﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_نهم🦋
🦋گزارش عجيب هُدهُد به سليمان عليهالسلام🦋
🔰حضرت سليمان عليهالسلام با تمام حشمت و شكوه و قدرت بى نظير بر جهان حكومت مىكرد. پايتخت او بيت المقدس در شام بود. خداوند نيروهاى عظيم و امكانات بسيار در اختيار او قرار داده بود، تا آن جا كه رعد و برق و باد و جن و انس و همه پرندگان و چرندگان و حيوانات ديگر تحت فرمان او بودند. و او زبان همه آنها را مىدانست.
🌿هدف حضرت سليمان عليهالسلام اين بود كه همه انسانها را به سوى خدا و توحيد و اهداف الهى دعوت كند و از هر گونه انحراف و گناه باز دارد و همه امكانات را در خدمت جذب مردم به سوى خدا قرار دهد.
🔰در همين عصر در سرزمين يمن، بانويى به نام بلقيس بر ملت خود حكومت مىكرد و داراى تشكيلات عظيم سلطنتى بود ولى او و ملتش به جاى خدا، خورشيدپرست و بتپرست بودند و از برنامههاى الهى به دور بوده و راه انحراف و فساد را مىپيمودند. بنابراين لازم بود كه حضرت سليمان عليهالسلام با رهبرىها و رهنمودهاى خردمندانه خود آنها را از بيراهها و كجروىها به سوى توحيد دعوت كند. و مالارياى بتپرستى را كه واگير نيز بود، ريشه كن نمايد.
🌿روزى حضرت سليمان بر تخت حكومت نشسته بود. همه پرندگان كه خداوند آنها را تحت تسخير سليمان قرار داده بود با نظمى مخصوص در بالاى سر سليمان كنار هم صف كشيده بودند و پر در ميان پر نهاده و براى تخت سليمان سايهاى تشكيل داده بودند تا تابش مستقيم خورشيد، سليمان را نيازارد. در ميان پرندگان، هدهد (شانه به سر) غايب بود، و همين امر باعث شده بود به اندازه جاى خالى او نور خورشيد به نزديك تخت سليمان بتابد.
🔰سليمان ديد روزنهاى از نور خورشيد به كنار تخت تابيده، سرش را بلند كرد و به پرندگان نگريست و دريافت هدهد غايب است. پرسيد: چرا هدهد را نمىبينم، او غايب است. به خاطر عدم حضورش او را تنبيهى شديد كرده يا ذبح مىكنم مگر اين دليل روشنى براى عدم حضورش بياورد.
🌿چندان طول نكشيد كه هدهد به محضر سليمان عليهالسلام آمد، و عذر عدم حضور خود را به حضرت سليمان عليهالسلام چنين گزارش داد:
🔰من از سرزمين سبأ، (واقع در يمن) يك خبر قطعى آوردهام. من زنى را ديدم كه بر مردم (يمن) حكومت مىكند و همه چيز مخصوصا تخت عظيمى را در اختيار دارد.
🌿 من ديدن آن زن و ملتش خورشيد را مىپرستند و براى غير خدا سجده مىنمايند، و شيطان اعمال آنها را در نظرشان زينت داده و از راه راست باز داشته است و آنها هدايت نخواهند شد، چرا كه آنها خدا را پرستش نمىكنند...! آن خداوندى كه معبودى جز او نيست و پروردگار و صاحب عرش عظيم است.
🔰حضرت سليمان عليهالسلام عذر غيبت هدهد را پذيرفت، و بىدرنگ در مورد نجات ملكه سبا و ملتش احساس مسؤوليت نمود و نامهاى براى ملكه سبا (بلقيس) فرستاد و او را دعوت به توحيد كرد. نامه كوتاه اما بسيار پرمعنا بود و در آن چنين آمده بود: به نام خداوند بخشنده مهربان - توصيه من اين است كه برترى جويى نسبت به من نكنيد و به سوى من بياييد و تسليم حق گرديد.
🌿سليمان عليهالسلام نامه را به هدهد داد و فرمود: ما تحقيق مىكنيم تا ببينيم تو راست مىگويى يا دروغ؟ اين نامه را ببر و بر كنار تخت ملكه سباء بيفكن، سپس برگرد تا ببينيم آنها در برابر دعوت ما چه مىكنند؟!
🔰هدهد نامه را با خود برداشت و از شام به سوى يمن ره سپرد و از همان بالا نامه را كنار تخت بلقيس انداخت.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_یازدهم🦋
🦋پيوستن بلقيس به سليمان عليهالسلام و ازدواج با او🦋
🔰 فرستاده مخصوص سليمان با همراهان به يمن بازگشتند و عظمت مقام و توان و قدرت سپاه سليمان و نپذيرفتن هديه را به ملكه سبأ گزارش دادند.
🌿بلقيس دريافت كه ناگزير بايد تسليم فرمان سليمان (كه فرمان حق و توحيد است) گردد و براى حفظ و سلامت خود و جامعه هيچ راهى جز پيوستن به امت سليمان ندارد. به دنبال اين تصميم با جمعى از اشراف قوم خود حركت كردند و يمن را به قصد شام ترك گفتند، تا از نزديك به تحقيق بيشتر بپردازند.
🔰هنگامى كه سليمان از آمدن بلقيس و همراهانش به طرف شام اطلاع يافت، به حاضران فرمود: كدام يك از شما توانايى داريد، پيش از آن كه آنها به اين جا آيند، تخت ملكه سبا را براى من بياوريد.
🌿عفريتى از جن (يعنى از گردنكشان جنيان) گفت: من آن را نزد تو مىآورم، پيش از آن كه از مجلست برخيزى. اما آصف بن برخيا كه از علم كتاب آسمانى بهرهمند بود گفت: من آن تخت را قبل از آن كه چشم بر هم زنى، نزد تو خواهم آمد.
🔰لحظهاى نگذشت كه سليمان، تخت بلقيس را در كنار خود ديد و بىدرنگ به ستايش و شكر خدا پرداخت و گفت:
هذَا مِن فَضلِ رَبِّى لِيَبلُونى ءَاشكُرِ اَم اَكفُرُ؛
🌿اين موهبت، از فضل پروردگار من است تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را به جا مىآورم، يا كفران مىكنم.
🔰سپس سليمان عليهالسلام دستور داد تا تخت را اندكى جابجا كرده و تغيير دهند تا وقتى كه بلقيس آمد، ببينند در مقابل اين پرسش كه آيا اين تخت تو است يا نه، چه جواب مىدهد.
🌿طولى نكشيد كه بلقيس و همراهان به حضور سليمان آمدند. شخصى به تخت او اشاره كرد و به بلقيس گفت: آيا تخت تو اين گونه است؟!
🔰بلقيس دريافت كه تخت خود اوست و از طريق اعجاز، پيش از ورودش به آن جا آورده شده است. او با مشاهده اين معجزه، تسليم حق شد و آيين حضرت سليمان را پذيرفت. او قبلا نيز نشانههايى از حقانيت نبوت سليمان را دريافته بود، به هر حال به آيين سليمان پيوست و به نقل مشهور با سليمان ازدواج كرد و هر دو در ارشاد مردم به سوى يكتاپرستى كوشيدند.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_دوازدهم🦋
🦋چگونگى ملاقات بلقيس با سليمان عليهالسلام، و ايمان آوردن او🦋
🌻 قبل از ورود بلقيس به قصر سليمان، سليمان عليهالسلام دستور داده بود صحن يكى از قصرها را از بلور بسازند، و از زير بلورها آب جارى عبور دهند. [و اين دستور به خاطر جذب دل بلقيس، و يك نوع اعجاز بود]
🌿هنگامى كه ملكه سبأ با همراهان وارد قصر شد، يكى از مأموران قصر به او گفت: داخل صحن قصر شو!.
🌻ملكه هنگام ورود به صحن قصر گمان كرد كه سراسر صحن را نهر آب فرا گرفته است، از اين رو تا ساق، پاهايش را برهنه كرد تا از آن آب بگذرد، در حالى كه حيران و شگفت زده شده بود كه آب در اين جا چه مىكند؟! اما به زودى سليمان عليهالسلام او را از حيرت بيرون آورد و به او فرمود: اين حياط قصر است كه از بلور صاف ساخته شده است، اين آب نيست كه موجب برهنگى پاى تو شود.(631)
🌿پس از آن كه ملكه سبأ نشانههاى متعددى از حقانيت دعوت سليمان عليهالسلام را مشاهده كرد و از طرفى ديد كه با آن همه قدرت، او داراى اخلاق نيك مخصوصى است كه هيچ شباهتى به اخلاق شاهان ندارد، از اين رو با صدق دل به نبوت سليمان عليهالسلام ايمان آورد و به خيل صالحان پيوست. چنان كه قرآن از زبان او مىفرمايد:
قالَت رَبّ اءِنِّى ظَلَمتُ نَفسِى وَ اَسلَمتُ مَعَ سليمانَ للهِ رَبّ العالَمِينَ؛
🌻ملكه سبأ گفت: پروردگارا!! من به خود ستم كردم و با سليمان عليهالسلام براى خداوندى كه پروردگار جهانيان است اسلام آوردم.
🌿آرى زبانحال بلقيس اين بود كه: من در گذشته در برابر آفتاب سجده مىكردم، بت مىپرستيدم، غرق تجمل و زينت بودم و خود را برترين انسان در دنيا مىپنداشتم، اما اكنون مىفهمم كه قدرتم تا چه اندازه ناچيز بود، و اصلا اين زرق و برقها، روح انسان را سيراب نمىكند.
🌻خدايا! من همراه رهبرم سليمان به درگاه تو آمدم، از گذشته پشيمانم، و سر تسليم به آستانت مىسايم.
🌿به سوى تو در كنار رهبر حق و با پذيرش رهبر الهى مىآيم، چرا كه راه يافتن به درگاه تو بدون پذيرش رهبر حق، بى نتيجه و كوركورانه است.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_سیزدهم🦋
🦋شكايت پشّه به درگاه سليمان عليهالسلام🦋
🌻حضرت سليمان عليهالسلام كه بر همه موجودات حكومت مىكرد، زبان همه را مىدانست و در ستيزها بين آنها داورى مىكرد.
🌿روزى پشهاى از روى علفها برخاست و به حضور سليمان عليهالسلام آمد و گفت: به دادم برس، و مرا از ظلم دشمنم نجات بده!.
سليمان گفت: دشمن تو كيست؟ و شكايت تو از چيست؟
🌻 پشه گفت: دشمن من باد است، و شكايتم از باد اين است كه هر وقت به من مىرسد مرا مانند پر كاهى به اين دشت و آن دشت مىبرد و سرنگون مىسازد.
🌿سليمان گفت: در دادگاه عدل من، بايد هر دو خصم حاضر باشند تا حرفهاى آنها را بشنوم و بين آنها قضاوت كنم.
خصم تنها گر بر آرد صد نفير هان و هان، بى خصم قول او مگير
پشه گفت: حق با تو است، كه بايد خصم ديگر حاضر گردد.
🌻حضرت سليمان به باد صبا فرمان داد تا در دادگاه حاضر شود، و به اعتراض شاكى جواب دهد.
🌿باد بىدرنگ به فرمان سليمان تن نهاد و در جلسه دادگاه حاضر شد. سليمان به پشه گفت: همين جا باش، تا ميان شما قضاوت كنم.
🌻پشه گفت: اگر باد اينجا باشد من ديگر نيستم، زيرا باد مرا مىگريزاند.
