eitaa logo
شعر و داستان
1.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
73 ویدیو
44 فایل
ارتباط با مدیر. ارسال اشعار @alirezaei993
مشاهده در ایتا
دانلود
شبی به حال دل ما نظر کنی بد نیست تفقّدی به گدایت اگر کنی بد نیست سه شنبه های من و جمعه های تو باقی ست نظر به گمشده ی در به در کنی بد نیست برای دیدنتان سال ها سفر کردیم برای دیدن ما هم سفر کنی بد نیست تمام بتکده ها را ، خلیل آل الله اگر بیایی و نذر تبر کنی بد نیست نگاه روشن تو جوشن کبیر من است از این اسیرِ بلا دفع شرّ کنی بد نیست خدا کند که به درد ظهورتان بخورم مرا برای وجودت سپر کنی بد نیست نشسته ام به امیدی ببینمت یک بار شبی ز کوچه ی ما هم گذر کنی بد نیست
دلم قرار نمی گیرد از فغان بی تو سپند وار زكف داده ام عنان بی تو ز تلخ كامی دوران نشد دلم فارغ زجام عشق لبی تر نكرد جان بی تو چون آسمان مه آلوده ام زتنگ دلی پر است سینه ام ز اندوه گران بی تو نسیم صبح نمی آورد ترانه ی شوق سر بهار ندارند بلبلان بی تو لب از حكایت شبهای تار می بندم اگرامان دهدم چشم خونفشان بی تو چون شمع كشته ندارم شراره ای به زبان نمی زند سخنم آتشی به جان بی تو ز بی دلی و خموشی چون نقش تصویرم نمی گشایدم از بی خودی زبان بی تو عقیق سرد به زیر زبان تشنه نهم چو یادم آید از آن شكرین دهان بی تو گزارش غم دل را مگر كنم چو امین جدا از خلق به محراب جمكران بی تو از سروده های مقام معظم رهبری
چه بگویم به تو ای ماهِ شب پنهانی تو در آیینه ی من یکسره نورافشانی من که در خلوتِ خود شکوه ی دل وا نکنم چون که بهتر ز خودم دردِ مرا می دانی غیرِ تو هیچ دلی محرمِ اسرار نشد تو فقط دفترِ اسرارِ مرا می خوانی خواهم ای عشق که روزی به وصالت برسم غم بشکسته دلان را تو فقط درمانی تا پُر از شور تماشای تو گردد چشمم لحظه ای رخ بنما ای شَبحِ نورانی خسته ام در شب تردید، تو آبادم کن که نصیبِ دل من بی تو بوَد ویرانی من به دیدارِ تو از پنجره ها سرشارم در شبِ سردِ دلم آینه ای تابانی 🦋
مصرع ناقص من کاش که کامل می شد شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست من که حیران تو حیران توام می دانم نه فقط من که در این دایره سرگردانم همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد @shearvdastan
یا مهدی! ای نقطه شروع شفق، ای مجری حق میلاد تو قصیده بی انتهاییست که تنها خدا بیت آخرش را می داند. بیا و حسن ختام زمان باش . . @shearvdastan
با اشک می زنم ورق این فال خسته را فالی دوا نمی شود این سرشکسته را خون از تمام چشم و دلم سیل می شود هر وقت که وا می کنم این زخم بسته را این نذر عاشقی است که ریزم به هر قدم گلها به پای آمدنت دسته دسته را از بس نیامدی غزلم پیر شد ببین! رنگ سپید روی غزلها نشسته را باید شبی نشست غزل عاشقانه چید  این واژهای خالی از هم گسسته را آقا تو را به جان غزلهای منتظر منت گذار جاده ی با اشک شسته را @shearvdastan
تا آقا سی و دو روز دگر تا محرم است آقا تمام هم و غم ما محرم است ای آخرین ذخیره ی حق وارث حسین هنگامه ی قیام تو آیا است؟
این روزها که می‌گذرد، هر روز  احساس می‌کنم که کسی در باد   فریاد می‌زند   احساس می‌کنم که مرا   از عمق جاده‌های مه آلود   یک آشنای دور صدا می‌زند   آهنگ آشنای صدای او  مثل عبور نور  مثل عبور نوروز مثل صدای آمدن روز است  آن روز ناگزیر که می‌آید  روزی که عابران خمیده   یک لحظه وقت داشته باشند   تا سربلند باشند  و آفتاب را در آسمان ببینند روزی که این قطار قدیمی   در بستر موازی تکرار  یک لحظه بی‌بهانه توقف کند تا چشم‌های خستۀ خواب آلود از پشت پنجره تصویر ابرها را در قاب   و طرح واژگونۀ جنگل را   در آب بنگرند آن روز   پرواز دست‌های صمیمی در جستجوی دوست   آغاز می‌شود  روزی که روز تازۀ پرواز روزی که نامه‌ها همه باز است روزی که جای نامه و مهر و تمبر   بال کبوتری را   امضا کنیم   و مثل نامه‌ای بفرستیم  صندوق‌های پستی  آن روز آشیان کبوترهاست روزی که دست خواهش، کوتاه روزی که التماس گناه است  و فطرت خدا   در زیر پای رهگذران پیاده رو   بر روی روزنامه نخوابد و خواب نان تازه نبیند  روزی که روی درها   با خط ساده‌ای بنویسند:   «تنها ورود گردن کج، ممنوع!» و زانوان خستۀ مغرور   جز پیش پای عشق  با خاک آشنا نشود   و قصه‌های واقعی امروز خواب و خیال باشند  و مثل قصه‌های قدیمی  پایان خوب داشته باشند  روز وفور لبخند   لبخند بی دریغ   لبخند بی مضایقۀ چشم‌ها  آن روز بی چشمداشت بودنِ لبخند   قانون مهربانی است روزی که شاعران   ناچار نیستند   در حجره‌های تنگ قوافی لبخند خویش را بفروشند   روزی که روی قیمت احساس مثل لباس صحبت نمی‌کنند  پروانه‌های خشک شده، آن روز   از لای برگ‌های کتاب شعر  پرواز می‌کنند   و خواب در دهان مسلسل‌ها   خمیازه می‌کشد   و کفش‌های کهنۀ سربازی   در کنج موزه‌های قدیمی با تار عنکبوت گره می‌خورند روزی که توپ‌ها  در دست کودکان   از باد پر شوند  روزی که سبز، زرد نباشد   گل‌ها اجازه داشته باشند   هر جا که دوست داشته باشند   بشکفند   دل‌ها اجازه داشته باشند   هر جا نیاز داشته باشند   بشکنند  آیینه حق نداشته باشد   با چشم‌ها دروغ بگوید دیوار حق نداشته باشد   بی پنجره بروید  آن روز   دیوار باغ و مدرسه کوتاه است   تنها   پرچینی از خیال   در دوردست حاشیۀ باغ می‌کشند  که می‌توان به سادگی از روی آن پرید  روز طلوع خورشید   از جیب کودکان دبستانی روزی که باغ سبز الفبا  روزی که مشق آب، عمومی است   دریا و آفتاب   در انحصار چشم کسی نیست  روزی که آسمان   در حسرت ستاره نباشد   روزی که آرزوی چنین روزی محتاج استعاره نباشد  ای روزهای خوب که در راهید! ای جاده‌های گمشده در مه!  ای روزهای سخت ادامه!  از پشت لحظه‌ها به در آیید!  ای روز آفتابی! ای مثل چشم‌های خدا آبی! ای روز آمدن! ای مثل روز، آمدنت روشن! این روزها که می‌گذرد، هر روز   در انتظار آمدنت هستم!  اما با من بگو که آیا، من نیز   در روزگار آمدنت هستم؟
نه فقط من نه فقط ساحلیان خاموش بی‌تاب تواند _ جمعه‌ها نشستن بر صندلی غروب و واژه واژه تاریک‌تر شدن عقوبتی است انتظار
به سرم رحمت بی واسعه یعنی بهترین حادثه و واقعه یعنی مهدی اخم چشمش علی و خنده‌ به لبش جمع این جاذبه و دافعه یعنی 💔 🌷
🎈 ‌ تو بیایی همه ساعت‌ها و همه ثانیه‌ها از همین روز ، همین لحظه، همین‌دم، عیدند... @shearvdastan
شنیدم کنج غربت گریه کردی روایت در روایت گریه کردی مرا در تیرگی هربار دیدی برای من دورکعت گریه کردی 🌷
شب تاریک هوای سحرش را می خواست شهر انگار خسوف قمرش را می خواست گوشۀ حجره کسی چشم به راه افتاده حسن دوم زهرا پسرش را می خواست حضرت عسگری از درد به خود می پیچد زهر از سینۀ آقا جگرش را می خواست آسمانیست امامی که زمین افتاده آسمان جلوه ای از بال و پرش را می خواست شعلۀ زهر که بد جور زمین گیرش کرد به خدا که نفس مختصرش را می خواست لحظه ی آخر خود روضۀ عاشورا خواند منبر خاک غم چشم ترش را می خواست ته گودال کسی روی زمین افتاده خنجر شمر گمانم که سرش را می خواست دختری دید که بالای سرش نامردی آمده بود و نگین پدرش را می خواست شهادت امام حسن عسگری علیه السلام تسلیت باد @shearvdastan
شیعه از هجرِ رُخت جامِ بلا می نوشد خرّم آن سینه که در وصلِ شما می کوشد بار الها ..همه یِ عمر سلامت دارش کوثری را که از آن آبِ بقا می جوشد
كجاى زمان ایستاده‌ای که گذر سال‌های طولانی ما را به شما نمی‌رساند ... یا صاحب الزمان تمام کن زمان نبودنت را ... @shearvdastan
بسم الله الرحمن الرحیم صدای گریه از عرش معلّی می‌رود بالا همین که نیمه‌شب‌ها دست زهرا می‌رود بالا یکی از پلک‌های زخمی‌أش با دیدن حیدر به زحمت _تا کند او را تماشا_ می‌رود بالا گمانم مرکز ثقل زمین را شعله‌ها سوزاند که آتش از در و دیوار دنیا می‌رود بالا هنوز از ماجرای کوچه‌ها شرمنده‌اش هستند اگر دیوارها کج تا ثریا می‌رود بالا تمام هستی خود را گرفته روی دست، انگار که روی شانه‌ها تابوت مولا می‌رود بالا سوال این است؛ قاتل کیست؟ اما در جواب آن فقط هر آینه دیوار حاشا می‌رود بالا شفیع محشر خود را در اوج کینه سوزاندند که دود آتش امروز، فردا می‌رود بالا به لب در هر قنوت آوای "أَینَ‌المُنتَقِم؟" داریم که دست لطف مادر نیز با ما می‌رود بالا @shearvdastan
وقتی که در دنیا ستم مرسوم باشد وقتی عدالت گنگ و نامفهوم باشد وقتی ظهور از چشم‌ مردم دور مانده وقتی نفس آلوده و‌ مسموم باشد وقتی کسی چشم انتظاری را بلد نیست وقتی بشر از عاشقی محروم باشد حق می دهم در خانه ی تاریخ ، یک زن آوازه اش پنهان و نامعلوم باشد حق می دهم چونانکه زهرا بود مظلوم میراث دار فاطمه ، مظلوم باشد اما خدا می خواست از میراث مریم نام زنی در دفترش مرقوم باشد اما خدا می خواست از زن‌های تاریخ با نام نرجس ، دفترش مختوم باشد زهرا عروسش را خودش بر می گزیند حتی اگر شهزاده ای از روم باشد باید به چشم حضرت زهرا بیاید در خانه ی حیدر چنین‌ مرسوم باشد تأثیر یُذهب ، عنکمُ الرجس است و قطعاً نرجس زنی پاکیزه و معصوم باشد اوصاف او را در کُتب کمتر نوشتند تاریخ باید تا ابد محکوم باشد فرزند او - موعود - پنهان مانده ، باید او نیز چون فرزند خود مکتوم باشد فرزند او یک روز می آید سرانجام روی لبش آن روز یا قیّوم باشد آن روز ، آری دوستانش شادمانند آن روز ، آری دشمنش مغموم باشد محسن ناصحی @shearvdastan
آن عاشق بی قرار، بر می گردد بعد از شب انتظار، بر می گردد سوگند به قطره قطره اشک باران همراه خود بهار، بر می گردد. @shearvdastan
جمعه ها شعرِ من انگار تو را می خواند قلم و کاغذ و خودکار تو را می خواند چشم، با اینکه شده خیره به راهت اما پلک، تا می زند هر بار تو را می خواند جمعه ها حس عجیبی ست میان من و دل دل آواره به تکرار تو را می خواند هر زمان رفت دلم در پی زیبایی و زَر چشم چون می کند انکار تو را می خواند هر زمان از غم تو تکیه به دیوار زدم باز دیدم در و دیوار تو را می خواند باز هم جمعه و صد حرف به دل مانده و من شعر با حالت اقرار تو را می خواند @shearvdastan
ای صاحب عشق و عقل دیوانه ی تو حیران تو آشنا و بیگانه ی تو دیدار تو را همه نشانی دادند ای در همه جا، کجاست پس خانه ی تو؟ @shearvdastan
گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولی او سليمان زمان است كه خاتم با اوست @shearvdastan
نوروز رســـــــید و بر جهــــان جان آید شـــــــادند همــــه که نوبهـــــــــاران آید امسال به حق زینب إن شٰاءَ اللّٰه با واقــــــــعهٔ فــــــــــــــــرج به پایان آید
اگر به بحر فتد عکسِ آن رخِ گل‌گون دگر سحاب ز دریا، گلاب بردارد!! @shearvdastan
وقت است کز فراق تو وز سوزِ اندرون آتش درافکنم به همه رخت‌و‌پَخت خویش @shearvdastan
به محض اینکه بیایی بهار می‌آید و شاخه شاخه گل از لاله‌زار می‌آید به محض اینکه بیایی پرنده می‌خندد و گرگ با سگ چوپان کنار می‌آید به محض اینکه بیایی، برای پابوسی درخت‌های زیادی به بار می‌آید پرندگان مهاجر سرود می‌خوانند و رود خنده‌کنان با سه‌تار می‌آید چقدر رنگ پراکنده ای تو در اشیاء که هرچه سیب به رنگ انار می‌آید به هر کجا که بیایی شراب می‌روید و دسته دسته سپاه خمار می‌آید مسیح پشتِ قدومت پیاده، جان بر کف تو آن نگار که دُل‌دُل سوار می‌آید مرا سریست پر از آه و آرزو، بشکن که در مسیر عبورت به کار می‌آید... @shearvdastan