شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی همیشه از حرف تا عمل خیلی فاصله است. من روضه اباعبدالحسین (علیه السلام) میروم و
💔
#عاشقانه_شهدایی
معراج شهدای تهران
آبان 1374
عکاس: حمید داودآبادی
آن شب درسالن معراج شهدای تهران، وقتی باقی مانده پیکر شهید "مسعود تقی زاده" را روی زمین پهن کردند، همسرش گفت:
- اگر اجازه بدهید، می خواهم مقداری از خاک بدن شوهرم را بردارم.
که اجازه دادند....
جلو که رفت، شروع کرد به گشتن میان استخوان ها. وقتی پرسیدند:
- چیکار می کنی؟
گفت: می خوام از این خاک هایی که ازش باقی مونده، مقداری بردارم.
گفتند: خب بردار، ولی دنبال چی می گردی؟
گفت:
- می خوام از اون جایی که قلبش بوده، خاک بردارم.
#شهید_محسن_تقی_زاده
متولد: 1 آبان 1342
شهادت: بهمن 1361 عملیات والفجر مقدماتی در فکه
بازگشت پیکر: 12 سال بعد، بهمن 1373 شب شهادت حضرت علی (ع)
مزار: بهشت زهرا (س) قطعهی 50 ردیف 47 شمارهی 19
#شهید_مسعود_تقی_زاده
متولد 4 آبان 1337
شهادت 29 آبان 1362 عملیات والفجر 4 در کانی مانگا
بازگشت پیکر: 12 سال بعد، آبان 1374 شب شهادت حضرت زهرا (س)
مزار: بهشت زهرا (س) قطعهی 50 ردیف 44
#عشق_آسمونی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@hdavodabadi
#کپےممنوع
💔
اذان
باران..
+ استجابت..
#التماسدعا :)
#دم_اذانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
#شهید_سیدمرتضی_آوینی :
الهــے
اگر جز سوختگان را ،
بہ ضیافت عنداللهــے نمیخوانے ،
ما را بسوز
آنچنان ڪہ هـیچڪس را
آنگونہ نسوختہ باشی..
#شهید_محمدابراهیم_همت
#دفاع_مقدس
#فرمانده_بیسر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_شصت_و_ششم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے کشیش دست به جیب قبایش کرد و گفت: "هم
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_شصت_و_هفتم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
ایریــنا گفت:
"ڪــاش هیچ وقت از بیــروت بیرون نمی رفتیم. سرماے روسیـــه استخوان شڪــــن است."
يـــولا لبخندے زد و گفت:
"هنوز هم دیر نشده؛ بیروت شهـــر اول شماست.
می توانید همین جا بمانید.
ما هم از تنهایـــے در مےآییم."
سرگئـــے رو به ڪشیش پرسید:
"خوب پـــدر!
توے تلفـــن گفتید ڪه یڪ نسخـــه ے بسیار قدیـــمــے و منحصــر به فــرد پیدا ڪرده اید...
چـے بـــود ماجرایـش؟"
قبــل از این ڪه ڪشیش پاســخ بدهد، ایریــنا گفت:
"جریانش این است ڪه آن ڪتاب، ڪم مانده بود پدرت را به ڪشتن بدهــد!
دلیل ایـن ڪـه ما الان اینجاییـم در واقــع این اسـت ڪه از #خطـر فــــرار ڪرده ایم."
سرگئــے و یــــولا با تعجب به ڪشیش نگــاه ڪردند.
سرگئـــے پرسید:
"مامـان چــــه مےگوید؟!
چه خطــرے پیش آمده بـود؟
ماجــرا چیسـت؟
قبـل از این ڪه کشیش جوابش را بدهد، مـــرد راننـده با سینــے چاے نزدیڪ شد و سینــے را روے میـز گذاشت.
ڪشیش فنجانــے چــاے برداشت و آن را به بینــے اش نزدیڪ کرد، عطــــر آن را بوییـد و گفـت:
"ماجرایش مفصـــل است؛ الان حوصله ے گفتنش را نــدارم.
ما مدتــے اینجا مےمانیم تا هم اوضــاع آرام شود و هم مــن درباره ے موضوع آن ڪتاب تحقیقاتم را ڪامل ڪنم.
البتـــه اگر هم آن اتفــاق در مسڪو پیش نیامده بود، باز مجبــور بودم مدتــے به بیــروت بیایم و تحقیقاتــم را ادامـه بدهم."
بــولا ڪه داشت فنجان هاے چــاے را روے میــز مےچید، گفت:
"قدمتان روے چشــم پـدر...
حتما این ڪتاب قدیمــے موضوعش درباره ے من و سرگئــے است."
همه خندیدند جز آنوشــا ڪه گفت:
"پس من چــے مــامــان؟
درباره ے مــن نیسـت؟"
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_شصت_و_هفتم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے ایریــنا گفت: "ڪــاش هیچ وقت از بیــ
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_شصت_و_هشتم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
ڪشیش لبخندے زد و رو به آنوشــا گفت:
"اتفاقا فقط درباره توسـت...
بزرگ ڪه شدے، مےدهم خودت بخــوانے"
سرگئــے پرسید:
"چے هست موضوع این ڪتـاب؟"
ڪشیش گفت:
"درباره ے یڪے از #قدیســــان مسلمان به نام #علــــے است."
سرگئــے گفت:
"همین #علــے ڪه امام مسلمانان اســت؟
فڪر ڪنم درباره ے او ڪتاب هاے زیــادے نوشتـه باشند."
ڪشیش گفت:
"بلـه، به همیــن دلیــل لبنــان همـان جایــے است ڪه مےتوانم درباره ے علــے تحقیق ڪنم.
این نسخه ے خطــے ڪه دست مـن است، مربوط به قــرن 6 میــلادے است؛ یڪے از قدیمــے ترین ڪتاب هایـے است ڪه به دست ما رسیده."
سرگئــے گفت:
"حالا این ڪتاب چگونــه به دست شمـا رسیـد؟
تا حالا ڪجا بـوده است؟"
قبـل از این ڪه ڪشیش جوابش را بدهد، ایرینا گفت:
"الان وقتتان را با این حرف ها تلف نڪنید."
يــولا با تڪان دادن سـر حرف او را تأیید ڪرد و گفت:
"بلـه، فرصـت براے صحبت ڪردن درباره ے ڪتـاب زیـاد است.
حالا چایتان را بخوریـد ڪه سـرد نشود."
راننده ے عـرب، دیــس شیرینـے و ظرف میوه را روي میز گذاشت.
ڪشیش رو به سرگئـے گفت:
"فردا باید به ملاقات دوستم #جـــرج_جـــــرداق بروم.
اگر راننده فرصــت دارد مرا برساند."
سرگئــے گفت:
"مشڪلــے نیست؛ فقط امشب زنگ بزن و قرار بگـذار."
***
راننده پیچیــد توے محله ے «حمـراء، که محلـه ے قدیمــے مسیحــے نشیــن بیــروت بود.
توے خیابان امیــن مشرق، جلوے آپارتمان ایستاد و رو به ڪشیش گفت:
"رسیدیم.
همین جاست."
ڪشیش آنقدر حواسش پرت بود ڪه نه متوجه شد ماشین ایستاده و نه صداے راننده را شنید.
راننده این بار به طرفش خم شد و بلندتر گفت:
"رسیدیم آقا. این جاست."
ڪشیش به خود آمد، به راننده زل زد و پرسید:
"بلــه؟ با مـن بودید؟"
راننده گفت:
"بلـه، عرض ڪردم رسیدیم؛ آپارتمان آقاے جرج جرداق این جاست."
ڪشیش گفت:
"بلـه معذرت مےخواهم. حواسم نبود.
داشتم به موضوعــے فڪر مےڪردم."
راننده گفت:
"من این جا منتظر شما مےمانم."
ڪشیش در ماشین را باز ڪرد و قبل از این ڪه خارج شود، گفت:
"البتــه ممڪن است ڪمــے طول بڪشد...
مےخواهے برو، ڪارم ڪه تمام شد زنگ مےزنم."
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
💔
اینطور که معلومه جمهوری اسلامی #نرگس_محمدی رو آزاد کرد تا اگر ترکید، گردن نظام نیفته!
#توئیت
🔺آسید🔺
#تلخند
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
👆به چهره ی زیبا و معصومش خوب نگاه کنید..😭
ایشون دیروز شهید شدن!!!
وقتی همه سرگرم روزمرگی و کار و خبرهای سیاسی بودیم!
او یعنی سرباز علی بیرامی (فرزند پارس آباد مغان)
حین خدمت در مرزهای آذربایجان غربی مظلومانه لب مرز توسّط گروهک های تروریستی به شهادت رسید.
برای امنیت من و تو..
برای وطن..
اما جالب اینجاست که مدّعیان وطن پرستی،حتّی یک قطره خونشان، برای دفاع از میهن هزینه نمی کنند.. چه رسد به جانشان.😏
بنگرید مردان واقعی، چگونه شرافتمردانه و گمنام وقتی ما در هیاهوی خبر مرگ یک مُطرِب گم شده ایم و جنجال سیاسی میان همه مان غوغا می کند، مظلومانه و بی صدا برای دفاع از میهنمان جان میبازند.
#شهادتت_مبارڪ🥀
#شهید_علی_بیرامی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
#قرار_دلتنگی😔
یک #آیت_الکرسی و #سه_صلوات، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#شهید_بیسر_دفاع_مقدس
#قسمت_اول
محسن جوان با انگيزه اي بود.
گاه تا نزديک سنگر عراقي ها پيش مي رفت و بي سر و صدا برميگشت.
آن روز محسن به همراه رضا سوار قايق شدند و از عرض کارون گذشتند. آب رودخانه آرام بود. از قسمتي که آنها عبور کردند خطري متوجه ايراني ها نمي شد.
در رودخانه گشتي ها حضور داشتند. رضا بلافاصله سمت جنوب در حاشيه رودخانه حرکت کرد. قبل از حرکت به يکي از گشتي ها گفت:
"اگر تا يک ساعت ديگر نيامديم با احتياط به همين سمت بياييد."
محسن چهار چشمي اطراف را مي پاييد. به محلي رسيدند که نقطه مرزي آنها با گشتيهاي عراقي به حساب مي آمد. آن منطقه براي هر دو طرف، امنيت خوبي نداشت. رضا به سمت سنگرهاي کمين رفت. محسن خودش را به او رساند و گفت: "بهتر است از يکديگر جدا شويم. ممکن است کمين بخوريم."
رضا گفت: "اگر با هم باشيم بهتر است. ديده بان نفوذي آنها بايد در همين کمين ها باشد."
رضا دولا و خميده پيش مي رفت. هنوز از حاشيه هاي رودخانه دور نشده بودند که يک سنگر کمين توجه شان را جلب کرد....
محسن به سمت کمين رفت. رضا پشت سرش بود. از آنجا سنگرهاي عراقي به خوبي ديده مي شدند. جبهه آرام بود، اما صداي غرش توبخانه هنوز به گوش مي رسيد.
رضا به سمت سنگر کمين بعدي رفت. صداي خش خشي او را در جا ميخکوب کرد. نه راه پس داشت، نه راه پيش. محسن در چند قدمي او متوقف شد. صداي پايي شنيد و بلافاصله شليک کرد.
عراقي ها تعدادشان به ده نفر مي رسيد. آنها نيز شليک کردند. رضا از چند طرف در محاصره قرار گرفت. اندکي بعد عراقي ها بالاي سرش رسيدند.
لباس رسمي سپاه براي افسر عراقي که با چشمان از حدقه درآمده به او خيره شده بود، جذابيت خاصي داشت.
پاشنه پايش را به پيشاني رضا کوبيد و او را نقش زمين کردو با اشاره به گروهبان گفت:
"بهتر از اين نمي شود. او را با خود مي بريم. بهترين هديه به فرماندار نظامي خرمشهر است. يک پاسدار بايد اطلاعات خوبي داشته باشد!"
افسر دست رضا را گرفت تا بلندش کند اما رضا عکس العمل نشان داد. گروهبان با قنداقه تفنگ به سرش کوبيد. رضا از هوش رفت. چشم افسر به محسن افتاد اما مجددا به سمت رضا رفت.
ناگهان صداي تيراندازي از جانب گشتي هاي ايراني به گوش افسر رسيد. افسر عراقي اشاره کرد آن دو را ببرند اما مجددا با مقاومت آنها روبه رو شدند.
خشم در چشمان افسر عراقي موج ميزد. صداي تير اندازي ايراني ها نگرانش کرده بود. افسر ، کارد کمري اش را بيرون آورد. گروهبان و سربازان عراقي آن دو را رها کردند. افسر ابتدا به سمت محسن رفت. کارد را در کشالهي رانش فرو برد. صداي محسن بلند شد. خون از رانش بيرون زد. افسر به سراغ رضا رفت....
رضا سرش را پايين انداخت و حرفي نزد. افسر عراقي پا روي سينه اش گذاشت و او را به پشت خواباند. محسن که خون زيادي از او رفته بود، هنوز از هوش نرفته بود، چشمانش گاه سياهي ميرفت و گاه آن منظره را در هالهاي از ابهام ميديد.
افسر عراقي، رضا را به پشت خواباند و دستور داد دستش را ببندند....
#شهید_رضا_رضائیان
#ادامه_دارد...
📚عقیق
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
7.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
#بسیج و #بسیجیان مراقب باشید!
❗تله پهن شده در راه بسیج !
🎥 بسیجیان مراقب سوءاستفاده باشند
حسن روحانی که به تازگی صرفا در کسوت سخنگوی ستاد مبارزه با کرونا به ایفای نقش میپردازد، امروز شنبه در تشریح مصوبات این ستاد، به صورت نرم از بسیج درخواست کرد در مقابله با افرادی که از ماسک استفاده نمیکنند، به عنوان بازوی نظارتی او وارد عمل شده و در جریمهی افراد خاطی، به باند بنفش کمک برسانند!
اگرچه رعایت دستورالعملهای بهداشتی جزو بدیهیات شرعی و عقلی است، اما سوءاستفاده از جایگاه بسیج و ایجاد تقابل میان آنها با بخشی از جامعه جایز نیست؛ آن هم از طرف باندی که کمترین قرابتی با تفکر بسیج ندارند و این مدل درخواست آنها نیز جای تردید دارد.
آنها اگر صداقت دارند، از قرنطینهی ۸ ماهه در کاخ خارج شده و به وسط میدان بیایند
بیدار باشیم
#حیله_های_عمروعاصی
#دولت_حاشیه_ها
#سو_استفاده
#حیله_عمروعاصی
#سرطان_اصلاحات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
#قرار_عاشقی
.
دلمان برای نقارهخانها
که حوالی این لحظهها انگار نام تو
را فریاد میزدند :)
و برای همه صحن انقلاب آمدنمان
و سرمای استخوانسوزِ مشهد
و زیارت دلچسب آخرسالی
و تمام خاطرات حرم
لک زده..
خودت مثل همیشه کاری کن..
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