🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (4) 🌹شهیدی که قرض های تفحص کننده خود را ادا کرد🌹 #شهید_سید_مرتضی_دادگر🕊 🔻بخش
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (4)
🌹شهیدی که قرض های تفحص کننده خود را ادا کرد🌹
#شهید_سید_مرتضی_دادگر🕊
🔻بخش دوم
قبل از حرکت با منزل تماس📞 گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم👂 که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای #خرید💼 به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت #بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند😓...
با ناراحتی به #معراج شهدا برگشتم😔 و در حسینیه با شهیدی🕊 که امروز #تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم...
"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از #رفاهمان در تهران بریدیم... راضی نشوید❌ به خاطر مسائل مادی💵 شرمنده ی خانواده مان شویم...". گفتم و گریه کردم😢...
دو ساعت⏰ راه #شلمچه تا اهواز را مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید...بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»
وارد خانه🏡 که شدم #همسرم با خوشحالی😀 به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی در🚪 خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی #پول💵 به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم... هر چه فکرکردم🤔، یادم نیامد
که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده👌...
لباسم👕 را عوض کردم و با پول ها راهی #بازار شدم🚶.. به #قصابی🍖 رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازم که در جواب شنیدم: بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است✔️... به #میوه فروشی🍒 رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز #پسرعمویتان پرداخت کرده است✅...
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (4) 🌹شهیدی که قرض های تفحص کننده خود را ادا کرد🌹 #شهید_سید_مرتضی_دادگر🕊 🔻بخش
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (4)
🌹شهیدی که قرض های تفحص کننده خود را ادا کرد🌹
#شهید_سید_مرتضی_دادگر🕊
🔻بخش سوم
...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان #بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است✅...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به #پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم؟
وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری😕 از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته ... با چشمان سرخ و #گریان😭 همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار #گریه😭 می کرد...
جلو رفتم و کارت #شناسایی🏷 شهیدی را که امروز #تفحص کرده بودیم را در دستان✋ همسرم دیدم... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری، سراغ #مدارک✉️ و کارت شناسایی🏷 شهدا می روی⁉️
همسرم هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود😢... #خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس🌠 بود... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم😧... مات مات...
کارت شناسایی🏷 را برداشتم و راهی بازار شدم.. مثل #دیوانه ها شده بودم... عکس🌠 را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.. می پرسیدم: آیا این عکس،عکس همان فردی است که امروز...⁉️⁉️
نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی✅ که می شنیدم چه بگویم😥...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه👀 می کردم... شهید سید مرتضی دادگر... فرزند سید حسین... اعزامی از #ساری... وسط بازار ازحال رفتم😓...
#الله_اکبر_از_این_ماجرا😳
شرمنده شهدا هستیم😭😭😭😭😭
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 ماجرای شهیدی که حتی عراقی ها هم برایش مجلس ختم گرفتند. با ذکر #صلوات👇👇 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzade
8⃣4⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
بعد از شهادت #عباس_صابری، عراقیها برایش مراسم ختم گرفتند.
شهید صابری از شهدای #تفحص بود.
عباس آقا خیلی خوش اخلاق بود؛ او در دوران تفحص شهدا برای اینکه بتواند دل عراقیها را به دست بیاورد تا آنها در تفحص شهدا با او همکاری کنند، برای آنها هدیه میگرفت، لباس و میوه و سیگار میبرد و در مجموع با آنها با مهربانی رفتار میکرد؛ بعد از شهادتش عراقیها 50 هزار تومان خرج کردند و برای عباس آقا مراسم ختم گرفتند.
#شهید_عباس_صابری🌷
شادی روحش #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
8⃣8⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 #قسمت_اول (٢ / ١) 💠 شهيد #گمنامى كه خودش را از گمنامى درآورد! 🌷در سال ١٣٧١،
8⃣8⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#قسمت_دوم (٢ / ٢)
💠شهيد گمنامى كه خودش را
از #گمنامى درآورد!
🌷.... و مادر شهيد با صلابتى كه داشت، رو به من كرد و گفت: شهید #گمنام در اینجا دارید؟ گفتم: بله تعدادی از شهدای #تفحص شده در معراج هستند که گمناماند.
🌷مادر شهید مفقود گفت: میتوانم شهدا را ببینم؟ گفتم: بفرمایید. مادر وارد سالن معراج شهدا شد؛ به پیکرهایی که فقط #تکههایی از استخوان از آن باقی مانده بود، نگریست و خود را به پیکر همان شهیدی که آن #سرباز جوان نیز او را شناسایی کرده بود، رساند.
🌷مادر شهید رو به ما کرد و گفت: دیشب فرزندم به #خوابم آمد و گفت: من در معراج شهدا هستم و میخواهند مرا به عنوان شهید گمنام دفن کنند.
🌷به مادر شهید گفتم: شما از کجا مطمئن هستید که این فرزند شماست؟ ابروهایش را توی هم کرد و گفت: من #مادرم و #بوی بچهام را احساس میکنم.
🌷برای اینکه از این موضوع #یقین پیدا کنم و احساس مادری را در وی ببینم، به مادر شهید #مفقود گفتم: اگر برای شما مقدور است لحظهای از سالن خارج شوید، اینجا کار داریم.
🌷مادرِ شهید از سالن بیرون رفت و در گوشهای نشست؛ در این فاصله پیکر مطهر شهید را #جابجا کردم؛ بعد از مدتی به وی گفتم: الآن میتوانید بیایید داخل.
🌷مادر شهید وارد سالن شد و بدون هیچ #تردیدی به سمت پیکر فرزندش شهیدش رفت در حالى که ما، جای او را #تغییر داده بودیم؛ و به ما گفت: من یقین دارم که این پسرم است؛ او به من گفته بود که برمیگردد.
🌷 #غوغایی در معراج شهدا به پا شد؛ خواهران و برادران شهید مفقود، #گریه میکردند؛ مادر شهید رو به فرزندانش کرد و گفت: برای چه گریه میکنید؟ این امانتی بود که خداوند به من داده بود، از من گرفت؛ حالا هم که استخوانهایش را برایم آوردهاند، دوباره امانتی را به خودش تحویل میدهم.
🎙راوى: محمدرضا فیاضی
یکی از #خادمانِ معراج شهدا
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (6) 💠تفحصی عجیب در فکه 🔹همراه بچههاي گروه تفحص لشكر عاشورا، در منطقه #فك
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (7)
💠شهدایی که در #فتنه_تیرماه_78 خودشان را برای یاری #رهبرشان رساندند
🌷تیر ماه ١٣٧٨ بود، سردار باقرزاده اكيپ هاى #تفحص را جمع كرد و گفت: «مردم #تماس مى گيرند و درخواست مى كنند؛ مراسم تشييع شهدا بگذاريد تا #عطر_شهدا حال و هواى جامعه را عوض كند.»
🌷 سردار گفت: «برويد در مناطق به شهدا التماس كنيد و بگوييد شما همگى #فدايى_ولايت هستيد. اگر صلاح مى دانيد به يارى رهبرتان برخيزيد.»
🌷چند روز گذشت. يك روز صبح به محور عملياتى بدر و خيبر رسيديم. برای رفع تكليف، همان جملات سردار را گفتم. ناهار را كه خورديم، برگشتيم به اهواز. همان روز در #شلمچه تعدادى شهيد پيدا شد. چند ساعتى بيشتر در پادگان نبودم كه گفتند از #هور تماس گرفتند كه #شهيدى پيدا شده است.
🌷چند روز گذشت و از #شرهانى و #فكه، نيز هر روز خبرهاى خوشى مى رسيد. شب بود، مشغول خوردن شام بوديم كه #سردار تماس گرفت: «چه خبر؟» گفتم: «شهدا خودشان را رساندند. درهاى #رحمت خدا باز شد.» گفت: «فردا صبح، شهدا را به تهران بفرست.» از تعداد شهدا پرسيد، گفتم: «هنوز شمارش نكرده ام.»
🌷....و همين طور كه گوشى را با كتفم نگه داشته بودم، شروع كردم به #شمردن: «١٦ تا فكه؛ ١٨ تا شرهانى و.....كه در مجموع #٧٢ تا شهيد هستند.» سردار گفت: الله اكبر! روز #عاشورا هم ٧٢ نفر پاى #ولايت ايستادند.» سعى كردم به بهانه اى معطل كنم
تا تعداد شهدا بيشتر شود، اما نشد.
📚 كتاب آسمان مال آنهاست، ص۵۰
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (8) 💠 راز انگشتی که سالم مانده بود 🔹چنــــد روزے مے شد ڪه در اطراف ڪانے مانگا
🌷 #داستان_یک_تفحص☜ (9)
💠داستان #کرامت یک خواب
🔸تقريباً اوايل سال 72 بود كه در #خواب ديدم در محور «پيچ انگيز» و شيار «جبليه» در روي تپه ي ماهورها، #شهيدي افتاده كه به صورت اسكلت كامل بود و استخوان هايش سفيد و براق✨🕊✨!
🔹 #شهيد لباسي به تن داشت كه به كلي پوسيده بود. وقتي شهيد را بلند كردم، اول دنبال پلاك 🏷شهيد گشتم و پلاك را پيدا كردم، بسيار خوانا بود، سپس جيب شهيد را باز كردم و يك كارت نارنجي رنگ خاك گرفته از جيب شهيد درآوردم. روي كارت را دست كشيدم تا اسم روي كارت مشخص شد🔖
🔸 بنام #سيد_محمدحسين_جانبازي فرزند «سهراب» از استان «فارس» كه يك باره از خواب بيدار شدم😦.خواب را زياد جدي نگرفتم ولي در دفترچه ام #شماره_پلاك و #نام_شهيد را كه هنوز به ياد داشتم، يادداشت نمودم📝.
🔹 حدود دو هفته بعد به #تفحص رفتيم، در محور شمال #فكه با برادران اكيپ مشغول گشتن شديم. من ديگر نااميد شده بودم، يك روز دمدم هاي غروب بود كه داشتم از خط بر مي گشتم. رفتم روي يك تپه نشستم و به پايين نگاه كردم. چشمم به يك شيار نفر رو افتاد👓.
🔸در همين حين چند نفر از بچه ها كه درون شيار بودند، فرياد زدند: #شهيد! شهيد! و چون مدت ها بود كه شهيد پيدا نكرده بوديم همگي نااميد بوديم. جلو رفتم، بچه ها، شهيد را از كف شيار بيرون آورده بودند، بالاي سر شهيد🌷 رفتم.
🔹ديدم شهيد كامل و لباسش هم پوسيده است. احساس كردم، #شهيد برايم آشناست. وقتي جيب شهيد را گشتم، كارت او را درآوردم🏷 و با كمال حيرت ديدم روي كارت نوشته شده: #محمدحسين_جانبازي !😳
🔸وقتي شماره پلاك را با شماره پلاكي كه در خواب ديده بودم مطابقت دادم، متوجه شدم همان شماره پلاكي است كه در #خواب ديده بودم، فقط تنها چيزي كه برايم عجيب بود نام #سيد بود😟!
🔹 من در خواب ديده بودم كه روي كارت نوشته: #سيد_محمدحسين_جانبازي ولي در زمان پيدا شدن شهيد فقط نام محمدحسين جانبازي فرزند «سهراب» اعزامي از استان «فارس» ذكر شده بود.
🔸 اين جا بود كه احساس كردم لقب سيدي را #بعد از شهادت از #مادرش_زهرا (س) عاريت گرفته است! و جز اين نبود! 👌
🎤راوي : #برادر_نظرزاده
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #داستان_یک_تفحص☜ (9) 💠داستان #کرامت یک خواب 🔸تقريباً اوايل سال 72 بود كه در #خواب ديدم در محور
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (10)
💠عراقی ها داشتند کنار جنازه پاکش می رقصیدند
🔸خیلی با هم دوست بودیم.
گفتند:" چون توی #عملیات احتمال داره برای یکی از شما اتفاقی بیوفته، صلاح نیست با هم باشید. چون دیگه نمی تونید بجنگید."😢
🔹قبول کردیم✅. او به گردان #یونس (ع) رفت و من هم در گردان #امام_حسین(ع) ماندم.چند روز به عملیات مانده بود، که برای #وداع آخر سراغ من آمد.
🔸اما من در گردان نبودم. ندیدمش.😔
برایم پیغام گذاشته بود که📜 " این عملیات #آخر منه."
🔹به سراغش رفتم. گفتند #جلو رفته است.
به منطقه رفتیم. سراغش را گرفتم. گفتند برای #عملیات رفتند.😔
🔸بعد از عملیات به تعاون رفتیم. یک فیلم📹 از تلوزیون📺 عراق گرفته بودند.
گفتند بیاید ببینید، شاید بتوانید بچه های #گردان را شناسایی کنید تا به خانواده هاشان خبر دهیم🔊.
🔹#حسن را آنجا دیدم؛ کنار آب اروند🌊. خیلی آرام روی خاک افتاده بود.😭
#عراقی_ها داشتند کنار جنازه پاکش 🕊می رقصیدند.
🔸پس از چند سال، بچه ها جنازه اش را در #تفحص پیدا کردند. #سر نداشت.😭
فقط یک مشت #استخوان بود.
بعثی ها دور پیکرش رقصیده بودن و .. #سرش را...😭😭
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 ماجرای شهیدی که حتی عراقی ها هم برایش مجلس ختم گرفتند. با ذکر #صلوات👇👇 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzade
6⃣2⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠حنابندان عباس
#شهيدى_كه_عراقيها_برايش_ختم_گرفتند!
🌷عباس آقا قبل از ایام #محرم از منطقه آمد. یک شب 🌙با هم نشسته بودیم و حرف میزدیم. مامان، #حنا داری؟ میاری برام بذاری؟
برای چی⁉️
آخه این دستها میخواهد قطع بشه. یک رو دستی به او زدم. میخواهی منو شکنجه بدی😢؟
🌷به اصرارش رفتم حنا درست کردم و آوردم؛ هر وقت #عباس_آقا حنا میگذاشت، میگفت: «این برای 🔅حضرت قاسم(ع)، این برای🔅حضرت علیاکبر(ع)،این هم برای🔅حضرت علیاصغر(ع) ». با دیدن این کار او، اوقاتم حسابی تلخ شد 😣و گفتم: «عباس جان، تو رو خدا امسال #محرم توی تکیه که خودت به پا کردی، عزاداری کن🏴، نوحه بخون و صدایت را ضبط📼 کن» او هم گفت: « #باشه».
🌷عباس قبل از شهادتش🕊 در فکه وقتی برای #غسل_شهادت به پادگان #دوکوهه رفته بود، همانجا روی نوار ضبط شدهای گفته بود: «من در حمام🚿 شهید همت هستم و غسل شهادت میکنم. آرزو دارم در روز عاشورای امسال در محضر #اباعبدالله(ع) باشم».
🌷عباس آقا #وصیت کرده بود که ظهر عاشورا پیکرش⚰ را دفن کنند؛ همین طور هم شد؛ آن روز به جمعیت زیادی برای تشییع پیکر شهید🕊 آمده بودند.
🌷عباس آقا خیلی خوش اخلاق بود؛ او در دوران #تفحص شهدا برای اینکه بتواند دل عراقیها را به دست بیاورد تا آنها در تفحص شهدا با او همکاری کنند، برای آنها هدیه🎁 میگرفت، لباس و میوه و سیگار میبرد و در مجموع با آنها #بامهربانی رفتار میکرد؛ بعد از شهادتش #عراقیها ٥٠ هزار تومان خرج کردند و برای عباس آقا مراسم ختم گرفتند.
🌷بعد از شهادت عباس آقا، #حسین_آقا ( ديگر پسرم) همین رفتار را با عراقیها داشت؛ بعد از شهادت 🌷حسین آقا، #عراقیهایی که آنجا بودند، میگفتند: «ما دیگر #تحمل اینجا ماندن را نداریم🚫».
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (10) 💠عراقی ها داشتند کنار جنازه پاکش می رقصیدند 🔸خیلی با هم دوست بودیم. گفتند
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (11)
💠ما را هم ببريد....
🔸شیرین ترین خاطره ام، #جانبازی_ام بود در سال 1370. می خواهم هدیه ای 🎁باشد برای روز قیامتم. توی گروه #تفحص بودم. می رفتیم برای پیدا کردن شهدای زمان جنگ. چون با مناطق آشنا بودم 1350 شهید🌷 را با دست #خودم درآوردم.
🔹یک روز رفتیم به قله 1450. منطقه ای مالِ #والفجر چهار. آنجا حدود چهل شهید🕊 پیدا کردیم. براى تفحص، جای شهدا را از #آزاده ها می گرفتیم که بعد از جنگ کویت آزاد شده بودند. آنها می دانستند کجا شهید افتاده است. گفتند آنجا یک سنگر منهدم💥 شده و #شهید هست.
