست و ما سخت در محاصره ایم. برگرد و با دوستانت چاره ای کن به حال #مضطرمان...
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
🌷به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_احمد_صغیرزاده
📅تاریخ تولد : ۱ اسفند ۱۳۴۶
📅تاریخ شهادت : ۹ آذر ۱۳۶۵
📅تاریخ انتشار : ۱۰ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : بهشت قاسم
🕊محل شهادت : شلمچه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃گاهی همه چیز، بعد از #شهادت آغاز میشود! مثلا، سهم آنهایی که پشتِ پایِ عزیزشان دل ریخته اند، میشود انتظار و چشم به راهی...
🍃سید احسان اویی که مادرش خوابِ شهادت را برایش دیده بود، بعد از شهادت همه چشم هارا به راهِ بازگشتِ پیکرش منتظر گذاشت، چه انتظار سختی!
🍃بعد از شهادت، گویی کوچه باغِ انار را زمستان به آغوش کشید! نه شکوفه ای، نه جوانه ای،نه رسیدنی... بر سر دخترها، گرمایِ دست #پدر کم بود و میانِ خنده هایشان، همیشه بغضی جولان میداد که ای کاش بابا بود...
🍃این میان اما همسری، عاشقانه #دلتنگی ها را به خلوت میبرد و غصه نبود مَردَش را در خفا و ذره ذره میخورد. برایِ دخترها پشت و پناه بود در نبود بابا و برایِ پدر مادرِ احسان، مرهمی بر قلب منتظرشان♡
🍃سید احسان، طلسم ماندنها را شکست و او اولین پیکری بود که از خاک سوریه به آغوش خانواده بازگشت، حالا وقتش بود بارِ پدر بودن را، استخوانهای تازه برگشته به دوش بکشند.
🍃آمد و در روزِ شهادتِ مظلومانه #مادرِ عالمین، به آغوش خاک سپرده شد، قلبها آرام شده است. #انتظار جایش را به دلخوشی داده. دلخوشیِ بودنِ بابا برایِ دخترها، حتی زیر خروارها خاک
دلخوشی به مزاری سرد که حالا مامنی برای دردِ دل است، دردِ دلِ همسری که سنگینی نگاهِ همیشه همراهِ احسان را، از قابِ عکسِ شیشه ایِ هم لمس میکند.
🍃انار ها شکوفه داده اند و کوچه باغ سرسبز است. هرسال، همین حوالی که میشود، عطر سید احسان که میپیچد، غنچه انار ها ترک میخورد به لبخندی سرخ، #زمستان است اما، بویِ بهار در پیچ و خمِ کوچه پیچیده🌺
🍃کوچه باغِ انار، شاید به ماندنت عادت نداشته باشد اما، عطرت را سخت به آغوش کشیده.
#تولدت_مبارک ؛ علتِ لبخند انارها🙃
*#کوچه_باغ_انار_به_ماندنم_عادت_نکن ؛ کتابِ زندگینامه شهید🍀
✍نویسنده: #زهرا_قائمی
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_احسان_میرسیار
📅تاریخ تولد : ۲۲ اردیبهشت ۱۳۵۹
📅تاریخ شهادت : ۲۲ بهمن ۱۳۹۴
🥀مزار شهید : بی بی زبیده_قرچک
#استوری_شهدایی #گرافیست_الشهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید احمد صغیرزاده🥀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃سوغات ماه آخر #زمستان است. شاید هم بهار چشم روشنیاش را پیش کش کرده است. آغوش گرم خانواده #مذهبی پذیرای وجودش شد و نامش را #احمد نهادند.
🍃به قول مادر، از کودکی به دنبال مادر راهی #روضه ها بود و زیر چادر مادر حال دلش را با عشق حسین رو به راه می کرد. پا به پای جسمش روحش هم بزرگ شد و عشق حسین جوانه زد و رشد کرد. صدای #یازهرا ها و #یاحسین های رزمنده حواس دلش را از درس و مشق پرت کرد و راهی #جبهه شد.
🍃دل عاشقش او را ساکن #شلمچه کرد و همانجا به بزم عاشقی لبیک گفت. می گویند در عملیات ها آنجا که همه چیز قفل میشد دو رکعت نماز به #حضرت_زهرا هدیه می کرد و در پایان نماز تمام مشکلات رفع می شد.