گفت: اى شه! مرگ من از بود اوست خود سياه اين روز من از دود اوست
او چون آمد من كجا يابم قرار كاو برآرد از نهاد من دمار
🌿اى برادر! اين جريان را خوب درياب، و بدان كه اگر خواسته باشى نسيم خدايى و بهشتى بر روح و جان تو بوزد، پشههاى گناه را از وجود خود دور ساز. وقتى كه روح و جان تو، فرودگاه پشههاى ماديت گردد، بدان كه در آن جا نسيم روحبخش الهى و نور خدايى نيست، چرا كه وقتى نور تابيد، تاريكىها را از بين مىبرد.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_چهاردهم🦋
🦋شكايت پيرزن از باد🦋
🔰 خداوند سليمان عليهالسلام را بر همه موجودات مسخر كرده بود. روزى پيرزنى كه بر اثر وزش باد از بام به زمين افتاده بود و دستش شكسته بود نزد سليمان آمد و از باد شكايت كرد.
🌿حضرت سليمان عليهالسلام باد را طلبيد و شكايت پيرزن را به او گفت. باد گفت: خداوند مرا فرستاد تا فلان كشتى را كه در حال غرق شدن بود، به حركت در آورم و سرنشينان آن را نجات دهم. در بين راه، به اين پيرزن كه بر پشت بام بود برخوردم، پاى او لغزيد و از بام به زمين افتاد و دستش شكست. (من چنين قصدى نداشتم، او در راه من بود و چنين اتفاقى افتاد ).
🔰حضرت سليمان عليهالسلام از قضاوت در اين مورد درمانده شد و عرض كرد: خدايا چگونه در مورد باد قضاوت كنم؟.
🌿خداوند به او وحى كرد: به هر اندازه كه به آن پيرزن آسيب رسيده، به همان اندازه (مزد درمان آن را) از صاحبان آن كشتى كه به وسيله باد از غرق شدن نجات يافتهاند بگير و به آن پيرزن بده، زيرا به هيچ كس در پيشگاه من نبايد ستم شود.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_پانزدهم🦋
🦋عدالت و پارسايى سليمان🦋
🔰براى يك رهبر حق، مسأله عدالت و پارسايى از مهمترين ويژگىهايى است كه موجب عدالت گسترى و امنيت و سلامتى جامعه شده، و مردم را از دلبستگى هايى كه موجب دورى از خداپرستى خالص مىگردد حفظ مىكند.
🌿حضرت سليمان عليهالسلام در عين آن كه داراى آن همه قدرت و مكنت بود، هرگز مغرور نشد و از حريم عدالت و پارسايى و ساده زيستى خارج نگرديد. و اگر داراى قصرهاى عالى و بلورين بود، آن قصرها را براى زندگى مرفه خود نمىخواست بلكه يك نوع اعجاز مقام پيامبرى او در شرايط آن عصر بود، تا همه را به سوى خداى يكتا و بى همتا جذب كند.
🔰شيوه زندگى او چنين بود كه وقتى صبح مىشد، از اشراف و ثروتمندان روى مىگردانيد و نزد مستمندان و فقيران مىرفت و كنار آنها مىنشست و مىگفت:
مِسكينَ مَعَ المِساكينِ،
مسكين و بىنوايى همنشين مسكينان و بينوايان است.
🌿وقتى كه شب مىشد، لباس زِبر مويين مىپوشيد، و آن را به شدت بر گردنش مىبست، و همواره تا صبح گريان بود و به عبادت خدا اشتغال داشت، و از اجرت زنبيل هايى كه مىبافت، غذاى مختصرى تهيه مىكرد و مىخورد، و راز اين كه درخواست ملك و حكومت بى نظير از خدا كرد اين بود كه بر كافران و حكومت آنها غالب و پيروز گردد.
🔰از عدالت و مهربانى او نسبت به زيردستان اين كه: امام سجاد عليهالسلام فرمود: علت اين كه بر سر پرنده قُنبَره كاكلى مانند تاج قرار دارد، اين است كه حضرت سليمان عليهالسلام دست مرحمت بر سر او كشيد، و چنين تاجى بر اثر آن، در سر او پديدار گشت، كه داستانش چنين است:
🌿روزى قُنبَره نر مىخواست با قُنبَره ماده همبستر شود، ولى قنبره ماده امتناع مىورزيد. قنبره نر به او گفت: از من جلوگيرى نكن مىخواهم از تو داراى فرزندى شوم كه ذاكر خدا باشد.
