eitaa logo
درسهایی از قران کریم ( ترجمه و آموزش و روخوانی و تجوید و دائره المعارف ....... )
2.6هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
5.2هزار ویدیو
17 فایل
آنچه که از قران کریم می دانیم کپی مطالب آزاد و فقط یه صلوات به روح پدر و مادرم بفرست 💗💗💗
مشاهده در ایتا
دانلود
👈دادرسى موسى عليه السلام از يك مظلوم، و كشته شدن ستمگرى به دست او 🌴هنگامى كه موسى عليه السلام به حد رشد و بلوغ رسيد، روزى وارد شهر (مصر) شد و در بين مردم عبور مى كرد، ديد دو نفر گلاويز شده اند و همديگر را مى زنند، يكى از آنها از بنى اسرائيل، و ديگرى قبطى يعنى از فرعونيان بود، در همين هنگام، بنى اسرائيل از موسى عليه السلام استمداد نمود. 🌴از آن جا كه موسى عليه السلام مى دانست فرعونيان از طبقه اشرافى هستند و همواره به بنى اسرائيل ستم مى كنند، به يارى مظلوم شتافت و تصميم گرفت از ظلم ظالم جلوگيرى كند. 🌴موسى عليه السلام به يارى مظلوم شتافت و مشتى محكم بر سينه مرد فرعونى زد، اما همين يك مشت كار او را ساخت، او بر زمين افتاد و مُرد. 🌴موسى عليه السلام قصد كشتن او را نداشت، نه از اين جهت كه آن مرد مقتول، سزاوار كشته شدن نبود، بلكه به خاطر پيامدهاى دشوارى كه براى موسى عليه السلام و بنى اسرائيل داشت، از اين رو موسى عليه السلام به خاطر اين ترك اولى، از درگاه خدا تقاضاى عفو كرد، و از كار خود اظهار پشيمانى نمود.(مضمون آيات 14 تا 17 سوره قصص) 🌴اين قتل يك قتل ساده نبود، بلكه جرقّه اى براى يك انقلاب، و مقدمه آن به حساب مى آمد، لذا موسى عليه السلام نگران بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى به سر مى برد، در اين گير و دار در روز بعد، باز موسى عليه السلام مردى ديگر از فرعونيان را ديد كه با همان مظلوم، گلاويز شده است، و آن مظلوم از موسى عليه السلام استمداد نمود، موسى عليه السلام به طرف او رفت تا از او دفاع نموده و از ظلم ظالم جلوگيرى كند، ظالم به موسى عليه السلام گفت: آيا مى خواهى مرا بكشى همانگونه كه ديروز شخصى را كشتى؟ 🌴موسى عليه السلام دريافت كه حادثه قتل، شايع شده، از اين رو براى اين كه مشكلات ديگرى پيش نيايد كوتاه آمد. ادامه دارد.... کانال 👇 @Targomeh
📚🕥📚 (ع) نجات صالح و مؤمنان‏ عذاب سخت الهى همه معاندان و كافران را در هم كوبيد و به خاكستر مبدل ساخت، چرا كه همراه صاعقه و زلزله و طاغيه (عذاب بسيار) بود، و هيچكس از آن‏ها را باقى نگذاشت. ولى حضرت صالح و افرادى كه به او ايمان آورده بودند، نجات يافتند. ايمان آورندگان به حضرت صالح عليه‏السلام اندك بودند، كه مطابق بعضى از تواريخ، آن‏ها چهار هزار نفر بودند، كه پس از هلاكت قوم ثمود، از ديار بلازده وادى القرى به سوى حضرموت يَمن كوچ كردند، و در آن جا به زندگى خود ادامه دادند. در بعضى از روايات آمده: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در سال نهم هجرت، هنگامى كه سپاه اسلام را به سوى سرزمين تبوك، براى دفع دشمن حركت مى‏داد، در مسير راه به سرزمين قوم ثمود رسيدند، سپاهيان خواستند در همان جا براى استراحت، توقفى كنند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مانع آن‏ها شد، فرمود: اينجا سرزمين قوم ثمود است كه عذاب الهى بر آن‏ها فرود آمده است. ................................................ کانال 👇 @Targomeh
📚🕥📚 (ع) معادشناسى ابراهيم‏ ابراهيم عليه‏السلام پس از بيرون آمدن از درون غار و سير و سياحت در صحرا و بيابان، پس از تكميل خداشناسى، همچنان به سير و تفكر خود ادامه مى‏داد تا به دريا رسيد، او با كنجكاوى عميق به دريا و امواج دريا مى‏نگريست، ناگاه لاشه حيوان مرده‏اى نظرش را جلب كرد، ديد حيوانات دريايى و پرندگان بيرون به پيكر آن حيوان حمله مى‏كنند و گوشت او را مى‏خورند، طولى نكشيد كه همه پيكر او را خوردند، اين حادثه عجيب ناخودآگاه ابراهيم را به اين فكر فروبرد كه: اگر تمام پيكر اين حيوان مرده، (هر جزيى از آن) جزء بدن چندين رقم حيوان دريايى و صحرايى شد، در روز قيامت چگونه تكه‏هاى بدن او در كنار همه جمع شده و زنده مى‏گردد؟! البته ابراهيم عليه‏السلام به زنده شدن مردگان در قيامت، يقين داشت، ولى مى‏خواست بر يقينش بيفزايد، از اين رو دست به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدايا به من بنمايان كه چگونه چنين مردگانى را زنده مى‏كنى؟! خداوند به ابراهيم عليه‏السلام فرمود: مگر تو به روز قيامت ايمان نياورده‏اى؟! ابراهيم عرض كرد: آرى، ايمان آورده‏ام ولى مى‏خواهم دلم سرشار از ايمان گردد. خداوند به ابراهيم عليه‏السلام فرمود: چهار پرنده را برگير و سر آن‏ها را ببر و سپس گوشت آن‏ها را بكوب و مخلوط و ممزوج كن، آن گاه گوشت به هم آميخته را به ده قسمت تقسيم كن و هر قسمت آن را بر سر كوهى بگذار و سپس در جايى بنشين و آن‏ها را به اذن خدا به سوى خود بخوان. ابراهيم عليه‏السلام چهار پرنده را (كه طبق بعضى از روايات عبارت بودند از: خروس، طاووس، اردك و كركس، يا كلاغ) گرفت و آن‏ها را ذبح كرد و گوشت آن‏ها را در هم آميخت و با هاوَن كوبيد و سپس ده قسمت كرد و هر قسمتى را روى كوهى نهاد. آن گاه كمى دورتر رفت و در حالى كه منقارهاى آن چهار پرنده در دستش بود در جايى نشست و صدا زد: اى پرندگان! به اذن خدا زنده شويد و به نزد من پرواز كنيد.)) در همان لحظه گوشتهاى مخلوط شده پرندگان از هم جدا شدند، و به صورت چهار پرنده در آمدند و روح در آن‏ها دميده شد و به سوى ابراهيم عليه‏السلام پريدند و به او پيوستند. حضرت رضا عليه‏السلام در ضمن گفتارى فرمود: پس از آن كه آن چهار پرنده، زنده شده و به منقارهاى خود پيوستند، به پرواز در آمدند و سپس نزد ابراهيم عليه‏السلام آمده از آب و دانه‏هاى گندم كه در آن جا بود نوشيدند و برچيده و خوردند و گفتند: اى پيامبر خدا! خدا تو را زنده بدارد كه ما را زنده كردى. ابراهيم عليه‏السلام فرمود: بلكه خداوند زنده مى‏كند و مى‏ميراند و او بر هر چيزى قادر و تواناست. به اين ترتيب ابراهيم عليه‏السلام با چشم خود، صحنه معاد و زنده شدن مردگان را مشاهده كرد، و سخن قلبش را به زبان آورد: آرى، خداوند بر هر چيزى قادر و تواناست، خدايى كه هم بر ذره‏هاى پراكنده مردگان آگاه است و هم مى‏تواند آن‏ها را جمع نموده و به صورت نخستينشان زنده كند. کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥 (ع) تجديد بناى كعبه به كمك اسماعيل عليه‏السلام‏ خانه كعبه نخستين پرستشگاه خدا بود كه در زمان حضرت آدم عليه‏السلام توسط او ساخته شد بعداً طوفان نوح باعث شد كه ساختمان اين خانه ويران شده و در ظاهر محو گرديد، اما ابراهيم خليل مى‏دانست كه مكان خانه كعبه در سرزمين مكه قرار دارد و بر همين اساس، به فرمان خدا، همت كرد كه ديگر بار اين خانه، ساخته شود. اين از يك سو و از سوى ديگر با سكونت هاجر و اسماعيل در سرزمين مكه، و پيدا شدن آب زمزم و رو آوردن قبائل به اين سرزمين، طبيعى است كه اين مجتمع، نياز به قانون (دين) و رهبر داشت. ريشه اساسى قانون و رهبر خوب، و اجراى قانون، پرستش و عبادت خدا است، نتيجه مى‏گيريم كه اين مردم نياز به پرستشگاهى داشتند، تا در وقت‏هاى مخصوصى به آن جا روند و خدا را عبادت كنند و آن پرستشگاه كلاس تعليم و تربيت براى آن‏ها باشد. و چه خوب است كه اين پرستشگاه به دست قهرمان توحيد، ابراهيم خليل ساخته گردد و برنامه و مراسم آن با رهنمودهاى اين مرد بزرگ تعيين شود. از اين رو ابراهيم پس از گذشت مراحل مقدماتى، از طرف خداوند مأمور شد تا خانه كعبه را با كمك اسماعيل بسازد. ابراهيم، از خدا خواست كه مكان كعبه را تعيين كند، جبرئيل از طرف خدا به زمين آمد و همان مكان سابق كعبه را خطكشى كرد، و آن گاه ابراهيم آماده شد كه در آن مكان، به تجديد بناى كعبه بپردازد، اسماعيل از بيابان سنگ مى‏آورد، و ابراهيم ديوار كشى كعبه را انجام مى‏داد و به اين ترتيب كعبه به ارتفاع 9 ذرع رسيد، و سپس ابراهيم سقف كعبه را با چوبهايى پوشاند. در مورد حجر الاسود كه در زمان حضرت آدم آن را از بهشت آورده بود و در كنار كوه ابوقبيس بود، ابراهيم با راهنمايى خداوند آن سنگ را يافت و با كمك اسماعيل آن را برداشته و آوردند و در جاى خود كه هم اكنون قرار دارد، نصب كردند، ابراهيم براى كعبه، دو در قرار داد كه يكى به طرف مغرب و ديگرى به طرف مشرق باز مى‏شد. در قرآن آمده: پس از آن كه ابراهيم و اسماعيل، ساختمان كعبه را بالا بردند و كارش را پايان دادند، چنين دعا كردند: 1 - پروردگارا! اين عمل را از ما قبول كن. 2 - خدايا از ما و فرزندان ما امتى را تسليم فرمان خود كن. 3 - شيوه پرستش خود را به ما نشان بده. 4 - توبه ما را بپذير. 5 - در ميان اين سرزمين، پيامبرى را مبعوث كن تا به تعليم و تربيت و پاكسازى فكرى و عملى مردم بپردازد. به اين ترتيب ابراهيم با هميارى اسماعيل در اين مرحله نيز، كار خود را به طور كامل انجام داد، و با دعاهاى پرمحتوايش اين كار بزرگ را تكميل كرد. •┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈• کانال 👇 @Targomeh
📚🕥📚 (ع) بهشت شداد و هلاكت او قبل از ديدار بهشت خود بعضى در ذيل آيات 6 تا 8 سوره فجر ماجراى بهشت شداد و هلاكت او را قبل از ديدار آن بهشت نقل كرده‏اند. در اين آيات چنين مى‏خوانيم: اَلَم تَرَ كيفَ فعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ * اِرَمَ ذاتِ العِمادِ * الَّتى لَم يُخلَق مِثلُها فِى البِلادِ؛ آيا نديدى پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟ - با آن شهر ارم و با عظمت عاد چه نمود؟ همان شهرى كه مانندش در شهرها آفريده نشده. روايت شده: عاد كه حضرت هود عليه‏السلام مأمور هدايت قوم عاد شد، دو پسر به نام شداد و شديد داشت، عاد از دنيا رفت، شداد و شديد با قلدرى جمعى را به دور خود جمع كردند و به فتح شهرها پرداختند، و با زور و ظلم و غارت بر همه جا تسلط يافتند، در اين ميان، شديد از دنيا رفت، و شداد تنها شاه بى رقيب كشور پهناور شد، غرور او را فرا گرفت [هود عليه‏السلام او را به خداپرستى دعوت كرد، و به او فرمود: اگر به سوى خدا آيى، خداوند پاداش بهشت جاويد به تو خواهد داد، او گفت: بهشت چگونه است؟ هود عليه‏السلام بخشى از اوصاف بهشت خدا را براى او توصيف نمود. شداد گفت: اين كه چيزى نيست من خودم اين گونه بهشت را خواهم ساخت، كبر و غرور او را از پيروى هود عليه‏السلام بازداشت‏]. او تصميم گرفت از روى غرور بهشتى بسازد تا با خداى بزرگ جهان عرض اندام كند، شهر ارم را ساخت، صد نفر از قهرمانان لشگرش را مأمور نظارت ساختن بهشت در آن شهر نمود، هر يك از آن قهرمانان هزار نفر كارگر را سرپرستى مى‏كردند و آن‏ها را به كار مجبور مى‏ساختند. شداد براى پادشاهان جهان نامه نوشت كه هر چه طلا و جواهرات دارند همه را نزد او بفرستند، و آن‏ها آن چه داشتند فرستادند. آن قهرمانان مدت طولانى به بهشت‏سازى مشغول شدند، تا اين كه از ساختن آن فارغ گشتند، و در اطراف آن بهشت مصنوعى، حصار (قلعه و دژ) محكمى ساختند، در اطراف آن حصار هزار قصر با شكوه بنابراين نهادند، سپس به شداد گزارش دادند كه با وزيران و لشگرش براى افتتاح شهر بهشت وارد گردد. شداد با همراهان، با زرق و برق بسيار عريض و طويلى به سوى آن شهر (كه در جزيرة العرب، بين يمن وحجاز قرار داشت) حركت كردند، هنوز يك شبانه روز وقت مى‏خواست كه به آن شهر برسند، ناگاه صاعقه‏اى همراه با صداى كوبنده و بلندى از سوى آسمان به سوى آن‏ها آمد و همه آن‏ها را به سختى بر زمين كوبيد، همه آن‏ها متلاشى شده و به هلاكت رسيدند. . ادامه دارد ..... کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥 📖 (ع) 8⃣ 🦋شهادت جانسوز يحيى عليه‏السلام به فرمان طاغوت شهوت‏پرست‏ 🦋 ✳در بيت المقدس پادشاهى هوسباز به نام هيروديس (يا هردوش) بود، كه از طرف قياصره روم در آن جا فرمانروايى مى‏كرد، برادرش بهنام فيلبوس دخترى به نام هيروديا داشت. پس از آن كه فيلبوس از دنيا رفت، هيروديس با همسر برادرش ازدواج كرد. 🍀هيروديس شاه هوسباز، عاشق هيردوديا دختر زيباى برادرش شد، به طورى كه زيبابى هيروديا او را در گرو عشق آتشين خود قرار داده بود، از اين رو تصميم گرفت با او كه برادرزاده، و دختر همسرش بود، ازدواج كند. اين خبر به پيامبر خدا حضرت يحيى عليه‏السلام رسيد، آن حضرت با صراحت اعلام كرد كه اين ازدواج بر خلاف دستورهاى تورات است و حرام مى‏باشد. سر و صداى اين فتوا در تمام شهر پيچيد و به گوش آن دختر (هيروديا) رسيد، او كينه يحيى عليه‏السلام را به دل گرفت، چرا كه او را بزرگترين مانع بر سر راه هوس‏هاى خود مى‏دانست و تصميم گرفت در يك فرصت مناسبى از او انتقام بگيرد. ✳ارتباط نامشروع هيرود با عمويش هيروديس بيشتر شد، و زيبايى او شاه هوسران را شيفته‏اش كرد به طورى كه هيروديا آن چنان در شاه نفوذ كرد، كه شاه به او گفت: هر آرزويى دارى از من بخواه كه قطعاً انجام خواهد يافت. 🍀هيروديا گفت: من هيچ چيز جز سر بريده يحيى عليه‏السلام را نمى‏خواهم، زيرا او نام من و تو را بر سر زبان‏ها انداخته و همه مردم را به عيبجويى ما مشغول نموده است. ✳در فراز ديگر تاريخ مى‏خوانيم: شاه فلسطين هيروديس، روز تولد خود را جشن مى‏گرفت، و وقتى آن روز فرا رسيد، هيروديا از فرصت استفاده كرد، طبق راهنمايى مادرش، خود را به طور كامل آرايش كرد و لباس‏هاى زينتى پوشيد و رقص‏كنان به مجلس جشن شاه وارد شد، همه اشراف بنى اسرائيل كه در اطراف طاغوت بودند فريفته او شدند. هيروديس كه مست و مخمور شراب شده بود به او رو كرد و گفت: اى آفت دين و دنيا، هر چه مى‏خواهى بخواه، اگر چه نصف مملكت باشد. 🍀هيروديا به مادرش مراجعه كرد و گفت: شاه چنين مى‏گويد، چه بخواهم. ✳مادر گفت: سر يحيى عليه‏السلام را بخواه زيرا او تو را از همسرى پادشاه نهى و باز مى‏دارد، و تا زنده است دست از نهى بر نمى‏دارد. 🍀هيروديا به مجلس جشن شاه وارد شد و گفت: سر بريده يحيى عليه‏السلام را مى‏خواهم. و در اين مورد اصرار كرد. ✳سرانجام شاه مغرور كه ديوانه هوس و عشق به هيروديا شده بود، دستور داد يك طشت طلا حاضر نمودند، به مأموران جلادش گفت: برويد و يحيى عليه‏السلام را دستگير كرده و به اين جا بياوريد. 🍀يحيى عليه‏السلام در اين هنگام در زندان بود. (و طبق پاره‏اى از روايات در محراب عبادت در مسجد بيت المقدس به سر مى‏برد) مأموران جلاد سراغ او آمدند و او را دستگير كرده و به مجلس شاه بردند، شاه در همان جا فرمان داد سر از بدن او جدا كردند و سر بريده‏اش را در ميان طشت طلا نهادند و آن گاه كه هيروديا تسليم هوسهاى شاه گرديد، سر بريده يحيى عليه‏السلام به سخن آمد و در همان حال نهى از منكر كرد و خطاب به شاه فرمود: يا هذا اتَّقِ اللهِ لا يَحِلَّ لَكَ هذِهِ؛ اى شخص از خدا بترس اين زن بر تو حرام است. به اين ترتيب حضرت يحيى عليه‏السلام مظلومانه به شهادت رسيد. کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🦋چند درس آموزنده و بزرگ از داستان يونس عليه‏السلام‏🦋 📌ادامه داستان……… 🌿ام سلمه عليهاالسلام شبى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را در اين حال ديد كه اين دعا را مى‏كرد، علت را پرسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ايمن نيستم. خداوند يك لحظه يونس عليه‏السلام را به خودش واگذارد، آن همه دچار بلا شد. 🔰ابن ابى يعفور مى‏گويد: امام صادق عليه‏السلام را ديدم دستهايش را به طرف آسمان بلند كرده و قطرات اشكش از روى محاسنش جارى بود و مى‏گفت: 🌱رَبِّ لا تَكِلنِى الى نَفسِى طَرفَةَ عَين اَبَداً لا اَقَلَّ مِن ذلكَ و لا اَكثَرَ؛ پروردگار! مرا به اندازه يك چشم به هم زدن، و نه كمتر و نه زيادتر از اين به خودم وانگذار. 🌿سپس رو به من كرد و فرمود: خداوند يونس عليه‏السلام را به اندازه كمتر از يك چشم به هم زدن به خودش واگذاشت و چنان گناه (ترك اولى) و مكافاتى به سراغش آمد. 🌿عرض كردم: آيا حالش به حالت كفران رسيد؟ فرمود: نه، ولى اگر كسى در اين گونه حالت باشد و (بى‏توبه) بميرد، هلاك مى‏شود. 🔰آرى، راه، بسيار باريك است، بايد از درگاه خدا همواره استمداد نمود، وگرنه يك لحظه هوسرانى، يك عمر پشيمانى را به دنبال خواهد آورد. 🌱5 - عرفا گويند: (چنان كه در اشعار مثنوى آمده:) گرچه قرار گرفتن يونس عليه‏السلام در شكم ماهى يك نوع مكافات بود، ولى همان معراج او بود كه عجايب دريا را ديد، و ساخته و تربيت شد و پاك و با صفا بازگشت. اگر معراج پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در آسمان‏ها بود، معراج يونس در درياها بود. براى خدا بالا و پايين فرقى ندارد. 🌿بنابراين بايد همچون يونس عليه‏السلام در سختى‏ها و شدت‏ها با گفتن لا اءله اءلا الله سُبحانَكَ اءِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمينَ خود را به معراج ببريم، و در ملكوت اعلى سير كنيم تا نجات يابيم. به قول يكى از عرفا؛ يونس عليه‏السلام در چهار تاريكى امتحان شد: 🌱1 - تاريكى ذلت 🌱 2 - تاريكى بيم و عقوبت 🌱 3 - تاريكى دريا و تلاطم 🌱 4 - تاريكى شكم ماهى. 🌿پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: لا تُفَضِّلُونى عَلى يُونُسَ بنِ مَتَّى؛ 🔰مرا (در اين جهت كه يونس ترك اولى كرد و در شكم ماهى قرار گرفت) بر او ترجيح ندهيد. گفت پيغمبر كه معراج مرا نيست بر معراج يونس اجتبا آن من بالا و آن او نشيب زآن‏كه قرب حق برون است از حسيب قرب نى بالا، نه پستى رفتن است قرب حق از حبس هستى رستن است نيست را چون بالايست و زير نيست را نه رود و نه زود و نه دير كارگاه صنع حق در نيستى است غَرّه هستى چه دانى نيست چيست 🌿كوتاه سخن آن كه: چنان كه مولانا در اين اشعار گويد: پله‏هاى معراج به محو شدن و خود را هيچ دانستن در برابر عظمت خدا است، كسى كه در حقيقت خدا را شناخت و با تمام وجود ا قرار به تقصير و ناچيزى خود كرد، در مسير معراج قرار گرفته است. يونس عليه‏السلام چنين كرد، و به معراج رسيد و سرانجام بر قله معراج راه يافت. 🌿پايان داستان‏هاى حضرت يونس عليه‏السلام🌿 کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🦋من خضر شيعه على عليه‏السلام هستم‏🦋 🌱عمش روايت كرده و مى‏گويد: در مدينه بانويى سياه چهره و نابينا را ديدم به تشنگان آب مى‏داد و مى‏گفت: به عشق و حب على عليه‏السلام بنوشيد. 🌱پس از مدتى به مكه رفتم او را بينا يافتم، به مردم آب مى‏داد و مى‏گفت: به عشق على عليه‏السلام بنوشيد، همان كسى كه چشمم را بينا كرد. 🌱نزدش رفتم و گفتم: اى خانم! تو در مدينه نابينا بودى و مى‏گفتى به عشق على عليه‏السلام بنوشيد، ولى اكنون تو را بينا مى‏نگرم، ماجراى تو چيست؟ 🌱 او چنين پاسخ داد: مردى را ديدم نزد من آمد و گفت: اى بانو! تو كنيزه آزاد شده على عليه‏السلام و از دوستان آن حضرت هستى؟ گفتم: آرى. گفت: خدايا! اگر اين بانو راست مى‏گويد، او را بينا كن! 🌱سوگند به خدا به دعاى او بينا شدم، به سؤال كننده گفتم تو كيستى؟ گفت: اَنَا الخِضرُ وَ اَنا مِن شِيعَةِ عَلِىِّ بنِ اَبِيطالِب؛ 🌱من خضر هستم و من شيعه على عليه‏السلام مى‏باشم. کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥 📖 🦋 🦋گفتگوى سليمان عليه‏السلام با مورچه‏🦋 ✳️خداوند همه نعمت‏ها را به حضرت سليمان عليه‏السلام عطا كرده بود، تا آن جا كه به سخن حيوانات آگاهى داشت و مى‏توانست با آن‏ها گفتگو كند. ✳️روزى آن حضرت با لشكر عظيمش كه از جن و انس و پرندگان تشكيل مى‏شد با نظم و صف‏آرايى خاص، و شكوه بى نظير حركت مى‏كردند تا به وادى مورچگان رسيدند. سليمان عليه‏السلام نيز كنار تختش بود. و باد آن را با كمال نرمش و آرامش در فضا حركت مى‏داد. ✳️در اين هنگام مورچه‏اى خطاب به مورچگان گفت: اى مورچگان! به لانه‏هاى خود برويد تا سليمان و لشكرش شما را پايمال نكند، در حالى كه نمى‏فهمند. ✳️سليمان عليه‏السلام صداى آن مورچه را شنيد، از سخن او خنديد و به ياد نعمت‏هاى الهى افتاد، كه خداوند آن چنان به او مقام ارجمند داده كه حتى صداى مورچه را مى‏شنود و از مفهوم آن آگاهى دارد. از اين رو بى درنگ به ياد آن افتاد كه بايد خدا را شكر نمايد، براى تكميل تشكرش از خدا، سه تقاضا كرد و گفت: خدايا! شكر نعمت هايى را كه بر من و پدر و مادرم عطا نموده‏اى به من الهام فرما، و توفيقم ده كه كارهاى شايسته انجام دهم تا موجب خشنودى تو گردد، و مرا در زمره بندگان شايسته‏ات قرار بده. ✳️در مورد اين واقعه از حضرت رضا عليه‏السلام نقل شده كه فرمودند: در حالى كه سليمان عليه‏السلام بر روى تختش در فضا حركت مى‏كرد، باد صداى آن مورچه را به گوش سليمان عليه‏السلام رسانيد. سليمان عليه‏السلام در همانجا توقف كرد و به مأمورانش فرمود: آن مورچه را نزد من بياوريد. مأموران بى درنگ آن مورچه را به حضور سليمان عليه‏السلام بردند. سليمان به آن مورچه فرمود: آيا نمى‏دانى كه من پيامبر خدا هستم و به هيچكس ظلم نمى‏كنم؟ مورچه عرض كرد: آرى، اين را مى‏دانم. سليمان عليه‏السلام فرمود: پس چرا مورچگان را از ظلم من هشدار دادى؟ 🐜 مورچه عرض كرد: ترسيدم مورچگان حشمت و شكوه تو را بنگرند و مرعوب و شيفته زرق و برق دنيا شوند و در نتيجه از خداوند دور گردند، خواستم آن‏ها به لانه‏هايشان بروند و شكوه تو را مشاهده نكنند... 🐜سپس مورچه به سليمان عليه‏السلام عرض كرد: آيا مى‏دانى چرا خداوند در ميان آن همه نيروهاى عظيم مخلوقاتش، باد را تحت تسخير تو قرار داد؟ سليمان گفت: راز اين موضوع را نمى‏دانم. 🐜مورچه گفت: مقصود خداوند اين است كه اگر همه مخلوقاتش را مانند باد در تحت تسخير تو قرار مى‏داد، زوال و فناى همه آن‏ها مانند زوال و فناى باد است (بنابراين اكنون كه بنياد جهان بر باد است، به آن مغرور مشو). سليمان از اين نصيحت پرمعناى مورچه خنديد. (كه اين خنده، خنده عبرت بود). خواجوى كرمانى به همين مناسبت مى‏گويد: پيش صاحب‏نظران ملك سليمان بادست بلكه آنست سليمان كه ز ملك آزاد است اين كه گويند كه برآب نهادست جهان مشنو اى خواجه كه چون درنگرى بر باد است خيمه انس مزن بر در اين كهنه رباط كه اساسش همه بى موقع و بى بنياد است دل درين پيرزن عشوه گر دهر مبند كاين عروسيست كه در عقد بسى داماد است کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 📌ادامه داستان……… 🌿ام سلمه عليهاالسلام شبى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را در اين حال ديد كه اين دعا را مى‏كرد، علت را پرسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ايمن نيستم. خداوند يك لحظه يونس عليه‏السلام را به خودش واگذارد، آن همه دچار بلا شد. 🔰ابن ابى يعفور مى‏گويد: امام صادق عليه‏السلام را ديدم دستهايش را به طرف آسمان بلند كرده و قطرات اشكش از روى محاسنش جارى بود و مى‏گفت: 🌱رَبِّ لا تَكِلنِى الى نَفسِى طَرفَةَ عَين اَبَداً لا اَقَلَّ مِن ذلكَ و لا اَكثَرَ؛ پروردگار! مرا به اندازه يك چشم به هم زدن، و نه كمتر و نه زيادتر از اين به خودم وانگذار. 🌿سپس رو به من كرد و فرمود: خداوند يونس عليه‏السلام را به اندازه كمتر از يك چشم به هم زدن به خودش واگذاشت و چنان گناه (ترك اولى) و مكافاتى به سراغش آمد. 🌿عرض كردم: آيا حالش به حالت كفران رسيد؟ فرمود: نه، ولى اگر كسى در اين گونه حالت باشد و (بى‏توبه) بميرد، هلاك مى‏شود. 🔰آرى، راه، بسيار باريك است، بايد از درگاه خدا همواره استمداد نمود، وگرنه يك لحظه هوسرانى، يك عمر پشيمانى را به دنبال خواهد آورد. 🌱5 - عرفا گويند: (چنان كه در اشعار مثنوى آمده:) گرچه قرار گرفتن يونس عليه‏السلام در شكم ماهى يك نوع مكافات بود، ولى همان معراج او بود كه عجايب دريا را ديد، و ساخته و تربيت شد و پاك و با صفا بازگشت. اگر معراج پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در آسمان‏ها بود، معراج يونس در درياها بود. براى خدا بالا و پايين فرقى ندارد. 🌿بنابراين بايد همچون يونس عليه‏السلام در سختى‏ها و شدت‏ها با گفتن لا اءله اءلا الله سُبحانَكَ اءِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمينَ خود را به معراج ببريم، و در ملكوت اعلى سير كنيم تا نجات يابيم. به قول يكى از عرفا؛ يونس عليه‏السلام در چهار تاريكى امتحان شد: 🌱1 - تاريكى ذلت 🌱 2 - تاريكى بيم و عقوبت 🌱 3 - تاريكى دريا و تلاطم 🌱 4 - تاريكى شكم ماهى. 🌿پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: لا تُفَضِّلُونى عَلى يُونُسَ بنِ مَتَّى؛ 🔰مرا (در اين جهت كه يونس ترك اولى كرد و در شكم ماهى قرار گرفت) بر او ترجيح ندهيد. گفت پيغمبر كه معراج مرا نيست بر معراج يونس اجتبا آن من بالا و آن او نشيب زآن‏كه قرب حق برون است از حسيب قرب نى بالا، نه پستى رفتن است قرب حق از حبس هستى رستن است نيست را چون بالايست و زير نيست را نه رود و نه زود و نه دير كارگاه صنع حق در نيستى است غَرّه هستى چه دانى نيست چيست 🌿كوتاه سخن آن كه: چنان كه مولانا در اين اشعار گويد: پله‏ هاى معراج به محو شدن و خود را هيچ دانستن در برابر عظمت خدا است، كسى كه در حقيقت خدا را شناخت و با تمام وجود ا قرار به تقصير و ناچيزى خود كرد، در مسير معراج قرار گرفته است. يونس عليه‏السلام چنين كرد، و به معراج رسيد و سرانجام بر قله معراج راه يافت. 🌿پايان داستان‏هاى حضرت يونس عليه‏السلام🌿 کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥 📖 _(ص) 🦋مباهات خدا به فرشتگان در مورد خوابيدن على عليه‏السلام‏🦋 🌻جبرئيل و ميكائيل از سوى خداوند، كنار رختخواب حضرت على عليه‏السلام آمدند، جبرئيل به آن حضرت گفت: 🌿به به! كيست مثل تو اى فرزند ابوطالب، كه فرشتگان به وجود تو (و فداكارى تو) مباهات مى‏كنند. 🌻آن گاه اين آيه را از طرف خداوند، در شأن على عليه‏السلام، به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل كرد: 🌿وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشرِى نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللهِ وَ الّلهَ رَؤُوف بِالعِبادِ؛ 🌻بعضى از مردم (فداار و با ايمان، همچون على عليه‏السلام به هنگام خفتن در جايگاه پيامبر) جان خود را در برابر خشنودى خدا مى‏فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است. کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥📚🎆 📖 🦋🦋 در آيه كهف چنين آمده است: اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحابَ الكَهفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِن آياتِنا عَجَباً؛ آيا گمان كردى داستان اصحاب كهف و رقيم از نشانه‏هاى بزرگ ما است. در اين كه اصحاب رقيم كيانند، بين مفسران و محدثان اختلاف نظر است، بعضى گفته‏اند: رقيم كوهى است كه غار اصحاب كهف در آن جا است، بعضى گفته‏اند: رقيم نام قريه‏اى بوده كه اصحاب كهف از آن خارج شدند، به عقيده بعضى رقيم نام لوح سنگى است كه قصه اصحاب كهف در آن نوشته شده است و سپس آن را در غار اصحاب كهف نصب كرده‏اند و يا در موزه شاهان نهاده‏اند، و به عقيده بعضى رقيم نام كتاب است، و به عقيده بعضى ديگر، منظور ماجراى سه نفر پناهنده به غار است‏كه داستانش چنين مى‏باشد. در كتاب محاسن برقى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چنين نقل شده: سه نفر عابد از خانه خود بيرون آمده و به سير و سياحت در كوه ودشت پرداختند، تا به غارى كه در بالاى كوه بود رفته و در آن جا به عبادت مشغول شدند، ناگاه (بر اثر طوفان يا...) سنگ بسيار بزرگى از بالاى غار، از كوه جدا شد غلتيد و به درگاه غار افتاد به طورى كه درِ غار را به طور كامل پوشانيد، آن سه نفر در درون غار تاريك ماندند، آن سنگ به قدرى درِ غار را پوشانيد كه حتى روزنه‏اى از غار به بيرون به جا نگذاشت، از اين رو آن‏ها بر اثر تاريكى، همديگر را نمى‏ديدند. آن‏ها وقتى كه خود را در چنان بن بست هولناكى ديدند، براى نجات خود به گفتگو پرداختند، سرانجام يكى از آن‏ها گفت: هيچ راه نجاتى نيست جز اين كه اگر عمل خالصى داريم آن را در پيشگاه خداوند شفيع قرار دهيم، ما بر اثر گناه در اين‏جا محبوس شده‏ايم، بايد با عمل خالص خود را نجات دهيم. اين پيشنهاد مورد قبول همه واقع شد. اولى گفت: خدايا! مى‏دانى كه من روزى فريفته زن زيبايى شدم، او را دنبال كردم وقتى كه بر او مسلط شدم و خواستم با او عمل منافى عفت انجام دهم به ياد آتش دوزخ افتادم و از مقام تو ترسيدم و از آن كار دست برداشتم، خدايا به خاطر اين عمل سنگ را از اين جا بردار. وقتى كه دعاى او تمام شد ناگاه آن سنگ تكانى خورد، و اندكى عقب رفت به طورى كه روزنه‏اى به داخل غار پيدا شد. دومى گفت: خدايا! تو مى‏دانى كه گروهى كارگر را براى امور كشاورزى اجير كردم، تا هر روز نيم درهم به هركدام از آن‏ها بدهم، پس از پايان كار، مزد آن‏ها را دادم، يكى از آن‏ها گفت: من به اندازه دو نفر كار كرده‏ام، سوگند به خدا كمتر از يك درهم نمى‏گيرم، نيم درهم را قبول نكرد و رفت. من با نيم درهم او كشاورزى نمودم، سود فراوانى نصيبم شد، تا روزى آن كارگر آمد و مطالبه نيم درهم خود را نمود، حساب كردم ديدم نيم درهم او براى من ده هزار درهم سود داشته، همه را به او دادم، و او را راضى كردم اين كار را از ترس مقام تو انجام دادم، اگر اين كار را از من مى‏دانى به خاطر آن، اين سنگ را از اين جا بردار. در اين هنگان ناگاه آن سنگ تكان شديدى خورد به قدرى عقب رفت كه درون غار روشن شد، به طورى كه آن‏ها همديگر را مى‏ديدند، ولى نمى‏توانستند از غار خارج شوند. سومى گفت: خدايا! تو مى‏دانى كه روزى پدر و مادرم در خواب بودند، ظرفى پر از شير براى آن‏ها بردم، ترسيدم كه اگر آن ظرف را در آن جا بگذارم، بروم، حشره‏اى داخل آن بيفتد، از طرفى دوست نداشتم آن‏ها را از خواب شيرين بيدار كنم و موجب ناراحتى آن‏ها شوم، از اين رو همان جا صبر كردم تا آن‏ها بيدار شدند و از آن شير نوشيدند، خدايا اگر مى‏دانى كه اين كار من براى جلب خشنودى تو بوده است، اين سنگ را از اين جا بردار. وقتى كه دعاى او به اين جا رسيد، آن سنگ تكان شديدى خورد و به قدرى عقب رفت كه آن‏ها به راحتى از ميان غار بيرون آمدند و نجات يافتند. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مَن صَدَقَ اللهَ نَجَاه؛ كسى كه به راستى و از روى خلوص با خدا رابطه برقرار كند و بر همين اساس، رفتار نمايد رهايى و نجات مى‏يابد. کانال 👇 @Targomeh 🍀🌺🍀🌺🍀🌺
آدم در هفتاد بار زایمان حواء، صاحب یکصد و چهل دختر و پسر شد. و اولین فرزندان آدم و حواء هابیل بود که به همراه دختری بنام «اقلیما» متولد شد و در زایمان دوم قابیل بود که به همراه دختری بنام «لوزا» متولد شد. لوزا از زیباترین دختران آدم بود. آدم تصمیم گرفت تا او را به ازدواج هابیل و اقلیما را به ازدواج قابیل درآورد، ولی قابیل از این رأی پدر عصبانی شد و لب به اعتراض باز کرد. آدم به آنها گفت؛ هر کدام جداگانه قربانی نزد خداوند ببرید و هر کدام که مورد قبول خداوند قرار گرفت او با لوزا ازدواج خواهد کرد و آنها این چنین کردند نذر هابیل مقبول پروردگار قرار گرفت. و باز قابیل اعتراض کرد و خداوند بعد از این اتفاق ازدواج با مُحرمات را حرام نمود و به امر خدا هابیل با حوریه ای بهشتی بنام «نزلة» وصلت نمود و قابیل با دختری از گروه جنّیان بنام «جهانه» ازدواج کرد. کانال 👇 @Targomeh 🍀🌺🍀🌺🍀🌺