eitaa logo
تماشاگه راز
281 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
مستغنی کسی ست که مدام در قرب دوست بسر برد که غنای دوست او را مستحیل بر احوال قبل از آن کند . نبی عسکری
کفّاره همصحبتیِ زهد فروشان آن است که هشیار نشینی برِ مستان
گفتی از تو بگسلم دریغ و درد! رشتهٔ وفا مگر گسستنی است؟ بگسلم ز خویش و از تو نگسلم عهد عاشقان مگر شکستنی است؟ دیدمت شبی به خواب و سرخوشم وه مگر به خواب‌ها ببینمت غنچه نیستی که مست اشتیاق خیزم و ز شاخه‌ها بچینمت شعله می‌کشد به ظلمت شبم آتش کبود دیدگان تو ره مبند، بلکه ره برم به شوق در سراچهٔ غم نهان تو
انسان، در جهان کنونی، جز درون خویشتن، ماوایی برای پناه گرفتن به دست نمی‌آورد، و امکان شکوفایی عشق و عواطف انسانی، آفرینندگی و احساسات لطیف، سخت به مخاطره افتاده است.
سی هزار سال در فضای او پريدم سی هزار سال ديگر در پريدم و سي هزار سال ديگر در چون هزار سال به سر آمد، را ديدم و هر چه ديدم همه بودم.
به گیر و به دار و به خور که روزه این است ای برادر     
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنها راه رهایی از بت‌های ذهنی است. عشق آن شعله‌ست کو چون بر فروخت هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت جان دینانی ✨✨✨ هر بار که تو عاشق شوی پیامبری به دنیا خواهد آمد، جهان از بی عشقی ست که کافر شده است. اگر می‌خواهید مردگان زنده شوند و بیماران شفا یابند، باید که شربت دوست داشتن به ایشان بدهید. آدم‌ها از بی‌عشقی است که بیمار می‌شوند، آدم‌ها از بی‌عشقی است که می‌میرند. ایمان نام دیگر عشق است و مومنان همان عاشقانند این را پیامبری به من گفت که به جرم عشق بر صلیبش کشیدند. نظر آهاری
زاهد! به یک پیاله چو ما شو که هیچْ رنج دشوارتر ز صحبتِ هشیار و مست نیست! آملی
قناعت‌پرورِ عشقم، مكن انكارم اى زاهد! تو و صد سبحه‌گردانى، من و يک دانهٔ خالش! دهلوی
دست ِزاهد ز چه بوسیم؟ که این دستِ تهی نه به چنگ و نه به تار و نه به پیمانه رسید خراسانی
علامت عارف آن است که مانده نگردد از یادِ دوست، وسیر نشود از دوستی او. خوشتر از ذکر ، طعام نیست در دهانِ یقین، بر خوانِ رضا. شمس
✳️ ریا در شعر حافظ ❇️ در تعریف گوید:بدان که ریا کردن در طاعت‌های حق از کبایر است و به شرک نزدیک است و هیچ بیماری بر دل پارسایان غالب‌تر از این نیست که چون عبادتی کنند خواهند که از آن یابند و در جمله پارسایی ایشان کنند... بدان که حقیقت ریا آن بود که خویشتن را به فرامردمان نماید تا خویشتن را به نزدیک ایشان آراسته بکند و اندر دل مردمان گیرد، تا وی را دارند و قبول نهند و کنند و به چشم به وی بنگرند. و این بدان بود که چیزی که دلیل پارسایی و بزرگی بود اندر دین بر ایشان عرضه همی‌کنند و همی‌ فرانمایند. سعادت،ج۲،ص۲۰۷ ◀️ از نظر حافظ در شعر او هیچ فسق و گناهی بزرگ‌تر از نیست: می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند واعظان که این جلوه در محراب و منبر می‌کنند چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند ◀️ اصولا حافظ در سراسر دیوانش که با و و و درافتاده‌است، تنها انگیزه‌اش مبارزه با ریا بوده‌است و اینان را نمایندگان تمام‌نمای انواع و زمانه خود یافته‌است. خرمشاهی
‌همه ما برای و شدن توانی برابر داریم ... امکان دارد که در ثروت ، هوش ، قدرت و یا شهرت بـرابـر نباشیم ، ولی همه ما برای رشد یافتن با عشق استعداد یکسانی داریم . عده ای می گویند که بهره بردن از عشق برای ثروتمندان یا قدرتمندان و یا افراد مشهور سهل تر است ، زیرا وقت بیشتری دارند که صرف بهبود خود سازند . از سوی دیگر افراد معمولی بیشتر درگیر مسایل ضروری حبات هستند تا فرضیه هایی رؤیایی و غیر حقیقی همچون عشق . درحقیقت همه قلباً می دانند که پول ، قدرت ، شهرت ، و هوش با کامیابی در عشق ارتباطی ندارد ... با پول می توان جسم و حتی کمی احترام دیگران را خرید ، ولی عشـق را نمی توان . امکان دارد که قدرت انگیزه صمیمیتی اجباری باشد ، ولی نمی تواند به عشق اطمینان بخشد . افراد معروف نیز مشکلاتی با عشق دارند ؛ هرچند درحقیقت ممکن است شهرت آنان موضوع جاذبی باشد . حتی عده ای از ما با بالاترین ضریب هوشی هم وقتی که پای عشق درمیان می آید چندان عاقل نیستیم . در میان تمام رفتارهای نوع بشر عشق در آزادیخواهی ثابت قدم تر است . میزان توفیق ما به این امر بستگی دارد که تا چه اندازه اشتیاق داریم که خود را وقف فراگیری عشق کنیم ؛ تا چه اندازه نسبت به ناکامی های خود قابلیت انعطاف داریم ؛ تا چه اندازه در زندگی جرئت به خرج می دهیم ، تا چه اندازه خود را با نظریاتمان وفق می دهیم و دگرگونی را تا چه اندازه می پذیریم . / بیا دریا شویم
درد نیست ولی به درد آرد. نیست ولیکن بلا را به سر مرد آورد. چنان که علت است و همچنان سبب است. هرچند مایه ی راحت است پیرایه ی آفتاب است. محب را سوزد نه محبوب را و عشق را سوزد نه را. نامه عبدالله انصاری
ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽ ﺗﺎ ﻋﺒﻮﺭ ﮐﻨﯽ! ﮔﻔﺘﻢ: ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﯾﺪ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽ ﮔﻔﺘﻢ: ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ. ﮔﻔﺖ: ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣَﻦ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ. ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽ! ﮔﻔﺘﻢ: ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ. ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ،ﺟﺴﻤﻢ ﺭﺍ ،ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺭﺍ! ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﻧﺸﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺩﯾﮕﺮ ﻣﮕﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﺩﺍﺩگی اﺕ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽ ﺳﺎﮐﺖ ﺷﺪﻡ. ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﻢ ﺳﺮﺍﺯﯾﺮ ﺷﺪﻧﺪ... ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ! ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷَﻤﺴَﻢ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﻢ! ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﺧﺮ ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ؟ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺲ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﺮﺍ، ﺑﻪ ﻧﻮﺭ ﺗﻮ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩ ﻧﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ! ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽ وﮔﺮﻧﻪ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﺧﺮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﻢ آن ﺭﯾﺴﻤﺎﻥ ﺑﯿﻦ ﻣن ﻮ ﺗﻮﺳﺖ ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﯾﺪ ﺭﯾﺴﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻨﯽ! ﺑﻨﺪ ﺑﻨﺪ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺁﺧﺮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ؟ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺨﻮﺍﻩ! ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽ. ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺲ ﺩﻭﺧﺘﻢ،ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺳﭙﯿﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺑﺲ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻭﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﺩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺍﺷﮏ ﺭﯾﺨﺘﻢ گفتم :ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﻢ. ﺷﻤﺲ ﮔﻔﺖ : " ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺭﺱ ﺭﺍ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽ ! ﺣﯿﺮﺕ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻭ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ؟ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ؟ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻗﺮﺑﺎﻧﮕﺎﻩ ﺁﻣﺪﻩﺍﺳﺖ ! ﺍﯼ ﻭﺍﯼ ﻣﻦ! ﺍﯼ ﺷﻤﺲ ﻣﻦ! ﻣﻦ ﺗﺎﺏ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺱ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ! ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺍﻡ! ﺗﯿﻎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﯿﺎﻡ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺩﺍﺩ! ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩﻡ ﺍﻟﻬﯽ! ﺍﻭ ﺭﯾﺴﻤﺎﻥ ﺑﯿﻦ ﻣن و ﺗﻮﺳﺖ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻢ! ﮔﻔﺖ :ﺩﺭﺱ ﺍﻭﻝ ، ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺑﺎﺵ! ﺍﺷﮑهایم ﺭﺍ ﻗﻮﺭﺕ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ :ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺭﯾﺴﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺸﻮﺩﻡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺍﻭ ﯾﺎﻓﺘﻢ که ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﺩ ﮔﻔﺖ: ﺭﺍ واسطه ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ! ﮔﻔﺘﻢ :ﺷﻤﺲ ،ﺷﻤﺲ ﭼﻪ ﺷﺪ ؟ ﮔﻔﺖ: ﺷﻤﺲ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﯼ. ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﻡ ﺳﺮﻭﺩ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﯼ ﺍﻭ ﻭ ﺷﻤﺲ ﻣﻠﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﭘﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . 📖
کوشش همه دست نیکی بریم . کاهلان را هشدار دهید ؛ کم جرئتان را تشویق کنید ؛ ضعیفان را حمایت نمایید ؛ و با همه بردبار باشید. زنهار، کسی بدی را با بدی پاسخ نگوید، بلکه همواره در پی نیکی کردن به یکدیگر و به همه مردم باشید. @TAMASHAGAH
چو خدا بُوَد پناهت، چه خطر بُوَد ز راهت به فلک رسد کلاهت که سَرِ همه سَرانی جان
بیابانی‌ست عشق ای دل ! که پیدا نیست پایانش به منزل کی رسی تا گم نگردی در بیابانش ؟! دهلوی
از شدت عشق به معبود گفت : معبودم ! خواهم که گناه همه خلق بر دوش من گذاری تا روز قیامت برای تک تک آن ها فقط با من سخن گوئی و از من سوال کنی. الاسرار
بازت ندانم از سر پیمان ما که برد! باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد! 🍃🌼🍃🌼🍃
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم 🍃
تو را دیوانه کرده‌ست او قرار جانت برده‌ست او غم جان تو خورده‌ست او چرا در جانش ننشانی 🍃✨
افسانه ی دروغ وحقیفت🌱 روزی دروغ و حقیقت به هم رسیدند، دروغ به حقیقت گفت: _ روزِ قشنگی است! حقیقت با تردید به اطراف نگاه کرد و چشمان خود را به آسمان دوخت و هوا را واقعاً دلپذیر یافت و تصمیم گرفت روز را با قدم زدن به همراه دروغ بگذراند. سپس دروغ به حقیقت گفت: _ آب چاه بسیار زیباست، بیا برای آب‌بازی برویم پایین.. حقیقت برای دومین بار با شک و تردید به دروغ نگاهی افکند و آب را لمس کرد، و آن را واقعاً زیبا یافت.. آن دو لباس‌هایشان را درآوردند و به درون چاه رفتند. اندکی بعد، دروغ به‌یکباره از چاه بیرون آمد، سریع لباس حقیقت را پوشید و دوید… حقیقت، عریان و خشمگین از چاه بیرون آمد و دنبال دروغ دوید و دلش می‌خواست به او برسد و وقتی مردم او را برهنه دیدند، از دست حقیقت بیچاره برآشفتند و از او روی تافتند. لذا به چاه برگشت و در آن پنهان شد و از شدت شرمساری دیگر از آن بیرون نیامد. از آن روز به بعد دروغ در لباس حقیقت در جهان جولان می‌دهد و مردم هم آن را می‌پذیرند و در عین حال، از دیدن حقیقت عریان امتناع می‌کنند!
🔆پند حکیمانه در میان اشعارحماسی و عاشقانه🔆 حکیم توس در بین اشعار حماسی و درمیدان جنگ و نبرد در سوگ و پیروزی و شکست . حکیمانه پند و اندرز می دهد. شخصیت حکیمانه وخیر خواهانه ی فردوسی ونظامی در همه جای شاهنامه وخمسه دیده می شود. فردوسی درپایان داستان سیاوش این چنین می سراید. جهان را چنین است ساز ونهاد زیک دست بستد به دیگر بداد به دردیم ازاین رفتن اندر فریب زمانی فراز و زمانی نشیب اگر دل توان داشتن شادمان به شادی چرا نگذرانی زمان بخوشی بناز وبخوبی ببخش مکن روز را بردل خویش دخش شاهنامه فردوسی حکیم نظامی نیز دراوج پرداختن به عشق و شیدایی و تصویر شیفتگی قهرمانان داستانش ،   اندرزهای حکیمانه ی خود را مطرح می کنند . وقتی با نیرنگ خسرو خبر دروغین مرگ شیرین را به فرهاد می دهند. چوافتاد این سخن درگوش فرهاد زطاق کوه چون کوهی درافتاد دراینجا نظامی افکار حکیمانه ی خودرا بیان می کند . وغیر مستقیم یادآوری می کند که چگونه باید زیست و به قدرتمندان زمان خودش هشدار می دهد. نظامی اینگونه می سراید. عنان عمرزین سان در نشیب است جوانی راچنین پا در رکیب است جهان دیو است و وقت دیو بستن به خوشخویی توان زین دیو رستن چودارد خوی تومردم سرشتی هم اینجا و هم آن جا دربهشتی مخسب ای دیده چندین عافل ومست چوبیداران بر آور درجهان دست خسرو شیرین نظامی 🍃🍃🍃🍃
🔹اشنایی با کتابی سترگ تاریخ جامع ایران زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی در بیست جلد در سال 1393با قیمت17000000ریال منتشر شده است. بعد از تاریخ ایران کمبریج. در هفت جلد به قلم حدود صد نفر از محققان ایران شناس این کتاب جامع ترین کتابی است که درباره تاریخ ایران منتشر شده است. ودرتالیف ان 166نفر از محققان ایرانی وخارجی همکاری کرده اند باتوجه به تاریخ کهن وتمدن بزرگ.ایرانی که هرسال ایام نوروز رهبران کشورهای جهان به ان در پیامهای نوروزی اشاره می کنند. اشنایی ومطالعه ی این تاریخ لحظه به لحظه مارا به عمق تاریخ وتمدن ایران می برد. مطالب تازه ای دراین کتاب هست که در تاریخ ایران کمبریج نیست . عده ای معتقدند حافظه ی تاریخی ایرانیان ضعیف است . تالیف وخواندن ان این ضعف را جبران می کند. شناخت دقیق تاریخ است که مسیر آینده رابا دور اندیشی مشخص می کند. روشن کردن تاریخ ووقایع شاهنامه در این کتاب کاری است ارزشمند. مطالعه نقد گونه آ ن را به اهل فرهنگ فرهیختگان وعلاقه مندان فرهنگ وعظمت ایران توصییه می کنم. با شناخت جامع تاریخ گذشته می توان آینده را بهتر ساخت . تاریخ فقط زندگی وجنگ های پادشاهان نیست. زندگی همه ی مردم است . با مطالعه ی تاریخ در می یابیم که ایران درمقابل همه یورشهای اقوام مهاجم محکم واستوار ایستاده است ممکن است همانند درختی درمقابل بادهای سخت سرخم کرده باشد ولی دوباره استوار ومحکم روی پای خود ایستاده است ورفتا وگفتار اقوام مهاجم را با فرهنگ خود تغییر داده است . والفبای انسانیت ومدارا را به آنها آموخته است . درکتابهای تاریخ کمتر زندگی ودرد ورنجهای مردم دیده می شود. ولی از بررسی شاهکارهای ادبی وفرهنگ مردم وآثار هنری می توان به رنجهای ودردهای تاریخ این سرزمین پی برد شادی های وغمهای آنان را شناخت آن که ناموخت از گذشت روزگار هیچ ناموزد زهیچ آموزگار