🔰قنبره ماده با شنيدن اين سخن، تقاضاى همسرش را پذيرفت. سپس وقتى كه خواست تخم بگذارد، در مورد مكان تخمگذارى حيران بود. قنبره نر به او گفت:
🌿راى من اين است كه در نزديك جاده تخم گذارى كنى. كه هر كس تو را ديد گمان كند تو براى جمع كردن دانه از جاده به آن جا آمدهاى، در نتيجه كارى به تو نداشته باشد.
🔰قنبره ماده پيشنهاد شوهرش را پذيرفت و در كنار جاده تخمگذارى كرد و روى تخمش نشست، تا وقتى كه زمان بيرون آمدن جوجهاش از تخم نزديك گرديد.
🌿روزى اين دو پرنده نر و ماده ناگهان با خبر شدند كه حضرت سليمان با لشكر عظيمش به حركت در آمدهاند، و پرندگان بر روى سپاه او سايه افكندهاند. قنبره ماده به همسرش گفت: اين سليمان عليهالسلام است كه با لشگرش به طرف ما مىآيند كه از اين جا عبور كنند، من ترس آن دارم كه خودم و تخمهايم زير پاى آنها نابود شويم.
🔰قنبره نر گفت: سليمان عليهالسلام مردى مهربان است، ناراحت نباش، آيا در نزد تو چيزى هست كه آن را براى جوجههايت اندوخته باشى؟ قنبره ماده گفت: آرى نزد من ملخى هست كه آن را براى جوجهها اندوختهام آيا در نزد تو چيزى هست؟
🌿 قنبره نر گفت: در نزد من يك دانه خرما وجود دارد كه براى جوجهها اندوختهام.
🔰قنبره ماده گفت: تو خرمايت، و من ملخم را بر گيريم و وقتى كه سليمان عليهالسلام از اينجا عبور كرد، نزد او برويم و آنها را به او اهداء كنيم، زيرا سليمان عليهالسلام هديه را دوست دارد.
🌿قنبره نر خرماى خود را به منقار گرفت، و قنبره ماده ملخ خود را بين دو پايش گرفت و نزد سليمان عليهالسلام رفتند. سليمان عليهالسلام بر بالاى تختش بود. از آنها استقبال كرد و قنبره نر در طرف راست او، و قنبره ماده در طرف چپ او نشستند. سليمان عليهالسلام از آنها احوالپرسى كرد و آنها نيز ماجراى زندگى خود را به عرض سليمان رساندند.
🔰سليمان عليهالسلام هديه آنها را پذيرفت و لشكرش را از آن جا دور ساخت تا آنها و تخمهايشان را پايمال كنند، و بر سر آنها دست مرحمت كشيد و براى آنها دعا كرد. بر اثر دعا و مسح دست سليمان عليهالسلام تاجى زيبا بر سر آنها روئيده شد.
🌿حضرت سليمان عليهالسلام به قدرى به ياد خدا بود، كه نه تنها آن همه قدرت و مكنت او را از ياد خدا غافل نساخت، بلكه آن را پلى براى ياد خدا قرار داده بود. روزى شنيد: گنجشكى به همسرش مىگويد: نزديك من بيا تا با تو همبستر شوم، شايد خداوند فرزندى به ما دهد كه ذكر خداوند متعال بگويد. سايه عمر ما به لب ديوار سيده. شايد چنين يادگارى بگذاريم! سليمان عليهالسلام از سخن او تعجب كرد و گفت:
هذهِ النيَّةُخيرٌ مِن مَملِكَتِى؛
اين نيت (داشتن فرزند ذاكر) بهتر از همه مملكت من است.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_شانزدهم🦋
🦋عشق و دلدادگى سليمان عليهالسلام به خدا🦋
🌻روزى حضرت سليمان عليهالسلام گنجشك نرى را ديد كه به همسرش مىگفت: چرا خود را از من دور مىكنى، من اگر بخواهم قبه قصر سليمان عليهالسلام را به منقار مىگيرم و آن را به درون دريا مىافكنم!
💛سليمان عليهالسلام از سخن او خنديد، سپس آن گنجشك را احضار كرد، به گنجشك نر فرمود: تو چگونه مىتوانى قبه قصر سليمان را به منقار بگيرى و به دريا بيفكنى؟!
🌻گنجشك گفت: نه، اى رسول خدا! چنين توانى ندارم! ولى مرد گاهى نزد همسرش خود را بزرگ جلوه مىدهد و لاف و گزاف مىگويد، و به گفتار انسان عاشق سرزنش نيست.
💛حضرت سليمان عليهالسلام به گنجشك ماده گفت: چرا خود را در اختيار همسرت قرار نمىدهى، با اين كه او تو را دوست دارد؟
🌻 گنجشك ماده در پاسخ گفت: اى پيامبر خدا او عاشق نيست بلكه ادعاى عشق مىكند، زيرا جز من، به غير من نيز عشق مىورزد.
💛اين سخن اثر عميقى در قلب سليمان نهاد، به طورى كه گريه شديدى كرد، و از مردم دورى نمود و چهل روز در درگاه خدا ناليد و از او خواست تا قلبش را از محبت و عشق به غير خدا باز دارد، و عشقش را با عشق به غير خدا مخلوط نسازد.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_هفدهم🦋
🦋غذا رسانى به كرمى در درون سنگى در ميان دريا🦋
🔰 روزى حضرت سليمان عليهالسلام در كنار دريا نشسته بود، نگاهش به مورچهاى افتاد كه دانه گندمى را با خود به طرف دريا حمل مىكرد. سليمان عليهالسلام همچنان به او نگاه مىكرد كه ديد او به نزديك آب دريا رسيد. در همان لحظه قورباغهاى سرش را از آب دريا بيرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد، و قورباغه به درون آب رفت.
🌿سليمان مدتى در اين مورد به فكر فرو رفت و شگفتزده فكر مىكرد، ناگاه ديد آن قورباغه سرش را از آب بيرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه از دهان او بيرون آمد، ولى دانه گندم را همراه خود نداشت.
🔰سليمان عليهالسلام آن مورچه را طلبيد، و سرگذشت او را پرسيد.
🔰مورچه گفت: اى پيامبر خدا! در قعر اين دريا سنگى تو خالى وجود دارد، و كرمى در درون آن زندگى مىكند، خداوند آن را در آنجا آفريد، او نمىتواند از آن جا خارج شود، و من روزىِ او را حمل مىكنم. خداوند اين قورباغه را مأمور كرده مرا در درون آب دريا به سوى آن كرم حمل كرده و ببرد. اين قورباغه مرا به كنار سوراخى كه در آن سنگ است مىبرد، و دهانش را به درگاه آن سوراخ مىگذارد، من از دهان او بيرون آمده، و خود را به آن كرم مىرسانم و دانه گندم را نزد او مىگذارم و سپس باز مىگردم و به دهان همان قورباغه كه در انتظار من است وارد مىشوم، او در ميان آب شناورى كرده و مرا به بيرون آب دريا مىآورد و دهانش را باز مىكند و من از دهان او خارج مىشوم.
🌿سليمان به مورچه گفت: وقتى كه دانه گندم را براى آن كرم مىبرى، آيا سخنى از او شنيدهاى؟ مورچه گفت: آرى، او مىگويد:
🌿يا مَن لا يَنسانِى فِى جَوفِ هذِهِ الصَّخرَةِ تَحتَ هذِهِ اللُّجَّةِ بِرِزقِكَ، لا تَنسِ عِبادِكَ المومنينَ بِرحمَتِكَ؛
🔰اى خدايى كه رزق و روزى مرا در درون اين سنگ در قعر اين دريا فراموش نمىكنى، رحمتت را نسبت به بندگان با ايمانت فراموش نكن.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_هجدهم🦋
🦋شكايت مار از سليمان عليهالسلام و مسؤوليت خطير وقف🦋
🌻روزى يك مار نزد سليمان عليهالسلام آمد و گفت: فلان شخص دو فرزندم را كشته است، از شما تقاضا دارم او را به عنوان قصاص اعدام كنيد.