🍃می گویند همیشه چشم سرش بسته و با چشم دل #دعای_توسل را زمزمه میکرده و آنقدر حالش قشنگ بود که هنوز هم فامیل به پیروی از او دعای توسلی جمعی برگزار می کنند.
🍃می گویند ارادت خاصی به #امام_زمان داشته و ذکر لبش موقع شهادت #یامهدی بوده است. به گمانم منتظر خوبی بوده که امامش موقع #شهادتش آمده است.
🍃آقا احمد! حال این روزهای ما خوب نیست. #شرمنده خون شهدا شده ایم و خودمان خون به جگر. امام زمان از گناهان ما در #غیبت، اشک میریزد و از خدا طلب مغفرت می کند. هوا آلودهی #گناه است و همه نفس کم آورده ایم. اینجا #جنگ دیگری برپاست و ما سخت در محاصره ایم. برگرد و با دوستانت چاره ای کن به حال #مضطرمان...
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
#شهید_احمد_صغیرزاده
📅تاریخ تولد: ۱ اسفند ۱۳۴۶
📅تاریخ شهادت: ۹ آذر ۱۳۶۵
🥀مزار شهید: بهشت قاسم
🕊محل شهادت: شلمچه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣#سلام_امام_زمانم ❣
سلام حضرت آفتاب، مهدی جان عج
🥀عمری است که ما ساکنان سرزمین شبیم، عمری است که سرگردان #زمستان های مکرریم، عمری است که در امواج پرتلاطم🌊 دریای #بی_کسی گرفتاریم ...
🥀دل های ما♥️ دیرگاهی است که سپیده و بهار و #آرامش را از یاد برده است. بیایید و نجاتمان دهيد از این هجوم همواره ی #تنهایی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 0⃣5⃣ #قسمت_پنجاه 📖مجبور ش
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
1⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_ویکم
📖ایوب که به در رسید، نگهبان آن را بسته بود و داشت #اشکهایش را پاک میکرد. ایوب میله ها را گرفت. گردنش را کج کرد. و با گریه گفت: شهلا......تورا ب خدا......من را ببر #توروبخدا.....من را اینجا تنها نگذار😢
📖چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بلند نشود😭 نمیدانستم چه کار کنم. اگر او را با خود میبردم حتما به خودش صدمه⚡️ میزد. قرص هایش را انقدر کم و زیاد کرده بود که دیگر یک ساعت هم #ارام و قرار نداشت. اگر هم میگذاشتمش آنجا ...
📖با صدای ترمز ماشین🚙 به خودم امدم، وسط خیابان بودم، راننده پیاده شد و داد کشید: های #چته خانم؟ کوری؟ ماشین به این بزرگی را نمیبینی؟😡
توی تاکسی یکبند گریه کردم تا برسم خانه.
📖انقدر به این و آن التماس کردم تا اجازه دهند #مسئول_بنیاد را ببینم. وقتی پرسید "چه میخواهید؟" محکم گفتم: میخواهم همسرم♥️ زیر نظر بهترین پزشک های خودمان در یک #اسایشگاه خوش اب و هوا بستری شود که مخصوص جانبازان باشد
📖دلم برای زن های #شهرستانی میسوخت که به اندازه ی من سمج نبودند. به همان بالا و پایین کردن های قرص ها💊 رضایت میدادند. مسئول بنیاد نامه ی درخواستم را نوشت. ایوب را فرستادند ب اسایشگاهی در #شمال، بچه ها دو سه ماهی بود که ایوب را ندیده بودند.
📖با اقاجون رفتیم دیدنش. #زمستان بود وجاده یخبندان. توی جاده گیر کردیم. نصف شب🌙 که رسیدیم، ایوب از #نگرانی جلوی در منتظرمان ایستاده بود. اسایشگاه خالی بود.
📖هوای شمال توی ان فصل برای #جانبازان شیمیایی مناسب نبود. ایوب بود و یکی دو نفر👥 دیگر، سپرده بودم کاری هم از او بخواهند. انجا هم کارهای #فرهنگی میکرد. هم حالش خوب شده بود و هم دیگر سیگار🚬 نمیکشید
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh