eitaa logo
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
136 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
795 ویدیو
122 فایل
انسان تنها موجودیست که تنها به دنیا آیَد، تنها زندگی کُند و تنها از دنیا رَوَد. در این میان، تَن ها فقط تنهاترش کُنند... . « #یک_محمد_غریبه » پیج اینستا: @tanhatarinhaa1401 لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/3442117788
مشاهده در ایتا
دانلود
آنچه تو را نگران می‌کند، فی‌الواقع، سنگینیِ بارِ غم است، نه بُعد مسافت و جداییِ جسمانی و مادی؛ و ما در هیچ حال، قلب‌هایمان خالی از غم نخواهد شد؛ چرا که غم، ودیعه‌ایست طبیعی که ما را پاک نگه‌ می‌دارد. بدکاران، غصه‌دار می‌شوند اما غمزده نمی‌شوند. انسان‌های بی‌اندوه، به معنای متعالی کلمه، هرگز "انسان" نبوده‌اند و نخواهند بود... جلد ششم
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
آخر، چطور انتظار داریم که این ملت، واقعا و عمیقا، از شر استعمار جهانی خلاص شود؟ چطور؟ دوستانِ محقّق
هیچ کدام از اینها، باورشان نیست که لیاقت رهبری یک ملت بزرگ مصدوم را ندارند، یا شاید نداشته باشند‌. هیچ کدام اینها، حتی به دنبال معاونت نخست وزیری هم نیستند. فقط مقام نخست وزیری، فقط فرمانروایی، فقط شاه شدن، هدف مقدس و رویای شیرین آنهاست... جلد ششم
ما پرچم خونین حق طلبیِ مولایمان علی را به دوش می‌کشیم. بی آنکه او را دیده باشیم، ما سلمان پارسی و بلال حبشی را از اعماقِ قلب مان می ستاییم _گرچه هرگز ایشان را ندیده ییم. شرط اعتقاد به رهبری، دیدن شخص رهبر نیست، بلکه ديدنِ نتایج اعمال اوست، شرط پیوستن به یک نهضت، ملاقات با سرانِ آن نهضت نیست، بل برداشتنِ محصولِ مبارزه‌ی افراد آن نهضت است. 📚 📙 📖
آلنی گفت: خانم ها و آقایان! باید یاد بگیریم که «اطلاعات صفر» را مبادله نکنیم و نیروی خود را بی جهت نسوزانیم. این، اولین قدم در راه رهایی از بلاهتِ استعمارزدگی و ورود به مرحله‌ی هوشمندی استقلال است. باید یاد بگیریم که وِرِ زیادی نزنیم. یاد بگیریم که درباره‌ی همه‌ی چیز هایی که همه، کم و بیش، به یک اندازه می دانیم، سکوت کنیم. تفسیر ها و تحلیل های شخصی را زمانی ارائه بدهیم که مطمئن باشیم این تحلیل ها و تفسیر ها بر روند موضوع، تأثیر می گذارد. این‌طور، دایماً، از صبح تا شب، دربار‌ه‌‌ی مسائل سیاسی جاری و خرده مسائل اجتماعی_اقتصادی، اظهار فضل نکنیم. ورّاجی در باب مسائل سیاسی روز، ما را سبک مغز، سطحی، بیکاره و اَبله نشان می دهد، و طبیعتاً شبه روشنفکر؛ و همین حرکات دلقکانه هم برملا می کند که ما به موجوداتی بدون عمق مبدّل شده‌ییم. در سطح می گیریم و در سطح پس می دهیم. همین هم استعمار را خوش می آید. جلد ششم
جنگیدن با نظام های بد، انگار که سرنوشت مردم مشرق زمین است. در غرب، مردم، به ندرت با نظام های بد می جنگند؛ چرا که خودشان را با جمیع بدی هایشان، جزئی از نظام می دانند. دموکراسی غربی یعنی همین: حمایت آزادانه‌ی بدها از بدها. جنایتکاران با جنایتکاران دست می دهند و لبخند می زنند. دزدان، دزدان را به مجلس شورا، مجلس عوام و مجلس لُردها می فرستند و به ریاست جمهوری انتخاب می کنند. نه حکومت ها از مردم سَرَند، نه مردم از حکومت ها؛ اما در شرقِ ما، ابدا اینطور نیست. در شرق، مردم غالبا خوب‌اند، حکومت ها غالبا بد؛ به همین دلیل هم، وقتی دیده می شود که مردم، ساکت و سر به زیرند، معنی‌اش، نهایتا این است که تظاهر می کنند به این که تسلیم شده‌اند و دست از جنگیدن برداشته‌اند؛ حال آنکه نشده‌اند و برنداشته‌اند، و همه هم این را می دانند. مردم ما هرگز از جنگیدن با حکومت های فاسد، خسته نمی شوند. اصولا خستگی، یک خصلت روشنفکری‌ست. ما مردم، هرگز خسته نمی شویم_ نه از کار نه از مبارزه، نه از امید، نه از داشتن ایمان و اعتقاد؛ اما روشنفکران، به مجرد این که یک گیلاس بیشتر از ظرفیتشان می زنند، احساس خستگی، زدگی، پوچی و بیهودگی می کنند. دختران و پسران جوان! خانم ها و آقایان محترم! به سوی روشنفکران نروید، به جانب ما مردم بیایید! این به نفع شما و بچه‌های شماست... از یک سخنرانی دکتر آلنی آق اویلر در آلمان جلد هفتم
تحت یک مجموعه شرایط، سرنوشت طبیعیِ هر انقلابی، شهادت است. این یعنی که انقلابیِ واقعی، مصالحه نمی کند، دست نمی کشد، تسلیم نمی شود و فساد نمی پذیرد. شرط انقلابی بودن، انقلابی ماندن است. «من روزگاری انقلابی صادقی بودم» حرفِ مُفتِ مفت است. «من ابتدا به انقلاب اعتقاد داشتم اما بعدها، به دلایلی، اعتقادم را به انقلاب از دست دادم» هم همین‌طور؛ و به هر حال، انقلابیِ واقعی، زندگی‌اش را به میدان انقلاب می آوَرَد، و چنین کسی، هرگز آنچه را که ایثار کرده، پس نمی خواهد. جلد هفتم
چو بشنوی سخن اهل حق مگو که خطاست سخن شناس نه‌ای دلبرا! خطا اینجاست... علم رسمی سر به سر قیل است و قال نه از او کیفیتی حاصل، نه حال علم نَبوَد غیر علم عاشقی مابقی، تلبیسِ ابلیسِ شقی...
قوی، گندمِ ضعیف را می گیرد و نانِ ضعیف را می بُرَد. قوی، ضعیف را قضاوت می کند و بد قضاوت می کند. قوی ضعیف را لِه می کند و بی رحمانه لِه می کند. قوی برایِ ضعیف، تاریخ می‌نویسد و رذیلانه می نویسد. این رسم بدی ست که هنوز در همه جایِ دنیا وجود دارد. بد است؛ خیلی بد. می دانم. اما تو نمی توانی تغییرش بدهی مگر آنکه قوی باشی؛ قوی، نه ظالم. 📚 📖 📙
و بالاخره کتابی اعصاب خُرد‌کن و نسبتا کم‌حرف از به اسم: ... محصول سال ۱۳۵۰ و خب مجموعه داستان بودش و طبیعی بود که اونطوری بنماید...
و حالا میریم سراغ ؛ پ.ن: موسمِ بی‌خانمانی کتاب‌هاست...
وقتی به ورق های آخر زندگی‌اش می‌رسید، فهمید آنهایی را که از همه بیشتر بدش می‌آمد، بیشتر دوست داشته بود...
سیاست، یعنی: به روزگارِ بی دردیِ انسان اندیشیدن و برایِ رسیدن به آن روزگار جنگیدن. 📚 📙 📖
غروبی زاید از زلفت که دل باشد غریب آنجا دیار
درست است که ما اکنون نیز به قول مارکس، دو دنیا داریم در حال جدال؛ اما این دو دنیا حدودی بس وسیع‌تر از زمان او یافته و آن جدال، مشخصات بس پیچیده تری از جدال کارگر و کارفرما. دنیای ما دنیای مقابله‌ی فقرا و ثروتمندان است. در عرصه ی پهناور جهان، روزگار ما روزگار دو دنیاست؛ یکی در جهت ساختن و پرداختن و صادر کردن ماشین و دیگری در جهت مصرف کردن و فرسوده وارد کردن. آن یکی سازنده و دیگری مصرف کننده؛ و صحنه‌ی این جدال، بازار سراسر دنیا و سلاح هایش{است}. علاوه بر تانک و توپ و بمب افکن و موشک انداز که خود ساخته های آن دنیای غرب است «یونسکو، «اف - آ - او»، «سازمان ملل» «اکافه» و دیگر مؤسساتِ مثلاً بین المللی که ظاهراً همگانی و دنیایی است؛ اما در واقع امرِ گول‌زَنَکهای غربی‌ست که در لباسی تازه به استعمار آن دنیای دوم برود. به آمریکای جنوبی به آسیا، به افریقا. و اساس غربزدگی همه‌ی ملل غیر غربی در این جاست. بحث از نفی ماشین نیست؛ یا طرد آن. چنان که طرفداران «اوتوپی» در اوایل قرن نوزدهم میلادی گمان می‌کردند. هرگز! دنیا گیر شدن ماشین، جبر تاریخ است. بحث در طرز برخوردهاست با ماشین و تکنولوژی. بحث در این است که ما ملل در حال رشد- مردم ممالک دسته ی دوم که دیدید - سازنده‌ی ماشین نیستیم؛ اما به جبر اقتصاد و سیاست و آن مقابله‌ی دنیایی فقر و ثروت بایست مصرف کنندگان نجیب و سر به راهی باشیم برای ساخته‌های صنعت غرب یا دست بالا، تعمیر کنندگانی باشیم قانع و تسلیم و ارزان‌مزد برای آنچه از غرب می آید؛ و تنها همین یکی مستلزم آن است که خود را به انگاره ی ماشین درآوریم و حکومت هامان را و فرهنگهامان را و زندگی روزانه‌مان را. دیگران را رها کنیم به خودمان بپردازیم. حرف اصلی این دفتر در این است که ما نتوانسته‌ایم شخصیت فرهنگی_تاریخی خودمان را در قبال ماشین و هجوم جبری اش حفظ کنیم. بلکه مضمحل شده ایم. حرف در این است که ما نتوانسته ایم موقعیت سنجیده و حساب شده ای در قبال این هیولای قرون جدید بگیریم. حرف در این است که ما تا وقتی ماهیت و اساس و فلسفه‌ی تمدن غرب را در نیافته ایم و تنها به صورت و به ظاهر، ادای غرب را در می آوریم_ با مصرف کردن ماشین‌هایش_ درست مثل آن خریم که در پوست شیر رفت و دیدیم که چه به روزگارش آمد. اگر آن که ماشین را می‌سازد اکنون خود فریادش بلند است و خفقان را حس می‌کند، ما حتی از این که در زیّ خادم ماشین درآمده‌ایم ناله که نمی‌کنیم هیچ، پُز هم می‌دهیم. و خوش‌مزه این‌جاست که تازه وقتی هم ماشین را ساختیم، ماشین زده خواهیم شد! درست همچون غرب که فریادش از خودسری «تکنولوژی» و ماشین به هواست! پی‌نوشت: مطالب کتاب، برای سال ۱۳۴۰ می‌باشد.
کتاب بخاطر سورئال بودن داستان و جدایی اتفاقات از واقعیت، به دلم ننشست... کل داستان در حال فرار نوشته شده بود انگار... از در می‌زد از دروازه می‌اومد بیرون... بی سر و تهِ بی سر و ته... گفته بودم داستان خارجی نخونم، چون قبلا هم خونده بودم و معنا و مفهوم خاصی ازشون برداشت نکرده بودم جز پوچی و توقف... درسته که اکثرشون اینجوری نیستن ولی خب دیگه... فرهنگ و آموزه‌هاشون اینجوری اقتضا می‌کنه که به درک معنای درستی از زندگی نرسن و بدتر، روح انسان‌ها رو تخریب کنن... استثناهایی هم هستن مثل بینوایان، اما خیلی انگشت شمارن اینجور آثار... بگذریم... خدا نادر خان ابراهیمی رو قرین رحمت کنه که... واقعا کتاب‌هاش، زندگی رو یادِ آدم میدن... پرت و پلا نیستن حرفاش...
های گوناگون را ورق زدیم و های جالب دیدیم؛ از بگیر تا و... شخصیت و افکار را مورد بررسی قرار دادیم... پیام‌های فراوان دریافت کردیم و همین‌جا بگویم که این پیام‌ها، روح تازه‌ای در کانال می‌دمیدند و خواندنشان لذت بی‌نظیری داشت... من از گفتن دردهای شخصی به جمعی اینچنینی، اِبایی عجیب داشتم و دارم... درد‌های شخصی و حتی موفقیت‌های شخصی را نباید زود جار زد... بخاطر همین، بسیاری از اتفاقات را در طول سال، نتوانستم به رشته‌ی تحریر در بیاورم و بابت این موضوع خوشحالم... چون از خریدن محبت و توجه دیگران، سخت بیزارم و حقارت آن را، هرگز به جان نمی‌خرم... از گفتیم... از ادبیات و و و اساتید بزرگ گفتیم... از عرفان و و و و و ... ها را شنیدیم و گوش دادیم... های و دیگر بزرگان را دیدیم... از گفتیم و از اتفاقات که یکی از بهترین لحظه‌ها برای من در این کانال، گفتن و دیدن وقایع تاریخی بود... ها را تماشا کردیم... سعی کردیم که به یکسری بحث ها، خوب کنیم... با عشق کردیم... را که یکی از حساس‌ترین و عجیب‌ترین صحنه‌های تاریخی زمانه‌مان بود، پشت سر گذاشتیم... دست را گرفتم و بردم رای دادیم... متن‌هایی تازه نوشتیم و گفتیم برای یکسری اتفاقات... ولی که عاشق حقیقی‌اش هستم را خیلی کم پرداختیم و اشتباه کردم... امیدورام زین پس، بیشتر به او بپردازم... را نیمه‌تمام گذاشتیم؛ چون کشش آنهمه حرف و داستان خوب را نداشتیم و در آستانه‌ی انفجاری غریب بودیم... گاهی گفتیم و گاهی و ... بارید و لحظه‌ها را ماندگارتر کرد... و حالا که رمضان است و لحظه‌های عاشقی، و من، که هنوز نمی‌دانم چگونه باید آخرین کلمات را نوشت تا لحظه‌ای جا نَمانَد... سال نو، پیشاپیش مبارک...🍃🌹🍀 «دیرگاهی‌ست که افتاده‌ام از خویش به دور! شاید این عید به دیدار خودم هم بروم» جعلی از
+ به نظر تو کی ورق بر می گردد و چه طور بر می گردد؟ _ نمی دانم. شاید وقتی که مسلمانهای حاکم، بیش از حد مردم را زیر منگنه بگذارند و نقش همان معلم شرعیات مرا بازی کنند. ترق! چرا با دگمه‌ی شلوارت بازی میکنی؟ آن وقت همه‌ی مردم محض خنده هم که شده شروع میکنند به بازی کردن با دگمه های شلوارشان مجسم کن! یک ملتِ دگمه شلواری، معرکه ست. نه ؟ " گفتگو با یک ساواکی"
من در درون دهلیز تنگ و تاریکی از تصمیم ها از باید نبایدها زندگی کردم و همین مرا حقیر کرد. همه جا سد ساختیم، همه جا سد شکستیم. با خود جنگیدم، بی خبر از آنکه مرا، جهانِ من می سازد، و هیچ جنگی، در تنهایی و در اتاق های دربسته و در پستوهای خانه ها، به راستی جنگ نیست....
واحد اندازه‌گیریِ کتاب خواندن، تعداد صفحه یا دقیقه در روز نیست؛ بلکه مقدار تغییری‌ست که در شناخت هویت خودمان و یا ماهیت جهانِ اطرافمان ایجاد شده است... علم از طریق خواندن به دست نمی‌آید، بلکه بر اثر اندیشیدن به آنچه مطالعه کرده‌ایم و پیاده کردنِ آن در متن زندگی حاصل می‌شود...
خودکارانه زیستن، پایانِ انسانی زیستن است: عادتِ هرروز صبح زود برخاستن درست سر ساعت، سر دقیقه. سلامی به عادت نه از راهِ ارادت. چای به عادت. اداره. امضا. اتوبوس. آب. چای. زنگِ در. کتاب خواندن. خرید؛ خرید به عادت. هرگز چیزی به‌اندازه‌ی عادت، نفرت‌انگیز نبوده است. نمازت را هم، هرروز باشعوری نو بخوان؛ با ارتباطی نو؛ با برداشتی نو. به آنچه می‌کنی بیاندیش: عبادت چرا؟ سخن گفتن با آن نیروی لایزال، چرا؟ عادت، فرسودگی ست. ماندگی. آب راکد. مُرداب. تغییر بده! بیندیش و جابه‌جا کُن! مگر هزار راه تو را به محل کارت نمی‌رساند؟ خُب هرروز، با اراده، یکی از این‌همه راه را انتخاب کُن. کمی دور، کمی نزدیک. کمی سخت، کمی آسان. 📚 📙 📖
بدی زندگی این است که مثل فیلم‌ها نیست که آدم یکهو خوشبخت بشود تا گردن... • لمس •
از درد‌های کوچک است كه آدم ‌‌می‌نالد؛ وقتی ضربه سهمگين باشد‌، لال ‌‌می‌شود آدم‌... -رضا قاسمی- از "چاه بابل"