آنچه تو را نگران میکند، فیالواقع، سنگینیِ بارِ غم است، نه بُعد مسافت و جداییِ جسمانی و مادی؛ و ما در هیچ حال، قلبهایمان خالی از غم نخواهد شد؛ چرا که غم، ودیعهایست طبیعی که ما را پاک نگه میدارد. بدکاران، غصهدار میشوند اما غمزده نمیشوند. انسانهای بیاندوه، به معنای متعالی کلمه، هرگز "انسان" نبودهاند و نخواهند بود...
#نادر_ابراهیمی
#آتش_بدون_دود
#کتاب
جلد ششم
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
آخر، چطور انتظار داریم که این ملت، واقعا و عمیقا، از شر استعمار جهانی خلاص شود؟ چطور؟ دوستانِ محقّق
هیچ کدام از اینها، باورشان نیست که لیاقت رهبری یک ملت بزرگ مصدوم را ندارند، یا شاید نداشته باشند. هیچ کدام اینها، حتی به دنبال معاونت نخست وزیری هم نیستند. فقط مقام نخست وزیری، فقط فرمانروایی، فقط شاه شدن، هدف مقدس و رویای شیرین آنهاست...
#نادر_ابراهیمی
#آتش_بدون_دود
#کتاب
جلد ششم
ما پرچم خونین حق طلبیِ مولایمان علی را به دوش میکشیم. بی آنکه او را دیده باشیم، ما سلمان پارسی و بلال حبشی را از اعماقِ قلب مان می ستاییم _گرچه هرگز ایشان را ندیده ییم.
شرط اعتقاد به رهبری، دیدن شخص رهبر نیست، بلکه ديدنِ نتایج اعمال اوست،
شرط پیوستن به یک نهضت، ملاقات با سرانِ آن نهضت نیست،
بل برداشتنِ محصولِ مبارزهی افراد آن نهضت است.
📚#بر_جاده_های_آبی_سرخ
📙#نادر_ابراهیمی
📖#کتاب
آلنی گفت: خانم ها و آقایان! باید یاد بگیریم که «اطلاعات صفر» را مبادله نکنیم و نیروی خود را بی جهت نسوزانیم. این، اولین قدم در راه رهایی از بلاهتِ استعمارزدگی و ورود به مرحلهی هوشمندی استقلال است. باید یاد بگیریم که وِرِ زیادی نزنیم. یاد بگیریم که دربارهی همهی چیز هایی که همه، کم و بیش، به یک اندازه می دانیم، سکوت کنیم. تفسیر ها و تحلیل های شخصی را زمانی ارائه بدهیم که مطمئن باشیم این تحلیل ها و تفسیر ها بر روند موضوع، تأثیر می گذارد. اینطور، دایماً، از صبح تا شب، دربارهی مسائل سیاسی جاری و خرده مسائل اجتماعی_اقتصادی، اظهار فضل نکنیم. ورّاجی در باب مسائل سیاسی روز، ما را سبک مغز، سطحی، بیکاره و اَبله نشان می دهد، و طبیعتاً شبه روشنفکر؛ و همین حرکات دلقکانه هم برملا می کند که ما به موجوداتی بدون عمق مبدّل شدهییم. در سطح می گیریم و در سطح پس می دهیم. همین هم استعمار را خوش می آید.
#آتش_بدون_دود
#نادر_ابراهیمی
#کتاب
جلد ششم
جنگیدن با نظام های بد، انگار که سرنوشت مردم مشرق زمین است. در غرب، مردم، به ندرت با نظام های بد می جنگند؛ چرا که خودشان را با جمیع بدی هایشان، جزئی از نظام می دانند. دموکراسی غربی یعنی همین: حمایت آزادانهی بدها از بدها. جنایتکاران با جنایتکاران دست می دهند و لبخند می زنند. دزدان، دزدان را به مجلس شورا، مجلس عوام و مجلس لُردها می فرستند و به ریاست جمهوری انتخاب می کنند. نه حکومت ها از مردم سَرَند، نه مردم از حکومت ها؛ اما در شرقِ ما، ابدا اینطور نیست. در شرق، مردم غالبا خوباند، حکومت ها غالبا بد؛ به همین دلیل هم، وقتی دیده می شود که مردم، ساکت و سر به زیرند، معنیاش، نهایتا این است که تظاهر می کنند به این که تسلیم شدهاند و دست از جنگیدن برداشتهاند؛ حال آنکه نشدهاند و برنداشتهاند، و همه هم این را می دانند. مردم ما هرگز از جنگیدن با حکومت های فاسد، خسته نمی شوند. اصولا خستگی، یک خصلت روشنفکریست. ما مردم، هرگز خسته نمی شویم_ نه از کار نه از مبارزه، نه از امید، نه از داشتن ایمان و اعتقاد؛ اما روشنفکران، به مجرد این که یک گیلاس بیشتر از ظرفیتشان می زنند، احساس خستگی، زدگی، پوچی و بیهودگی می کنند.
دختران و پسران جوان!
خانم ها و آقایان محترم!
به سوی روشنفکران نروید، به جانب ما مردم بیایید!
این به نفع شما و بچههای شماست...
از یک سخنرانی دکتر آلنی آق اویلر در آلمان
#آتش_بدون_دود
#نادر_ابراهیمی
#کتاب
جلد هفتم
تحت یک مجموعه شرایط، سرنوشت طبیعیِ هر انقلابی، شهادت است. این یعنی که انقلابیِ واقعی، مصالحه نمی کند، دست نمی کشد، تسلیم نمی شود و فساد نمی پذیرد. شرط انقلابی بودن، انقلابی ماندن است. «من روزگاری انقلابی صادقی بودم» حرفِ مُفتِ مفت است. «من ابتدا به انقلاب اعتقاد داشتم اما بعدها، به دلایلی، اعتقادم را به انقلاب از دست دادم» هم همینطور؛ و به هر حال، انقلابیِ واقعی، زندگیاش را به میدان انقلاب می آوَرَد، و چنین کسی، هرگز آنچه را که ایثار کرده، پس نمی خواهد.
#آتش_بدون_دود
#کتاب
#نادر_ابراهیمی
جلد هفتم
#انقلاب
چو بشنوی سخن اهل حق مگو که خطاست
سخن شناس نهای دلبرا! خطا اینجاست...
#کتاب
علم رسمی سر به سر قیل است و قال
نه از او کیفیتی حاصل، نه حال
علم نَبوَد غیر علم عاشقی
مابقی، تلبیسِ ابلیسِ شقی...
#کهکشان_نیستی
قوی، گندمِ ضعیف را می گیرد و نانِ ضعیف را می بُرَد. قوی، ضعیف را قضاوت می کند و بد قضاوت می کند. قوی ضعیف را لِه می کند و بی رحمانه لِه می کند. قوی برایِ ضعیف، تاریخ مینویسد و رذیلانه می نویسد.
این رسم بدی ست که هنوز در همه جایِ دنیا وجود دارد. بد است؛ خیلی بد. می دانم. اما تو
نمی توانی تغییرش بدهی مگر آنکه قوی باشی؛ قوی، نه ظالم.
📚#نادر_ابراهیمی
📖#کتاب
📙#آتش_بدون_دود
و بالاخره کتابی اعصاب خُردکن و نسبتا کمحرف از #نادر_ابراهیمی به اسم: #تضادهای_درونی ... محصول سال ۱۳۵۰ و خب مجموعه داستان بودش و طبیعی بود که اونطوری بنماید...
#کتاب
و حالا میریم سراغ #کتاب #صد_سال_تنهایی؛
پ.ن: موسمِ بیخانمانی کتابهاست...
وقتی به ورق های آخر زندگیاش میرسید، فهمید آنهایی را که از همه بیشتر بدش میآمد، بیشتر دوست داشته بود...
#کتاب
#صد_سال_تنهایی
سیاست، یعنی: به روزگارِ بی دردیِ انسان اندیشیدن و برایِ رسیدن به آن روزگار جنگیدن.
📚 #نادر_ابراهیمی
📙 #آتش_بدون_دود
📖 #کتاب
درست است که ما اکنون نیز به قول مارکس، دو دنیا داریم در حال جدال؛ اما این دو دنیا حدودی بس وسیعتر از زمان او یافته و آن جدال، مشخصات بس پیچیده تری از جدال کارگر و کارفرما. دنیای ما دنیای مقابلهی فقرا و ثروتمندان است. در عرصه ی پهناور جهان، روزگار ما روزگار دو دنیاست؛ یکی در جهت ساختن و پرداختن و صادر کردن ماشین و دیگری در جهت مصرف کردن و فرسوده وارد کردن. آن یکی سازنده و دیگری مصرف کننده؛ و صحنهی این جدال، بازار سراسر دنیا و سلاح هایش{است}. علاوه بر تانک و توپ و بمب افکن و موشک انداز که خود ساخته های آن دنیای غرب است «یونسکو، «اف - آ - او»، «سازمان ملل» «اکافه» و دیگر مؤسساتِ مثلاً بین المللی که ظاهراً همگانی و دنیایی است؛ اما در واقع امرِ گولزَنَکهای غربیست که در لباسی تازه به استعمار آن دنیای دوم برود. به آمریکای جنوبی به آسیا، به افریقا.
و اساس غربزدگی همهی ملل غیر غربی در این جاست. بحث از نفی ماشین نیست؛ یا طرد آن. چنان که طرفداران «اوتوپی» در اوایل قرن نوزدهم میلادی گمان میکردند. هرگز!
دنیا گیر شدن ماشین، جبر تاریخ است. بحث در طرز برخوردهاست با ماشین و تکنولوژی. بحث در این است که ما ملل در حال رشد- مردم ممالک دسته ی دوم که دیدید - سازندهی ماشین نیستیم؛ اما به جبر اقتصاد و سیاست و آن مقابلهی دنیایی فقر و ثروت بایست مصرف کنندگان نجیب و سر به راهی باشیم برای ساختههای صنعت غرب یا دست بالا، تعمیر کنندگانی باشیم قانع و تسلیم و ارزانمزد برای آنچه از غرب می آید؛ و تنها همین یکی مستلزم آن است که خود را به انگاره ی ماشین درآوریم و حکومت هامان را و فرهنگهامان را و زندگی روزانهمان را.
دیگران را رها کنیم به خودمان بپردازیم. حرف اصلی این دفتر در این است که ما نتوانستهایم شخصیت فرهنگی_تاریخی خودمان را در قبال ماشین و هجوم جبری اش حفظ کنیم. بلکه مضمحل شده ایم. حرف در این است که ما نتوانسته ایم موقعیت سنجیده و حساب شده ای در قبال این هیولای قرون جدید بگیریم. حرف در این است که ما تا وقتی ماهیت و اساس و فلسفهی تمدن غرب را در نیافته ایم و تنها به صورت و به ظاهر، ادای غرب را در می آوریم_ با مصرف کردن ماشینهایش_ درست مثل آن خریم که در پوست شیر رفت و دیدیم که چه به روزگارش آمد. اگر آن که ماشین را میسازد اکنون خود فریادش بلند است و خفقان را حس میکند، ما حتی از این که در زیّ خادم ماشین درآمدهایم ناله که نمیکنیم هیچ، پُز هم میدهیم.
و خوشمزه اینجاست که تازه وقتی هم ماشین را ساختیم، ماشین زده خواهیم شد! درست همچون غرب که فریادش از خودسری «تکنولوژی» و ماشین به هواست!
#کتاب
#غربزدگی
#جلال_آل_احمد
پینوشت: مطالب کتاب، برای سال ۱۳۴۰ میباشد.
کتاب #صد_سال_تنهایی
بخاطر سورئال بودن داستان و جدایی اتفاقات از واقعیت، به دلم ننشست... کل داستان در حال فرار نوشته شده بود انگار... از در میزد از دروازه میاومد بیرون... بی سر و تهِ بی سر و ته... گفته بودم داستان خارجی نخونم، چون قبلا هم خونده بودم و معنا و مفهوم خاصی ازشون برداشت نکرده بودم جز پوچی و توقف... درسته که اکثرشون اینجوری نیستن ولی خب دیگه... فرهنگ و آموزههاشون اینجوری اقتضا میکنه که به درک معنای درستی از زندگی نرسن و بدتر، روح انسانها رو تخریب کنن... استثناهایی هم هستن مثل بینوایان، اما خیلی انگشت شمارن اینجور آثار...
بگذریم... خدا نادر خان ابراهیمی رو قرین رحمت کنه که... واقعا کتابهاش، زندگی رو یادِ آدم میدن... پرت و پلا نیستن حرفاش...
#کتاب
#کتاب های گوناگون را ورق زدیم و #فیلم های جالب دیدیم؛ از #املی بگیر تا #وضعیت_سفید و... شخصیت و افکار #عباس_کیارستمی را مورد بررسی قرار دادیم... پیامهای #ناشناس فراوان دریافت کردیم و همینجا بگویم که این پیامها، روح تازهای در کانال میدمیدند و خواندنشان لذت بینظیری داشت...
من از گفتن دردهای شخصی به جمعی اینچنینی، اِبایی عجیب داشتم و دارم... دردهای شخصی و حتی موفقیتهای شخصی را نباید زود جار زد... بخاطر همین، بسیاری از اتفاقات را در طول سال، نتوانستم به رشتهی تحریر در بیاورم و بابت این موضوع خوشحالم... چون از خریدن محبت و توجه دیگران، سخت بیزارم و حقارت آن را، هرگز به جان نمیخرم...
از #کسی گفتیم... از ادبیات و #شعر و #موسیقی و اساتید بزرگ گفتیم... از عرفان و #حضرت_مولانا و #حضرت_سعدی و #حضرت_حافظ و #عطار و #شهریار...
#ترکیب ها را شنیدیم و #شجریان گوش دادیم... #پند های #شهید_بهشتی و دیگر بزرگان را دیدیم... از #انقلاب گفتیم و از اتفاقات #تاریخ که یکی از بهترین لحظهها برای من در این کانال، گفتن و دیدن وقایع تاریخی بود... #عکس ها را تماشا کردیم... سعی کردیم که به یکسری بحث ها، خوب #فکر کنیم... با #حضرت_عشق عشق کردیم... #انتخابات را که یکی از حساسترین و عجیبترین صحنههای تاریخی زمانهمان بود، پشت سر گذاشتیم... دست #کسی را گرفتم و بردم رای دادیم... متنهایی تازه #برای_زندگی نوشتیم و #شاید_نو گفتیم برای یکسری اتفاقات... ولی #امام_موسی_صدر که عاشق حقیقیاش هستم را خیلی کم پرداختیم و اشتباه کردم... امیدورام زین پس، بیشتر به او بپردازم... #کهکشان_نیستی را نیمهتمام گذاشتیم؛ چون کشش آنهمه حرف و داستان خوب را نداشتیم و در آستانهی انفجاری غریب بودیم... گاهی #لاطایلات گفتیم و گاهی #فکت و #متن ...
#برف بارید و لحظهها را ماندگارتر کرد...
و حالا که رمضان است و لحظههای عاشقی، و من، که هنوز نمیدانم چگونه باید آخرین کلمات را نوشت تا لحظهای جا نَمانَد...
سال نو، پیشاپیش مبارک...🍃🌹🍀
«دیرگاهیست که افتادهام از خویش به دور!
شاید این عید به دیدار خودم هم بروم»
جعلی از #قیصر_امین_پور
#سالنامه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هعییییییییییییی...
#کتاب
#کتابفروشی
+ به نظر تو کی ورق بر می گردد و چه طور بر می گردد؟
_ نمی دانم. شاید وقتی که مسلمانهای حاکم، بیش از حد مردم را زیر منگنه بگذارند و نقش همان معلم شرعیات مرا بازی کنند. ترق! چرا با دگمهی شلوارت بازی میکنی؟ آن وقت همهی مردم محض خنده هم که شده شروع میکنند به بازی کردن با دگمه های شلوارشان مجسم کن! یک ملتِ دگمه شلواری، معرکه ست. نه ؟
" گفتگو با یک ساواکی"
#کتاب
#فردا_شکل_امروز_نیست
#نادر_ابراهيمی
من در درون دهلیز تنگ و تاریکی از تصمیم ها از باید نبایدها زندگی کردم و همین مرا حقیر کرد. همه جا سد ساختیم، همه جا سد شکستیم. با خود جنگیدم، بی خبر از آنکه مرا، جهانِ من می سازد، و هیچ جنگی، در تنهایی و در اتاق های دربسته و در پستوهای خانه ها، به راستی جنگ نیست....
#کتاب
#فردا_شکل_امروز_نیست
#نادر_ابراهیمی
خودکارانه زیستن، پایانِ انسانی زیستن است:
عادتِ هرروز صبح زود برخاستن درست سر ساعت، سر دقیقه. سلامی به عادت نه از راهِ ارادت. چای به عادت. اداره. امضا. اتوبوس. آب. چای. زنگِ در. کتاب خواندن. خرید؛ خرید به عادت.
هرگز چیزی بهاندازهی عادت، نفرتانگیز نبوده است. نمازت را هم، هرروز باشعوری نو بخوان؛ با ارتباطی نو؛ با برداشتی نو. به آنچه میکنی بیاندیش: عبادت چرا؟ سخن گفتن با آن نیروی لایزال، چرا؟ عادت، فرسودگی ست. ماندگی. آب راکد. مُرداب. تغییر بده! بیندیش و جابهجا کُن! مگر هزار راه تو را به محل کارت نمیرساند؟ خُب هرروز، با اراده، یکی از اینهمه راه را انتخاب کُن. کمی دور، کمی نزدیک. کمی سخت، کمی آسان.
📚 #نادر_ابراهیمی
📙 #یک_عاشقانهی_آرام
📖 #کتاب
بدی زندگی این است که مثل فیلمها نیست که آدم یکهو خوشبخت بشود تا گردن...
#کتاب
• لمس •
از دردهای کوچک است كه آدم مینالد؛
وقتی ضربه سهمگين باشد، لال میشود آدم...
-رضا قاسمی-
از #کتاب "چاه بابل"