eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
📸 عکس ⇜جهت چاپ و نصب به کوله پشتی ⇜در مسیر #پیاده_روی_اربعین #شهید_هادی_ذوالفقاری 📩 #ارسالی_از_کار
3⃣3⃣6⃣ 🌷 💠احتیاط ⚜به بسيار حساس بود، آخر شب كه كار تمام ميشد از دفتر پايگاه بسيج بيرون مي آمد!او در راهرو، كه بيرون از پايگاه بود، مشغول مطالعه📖 ميشد. ⚜داخل راهرو لامپ هايي💡 داريم که شب🌙 نيز روشن است. آنجا در سرما❄️ مي نشست و درس ميخواند📚! ⚜يك بار به هادي گفتم: چرا اينجا درس ميخواني⁉️ تو گردن اين پايگاه داري، همه ي در و ديوار اينجا را خود تو ♨️بدون گرفتن مزد كردي. همه ي تزئينات اينجا كار شماست. ⚜خب بمون و درس بخوان.هادي گفت: من اين درس📕 رو ميخوانم. درست نيست از نوري💫 که هزينه اش را پرداخت ميكند استفاده کنم. چون ميدانم اين لامپ ها روش است اينجا ميمانم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بگذار سیر ببینمش اکنون که #می_رود ای اشک😭! از چه راه تماشا گرفته ای⁉️ #شهید_هادی_ذوالفقاری 🌹🍃🌹🍃
0⃣6⃣6⃣ 🌷 🔰بعد از یک ماه، و دوستان رزمنده به برگشتند. از دوستانم در مورد هادی سوال کردم. پرسیدم: هادی چطور بود⁉️ 🔰همه دوستان من از او تعریف می کردند. از ، از افتادگی، از زرنگی، از و تقوا و...همه از او تعریف می کردند. هرکس به نوعی او را خودش قرار داده بود. 🔰 و عبادت های هادی، حال و هوای جبهه های نبرد ایران🇮🇷 با صدامیان بعثی را برای بقیه تداعی می کرد. 🔰هادی دوباره راهی مناطق شد. دیگر او را کمتر می دیدم😢. چندبار هم تماس گرفتم☎️ که جواب نداد. مدتی گذشت و من با چندتن از دوستان برای راهی ایران شدیم. 🔰یادم هست توی بودم که یکی از دوستانم گفت:‌ خبر داری رفیقت، همون که با ما می آمد ❓ 🔰گفتم: چی می گی⁉️😳سریع رفتم سراغ اینترنت📱. بعد از کمی جستجو متوجه شدم که هادی به آنچه بود رسید😔.   🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
عجیب‌ دنیارا جدی گرفتیم...‌ #شهید_هادی_ذوالفقاری_میگفت؛‌ "من مطمئنم چشمی که به نگاه حرام عادت کنه خی
0⃣8⃣7⃣ 🌷 🔹خانواده‌ می گویند : هادي اذيتي براي ما نداشت🚫. آنچه مي خواست را به دست مي آورد.از همان كودكي👦 روي پاي خودش بود. 🔸مستقل بار آمد و اين، در زندگي او خيلي تأثير داشت👌. هادی از اول یک بود. حال و هوا و خواسته‌هایش مثل جوانان هم‌ سن و سالش نبود❌. 🔹دغدغه‌مندتر و از جوانان دیگر بود. او ویژگی های خاصی داشت : همیشه بود. مداحی می کرد🎤. اکثر اوقات ذکر سینه زنی را می گفت. 🔸 او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او می کرد، خیلی بدش می آمد😔.وقتی که شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: را خدا آزاد کرد✌️، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره و همه کارها برای خداست. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مادر شهید ذوالفقاری🌷 🔰علمای نجف در مراسم چهلم او می‌گفتند: #شهیدذوالفقاری شجاعت زیادی داشت و بعد از
2⃣6⃣8⃣ 🌷 💠طلبه لوله کش 🔰هادی متوجه شد که بیشتر دوستان ، از خانواده‌های مستضعف نجف هستند و در منازلی🏠 زندگی می‌کنند که آب لوله کشی نداشت🚱 و بضاعت مالی برای لوله کشی نداشتند. برای همین به آمد و چند روزی در مغازه یکی از دوستانش ماند و لوله کشی را یاد گرفت. 🔰هرچه لازم داشت را تهیه کرد و راهی شد🚌 بعد از ظهرها بعد از کلاس درس لوله تهیه می‌کرد و به خانه می‌رفت. از خود طلبه‌ها کمک می‌گرفت و منازل مردم مستضعف، ولی مومن👌 نجف را آب می‌کرد. 🔰هادی شهریه و هیچ مزدی💰 برای لوله کشی نمی‌گرفت🚫 یکبار با او بحث کردم که چرا برای کار لوله کشی پول نمی‌گیری⁉️ خُب نصف قیمت دیگران بگیر. تو هم و... خندید و گفت:‌ خدا خودش می‌رسونه☺️ 🔰سرش داد زدم و گفتم: یعنی چی خودش می‌رسونه؟ ما هم بچه آخوند هستیم و این را شنیده‌ایم. ⚡️اما آدم باید برای کار و زندگیش برنامه‌ریزی کنه👌 تو پس فردا می‌خوای زن بگیری و... 🔰هادی دوباره لبخند زد😊 و گفت: آدم برای باید کار بکنه، اوستا کریم هم هوای ما رو داره، هر وقت داشتیم برامون می‌فرسته✅ بعد مکثی کرد و عجیبی را برایم تعریف کرد. 🔰گفت: یه شب🌙 تو همین خیلی به پول احتیاج داشتم. آخر شب مثل همیشه رفتم توی حرم🕌 و مشغول زیارت شدم. اصلاً هم حرفی در مورد پول با مولا (ع) نزدم. همین که به ضریح چسبیده بودم یه به شانه من زد و گفت:‌ آقا این پاکت💌 مال شماست. 🔰برگشتم و دیدم یک است که او را نمی‌شناختم. بعد هم بی‌اختیار پاکت را گرفتم📩 بعد از راهی منزل شدم. با تعجب دیدم مقدار زیادی پول💵 داخل آن پاکت است. 🔰هادی دوباره به من نگاه کرد و گفت: ، همه چیز دست خداست. من برای این مردم ، ولی با ایمان✨ کار می‌کنم. هم هروقت احتیاج داشته باشم برام می‌ذاره تو پاکت و می‌فرسته📨 📚برگرفته از کتاب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مادر شهید ذوالفقاری🌷 🔰علمای نجف در مراسم چهلم او می‌گفتند: #شهیدذوالفقاری شجاعت زیادی داشت و بعد از
🔰سه‌شنبه بود. من به جلسه #قرآن رفته بودم. در جلسه قرآن بودم که به من #زنگ زدند. پرسیدند خانه‌ای؟ گفتم نه. 🔰بعد گفتند بروید #خانه کارتان داریم. 🔰فهمیدم از #دوستان هادی هستند و صحبت‌شان درمورد #هادی است، اما نگفتند چه کاری دارند. 🔰من #سریع برگشتم. چند نفر از بچه های #مسجد آمدند و گفتند هادی #مجروح شده. 🔰من اول #حرف‌شان را باور کردم؛ گفتم حضرت #ابوالفضل(ع) و امام #حسین(ع) کمک می‌کنند، عیبی ندارد. اما رفته رفته حرف #عوض شد. بعد از دو سه ساعت، #همسایه‌ها آمدند و #مادر دو تن از #شهدای محل مرا در #آغوش گرفتند وگفتند هادی به #شهادت رسیده. #شهید_هادی_ذالفقاری🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰سه‌شنبه بود. من به جلسه #قرآن رفته بودم. در جلسه قرآن بودم که به من #زنگ زدند. پرسیدند خانه‌ای؟ گفت
3⃣8⃣8⃣ 🌷 💠نحوه ی شهادت 🔰هادی برای مبارزه با داعش👹 راهی منطقه شد. او با نیروهای حشدالشعبی چه در کارهای فرهنگی چه کارهای نظامی و دفاعی👊 همکاری نزدیکی داشت. 🔰در حومه ی سامرا،ناگهان صدای انفجار💥 مهیبی آمد،عملیات انتحاری در بین سربازان عراقی و به آرزویش رسید🕊 خبر رسید که ذوالفقاری مفقود شده و جز لاشه ی دوربین عکاسی اش📸 هیچ چیز دیگری و حتی پیکری⚰ از او به جانمانده است🚫 🔰سه روز از هادی گذشته بود. یقین داشتم حتی شده قسمتی از پیدا می شود👌 چون او برای خودش قبر آماده کرده بود. همان روزخبر دادند در فرودگاه نظامی🛫 ، یک کامیون🚚 آمده که راآورده 🔰بیشتر این شهدا از بودند و در میان آنها یک جنازه وجود دارد که سالم است✅ اما ! وهیچ مشخصه ای ندارد، فقط در دست راست او دو انگشتر💍 است. به یاد هادی افتادم. رفتم و کامیون پیکر شهدا🌷 را دیدم. 🔰خودش بود. اولین شهید🌷 بود که آرام خوابیده بود😭 کمی سوخته بود اما کاملاً واضح بود که هادی است. یاد روزی افتادم که با هم از سامرا به⇜ بغداد بر می گشتیم. 🔰هادی می گفت برای باید از خیلی چیزها گذشت. از برخی گناهان🔞 فاصله گرفت هادی در معرکه و غسل نداشت❌ خودش قبلاً پرچم سیاهی تهیه کرده بود که خیلی ناگهانی پیکرش🌷 را درمیان آن پرچم پیچیدند و در قبر قرار دادند! 🔰ناخواسته کل قبرش سیاه و وصیت📜 شهید عملی شد. به گفته دوستانش یک «یافاطمة الزهرا(سلام الله علیها)» هم بود که آن را روی گذاشتند و به خواست خودش بالای سنگ لحد شهید نوشتند:✍ 🔰اما همه دوستان و آشنایان، بر این باورند که شاید علت این ، ارادت ویژه شهید به حضرت زهرا(سلام الله علیها) بوده✅ چون وقتی پیکر او با این چند روزه پیدا شد، آغاز بود. شبی که او به خاک سپرده شد، 🌙شب اول فاطمیه بود. 🔰هادی کرده بود پیکرش را در ↵سامرا، ↵کاظمین، ↵کربلا و ↵نجف دهند. این وصیت بعید بود اجرا شود. چرا که عراقی‌ها شهدای خود را به یکی از حرمین می‌برند و بعد دفن می کنند. 🔰اما در مورد هادی باز هم شرایط تغییر کرد، ابتدا پیکر⚰ او را به سامرا و بعد به کاظمین بردند. سپس در کربلا و پیکر او تشییع شد. بعد هم به بردند و مراسم اصلی برگزار شد.و درجوار حضرت علی (علیه السلام) درقبرستان به خاک سپرده شد🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂هادی به همراه دیگر #مدافعان_حرم، حدود بیست کیلومتر جلوتر از حرمین عسکریین در سنگرها حضور داشتند.
🔰این کمتر حرف می‌زد. زمانی که از تهران برگشته بود بیشتر مشغول بود. از خودش کمتر می‌گفت. به توصیه‌های کتب اخلاقی📚 بیشتر عمل می‌کرد. 🔰 عبادت‌ها و مسائل دینی را به گونه‌ای انجام می‌داد که در خفا🌚 باشد. کمتر کسی از حال و هوای او در خبر داشت. او سعی می‌کرد خلوت خود را👤 با مولای متقیان (ع) حفظ کند. 🔰هادی حداقل هر هفته🗓 با تهران و دوستان و خانواده تماس☎️ می‌گرفت و با آنها بگو بخند داشت، اما در روزهای آخر خاصی در او دیده می‌شد. شماره‌ همراه📱 خود را عوض کرد. 🔰 بار چند روز قبل از ، با یکی از دوستانش تماس گرفت📲 هادی پس از صحبت‌های معمول به او گفت: نمی‌خوای صدای من رو ضبط کنی⁉️ دیگه معلوم نیست بتونی با من حرف بزنی! بعد گفت: 😔 🌷 پیشاپیش روز مادر مبارک🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🐚🌷🐚🌷🐚🌷🐚🌷 🔹اهل ذکر بود. گاهی به #شوخی می گفت: من ۲۰۰۰ تا یا حسین حفظ هستم😅 یا می گفت: امروز هزار بار
7⃣0⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰در میان فیلم ها به خیلی علاقه داشت. سی دی📀 فیلم را تهیه کرد و برای خانواده پخش نمود📽 🔰خواهرش می گفت: من مدتها فکر می‌کردم💭 هم مثل آدم‌های درون فیلم، هر شب با موتور🏍 و با دوستانش به (س) می‌رود. صحنه‌های این فیلم همه‌اش جلوی چشم‌های من است. همه‌اش نگران بودم می‌گفتم نکند هادی با محتوای فیلم اتفاقی نباشد⭕️ 🔰هادی مثل ما نبود❌ که تا یک اتفاقی می‌افتد بیاید برای همه تعریف کند. از اتفاقات نگران‌کننده😰 حرف نمی‌زد. در کلامش جاری بود. 🔰برادرش می‌گفت: کسی از دستش ناراحت شود، اگر دلخوری🙁 پیش می‌آمد از دل طرف درمی‌آورد. هادی به ما می‌گفت یکی از خاله‌هایمان را در کودکی ناراحت کرده💔 اما نه ما چیزی به خاطر داشتیم نه . 🔰ولی همه‌اش می‌گفت باید بروم بطلبم. هیچ‌وقت دوست نداشت کسی با دلخوری از او جدا شود💕 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹سال 1367 بود که #محمدهادی یا همان هادی به دنیا آمد. او در #شب_جمعه و چند روز بعد از ایام فاطمیه🏴 به
6⃣1⃣0⃣1⃣ 🌷 💠هادی عشق منه 🔰اوائل فروردین 1386📆 بود و مثلا به عنوان نیروی یا به‌اصطلاح ، در پادگان دوکوهه مستقر بودیم. در جمع‌مان👥 شخصی داشتیم به نام م.ع👤 که از نیروهای واحد فرهنگی 27 محمد رسول‌الله(ص) بود و با وجود قد و قواره کوتاهی که داشت، مدام احساس گرسنگی می‌کرد و سیرمونی نداشت. 🔰 هم تازه به جمع‌مان اضافه شده بود.  یک روز، بعد از خوردن ناهار🍜، م.ع شروع به گلایه کرد که "غذا بوده و من سیر نشدم🚫 و ..." 🔰هادی بدون سر و صدا از اتاق بیرون رفت🚪 و بعد از چند دقیقه⏱ با چند یکبار مصرف به جمع ما برگشت و ظرف‌های غذا🍲 را گذاشت وسط و گفت: . 🔰م.ع همین که چشمش به غذاها افتاد😍 کنترلش را از دست داد و به سمت حمله کرد و مشغول خوردن شد. در حالی که با ولع پشت سر هم را به طرف دهانش می‌برد، مدام تکرار می‌کرد: " ".😅 🔰از آن روز به بعد، ما هم را "هادی عشقـ❤️ من" صدا می زدیم. حدود بعد، در حالی خبر پرواز🕊 هادی را شنیدم که هفت سال بود از او خبر نداشتم😔 راوی: علی اصغر بهمن نیا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh  
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهر و دیار و رفقا خدانگهدار ✋ میروم تا انتقام سیلی حضرت زهرا رو بگیرم 💔😔 #شهید_محمدهادی_ذوالفقا
🍂تفکـ💭ـر فرهنگی جالبی داشت! او یک چادر⛺️ در راه نجف تا #کربلا راه اندازی کرد و نمایشگاه تصاویر #نبرد با داعش👹 را برای زائران اربعین قرار داد. 🍀شیخ #هادی برای این نمایشگاه بسیار زحمت کشید؛ به طوری که طی چند #شبانه_روز کمتر از سه ساعت🕰 خوابید. 🍂اما از آنجا که عاشقـ❤️ #گمنامی بود، همین که نمایشگاه آغاز شد به #نجف برگشت! #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣🌸 🌸❣ 4⃣7⃣ تا نگاهم بهش خوردمات اشکای روی صورتش شدم … با حالتی آشفته اومد تو و بغلم کرد - معصومه … معصومه …😭 سعی کردم آرومش کنم  - چیشده سمیرا جان😧 ازم جدا شد، در و بستم و باهم لب حوض نشستیم، در حالی که نگاه نگرانم😧 هنوز رو صورتش بود گفتم: _نمی خوای بگی چیشده؟! با پشت دستش اشکاشو پاک کرد، چقدر برام عجیب بود که برای اولین بار سمیرا بدون آرایش میومد بیرون،😟😊 با صدای گرفته از گریه اش گفت: _من اشتباه کردم، تمام عمرم رو اشتباه کردم😖😢 نگاهم کرد و ادامه داد  - من چقدر بی خاصیت بودم، چقدر نفهم بودم معصومه.. چقدر احمق بودم..😢 - این حرفا چیه میزنی عزیزم .. مگه چیکار کردی!😊 - معصومه چرا وانمود میکنی هیچی نمیدونی، 🙁تو صدها بار بهم مستقیم و غیر مستقیم یاداوری میکردی، تذکر میدادی، اما من همش به شوخی و مسخره بازی میگرفتم😓 هیچی نمیگفتم و فقط نگاهش میکردم، برام عجیب بود که این حرفا رو از سمیرا بشنوم - دیروز که از خونه فاطمه سادات رفتم خونه انقدر حالم بد بود که فقط گریه میکردم،😣😢  یه لحظه احساس کردم من چقدر به نرگس دوماهه ، یه لحظه به خودم اومدم و فکر کردم چجوری از فردا میتونم تو روی نگاه کنم،  یه لحظه فکر کردم اصلا چرا باید میرفت که نرگسش بشه، چرا...😞 تو همیشه میگفتی اگه اونا نرن اسلام نابود میشه اگه اسلام نباشه ما دیگه تو امنیت و راحتی الان نمیتونیم زندگی کنیم ..  معصومه من کل شب رو گریه میکردم و به همه چی فکر میکردم .. معصومه!... ادامه دارد.... 💌نویسنده: بانوگل نرگـــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰این #اواخر کمتر حرف می‌زد. زمانی که از تهران برگشته بود بیشتر مشغول #خودسازی بود. از خودش کمتر می‌گ
🍂راوی: برادر شهید 🕊چند سال پیش، قبل از اینکه #هادی برای زندگی‌اش تصمیم جدی👌 بگیرد هر دویمان در #بازار کار می‌کردیم. یک روز آمد و گفت: دیگر نمی‌خواهم❌ در بازار کار کنم. 🕊شب آمدم و دوباره به او زنگ📞 زدم گفتم #برگرد دوست دارم کنار تو👥 کار کنم گریه‌ام گرفته بود. اما هادی قبول نکرد⛔️ گفت: #ناراحت نباش حضور من خیلی هم مهم نیست😊 من باید #بروم. 🕊اول نگفته بود چه فکری💬 در سر دارد 💥اما او #طلبگی را انتخاب کرده بود #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂هادی به همراه دیگر #مدافعان_حرم، حدود بیست کیلومتر جلوتر از حرمین عسکریین در سنگرها حضور داشتند.