🔸با یکی از دوستان رفتیم که تمام نقاط #عملیاتی را می شناخت. والفجر چهار، والفجر ده و نه. بیت المقدس پنج و ماووت. همه عملیات ها و نقاط شان را خوب می شناخت👌. قبل از انقلاب هم #عراق بود و خاک عراق را خوب می شناخت. باهم رفتیم و #چهل_شهید پیدا کردیم.
🔹....آن شب خواب دیدم😴 دو نفر قله سنگی را نشانم دادند و گفتند: شهدا را که برده اید ما #دونفر جا مانده ایم🙁. ما را هم ببرید. بیدار شدم. صبح☀️ با بچه ها رفتیم آن موقعیت را پیدا کردیم. آن کوه سنگی🏔 را پیدا کردیم و زیر سنگ ها #پوتینی بیرون بود و دو شهید🌷 را آنجا پیدا کردیم.
🔸هر روز شهید پیدا می کردیم تا اینکه پایم رفت روی #مین. شهدای ما جایی جا مانده بودند که عراق آنجا را از ما گرفته بود. و ما دیگر نمی توانستیم حین جنگ بچه ها را از آنجا خارج کنیم😔. بعضی ارتفاعات ده بار دست به دست می شد. بچه هایی که شهید🕊 می شدند، #عراقی ها خاک می ریختند رویشان و....
راوى: #ماموستا_عبدالکریم_فتاحى
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
#آاااای_شهـــــــــــــدا
#تفحصم_کنیــد 😭😭
گاهے باید آدم خودش را #تفحص ڪند ...
پیدا ڪند
🔸خودش را ...
🔸دلــشـ♥️ را ...
🔸عقلش را ...
گاهے در این راه پر پیچ و خم🔄
✓مردانگے ،✓غیرتــ ، ✓دین ، ✓عزتــ ، ✓شرفـــ ، ✓تقــوا
را گم مےڪنیم🔴 ...
#خودمان را پیدا ڪنیم
ببینیم کجاے قصہ ایم
🔺ڪجاے #سپاه_مهدی(عج) هستیم
🔻ڪجا بہ درد آقا خوردیم
🔺ڪجا مثل آقا عمل ڪردیم
🔻ڪجا مثل #شہیددستواره
اینقدر ڪار ڪردیم تا از خستگی #بیهوش شویم
♦️ڪجا مثل شهید ابراهیم هادی برای فرار از گناه چهره مان را ژولیده ڪردیم
بہ قول بچہ هاے تفحص
نقطه صفر صفر و گِرا دست #مادرمان_زهراستـــ (س)
خودمان را دودستے بسپاریم به دست بے بے #پهلوشڪسته
قسمش بدهیم بہ مولاے غریبمـــــان #علے
تا دستمان را بگیرد
نگذارد در این دنیاے پر گناه🔞
غافل بمانیم
غافل بمیـــــریم 😔
#شهدا_گاهی_نگاهی ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
2⃣0⃣5⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠ماجرای جالب تفحص شهدای گمنام
🍃🌹پنج #شهید را که مطمئن بودیم #گمنام اند، انتخاب کردیم. پیکرها را خوب گشته بودیم. هیچ #مدرک هویتی به دست نیامده بود.
🍃🌹قرار شد در بین شهدا، یک #شهیدگمنام که سر در بدن نداشت، به نیابت از ارباب بی سر، اباعبدالله الحسین (علیه السلام) در #روز_تاسوعا تشییع و در ورودی دهلران دفن کنیم.
🍃🌹کفن ها آماده شد. همیشه این لحظه، سخت ترین لحظه برای بچه های #تفحص است؛ شهدا یکی یکی #کفن می شدند. آخرین شهید، پیکر بی سر بود.
🍃🌹سخت دلمان هوایی شده بود، #معجزه شد، تکه پارچه ای از جیب لباس شهید به چشم بچه ها خورد. روی آن چیزی نوشته شده بود که به سختی خوانده می شد: « #حسین پزنده، اعزامی از اصفهان».
🍃🌹شهید به آغوش خانواده اش برگشت تا در روز #عاشورا در اصفهان تشییع شود و بی سر و سامان دیگری از قبیله ی حسین (علیه السلام) جایگزین او شد.
🍃🌹 کسی چه می داند، شاید نام او که در روز تاسوعا در دهلران تشییع و به جای او دفن شد #عباس بوده است.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh