💔
#دم_اذانی
أمن يجـيب المشتاق أذا دعآه،ويعجل اللقاء 😍❤️
ساجده منصورفردی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 کسی که میگه:... #حاج_قاسم #مرد_میدان #استوری #پروفایل😍 #قاسم_سلیمانی #سردار_دلها #دلتنگ_تو_ا
💔
قسم به بغض های
فروخورده ی مردان جنگی
اما عاشق،
اما لطیف :)♥️
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
#استوری #پروفایل😍
#قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#دلتنگ_تو_ایم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_ششم 🌷 پدربزرگ داشت با ذرهبین ، مرواریدها را معاینه می کرد و سر قیمت ، چا
💔
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_هفتم
🌷 از جنس چادرشان معلوم بود که ثروتمند نیستند. بیشتر به گوشوارهها نگاه میکردند. بهشان میآمد که یکی مادر باشد و دیگری دختر. مشتری دیگری در مغازه نبود. اشکالی نمیدیدیم که تا دلشان میخواست جواهرات را تماشا کنند. احساس میکردم آن که دختر آشنا به نظر میرسید ، گاهی به طراحیام نیمنگاهی میانداخت. زن به پدربزرگم نزدیک شد.
سلام کرد و گفت :« ما آشنا هستیم. صبح اول وقت که مغازه خلوت است آمدهایم تا جنس خوبی بگیریم و برویم.»
پدربزرگ با دستپاچگی ساختگی ، مرواریدها را توی پیالهای بلوری گذاشت و گفت :« معذرت میخواهم بانو. من و مغازهام در خدمت شما هستیم.»
خیلی از مشتریها خود را آشنا معرفی میکردند تا تخفیف بگیرند. پوزخندی زدم و به کارم ادامه دادم. آشنا به نظر نمیرسیدند. حسابدار ، پیالهٔ مرواریدها را برداشت و توی صندوق بزرگ آهنی گذاشت و درش را قفل زد. روی صندوق ، تشک کوچکی بود. حسابدار روی آن نشست.
پدربزرگ از زن پرسید :« اهل حلّهاید؟»
زن سری تکان داد و خیلی آهسته خندید.
–من همسر ابوراجح حمامی هستم.
هردو خشکمان زد. پدربزرگ به سرفه افتاد و با خنده گفت :« بهبه! چشم ما روشن! خیلی خوش آمدید! چرا خبر نکردید که تشریف میآورید؟ چرا از همان اول ، خودتان را معرفی نکردید تا ما با احترام از شما استقبال کنیم؟ خجالتمان دادید. بیادبی نشده باشد؟ خواهش میکنم دربارهٔ رفتار ما چیزی به دوست و برادرم ابوراجح نگویید!»
🍂ادامه دارد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_هفتم 🌷 از جنس چادرشان معلوم بود که ثروتمند نیستند. بیشتر به گوشوارهها ن
💔
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_هشتم
🌷 –اینقدر شرمندهٔمان نکنید.
–باور کنید دست و پایم را گم کردم. دارم خواب میبینم که همسر ابوراجح به مغازهٔ ما آمدهاند! ممنونم که ما را قابل دانستهاید. لابد آن خانم رشید و باوقار ، ریحانهخانم هستند.
درست حدس زدم؟
مادر اندکی به طرف دخترش چرخید و گفت :« بله.»
ریحانه آهسته سلام کرد و سرش را پایین انداخت. باورم نمیشد آنقدر بزرگ شده باشد.
–علیکالسلام دخترم! عجب قدّی کشیدهای! خدا حفظت کند! انگار همین دیروز بود که دست در دست هاشم ، سراسیمه وارد مغازه شدید و گفتید :« مرد کوتولهٔ شعبدهبازی گفته اگر سکهای بدهیم ، شتری را توی شیشه میکند.»
پدربزرگ خندید. نگاه شرمآگین من و ریحانه لحظهای به هم گره خورد.
–این هم هاشم است. میبینید که او هم برای خودش مردی شده. خدا پدرش را رحمت کند! گاهی خیال میکنم پدرش این جا نشسته و کاغذ ، سیاه میکند. با آن خدابیامرز مو نمیزند. اگر یک ساعت نبینمش ، دلتنگ میشوم!
ببینید چطور مثل دخترها خجالتی است و قرمز میشود! او دلش میخواست آن بالا توی کارگاه بنشیند و جواهرسازی کند ، ولی من نگذاشتم. دلم میخواست پیش خودم ، کنار خودم باشد. اینطوری خیالم راحت است.
به مادر ریحانه سلام کردم. جواب سلامم را داد و به پدربزرگ گفت :« واقعاً که بچهها زودتر از بوتهٔ کدو بزرگ میشوند. خدا برای شما نگهش دارد و سایهٔ شما را از سر او و ما کوتاه نکند!»
🍂 ادامه دارد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_هشتم 🌷 –اینقدر شرمندهٔمان نکنید. –باور کنید دست و پایم را گم کردم. دارم
💔
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_نه
🌷 پدربزرگ با دستمال ابریشمی ، اشکش را پاک کرد.
– بله ، راست گفتید. همانطور که سایهها در غروب قد میکشند ، این بچهها هم زود بزرگ میشوند. بعد ازدواج میکنند و دنبال زندگیشان میروند.
انگار ساعتی پیش بود که آن حلوافروش دورهگرد ، دست هاشم را گرفته بود و به دنبال خودش میکشید و میآورد. ریحانه همراهشان میدوید و گریه میکرد. مردک آمد و گفت :«این پسربچه به اندازهٔ یک درهم از من حلوا گرفته و با خواهرش خورده. حالا که پولم را میخواهم ، میگوید برو از ابونعیم بگیر.»
خیال میکرد هاشم و ریحانه از این بچههای بیسروپا هستند که در عمرشان حلوا نخوردهاند.
مادر ریحانه آهسته خندید و گفت :« امان از دست این بچهها! پس بیخودی نبود که ریحانه ، هرروز صبح ، پایش را توی یک کفش میکرد که میخواهم بروم با هاشم بازی کنم.»
من هم بیصدا خندیدم. این بار مواظب بودم به ریحانه نگاه نکنم تا مبادا باز نگاهمان به هم بیفتد.
–میدانید به آن مردک حلوافروش چه گفتم؟ گفتم :« همهٔ ظرف حلوایت را چند میفروشی؟»
گفت :« اگر همه را بخرید پنج درهم.» پولش را دادم و گفتم :« برو این حلوا را بین بچههای دستفروش قسمت کن و دعاگوی این مشتریهای کوچولو باش!»
پدربزرگ از ته دل خندید.
🍂 ادامه دارد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
"شهادت" را به اهل درد میدهند ...
پن: اصابت گلوله آرپیجی هفت
به کمر یکی از رزمندگان
#دفاع_مقدس
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
عقل را با عشق خوبان
طاقت سرپنجه نیست ...
عکاس: ادمین کانال آه...😌✌️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
میگن
آقا مرتضی آوینی
نوشته هاشو روی کاغذای بی ارزش مینوشت که احتمال داشت برگه ها خراب بشن یا گم بشن...
بهش گفتن چرا رو کاغذ بهتر... دفترچه ای چیزی نمینویسی؟
مےگفت
"این نوشته ها اگه حقیقتی داشته باشه
از بین نمےره..."
کاری که برای خدا باشه
مثل خودش جاودانه مےشه👌
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
تو بـالا رفته اے
من در زمـینم
برادر روسیـاهم
شرمــگینم...
#شهید_حسین_هریری
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#قرار_عاشقی
به امام رضا علیه السلام قسم
معترفم و اعتراف میکنم
که تنها سلاحم گریه برای شما اهل بیت است
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
🔺جروزالمپست: موساد در پشت پرده حادثه نطنز است
🔻روزنامه صهیونیستی به نقل از منابع اطلاعاتی غربی نوشت سازمان جاسوسی اسرائیل (موساد) در پشت پرده حادثه امروز تاسیسات غنی سازی نطنز قرار دارد.
✍یک مقام مطلع در وزارت اطلاعات: هویت فردی که با ایجاد اختلال در سیستم برق مجتمع غنیسازی شهید احمدیروشن نطنز باعث قطع برقرسانی به یکی از سالنهای این مجتمع شده بود، شناسایی شده است.
اقدامات لازم برای دستگیری عامل اصلی اختلال در سامانه برق مجتمع نطنز در دست انجام است.
#نطنز
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #طنز_جبهه 🌸اذان نماز شب🤔 یڪبار سعید خیلے از بچہها کار کشید... فرمانده دستہ بود شب برایش جشن پتو
💔
#طنز_جبهه
🌸نماز جماعت
همیشه ﻣﻮﻗـﻊ ﻧﻤـﺎز ﺟﻤﺎﻋـﺖ ، ﻣـﺸﻜﻞ داﺷـﺘﻴﻢ رﻛﻌﺖ اول ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﺑـﻪ ﻣﻮﻗـﻊ ﻧﻤـﻲ رﺳـﻴﺪﻧﺪ و ﺑـﺎ ﮔﻔﺘﻦ "ﻳـﺎ اﷲ "اﻣـﺎم ﺟﻤﺎﻋـﺖ را ﺗـﻮي رﻛـﻮع ﻧﮕـﻪ ﻣﻲداﺷﺘﻨﺪ
ﻣﻨﺼﻮر، ﻧﻮﺟﻮان ﺳﻴﺰده ﺳﺎﻟﻪاي ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﻮﻗـﻊ ﺳﺮِ ﺻﻒ ﻧﻤﺎز ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺣﺎﺿﺮ ﻣﻲ ﺷﺪ. ﻳﻚ روز دﻳﺮ آﻣﺪ.
اﻣﺎم ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺗﻮي رﻛﻮع اول ﺑﻮد ﻛـﻪ ﻣﻨـﺼﻮر ﺳﺮ رﺳﻴﺪ ،ﺗﺎ ﺧﻮاﺳﺖ ﺑﮕﻮﻳﺪ"ﻳﺎ ﷲ " اﻣﺎم ﺟﻤﺎﻋـﺖ از رﻛﻮع ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ و او رﻛﻌﺖ اول را از دﺳـﺖ داد.
ﺗﻮي رﻛﻌﺖ دوم ﺑﻮدﻳﻢ ﻛﻪ ﺻﺪاش را ﻣـﻲ ﺷـﻨﻴﺪﻳﻢ
"عجب آدﻣﻴﻪ ! ﺣﺎﻻ اﮔﻪ ﻳﻪ ﺛﺎﻧﻴﻪ ﺻﺒﺮ ﻣـﻲ ﻛـﺮدي ﺗـﺎ ﺑﺮﺳﻢ، زﻣﻴﻦ ﺑﻪ اﺳـﻤﻮن ﻣـﻲ رﺳـﻴﺪ ﻳـﺎ آﺳـﻤﻮن ﺑـﻪ زﻣﻴﻦ؟
آره ﺟﻮن ﺧﻮدﺗﻮن، ﺑـﺎ اﻳـﻦ ﻧﻤـﺎزﺗﻮن ﺑـﺮﻳﻦ ﺑﻬﺸﺖ! ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺧﻴﺎل ﺑﺎﺷﻴﻦ ! "
ﺗﺎ اﻣﺎم ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺳﻼم ﻧﻤـﺎز را داد، ﻫﻤـﻪ ﺷـﺮوع ﻛﺮدن ﺑﻪ ﺧﻨﺪﻳﺪن😂😂
عکس،تزیینی است
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #شکرگزاری 🙏 روز بیست و چهارم (عصای خارق العاده) تا بحال آرزو کردی عصای خارق العاده داشتی صرفا
💔
#شکرگزاری 🙏
روز بیست و پنجم (سرنخ معجزه)
زندگی حکم شوخی را دارد، لازم است نقش بازی کنیم تا بتوانیم به کشف دوباره اعجاز دور و برمان نائل آییم.. (فلورا کولاا نویسنده و روانپزشک)
مجسم کن که کائنات خیلی مهربان و دلسوز است و دلش می خواهد تو در زندگی هرچه می خواهی داشته باشی، ولی این تو هستی که باید مشخص کنی چه میخواهی، چون کائنات به وسیله قانون جذب و با ارائه نشانه هایی که تو میفرستی تو را کمک می کند.
کائنات با دادن سرنخ به تو یادآوری می کند شکرگزاری کنی چون میداند آرزوهایت وابسته به آن است و در واقع شکرگزاری باید تو را احاطه کند، این سرنخها هرچه می تواند باشد، تمرین امروز یک جور بازیست...
بطور مثال وقتی صدای آژیر آمبولانس را میشنوی یادآور چیست؟ بله، یادآور اینکه خدایا شکر که سالمم...
اگه خواهان همسری عاشق پیشه هستی با دیدن زوج های عاشق باید شکرگزاری کنی، وقتی کسی به تو میگوید صبح بخیر، یادآور این است که باید خدا را بابت صبحی زیبا شکر کنی، وقتی شخصی را با وزن دلخواهت دیدی یعنی این همان رویای توست و باید شکرگزاری کنی، هیچ چیز اتفاقی نیست، هرچه در اطرافت رخ میدهد نوعی سرنخ معجزه است...
✅تمرین
برای بازی با سرنخ معجزه تنها کار لازم این است که حواست به اندازه کافی جمع باشد و در طول روز دست کم هفت سرنخ شکرگزاری پیدا کنی، و برای تک تک آنها شکرگزاری کنی.
مثلا زمان دیدن فردی با وزن دلخواهت، اینگونه عمل میکنی: خدایا تورا بابت وزن ایده آلم شکر میکنم.
اگر تا به الان تمرینات را مرتب انجام داده باشی به حد کافی هوشیار هستی تا سرنخ ها را بیابی، هرچه بیشتر تلاش کنی نتیجه اش فوق العاده تر خواهد بود...
اهمیت این تمرین اینست که تو را از این به بعد هوشیارتر میکند تا بیشتر سپاسگزار باشی، و بی دردسر تر خواسته هایت را جذب کنی...
پیروز باشید...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 توراچونمنغلامانبیشماراست ولیمنجزتو #اربابـے ندارم "اَلسَّلامُعَلَيْكَياحَسَنَبْنَعَ
💔
🍃
بوی اسپند و گلاب رمضان میآید
همه مهمان دو دستان کریم حسنیم ...
#آقام_حسن💚
#ماه_رمضان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 اگر دعای من امروز به آسمان برسد گمان کنم که خدا هم به دادمان برسد همیشه منتظرم در کنار جاده
💔
کاش این بهار
که با بهار دلها همراه است
همان ناگهان،
حلول تو باشد بر قلبها و دیده ها
و نرگس چشمانت همان محراب آسمان،
که بگرداند زمین را به احسن الحال!
🍃🌹السلام علی ربیع الانام
#سه_شنبه_های_جمکرانی
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجبِحَقّحضرتزینب
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
هر روزمان را با یک #بسم_الله آغاز کنیم.
.. و بر آنها [مردم] از پدران و مادرانشان مهربانتر است
بخشی از حدیث امام رضا علیهالسلام در وصف حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
دیگران را بگذار! / دل به آفتاب بسپار / نگاه کن چگونه هر بامداد / صبور و سربلند / از شانههای خاکستری صبح بالا میآید.
#سلمان_هراتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎥 مهندسی انتخابات با ۲۲ میلیون مخاطب BBC_VOA_MANOTO
⭕️ صحبت های عجیب و چالش برانگیز استاد پورآقایی خطاب به مسئولین کشور در قوای سه گانه مخصوصا رئیسی و قالیباف...
😳💯ماهواره رو آزاد کنید تا مردم لذت ببرن!!!
#گاندو
#کلیپ
#انتخابات
#فضای_مجازی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
يَا ابْنَ آدَمَ
كُنْ وَصِيَّ نَفْسِكَ فِي مَالِكَ
وَ اعْمَلْ فِيهِ مَا تُؤْثِرُ أَنْ يُعْمَلَ فِيهِ مِنْ بَعْدِكَ
ای فرزند آدم!
خودت وصی مال خويش باش،
امروز بگونه اي عمل كن كه دوست دارے پس از مرگت عمل كنند.
📚 نهج البلاغه حکمت ۲۵۴
پ.ن: یه بنده خدایی وصیت میکنه انبار خرماش رو بعد مرگش به فقرا بدن...
پیامبر مےگه اگه زمان حیاتش یڪ دونه خرما میداد به فقرا براش بهتر بود!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (۱۵۹) إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ
✨﷽✨
#تفسیر_کوتاه_آیات
#سوره_بقره
(۱۶۰) إِلَّا الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ
مگر آنها كه توبه كردند و (اعمال بد خود را با اعمال نيك) اصلاح نمودند و (آنچه را كتمان كرده بودند) آشكار ساختند، كه من (لطف خود را) بر آنان بازمىگردانم، زيرا من توبه پذير مهربانم.
✅ نکته ها
- براى گناه كتمان، همچون ساير گناهان، راه توبه و بازگشت باز است. امّا توبهى واقعى، با پشيمانى قلبى و اصلاح عمل و بيان موارد كتمان صورت مىگيرد. توبهى كسى كه نماز نخوانده آن است كه نمازهاى خود را قضا كند. توبه كسى كه مال مردم را تلف كرده آن است كه بايد همان مقدار را به صاحبش برگرداند. در اين مورد نيز كسى كه با كتمان حقايق، به دنياى علم، انديشه و نسلها، خيانت كرده، فقط با تبيين حقايق و بازگوئى آنهاست كه مىتواند گذشته را جبران نمايد.
🔊 پیام ها
- خداوند، امكان توبه و بازگشت را براى خطاكاران، در هر شرايطى فراهم نموده است. «يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ ... إِلَّا الَّذِينَ تابُوا»
- كتمان حقايق دينى، فساد است، زيرا به توبه كننده، فرمان اصلاح و جبران داده شده است. «تابُوا وَ أَصْلَحُوا»
- توبهى هرگناه، متناسب با آن است. توبهى كتمان، بيان حقايق است. «تابُوا ... وَ بَيَّنُوا»
- چون در مقام تهديد وتوبيخ، لعنت خداوند شامل حال كتمان كنندگان شد، در مقام مهربانى نيز كلمات «انَا» و «توّاب» و «رحيم» بكار رفته تا بگويد: من خودم با مهربانى مخصوصم، به شما باز مىگردم. «يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ ... أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»
- تهديد گنهكار و بشارت نيكوكار، دو ركن اساسى براى تربيت فرد و جامعه است. «يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ ... أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»
- بازگشت لطف خداوند به توبهكنندگان، دائمى، قطعى و همراه با محبّت است.
«أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا
ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔
#دم_اذانی
اگر دیدید نمازتان به شما لذت نمیدهد، قبل از تکبیر و شروع نماز بگویید "صل الله عَلَيْکْ یا أباعَبْدِالله" این نماز دیگر عالی میشود
#حاج_آقامجتبی_تهرانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_نه 🌷 پدربزرگ با دستمال ابریشمی ، اشکش را پاک کرد. – بله ، راست گفتید. همان
💔
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_ده
– باید بودید و قیافهاش را میدیدید. همینطور چهارشاخ مانده بود. بعد هم تعظیمکنان راهش را کشید و رفت.
برایم جالب بود که پدربزرگ ، همه چیز را به آن روشنی به یادداشت.
– این پسر خیلی بازیگوش بود. حالا هم خیلی یکدندگی میکند. مراعات منِ پیرمرد را نمیکند. مثل دخترها خجالتی است. دلش میخواهد یا توی زیرزمین با کوره و بوته وَر برود و یا آن بالا بنشیند و گوشواره و النگو بسازد.
به زور دستش را گرفتم و آوردمش کنار خودم. ببینید هنوز هم این کاغذها را سیاه میکند. هرروز با این طرحها مخم را میخورد. ابوراجح خیلی نصیحتش میکند ، اما کو گوش شنوا؟!
احساس کرد زیاد حرف زده است.
– ببخشید! آدم ، پیر که میشود ، به زبانش استراحت نمیدهد. آنقدر از دیدن شما خوشحال شدم که نمیدانم دارم چه میگویم. خدایا تو را سپاس!
مادر ریحانه به گوشوارهای اشاره کرد.
– آمدهایم گوشوارهای برای ریحانه بگیریم. البته او با قناعت آشناست و برای زینتآلات لَهلَه نمیزند ، اما ما هم وظیفهای داریم.
آن جفت گوشوارهٔ ارزان را بیرون آوردم و روی مخملی صورتی که حاشیهای گلدوزی شده داشت ، گذاشتم. حال خودم را نمیفهمیدم. گیج شده بودم. باور نمیکردم که پس از سالها باز ریحانه را میبینم.
انگار عزیزترین کسم از سفری دور و طولانی برگشته بود. میخواستم رفتاری پسندیده و متین داشته باشم ، اما نمیتوانستم. نگاهم اینطرف و آنطرف میپرید.
میترسیدم ریحانه و پدربزرگ متوجه رفتارم شده باشند. مادر ریحانه گوشوارهها را برداشت تا به دخترش نشان دهد.
خاطرههای کودکی به ذهنم هجوم آورده بود. روزگاری با ریحانه همبازی بودم و حالا پسندیده نبود که حتی نگاهش کنم. دیگر آن کودکان دیروز نبودیم. گذشت زمان با آنچه در چنته داشت ، بین ما دیواری نامریی کشیده بود.
پدربزرگ با حالتی دلپذیر ، دستش را دراز کرد. مادر ریحانه گوشوارهها را کف دست او گذاشت.
🍂 ادامه دارد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_ده – باید بودید و قیافهاش را میدیدید. همینطور چهارشاخ مانده بود. بعد ه
💔
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_یازده
– نه خانم ، این اصلاً در شأن ریحانهٔ عزیز ما نیست. کسی که حافظ قرآن است و احکام و تفسیر میداند ، باید گوشوارهای از بهشت به گوش کند.
ما متأسفانه چنین گوشوارهای نداریم ، ولی بگذارید ببینم کدام یک از گوشوارههایی که داریم ، برای دخترم برازنده است.
پدربزرگ از پشت قفسهها بیرون آمد و به گوشوارهای زیبا و گرانبها که من طراحی کرده و ساخته بودم ، اشاره کرد. خوشحال شدم که آن را برای ریحانه انتخاب کرده بود ؛ هرچند بعید میدیدم که مادرش زیربار قیمت آن برود.
گوشواره را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم.
– طراحی و ساخت این گوشواره ، کار هاشم است. حرف ندارد!
مادر ریحانه گوشوارهها را گرفت و برانداز کرد.
– واقعاً قشنگند ، ولی ما چیزی ارزانقیمت میخواهیم.
پدربزرگ به جای اولش برگشت.
– اجازه بفرمایید! من میخواهم نظر ریحانهخانم را بدانم.
تو چه میگویی دخترم؟ خیلی ساکتی.
کنجکاوانه به ریحانه نگاه کردم تا ببینم چه میگوید. شبحی از صورتش را در نور دیدم. همان ریحانهٔ روزگار گذشته بود. از وقتی آمده بود ، به جعبهٔ آیینهٔ کنارش نگاه میکرد. انگار جواهرات مغازه برایش جذابیتی نداشتند.
دستش را باز کرد و دو دیناری را که در آن بود نشان داد.
– شما مثل همیشه مهربانید ، اما فکر میکنم این دو سکه به اندازهٔ کافی گویا باشند.
🍂 ادامه دارد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_یازده – نه خانم ، این اصلاً در شأن ریحانهٔ عزیز ما نیست. کسی که حافظ
💔
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_دوازده
آهنگ صدایش آشنا ، اما آرام و غمگین بود.
پدربزرگ خندید و گفت :«چه نکتهسنج و حاضرجواب!»
مادر ریحانه گوشوارهها را روی مخمل گذاشت. با نگاهش گوشوارههای قبلی را جستوجو کرد. پدربزرگ گوشوارههای گرانبها را توی جعبهٔ کوچکی که آستر و جلدش مخمل قرمز بود ، گذاشت.
جعبه را به طرف مادر ریحانه سُراند.
– از قضا قیمت این گوشوارهها دو دینار است.
در دلم به پدربزرگ آفرین گفتم. از خدا میخواستم که ریحانه صاحب آن گوشوارهها شود.
قیمت واقعیاش ده دینار بود.
یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم.
چهار زن وارد مغازه شدند.
پدربزرگ ، آنها را به دو فروشندهٔ دیگر حواله داد. مادر ریحانه جعبه را به طرف پدربزرگم برگرداند.
– میدانم که قیمتش خیلی بیشتر از اینهاست. نمیتوانیم اینها را ببریم.
پدربزرگ ابروها را درهم فرو برد. جعبه را به جای اولش برگرداند.
– به خدا قسم ، باید ببریدش! این گوشواره از روز اول برای ریحانه ساخته شده. شما آن دو دینار را بدهید و بروید. من خودم میدانم و ابوراجح. بلأخره من و او ، پس از سی سال دوستی ، خُردهحسابهایی با هم داریم.
پدربزرگ با زبانی که داشت ، هرطور بود آنها را راضی کرد گوشواره را بردارند و ببرند.
وقتی ریحانه دو دینار را روی پارچهٔ گلدوزی شده گذاشت ، مادرش گفت :« این دستمزد گلیمهایی است که دخترم بافته. حلال و پاک است.»
پدربزرگ سکهها را برداشت و بوسید. آنها را در دست من گذاشت.
🍂 ادامه دارد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