✿زمانی که محمد هادی در #تهران بود و در بازار آهن⛓ فعالیت می کرد، همیشه دست به #خیر داشت. خصوصاً برای هیئت ها🏴 بسیار خرج می کرد. ✿هادی میگفت باید مجلس "امام حسین" (علیه السلام) پر رونق باشد. باید این بچه ها که #هیئت می آیند خاطره خوشی💖 داشته باشند. ✿هربار که برای هیئت و یا کارهای #فرهنگی مسجد احتیاج به کمک مالی💰 داشتیم اولین کسی که جلو می آمد #هادی بود. #همیشه آماده بود برای هزینه کردن. #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 علاقه به شهدا ❣مادرش می‌گفت: «وقتی هنوز ایران بود عاشق جنگ و دفاع از اسلام و انقلاب بود. همیشه از
🌸🍂 #الگو_بردارے_از_شهدا ♦️ #همیشه روی لبش لبخند🙂 بود نه از این بابت که مشکلی ندارد❌ من خبر داشتم که او با کوهی از #مشکلات دست و پنجه نرم می کرد... ♦️اما #هادی مصداق واقعی همان حدیثی بود که می فرماید:👇👇 ⚜مومن شادی هایش در #چهره‌_اش وحزن و اندوهش در درونش💔 می باشد. ♦️اولین چیزی که از هادی در ذهن💭 دوستان نقش بسته، چهره‌ای بـود کـه با #لبـخند آراسـته شده بـود و رفـاقت👥 با او هیچ کـس را خسته نمی کرد✖️ #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 مراقبه قبل از تولد 💢به گفته مادرش، « #مراقبه‌ها درموردهادی پیش از تولدش آغاز شد. از همان کودکی ر
🌸🍂 #الگو_بردارے_از_شهدا ♦️ #همیشه روی لبش لبخند🙂 بود نه از این بابت که مشکلی ندارد❌ من خبر داشتم که او با کوهی از #مشکلات دست و پنجه نرم می کرد... ♦️اما #هادی مصداق واقعی همان حدیثی بود که می فرماید:👇👇 ⚜مومن شادی هایش در #چهره‌_اش وحزن و اندوهش در درونش💔 می باشد. ♦️اولین چیزی که از هادی در ذهن💭 دوستان نقش بسته، چهره‌ای بـود کـه با #لبـخند آراسـته شده بـود و رفـاقت👥 با او هیچ کـس را خسته نمی کرد✖️ #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
میگفت : قیافه ام خوب نیست اگه #شهید بشم کسی برام پوستر نمیزنه....😊 #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری 🌹🍃🌹🍃 @
🍂تفکـ💭ـر فرهنگی جالبی داشت! او یک چادر⛺️ در راه نجف تا #کربلا راه اندازی کرد و نمایشگاه تصاویر #نبرد با داعش👹 را برای زائران اربعین قرار داد. 🍀شیخ #هادی برای این نمایشگاه بسیار زحمت کشید؛ به طوری که طی چند #شبانه_روز کمتر از سه ساعت🕰 خوابید. 🍂اما از آنجا که عاشقـ❤️ #گمنامی بود، همین که نمایشگاه آغاز شد به #نجف برگشت! #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#جان_دل_هادی...😍 ❣وقتایی که ناراحت بودم😔 یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم... میگفت: #جااان دل هادی؟چیه #فاطمه؟ ❣چند هفته بیشتر از #شهادتش نگذشته بود یه شب که خیلی دلم گرفته بود💔 فقط اشک میریختم😭 و ناله میزدم. دلم داشت میترکید از #بغض و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم📝 و نشستم و شروع کردم به #نوشتن ✍از عذاب #نبودنش و عشقم♥️ نوشتم براش. نوشتم #هادی، فقط یه بار؛ فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی😭 نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز💌 و خوابیدم. ❣بعد شهادتش #بهترین خوابی بود که میتونستم ازش ببینم. دیدمش😍 با #محبت و عشق💖 درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد. ❣صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم. #جاااان_دل_هادی. چیه فاطمه⁉️ چرا اینقده #بیتابی میکنی؟ تو جات پیش خودمه♥️ #شفاعت شده ای. 🔺همسر شهید #شهید_هادی_شجاع🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
هادی اگر #تویی که کسی گم نمیشود کسی درگیر #گناه و خسران نمیشود❌ اسمت را بر دلمـ♥️ هک کرده ام جانا ابراهیم، #هادیِ راهِ تاریک می شود #شهید_ابراهیم_هادی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰شهدا اینگونه بودند👇 🔸به این #یقین رسیده بودند که اسیر و شیفته ظواهر دنیوی نشوند❌ و در هیچ جایی ظاه
🔰این کمتر حرف می‌زد. زمانی که از تهران برگشته بود بیشتر مشغول بود. از خودش کمتر می‌گفت. به توصیه‌های کتب اخلاقی📚 بیشتر عمل می‌کرد. 🔰 عبادت‌ها و مسائل دینی را به گونه‌ای انجام می‌داد که در خفا🌚 باشد. کمتر کسی از حال و هوای او در خبر داشت. او سعی می‌کرد خلوت خود را👤 با مولای متقیان (ع) حفظ کند. 🔰هادی حداقل هر هفته🗓 با تهران و دوستان و خانواده تماس☎️ می‌گرفت و با آنها بگو بخند داشت، اما در روزهای آخر خاصی در او دیده می‌شد. شماره‌ همراه📱 خود را عوض کرد. 🔰 بار چند روز قبل از ، با یکی از دوستانش تماس گرفت📲 هادی پس از صحبت‌های معمول به او گفت: نمی‌خوای صدای من رو ضبط کنی⁉️ دیگه معلوم نیست بتونی با من حرف بزنی! بعد گفت: 😔 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹پنجم مهر ماه #عروسی بود؛ ما فقط یک جشن ساده🎊 عروسی داشتیم و خیلی هم به هر دونفرمان👥 #خوش_گذشت. 🔸
...😍 ❣وقتایی که ناراحت بودم😔 یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم... میگفت: دل هادی؟چیه ؟ ❣چند هفته بیشتر از نگذشته بود یه شب که خیلی دلم گرفته بود💔 فقط اشک میریختم😭 و ناله میزدم. دلم داشت میترکید از و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم📝 و نشستم و شروع کردم به ✍از عذاب و عشقم♥️ نوشتم براش. نوشتم ، فقط یه بار؛ فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی😭 نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز💌 و خوابیدم. ❣بعد شهادتش خوابی بود که میتونستم ازش ببینم. دیدمش😍 با و عشق💖 درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد. ❣صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم. . چیه فاطمه⁉️ چرا اینقده میکنی؟ تو جات پیش خودمه♥️ شده ای. 🔺همسر شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰سه‌شنبه بود. من به جلسه #قرآن رفته بودم. در جلسه قرآن بودم که به من #زنگ زدند. پرسیدند خانه‌ای؟ گفت
🌷 💠نحوه ی شهادت 🔰هادی برای مبارزه با داعش👹 راهی منطقه شد. او با نیروهای حشدالشعبی چه در کارهای فرهنگی چه کارهای نظامی و دفاعی👊 همکاری نزدیکی داشت. 🔰در حومه ی سامرا،ناگهان صدای انفجار💥 مهیبی آمد،عملیات انتحاری در بین سربازان عراقی و به آرزویش رسید🕊 خبر رسید که ذوالفقاری مفقود شده و جز لاشه ی دوربین عکاسی اش📸 هیچ چیز دیگری و حتی پیکری⚰ از او به جانمانده است🚫 🔰سه روز از هادی گذشته بود. یقین داشتم حتی شده قسمتی از پیدا می شود👌 چون او برای خودش قبر آماده کرده بود. همان روزخبر دادند در فرودگاه نظامی🛫 ، یک کامیون🚚 آمده که راآورده 🔰بیشتر این شهدا از بودند و در میان آنها یک جنازه وجود دارد که سالم است✅ اما ! وهیچ مشخصه ای ندارد، فقط در دست راست او دو انگشتر💍 است. به یاد هادی افتادم. رفتم و کامیون پیکر شهدا🌷 را دیدم. 🔰خودش بود. اولین شهید🌷 بود که آرام خوابیده بود😭 کمی سوخته بود اما کاملاً واضح بود که هادی است. یاد روزی افتادم که با هم از سامرا به⇜ بغداد بر می گشتیم. 🔰هادی می گفت برای باید از خیلی چیزها گذشت. از برخی گناهان🔞 فاصله گرفت هادی در معرکه و غسل نداشت❌ خودش قبلاً پرچم سیاهی تهیه کرده بود که خیلی ناگهانی پیکرش🌷 را درمیان آن پرچم پیچیدند و در قبر قرار دادند! 🔰ناخواسته کل قبرش سیاه و وصیت📜 شهید عملی شد. به گفته دوستانش یک «یافاطمة الزهرا(سلام الله علیها)» هم بود که آن را روی گذاشتند و به خواست خودش بالای سنگ لحد شهید نوشتند:✍ 🔰اما همه دوستان و آشنایان، بر این باورند که شاید علت این ، ارادت ویژه شهید به حضرت زهرا(سلام الله علیها) بوده✅ چون وقتی پیکر او با این چند روزه پیدا شد، آغاز بود. شبی که او به خاک سپرده شد، 🌙شب اول فاطمیه بود. 🔰هادی کرده بود پیکرش را در ↵سامرا، ↵کاظمین، ↵کربلا و ↵نجف دهند. این وصیت بعید بود اجرا شود. چرا که عراقی‌ها شهدای خود را به یکی از حرمین می‌برند و بعد دفن می کنند. 🔰اما در مورد هادی باز هم شرایط تغییر کرد، ابتدا پیکر⚰ او را به سامرا و بعد به کاظمین بردند. سپس در کربلا و پیکر او تشییع شد. بعد هم به بردند و مراسم اصلی برگزار شد.و درجوار حضرت علی (علیه السلام) درقبرستان به خاک سپرده شد🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃تو آمدی . تو آمدی و نبض طراوت گرفت. تو آمدی، ، در آغوش شادمان . تو آمدی و جریان هدایت مشعل به مشعل در قلوبمان جاری شد❣ 🍃آری، تو شدی میزبان عاشقان تویی که آمدنت، جویبار روشنی شد، در میان . 🍃مشق بندگیمان از تو گرفتیم و نفس به نفس و جرعه به جرعه، غرق در مسیرت شدیم🥺 🍃تو شدی مسیر عروج و مامن عطش مومن، تویی که آمدی و عَلم عشق علی را، دوباره بر مرز های گستراندی. 🍃سرچشمه بودی. آورده اند تنها نگریستن بر سیمای باصفایت، غم را ز دل مغمومان می‌ربود🌹 🍃تویی که تبسم لبانت بر کاشی به کاشی قلبهایمان، نقش هدایت می بست و سرنخ موج تشیع ناب را به اندیشه مان میسپرد. ای هادی المسلمین، بر جهانیان مبارک😍 💐به مناسبت با سعادت ✍نویسنده : 📅تاریخ انتشار : ۴ مرداد ۱۴۰۰ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⚘بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن⚘ ⚘به مناسبت سالروز شهادت ⚘شهید_هادی_شجاع 🗓تاریخ تولد : ۲۳ /۸/ ۱۳۶۸ 🗓تاریخ شهادت : ۲۸ /۷/ ۱۳۹۴ ⚘مزار شهید : امامزاده عباس ⚘محل شهادت : سوریه ⚘چیزی درباره اش نمیدانستم، تنها گه گداری نامش راشنیده بودم میان جستجوهایم چشمم به نامِ کتابش خورد «وهب زمان»! ⚘دروغ چرا؟! ترسیدم! قلمم لرزید و تا آخَر ماجرا را خواندم. دیگر دست و دلم به نوشتن نمیرفت اما دلِ کنار گذاشتنش را نداشتم. حیف میشد اگر شناختن را از دیگران منع میکردم. ⚘کم کم کلمات را کنار هم جای دادم شروع به نوشتن کردم؛ از بچگی گفتم، همان وقتی که با دست هایی پر از تیله به خانه آمده بود و مردانه گفته بود میخواهد بچه مثبت شود از همان نه سالگی هم به دنبال بسیجی شدن بود ، به دنبال ادامه دادن راه ارباب بی کفن. مگر نه این که میگویند: «حسین! رفیق خوب زندگیمی امام حسینِ بچگیمی...» ⚘کم کم هادی قد کشید و مادر سر و جان را فدای قامت جوانش میکرد! دانه های اسپند بر روی ذغال بالا و پایین میپریدند تا هر چه بدی هست از دور کنند؛ مبادا چشم و چراغ خانه چشم بخورد! ⚘مادر هم میان روزمره های زندگی اش دعا برای هادی را از یاد نمیبرد! آنقدر برای عاقبت بخیری اش دعا میکند که خدا اسباب را برای پسر رشیدش جور میکند... ⚘هادی، تحت نظارت فرمانده اش و با رفاقت عجیب با عمه سادات عجین میشود و اینجاست که همه شان تلمیحی میشوند برای: «شهیدان را شهیدان میشناسند» ⚘دلم نمیخواهد داستانش را به آخر برسانم، طولش میدهم اما دلم جایی میان دامادی و پرسه میزند. پر میکشم به شب خواستگاری، فاطمه هنوز هم نمیدانست پسر همسایه که تا به حال یکبار هم اورا ندیده چگونه اینجا آمده است؟! ⚘اما خدا هارا خود برای حسین هایش انتخاب میکند، فاطمه رباب میشود برای ؛ و هادی همان وهب نصرانی که عشق به ، خیال داماد بودن را از سرش پرانده و راهی معرکه کرده بود... ⚘فاطمه، عروس چهار روزه هادی بود، این را زمانی فهمیدم که با افتخار و سربلند اما با بغض در گلویش میگفت: «ما فقط چهار روز زندگی کردیم» ⚘حال او با کمری خم شده بر روی ویرانه ی آرزوهایش ایستاده! همچنان عاشق و مجنونِ ؛ چشم دوخته به گنبد طلایی (س) و سربلند است که خدا فدایی اش را پذیرفته است. ⚘مبادا از یاد ببریم دلیل استواری الآن ما است که هادی ها و فاطمه ها زیر پا گذاشته اند.... برای سلامتی امام عصر عجل الله... هدیه به ارواح مطهر شهدا....امام شهدا.... شهیدسرافراز<<هادی شجاع>> <<صلــــــــــوات>> 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_هادی_شجاع #سالروز_ولادت🎊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
*بسم الله الرحمن الرحیم* 🍂چیزی درباره اش نمیدانستم، تنها گه گداری نامش راشنیده بودم میان جستجوهایم چشمم به نامِ کتابش خورد «وهب زمان»! 🍂دروغ چرا؟! ترسیدم! قلمم لرزید و تا آخَر ماجرا را خواندم. دیگر دست و دلم به نوشتن نمیرفت اما دلِ کنار گذاشتنش را نداشتم. حیف میشد اگر شناختن را از دیگران منع میکردم. 🍂کم کم کلمات را کنار هم جای دادم شروع به نوشتن کردم؛ از بچگی گفتم، همان وقتی که با دست هایی پر از تیله به خانه آمده بود و مردانه گفته بود میخواهد بچه مثبت شود😅 🍂از همان نه سالگی هم به دنبال بسیجی شدن بود ، به دنبال ادامه دادن راه ارباب بی کفن. مگر نه این که میگویند: «حسین! رفیق خوب زندگیمی بچگیمی...» 🍂کم کم هادی قد کشید و مادر سر و جان را فدای قامت جوانش میکرد! دانه های اسپند بر روی ذغال بالا و پایین میپریدند تا هر چه بدی هست از دور کنند؛ مبادا چشم و چراغ خانه چشم بخورد! 🍂مادر هم میان روزمره های زندگی اش دعا برای هادی را از یاد نمیبرد! آنقدر برای عاقبت بخیری اش دعا میکند که خدا اسباب را برای پسر رشیدش👱‍♂ جور میکند. 🍂هادی، تحت نظارت فرمانده اش و با رفاقت عجیب با عمه سادات عجین میشود و اینجاست که همه شان تلمیحی میشوند برای: «شهیدان را شهیدان میشناسند» 🍂دلم نمیخواهد داستانش را به آخر برسانم، طولش میدهم اما دلم جایی میان دامادی و پرسه میزند. پر میکشم به شب خواستگاری، فاطمه هنوز هم نمیدانست پسر همسایه که تا به حال یکبار هم اورا ندیده چگونه اینجا آمده است⁉️ 🍂اما خدا ها را خود برای حسین هایش انتخاب میکند، فاطمه رباب میشود برای ؛ و هادی همان وهب نصرانی که عشق به حرم🕌خیال داماد بودن را از سرش پرانده و راهی معرکه کرده بود. 🍂فاطمه، عروس چهار روزه هادی بود، این را زمانی فهمیدم که با افتخار و سربلند اما با بغض😢 در گلویش میگفت: «ما فقط چهار روز زندگی کردیم» 🍂حال او با کمری خم شده بر روی ویرانه ی آرزوهایش ایستاده! همچنان عاشق♥️ و مجنونِ ؛ چشم دوخته به گنبد طلایی (س) و سربلند است که خدا فدایی اش را پذیرفته است. 🍂مبادا از یاد ببریم دلیل استواری الآن ما است که هادی ها و فاطمه ها زیر پا گذاشته اند💔 ✍نویسنده: 📅تاریخ تولد: ۲۳ آبان ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت: ۲۸ مهر ۱۳۹۴ 🥀مزار شهید: امامزاده عباس 🕊محل شهادت: سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مدافع حرم تازه دامادشهید، شجاع 💔 🍃⚘🍃 در ۲۳ آبان ماه سال ۱۳۶۸ درتهران،چهاردانگه اسلام شهر متولدشد. متاهل بود و تازه داماد ۱۰ پس از به اعزام شد و به رسید. 🍃⚘🍃 سه خواهروبرادربودند،ایشان فرزند اول خانواده بود. خانواده اش بسیارمذهبی و متدین بودند، از کودکی در مساجد و حسینیه ها می کرداز ابتدا #خدا و بانماز بود از اول را شناخت،مادرش همیشه از می خواستند فرزندانشون، کنیزان و نوکران بیت⚘ باشند. از بچه 7 ساله تا پیر 80 ساله همه را به می شناختند. پدرش وعمویش، دفاع مقدس بودندو در حضور داشتند و این باعث شده بود ایشان از با از و خو بگیرد. 🍃⚘🍃 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh