#شعر_عاشورایی
#کاروان_حسینی
#غزل
🔹عطشِ دیدنِ حسین🔹
دلا! بسوز که هنگام اشک و آه شدهست
دو ماه، جامهٔ احرام ما، سیاه شدهست
نگاه مضطرب دختری، به روی پدر
طلوع عاطفه از اوّلِ پگاه شدهست
برای آنکه بگیرند کودکان آرام
حسین، سایهٔ پر مهر خیمهگاه شدهست
«حبیب» میرسد از راه تشنهلب، هر چند
حجابِ آینه، گرد و غبار راه شدهست
قیامت از عطشِ دیدنِ حسین به پاست
به هر که مینگری، تشنهٔ نگاه شدهست...
عجب ز کودک و گهواره نیست در این دشت
ستاره، همسفر آفتاب و ماه شدهست
از آنکه ساغر «اَحلی مِنَ العسل» دارد
بپرس، از چه زمان، عاشقی گناه شدهست؟
جمال ساقی لبتشنگان، در این عرفات
هزار مرتبه با ماه، اشتباه شدهست
گرفته راه نفس را به دشمن از چپ و راست
دلاوری که علمدار این سپاه شدهست
میان معرکه پیچیده، بوی پیرهنش
مگر که یوسف زهرا اسیر چاه شدهست؟
زمین به لرزه درآمد، زمان گریست، مگر
حسین وارد گودال قتلگاه شدهست؟
صدای بال زدنهای خسته میآید
کبوتر حرم ای وای بیپناه شدهست
چه جای حیرت از این رنگِ ارغوان غروب
«شفق» به خون گلوی علی گواه شدهست
📝 #محمدجواد_غفورزاده
📗 #سلام_بر_حسین
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#کاروان_حسینی
#قصیده
🔹کاروان جاری است در تاریخ🔹
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
همه در حالت سفر از خود
همه بیتاب چون نسیم سحر
همه دلباخته چو پروانه
همه بر پای شمع، خاکستر
پدران از تبار ابراهیم
مادران از قبیلهٔ هاجر
عارفانِ قبیلهٔ عرفات
شاعران عشیرهٔ مشعر...
سروهایی به قامت طوبی
چشمههایی به پاکی کوثر
همرکاب حماسههای عظیم
در گذر از هزار و یک معبر
در دل و جانِ كاروان اکنون
میتپد این نهیب، این باور:
نكند شوكران شود معروف!
نكند نردبان شود منكر!
مرحبا بر سلالهٔ زهرا
هان! «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَر»
میسزد حُسن مَطلعی دیگر
وقت وصف عقیله شد آخر
در نزولش ز منبر ناقه
خطبهخوانِ حماسه، آن خواهر
شد عصا، شانهٔ علیاكبر
پای عباس، پلهٔ منبر
سرزمین، سرزمین گلها بود
پهنهٔ عشق! وه چه پهناور!
شد پدیدار صحنهای دیگر
کشتی نوح بود و موج خطر
ناگهان در هجوم باد خزان
كنده شد برگههایی از دفتر!
کاش دستان باد میشد خشک
کاش میشد گلوی گلها تر!
كیست مردی كه میرود میدان
كه ندارد به جز خودش لشکر؟!
ترسم این داغ شعلهور گردد
مثل آتش که زیر خاکستر...
آه! از زین، روی زمین افتاد
پارهٔ جان احمد و حیدر
و زنی روی تل برای نبی
صحنه را میشود گزارشگر
كه ببین جای بوسههای شما
شده سرشار بوسهٔ خنجر!
میبَرَند از تن عزیز تو جان
میبُرَند از تن حسین تو سر
آن طرف صحنهٔ شگفتی هست
نه! بسی صحنه هست شرمآور
رفته از پای دختران خلخال!
رفته از دست مادران زیور!
كاروان میرود به كوفه و شام
کاروان میرود به مرز خطر
كاروان میرود ولی خالیست
جای عباس و قاسم و اكبر
کاروان جاری است در تاریخ
کاروان باقی است تا محشر...
📝 #جواد_محمدزمانی
📗 #دلواپسیهای_اویس
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#کربلا
#غزل
🔹خاک تشنه🔹
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست...
این خاک بوی تشنگی و گریه میدهد
گفتند: غاضریه و گفتند نینواست
دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست
طوفان وزید از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزههاست
یحیای اهلبیت در آن روشنای خون
بر روی نیزه دید سر از پیکرش جداست
طوفان وزید، قافله را بُرد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در مناست
باران تیر بود که میآمد از کمان
بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست
افتاد پرده، دید به تاراج آمدهست
مردی كه فكر غارت انگشتر و عباست
برگشت اسب، از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده، دید که در آسمان عزاست
📝 #مریم_سقلاطونی
📗 #مرثیه_با_شکوه
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#کربلا
#غزل
🔹فلیرحل معنا🔹
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
ایستادهست به تفسیر قیامت زینب
آن سوی واقعه پیداست بیا تا برویم
خاک در خونِ خدا میشکفد، میبالد
آسمان غرق تماشاست بیا تا برویم
تیغ در معرکه میافتد و برمیخیزد
رقص شمشیر چه زیباست بیا تا برویم
از سراشیبی تردید اگر برگردیم
عرش زیر قدم ماست بیا تا برویم
دست عباس به خون خواهی آب آمده است
آتش معرکه پیداست بیا تا برویم
زره از موج بپوشیم و ردا از طوفان
راه ما از دل دریاست بیا تا برویم
کاش ای کاش که دنیای عطش میفهمید
آب، مهریهٔ زهراست بیا تا برویم
چیزی از راه نماندهست چرا برگردیم
آخر راه همینجاست بیا تا برویم
فرصتی باشد اگر باز در این آمد و رفت
تا همین امشب و فرداست بیا تا برویم
📝 #ابوالقاسم_حسینجانی
📗 #شهادتنامه
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_رقیه علیهاالسلام
#غزل
🔹خزان محبت🔹
روح بزرگش دمیدهست جان در تن کوچک من
سرگرم گفت و شنود است او با من کوچک من
وقتی که شبهای تارم در آرزوی سپیدهست
خورشید او میتراود از روزن کوچک من
یک لحظه از من جدا نیست بابای خوبم، ببینید
دستان خود حلقه کردهست بر گردن کوچک من
میخواستم از یتیمی، از غربت خود بنالم
دیدم سر خود نهادهست بر دامن کوچک من...
در این خزان محبت، دارم دلی داغپرور
هفتاد و دو لاله رُسته از گلشن کوچک من
از کربلا تا مدینه گلفرش داغ دل ماست
با ردّ پایی که ماندهست از دشمن کوچک من
دنیا چه بیاعتبار است در پیش چشمی که دیدهست
دارالامان جهان را در مأمن کوچک من
آنان که بر سینه دارند داغ سفر کردهای را
شاخه گلی میگذارند بر مدفن کوچک من
📝 #محمدعلی_مجاهدی
📗 #مرثیه_با_شکوه
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_رقیه علیهاالسلام
#چارپاره
🔹آه از یتیمی🔹
رفتی و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی
گفتم غریبی، نه غریبی چاره دارد
آه از یتیمی ای پدر، آه از یتیمی!
من بودم و غم، روز روشن، شهر کوفه
روی تو را بر نیزه دیدم، دیدم از دور
در بین جمعیت تو را گم کردم اما
با هر نگاه خود تو را بوسیدم از دور
من بودم و تو، نیمهشب، دروازهٔ شام
در چشم من دردی و در چشم تو دردی
من گریه کردم، گریه کردم، گریه کردم
تو گریه کردی، گریه کردی، گریه کردی
در این زمانه سرگذشت ما یکی بود
ای آشنای چشمهای خستهٔ من
زخمی که چوب خیزران زد بر لب تو
خار مغیلان زد به پای خستهٔ من
ای لاله! من نیلوفرم، عمه بنفشه
دنیا ندیده مثل این ویرانه باغی
بابا شما چیزی نپرس از گوشواره
من هم از انگشتر نمیگیرم سراغی
📝 #سیدمحمدجواد_شرافت
📗 #خاک_باران_خورده
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_رقیه علیهاالسلام
#غزل
🔹شب وصال🔹
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
به صبح دولت من آسمان خورَد غبطه
که نیمهشب به برم آفتاب میآید
نسیم شام نگشته اگر به دور سرت
چرا به سوی خرابه، خراب میآید؟
هنوز در غم بیآبی لب تو ببین
که چشمهچشمه ز چشمانم آب میآید
قرار بود که در خواب بینمت ورنه
«شب وصال به چشم که خواب میآید؟»
جز اینکه شویَمَت از اشک خویش، ای گل من!
دگر چه کار ز دست گلاب میآید؟
هر آنکه دید سرت را میان دستم گفت:
چقدر عکس تو امشب به قاب میآید
رسید اگر به اجابت تعجبی نکنم
دعای خستهدلان مستجاب میآید
📝 #جواد_هاشمی
📗 #از_سنگ_ناله_خیزد
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_رقیه علیهاالسلام
#غزل
🔹دختر بابا🔹
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
دلم گرفت از این کوچههای سرد غریبه
چه دیر آمدی ای سر! کجاست پیکر بابا؟
میان شام سیاهی که یک ستاره ندارد
دلم خوش است به نور حضور پرپر بابا
چرا نبود در آن روز، فرصتی که خدایا
منِ سه ساله شوم پاسدار سنگر بابا
چه خوب میشد اگر میشد این پرندهٔ کوچک
میان خون و پریدن، فدای باور بابا
صبور باش! سرت سربلند باد! مبادا
نگاه دشمنی افتد به دیدهٔ تر بابا
بخوان برای من امشب در این سکوت خرابه
که خواب سرخ ببینم، بریده حنجر بابا
مرا ببر به دیارم، به کوچههای مدینه
به خانهمان، به همان کلبهٔ محقّر بابا
بخواب بر سر زانوی خستهام...
و چند لحظهٔ بعد، آن صدای گریه نیامد
رسیده بود گل کوچکی به محضر بابا
📝 #منصوره_عرب_سرهنگی
📗 #مرثیه_سرخ_گلو
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#تشییع_شهدا
#غزل
🔹مگر سر آوردند...🔹
خبر رسید که سیصد کبوتر آوردند
ولی کبوتر بیبال و بیپر آوردند
رهاتر از نفس صبح، با نسیم صبا
به سوی عرش پریدند و پر درآوردند...
هزار پنجره را رو به آه، وا کردند
هزار حنجره اللهاکبر آوردند
دوباره تکهای از خاک را نشان کردند
دوباره پیکر صدچاک و بیسر آوردند
برای این همه چشمان منتظر امروز
هزار دیدۀ در خون شناور آوردند
از آن همه نفس شعلهور ولی تنها
پلاک و چفیه و یک تکه دفتر آوردند
بهار نیست؛ ولی از کجا نمیدانم،
چگونه این همه یاس معطّر آوردند...
غبار آه نشستهست بر در و دیوار
چقدر آینه یکبار دیگر آوردند
به روی شانه چنان استوار میرفتند
که اشک کوچه و بازار را درآوردند...
دوباره شهر، به تکرار کربلا برخاست
چه ازدحام عجیبی، مگر سر آوردند...
📝 #عباس_شاهزیدی
📗 #شهادتنامه
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#شهیدان_کربلا
#غزل
🔹سفر عشق🔹
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
دل شکسته به میقات دوست آوردند
درستی سفر عشق، آرزو کردند
ز شوق وصل، گریبان صبر چاک زدند
سپر فکنده به میدان عشق رو کردند
سری که در چمن سروری سرآمد بود
به یک اشارهٔ ابرو نثار او کردند
به سرخرویی گل، روز حشر برخیزند
به پاس آنکه گل از دستِ دوست بو کردند
زبان عقل ز توصیف عشق معذور است
سخن بس است اگر ترکِ «های و هو» کردند
فدای همت آن تشنهلب شهیدانم
که دل به بحر نهادند و ترکِ جُو کردند
کبوتران سبکسِیرِ سِدرِهپیما را
کسی ندید که با آب و دانه خو کردند
به تیزگامی برق از حساب درگذرند
که خود محاسبهٔ خویش موبهمو کردند
«حمید» غبطه برم بر سبکروان طریق
که طوف خانهٔ محبوب را نکو کردند
📝 #حمید_سبزواری
📗 #این_حسین_کیست
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#شهیدان_کربلا
#غزل
🔹من الغريب الی الحبیب🔹
مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی
سحر نسیم گذشت از سر مزار شهیدان
هنوز در پی بویی که می رسد به مشامی
و جبرئیل هم آن جا مجال پر زدنش نیست
رسیده اند شهیدان کربلا به مقامی...
یکی حسین امیرش شد و چه خوب امیری
یکی حسین امامش شد و چه خوب امامی
یکی بدون زره مرگ را گرفت در آغوش
یکی نماز تو را شد سپر بدون کلامی
یکی سیاه ولی روسپید؛ چون تو گرفتی
سر غلام به دامان خود چه حسن ختامی
یکی علی شد و اکبر شد و چه ماه منیری
یکی عمو شد و سقّا شد و چه ماه تمامی
به روی نیزه و در باد، گیسوان پریشان
چنان شدند که باقی نماند کوفه و شامی
دلم به حسرت یا لیتنا رسید و نگاهم
به سردر حرم افتاد، اُدخلوا بِسلامی...
📝 #مهدی_جهاندار
📗 #عشق_سوزان_است
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حر_ریاحی علیهالسلام
#شهیدان_کربلا
#غزل
🔹سوارِ گمشده🔹
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی
که گفته کشتی نوحی؟ تو مهربانتر از اویی
که حُرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی
چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! میگفتم اشتباه گرفتی
من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بیسپاه گرفتی
اگر چه راه بر اطفال بیگناه گرفتم
تو باز دست مرا از دل گناه گرفتی
بگو چرا نشوم آب؟ دست یخ زدهام را
دویدی و نرسیده به خیمهگاه گرفتی!
چنان تبسم گرمی نشاندهای به لبانت
که از دلِ نگرانم مجال آه گرفتی
رسید خون سرم تا به دستمال سفیدت
تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی
📝 #قاسم_صرافان
📗 #مولای_گندمگون
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حر_ریاحی علیهالسلام
#شهیدان_کربلا
#غزل
🔹عجب تشرّف سبزی🔹
حسین آمد و آزاد از یزیدت كرد
خلاص از قفس وعده و وعیدت كرد
سیاه بود و سیاهی، هرآنچه میدیدی
تو را سپرد به آیینه، روسپیدت كرد
چه گفت با تو در آن لحظههای تشنه حسین؟
كدام زمزمه سیراب از امیدت كرد؟
به دست و پای تو بارِ چه قفلها كه نبود
حسین آمد و سرشار از كلیدت كرد
جنون تو را به مرادت رساند ناگاهان
عجب تشرّف سبزی، جنون مریدت كرد
نصیب هركس و ناكس نمیشود این بخت
قرار بود بمیری، خدا شهیدت كرد
نه پیشوند و نه پسوند؛ حرِّ حرّی تو
حسین آمد و آزاد از یزیدت كرد
📝 #مرتضی_امیری_اسفندقه
📗 #خون_تو_پایان_نداشت
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#زهیر_بن_قین علیهالسلام
#شهیدان_کربلا
#غزل
🔹زهیر باش!🔹
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
امام پیک فرستاده در پیات، برخیز!
در انتظار جوابت نشسته... تا برسی
چه شام باشی و کوفه، چه کربلا ای دل!
مقیم عشق که باشی به مقتدا برسی
زهیر باش! بزن خیمه در جوار امام
که عاشقانه به آن متن ماجرا برسی
مرید حضرت ارباب باش و عاشق باش!
که در مقام ارادت به مدعا برسی
تمام خاک جهان کربلاست، پس بشتاب
درست در وسط آتش بلا برسی
زهیر باش دلم! با یزید نفس بجنگ!
که تا به اجر شهیدان نینوا برسی
📝 #مریم_سقلاطونی
📗 #مرثیه_با_شکوه
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#وهب_بن_عبدالله علیهالسلام
#شهیدان_کربلا
#غزل
🔹مسیح، خوانده مرا...🔹
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
از آسمان چهارم، مسیح میبارد
چقدر منتظر رعدِ آسمان من است!
برو که پیکر مصلوب و بیسرت مادر!
در امتداد مسیرِ خدا، نشان من است
به کف بگیر سرت را برای یاری عشق
سرت مقدمهٔ سرخ داستان من است
نماز آخر خود را اقامه کن در خون
برو که بدرقهات نغمهٔ اذان من است
اگر چه بعد تو صحراست خانهام امّا
چه باک؟ زینب کبری همآشیان من است
📝 #سیدمحمد_بابامیری
📗 #بیرقی_بر_شانههای_باد
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#عابس_بن_شبیب علیهالسلام
#شهیدان_کربلا
#غزل
🔹نمیدانم چه شد...🔹
هر که میداند بگوید، من نمیدانم چه شد
مست بودم مست، پیراهن نمیدانم چه شد
من فقط یادم میآید گفت: وقت رفتن است
دیگر از آنجا به بعد اصلاً نمیدانم چه شد
روبه روی خود نمیدیدم به جز آغوش دوست
در میان دشمنان، دشمن نمیدانم چه شد
سنگ باران بود و من یکسر رجز بودم رجز
ناله از من دور شد، شیون نمیدانم چه شد
من نمیدانم چه میگویید، شاید بر تنم
از خجالت آب شد جوشن، نمیدانم چه شد
مرده بودم، بانگ هل من ناصرش اعجاز کرد
ناگهان برخواستم، مردن نمیدانم چه شد
پا به پای او سرم بر نیزه شد از اشتیاق
دست و پا گم کرده بودم، تن نمیدانم چه شد
ناگهان خاکستری شد روزگار آسمان
در تنور آن چهرۀ روشن نمیدانم چه شد
وصف معراج جنونش کار شاعر نیست، نیست
از خودش باید بپرسی، من نمیدانم چه شد
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حبیب_بن_مظاهر علیهالسلام
#شهیدان_کربلا
#غزل
🔹دوستی تا پای جان🔹
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
سر پیری عجب شوریست در چشمانت ای مومن!
- جوان بودن به ظاهر نیست، باید دل جوان باشد
چنان آتش شدی، گفتند دود از کنده بر خیزد
همان دودی که باید خار چشم کوفیان باشد
چکید از دیدۀ تر اشک شوقت، تیغ آوردی
کشیدی تیغ بیتردید تا خط و نشان باشد...
تو آن کوه کهنسالی که میگفتند خاموش است
دهان وا کردی و دریافتند آتشفشان باشد
تو آن مردی که «قوت لا یموتش» عشق شد، آری
نمکگیر است از این سفره هر کس، جاودان باشد
به فیض دوستی نائل شدن چندان هم آسان نیست
«حبیب» است آنکه پای دوستی تا پای جان باشد
📝 #علی_فردوسی
📗 #دق_الباب
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#جوانان_حضرت_زینب علیهاالسلام
#شهیدان_کربلا
#غزل
🔹دو بال سبز پریدن🔹
دویدهایم که همراه کاروان باشیم
رسیدهایم که در جمع عاشقان باشیم
به شوق اوج گرفتن ستاره آمدهایم
که خاکبوس قدمهای آسمان باشیم
شما و این همه غربت، چگونه جان ندهیم؟
خدا کند که سزاوار بذل جان باشیم
دو چشم حضرت مادر دو چشمه باران است
چگونه شاهد این درد بیکران باشیم؟
دویده در رگ ما خون جعفر طیّار
زمان آن شده تا عرش، پرزنان باشیم
دو بال سبز پریدن به اذن دست شماست
اگر اجازه دهید از پرندگان باشیم
دو نوجوان فدایی، دو نوجوان شهید
همان که آرزوی مادر است، آن باشیم
📝 #سیدمحمدجواد_شرافت
📗 #مرثیه_با_شکوه
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#جوانان_حضرت_زینب علیهاالسلام
#شهیدان_کربلا
#غزل
🔹کوه صبر🔹
قامت کمان کند که دوتا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
خون عقاب در جگر شیرشان پر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش
این دو ز کودکی فقط آیینه دیدهاند
«آیینهای که آه نسازد مکدّرش»
واحیرتا که این دو جوانان زینبند
یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش؟
با جان و دل، دو پاره جگر وقف میکند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش
یک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش
چون تکیهگاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش
زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش...
زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قُرُق بود معبرش
زینب همان که فاطمه از هر نظر شدهست
از بسکه رفته این همه این زن به مادرش
زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش
گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتی گذشته بود دگر آب از سرش...
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
📗 #تحریرهای_رود
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#غزل
🔹زینب اگر نبود...🔹
ای زینب ای که بیتو حقیقت زبان نداشت
خون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشت
آگاه بود عشق که بیتو غریب بود
اقرار داشت صبر، که بیتو توان نداشت
در پهندشت حادثه با وسعت زمان
دنیا، سراغ چون تو زنی قهرمان نداشت
یک روز بود و این همه داغ، ای امام صبر
پیغمبری به سختی تو امتحان نداشت
گر پای صبر و همّت تو در میان نبود
اسلام جز به گوشهٔ عزلت مکان نداشت...
روزی به زیر سایهٔ پیغمبر خدای
روزی به جز سر شهدا سایهبان نداشت؟
محمل درست در وسط نیزهدارها
یک ذرّه رحم در دل خود ساربان نداشت
زینب اگر نبود، شجاعت یتیم بود
زینب اگر نبود، شهامت روان نداشت
زینب اگر نبود، وفا سرشکسته بود
زینب اگر نبود، تن عشق جان نداشت
زینب اگر کمر به اسارت نبسته بود
آزادی این چنین شرف جاودان نداشت
«میثم» هماره تا که به لب داشت صحبتی
حرفی بهجز مناقب این خاندان نداشت
📝 #غلامرضا_سازگار
📗 #این_حسین_کیست
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#غزل
🔹از جان گذشته بود🔹
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود
صبرش امان حوصلهها را بریده بود
وقتی که از حوالی میدان گذشته بود
باران اشک بود و عطش شعله میکشید
آب از سر تمام بیابان گذشته بود
آتش، گرفته بود و سر از پا نمیشناخت
از خیمههای بی سر و سامان گذشته بود...
اما هنوز آتش در را به یاد داشت
آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود
میدید آیه آیهٔ آن زیر دست و پاست
کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود
یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت
عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود
زینب هزاربار خودش هم شهید شد
از بس که از کنار شهیدان گذشته بود
بر صفحههای سرخ مقاتل نوشتهاند
این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود
📝 #احمد_حسینپور_علوی
📗 #مرثیه_با_شکوه
✅ @ShereHeyat
#مدافعان_حریم_اهلبیت
#شهدا
#غزل
🔹لبیک یا زینب🔹
«با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر میآورم لبیک یا زینب...»
این را که گفتی شوری افتادهست در جانم
در اعتقادم... باورم... لبیک یا زینب...
عمری سرِ این سفره نانم داد و با خود گفت
در روضههایش مادرم: لبیک یا زینب
هرچند دستم خالی خالیست، میخوانم
تا ربنای آخرم: لبیک یا زینب
این شور عاشوراست در دلها که میگوید:
«جانم فدای خواهرم، لبیک یا زینب»
تو با تفنگت رفتی و در معرکه خواندی:
«من نیز ابن الحیدرم! لبیک یا زینب!»
رفتی و گفتی اذن نزدیک است اما تا
لب تر نکرده رهبرم لبیک یا زینب!...
حالا که بیسر آمدی حک میکنم این را
بر پیکر انگشترم: «لبیک یا زینب»
شاید قلم روزی تفنگی شد که بنویسم
با خون میان دفترم: «لبیک یا زینب!»
📝 #وحیده_گرجی
📗 #شهادتنامه
✅ @ShereHeyat
#مدافعان_حریم_اهلبیت
#شهدا
#غزل
🔹امان از دل زینب🔹
برداشت به امّید تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
برگشت، نگاهی به من انداخت و خندید
بوسید در آن لحظۀ آخر پسرش را
برخاسته بود العطش از مجلس روضه
آتش زده بود آه... دلِ شعلهورش را
پر زد به هوای حرم عشق که شاید
یک روز بریزد همه جا بال و پرش را
آهسته فقط گفت: امان از دل زینب
وقتی که رساندند به مادر خبرش را
این کربوبلا نیست دمشق است،که هربار
یکجور شکسته دل هر رهگذرش را
آیا تن بیجان تو هم زیر سم اسب...
بگذار نگوییم از این بیشترش را
در راه دفاع از حرم عشق چه خوب است
عاشق بدهد مثل تو صدبار سرش را...
📝 #طیبه_عباسی
📗 #شهادتنامه
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از جامعه ایمانی مشعر
الی الغریب-نهایی.pdf
4.81M
📚 کتاب «الی الغریب»
گزیدهای از مراثی عاشورا
در قالب ۳۳ فراز از متن مقاتل معتبر، متناسب با شب اول تا یازدهم محرم
💠 جامعهایمانیمشعر
✅ @www1542org