eitaa logo
تماشاگه راز
280 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
آن‌جا که تویی ، من آمدن نتوانم وآن‌جا که منم ، تو خود نیایی دانم نامه ها ، عین القضات همدانی🍃
4_6014599560536526267.mp3
4.07M
چه دوستی باشد که می تواند ، به یک سخن دوستِ خویش را از رنج خلاص کند ؟ حضرت شمس🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅🕊 ای دوست... عاشقان را دین و مذهب، عشق باشد که دین ایشان جمال معشوق باشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍🕊 اگر تو فارغی از حال دوستان یارا! فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را 📝 📻
🪞آینه آورده‌ام! پیشِ حق تعالی دلِ روشنی می‌باید بُردن
امشب ای باد چو آن زلف چه خوشبو شده‌ای! شاید از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما آمده‌ای 🌷
چون زدم لاف هنر خواجه به هیچم نخرید بی هنر شو که هنرهاست در این بی هنری چون شدم بی اثر از ناله اثرها دیدم بی اثر شو که اثرهاست در این بی اثری چون شدم بی خبر از خویش خبرها دارم بی خبر شو که خبرهاست در این بی خبری 🍃
هوالعزیز💐 🔆دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش 🔆وز شما پنهان نشاید کرد سِرِّ مِی فروش 🔆گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع 🔆سخت می‌گردد جهان بر مردمانِ سخت‌کوش 🔆وان گَهَم دَر داد جامی کز فروغش بر فلک 🔆زهره در رقص آمد و بَرْبَط زنان می‌گفت نوش 🔆با دلِ خونین لبِ خندان بیاور همچو جام 🔆نی گَرَت زخمی رسد، آیی چو چنگ اندر خروش 🔆تا نگردی آشْنا زین پرده رَمزی نشنوی 🔆گوشِ نامحرم نباشد جایِ پیغامِ سروش 🔆گوش کن پند ای پسر وز بهرِ دنیا غم مَخور 🔆گفتمت چون دُر حدیثی، گر توانی داشت هوش 🔆در حریمِ عشق نَتْوان زد دَم از گفت و شنید 🔆زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش 🔆بر بساطِ نکته دانان خودفروشی شرط نیست 🔆یا سخن دانسته گو ای مردِ عاقل، یا خموش 🔆ساقیا مِی ده که رندی‌هایِ حافظ فهم کرد 🔆آصِفِ صاحب قرانِ جرم بخشِ عیب پوش 👌👌👌 @TAMASHAGAH  
وصال می طلبد از ره دعا یارب ! دعای خسته دلان مستحاب کن
تردید ! به شب و زلالی یاد دوست سلاااام✋
هوالمحبوب💐
الهـی ! خود را از همه بتو وابستم ، اگر بداری ترا پرسـتم و اگر نداری خود پرستم نوميد مساز بگير دستم.  الهـی! ای دور نظر وای نيکو حضر و ای نيکو کار نيک منظر ، ای دليل هر برگشته ، و ای راهنمای هر سر گشته ،  ای چاره ساز هر بيچاره و ای آرندهٔ هر آواره ، ای جامع هـر پراکـنده و ای رافع هر افتاده دسـت ما گير ای بخشنده بخشـاينده🙏 عبدالله انصاری
"یا خیرَ مَن خلابهِ وحید" ای بهترین کسی که شخص تنها، با او خلوت می‌کند.
هوالعزیز💐 گرچه به زیرِ دلقی، شاهیّ و کیقبادی ورچه ز چشم دوری، در جان و سینه یادی گرچه به نقش پَستی، بر آسمان شدَستی قِندیلِ آسمانی، نُه چرخ را عمادی بستی تو هستِ ما را، بر نیستیِّ مطلق بستی مرادِ ما را بر شرطِ بی‌مرادی تا هیچ سست‌پایی، در کویِ تو نیاید پیشِ تو شیر آید، شیریّ و شیرزادی سَر را نهد به بیرون، بی‌سَر برِ تو آید تا بشنَود ز گردون بی‌گوش، یا عِبادی یک‌ماهه راه را تو، بگذر برو به‌ روزی زیرا که چون سلیمان بر بارگیرِ بادی دینار و زر چه باشد؟ انبارِ جان بیاور جان دِه، دِرَم رها کن، گر عاشقِ جوادی حاجت نیاید ای جان، در راهِ تو قلاوُز چون نور و ماهتاب است این مُهتَدیّ و هادی مَه نور و تابِ خود را از جا به جا کشاند چون اشترِ عرب را از جا به جای، حادی از صد هزار تُربه بشناخت جانِ مجنون چون بویِ گور لیلی، برداشت در مُنادی چون مَه پیِ فَزایِش، غمگین مشو ز کاهِش زیرا ز بَعدِ کاهش، چون مَه در اِزدیادی هر لحظه دسته‌دسته، ریحان به پیشَت آید رُسته ز دست‌رنجت، وَز خوب‌اعتقادی تَشنیع بر سلیمان، آری که گم شدم من گم شو چو هدهد اَر تو دربندِ اِفتقادی یٰا صٰاحِبَیَّ هٰذا دیبٰاجَةُ الرَّشٰادِ الصُّبْحُ قَدْ تَجَلّیٰ حُولُوا عَنِ الرُّقاٰدِ الشَّمْسُ قَدْ تَلٰالٰا مِنْ غَیْرِ اِحْتَجٰابٍ وَالنَّصْرُ قَدْ تَوٰالیٰ مِنْ غَیْرِ اِجْتِهٰادِ اَلرُّوحُ فی الْمَطٰارِ وَ الکَأسُ فی الدَّوٰارِ وَالهَمُّ فی الفِرٰارِ و السُّکْرُ فی امْتِدٰادِ شمس / غزل شمارۀ ۲۹۳۵ 🌼🍃🌼🍃🌼 سلااام یاران جان، همدلان مهربان درسایه مهر و رحمت بیکران حضرت دوست روزگارتان بهترین💐✋
گر عاقلی در عشق او، دیوانه شو دیوانه شو ور هوش داری زودتر مستانه شو مستانه شو مستی چشم یار بین مستی گزین مستی گزین زنجیر زلف او بگیر دیوانه شو دیوانه شو جان✨
ما را در زبانِ عشق زبانی دیگر است: خداوند در دلِ عاشقان تجلی کند از هر ذره ای از عرش تا به ثری، خاص از صورتِ نیکو اهلِ محبت و عشق را تا روح ایشان به جمال برباید و عقول ایشان از جلال قوی‌حال گرداند.
پريشان كن سر زلف سياهت ، شانه اش با من سيه زنجير گيسو باز كن ، ديوانه اش با من مگو شمع رخ مه پیکران ، پروانه ها دارد تو شمع روی خود بنما بُتا ، پروانه اش با من كه ميگويد كه مي نتوان زدن بي جام و پيمانه ؟! شراب از لعل گلگونت بده ، پيمانه اش با من مگر نشنيده اي گنجينه در ، ويرانه جا دارد ؟! عيان كن گنج حُسنت اي پري! ، ويرانه اش با من ز شور عشق ليلي در جهان ، مجنون شد افسانه تو مجنونم بکن از عشق خود ، افسانه اش با من بگفتم : صيد كردي مرغ دل ، نيكو نگهدارش سر زلفش نشانم داد و گفتا : لانه اش با من شبی میگفت دل : جانانه ای باید مرا ، گفتم : به زنجیر جنون گردن بنِه ، جانانه اش با من ز ترك مي اگر رنجيد از من ، پير ميخانه ! نمودم توبه ، زين پس رونق ميخانه اش با من پي صيد دل آن بلبل دستانسرا ! به گلزار از غزل دامي بگستر ، دانه اش با من نقوی(حامد)
سرگشته چون کبوتر گم کرده آشیان الاّ به بام دوست نباشد نشست ما
تا ز درویشی نیابی تو گُهَر کِی گُهَر جویی ز درویشی دگر؟ تا وقتی که تو از یک درویش، گوهری پیدا نکنی، کِی از دیگرِ درویشان، گوهر طلب می‌کنی؟ سالها گر ظن دَوَد با پای خویش نگذرد ز اشکافِ بینی‌های خویش اگر صاحب ظنّ و گمان سالیان متمادی را در راه یافتن حق بدود، از شکاف بینی‌های خود هم تجاوز نمی‌کند و نمی‌تواند قدم به جهانِ درون بگذارد. (تا وقتی که اهل گمان با اهل يقين، دمساز نشوند به حقیقتی واصل نخواهند شد.) تا به بینی نایدت از غیب بو غیر بینی هیچ می‌بینی؟ بگو تا از عالَم غیب بویی به دماغِ جانت نرسد و حضرت حق برای استشمام این بوی معنوی به تو معرفت باطنی ندهد، بگو ببینم آیا غیر از این بینیِ ظاهری چیز دیگری می‌بینی؟ پس دماغ باطنی است که حقایق را درک می‌کند نه این بینی ظاهری که در رخساره‌ی همگان وجود دارد.
ور نباشی مُستحقِ شرح و گفت ناطقه‌ی ناطق تو را دید و  بخفت جان و اگر سزاوار دریافت شرح حقایق نباشی، شارح اَسرارِ حق، با مشاهده‌ی عدم استحقاق تو، سکوت می‌کند و از بیانِ اسرار دست می‌کشد.
من ذَرّه و خورشید لِقایی تو مرا بیمارِ غَمَم، عینِ دَوایی تو مرا جان
گویند کسی بود و دعوی جوانمردی کردی، گروهی از جوانمردان به زیارت او آمدند، این مرد گفت: ای غلام سفره بیاور! نیاورد . در سه بار بگفت نیاورد؛ این مردمان در یکدیگر می‌نگریستند گفتند: جوانمردی نبْوَد خدمت فرمودن بکسی که چندین بار تقاضای سفره باید کرد. غلام هنگامی که سفره آورد این خواجه وی را گفت: چرا سفره دیر آوردی؟ غلام گفت: مورچه اندر سفره شده بودند و از جوانمردی نبْوَد سفره پیش جوانمردان آوردن که بر آن مورچه باشد، و از جوانمردی نبْوَد مورچه را از سفره بیفکندن، بایستادم تا ایشان خود بشدند و سفره بیاوردم. همه گفتند با غلام باریک آوردی، چون تویی باید، که خدمت جوانمردان کند. قشیریه
♥️..... هر چه تبر زدی مرا زخم نشد جوانه شد... ایرج_جنتی_عطایی
ڪیست آن فتنه ڪه با تیر و ڪمان می‌گذرد وان چه تیرست ڪه در جوشن جان می‌گذرد ...❤️
🔅 گوش، عاشق می‌شود، چشم نیز عاشق می‌شود. اما فرق است میان عشقی که از دیدن برآید با عشقی که از شنیدن! گوش از راه‌ِ تصویرگری خیال عاشق می‌شود و چشم از راه دیدن صورت‌های محسوس. آن که از راه چشم، عاشق می‌شود، اگر روزی معشوق نزد او آید، با دیدن او غرق لذت می‌گردد. اما آن که از راه گوش عاشق شده است، اگر معشوق در صورت محسوس نزد او آید، غیرت عاشقی‌اش اجازه‌ی پذیرش او را نمی‌دهد و معشوق خود را زیباتر از آن چه می‌بیند، می‌خواهد... غیرِ تو را از طریقِ دیدن، دوست دارم اما عشقِ من به تو بر اثرِ شنیدن است
تو خود گفتی که مو ملاح مانم به آب دیدگان کشتی برانم همی ترسم که کشتی غرق وابو درین دریای بی‌پایان بمانم
🔸 ور نباشی مُستحقِ شرح و گفت ناطقه‌ی ناطق تو را دید و  بخفت و اگر سزاوار دریافت شرح حقایق نباشی، شارح اَسرارِ حق، با مشاهده‌ی عدم استحقاق تو، سکوت می‌کند و از بیانِ اسرار دست می‌کشد. ✨✨✨✨
آن وقت سخن مرا دریابید که نیک‌نیک خود را حاضر کنید به نیاز و خود را از خود و خیال خود خالی کنید. 🍃
مولانا این صدف های قوالب در جهان گرچه جمله زنده اند از بحر جان لیک اندر هر صدف نبود گهر چشم بگشا در دل هریک نگر ✨✨✨✨