🌿سليمان عليهالسلام فرمود: انسان مسلمان را به خاطر كشتن مار نمىكشند.
🐍مار گفت: اى پيامبر خدا، در اين صورت از شما مىخواهم كه او را سرپرست اوقاف كنيد تا (بر اثر عدم مراقبت در اجراى صحيح موقوفه) وارد دوزخ گردد، آن گاه در دوزخ با مارهاى آن جا از او انتقام بگيرم.
🌻اين روايت بيانگر آن است كه مسؤوليت سرپرستى چيزى كه وقف شده بسيار خطير و دشوار است. كسانى كه چنين مسؤوليتى را مىپذيرند بايد به طور كامل متوجه باشند كه در پرتگاه آتش دوزخ قرار گرفتهاند، مبادا در مورد اجراى صحيح آن موقوفه، كوتاهى يا سهلانگارى كنند، كه كيفرش بسيار شديد و طاقتفرسا است.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_نوزدهم🦋
🦋پذيرش رأى خارپشت از جانب سليمان عليهالسلام🦋
🌿حضرت جبرئيل عليهالسلام از جانب خداوند به حضور سليمان عليهالسلام آمد و ظرفى پر از آب آورد و گفت: اين آب، آب حيات است [يعنى اگر از آن بنوشى هميشه تا روز قيامت زنده و جاويد مىمانى ]خداوند تو را مخير نموده است كه از آن بنوشى يا ننوشى.
✨سليمان عليهالسلام با جن و انس و حيوانات در اين باره مشورت كرد، همه گفتند: بايد از آن بنوشى تا زندگى جاويد پيدا كنى.
🌿سليمان عليهالسلام با خود انديشيد كه آيا ديگر هيچ حيوانى هست كه با او در اين باره مشورت نكرده باشم؟ فكرش به اينجا رسيد كه با خارپشت مشورت نكرده است. اسبش را به حضور طلبيد و به او گفت: نزد خارپشت برو و او را به حضور من بياور.
🌴اسب رفت و پيام سليمان عليهالسلام را به خارپشت داد، ولى خارپشت همراه اسب نيامد، اسب تنها بازگشت و موضوع را به سليمان عليهالسلام خبر داد اين بار سليمان عليهالسلام سگى را نزد خارپشت فرستاد، سگ رفت و خارپشت همراه سگ نزد سليمان عليهالسلام آمد، حضرت سليمان عليهالسلام به او گفت: قبل از آن كه با تو مشورت كنم، بگو بدانم چرا، من اسب را كه بهترين جاندار بعد از انسان است نزد تو فرستادم، با او نيامدى، ولى سگ را كه خسيسترين حيوان است فرستادم با او آمدى؟
🌿 خارپشت پاسخ داد: زيرا اسب - گرچه حيوانى شريف است - ولى بى وفا است، چنان كه شاعر گويد:
نشايد يافت اندر هيچ برزن وفا در اسب و در شمشير و در زن
🌿ولى سگ گر چه خسيس است اما وفادار مىباشد، كه اگر لقمه نانى از كسى به او برسد، نسبت به او هميشه وفادار است. از اين رو با سخن بى وفايان همراهشان نيامدم، ولى با اشاره وفاداران آمدم.
🥀سليمان گفت: جامى از آب حيات را نزد من آوردهاند، و مرا مخير ساختهاند كه آن را بنوشم تا عمر جاودانه بيابم يا ننوشم و عمر معمولى كنم، نظر تو چيست؟
🌿 خارپشت گفت: آيا اين آب حيات را اختصاص به شخص تو دادهاند، يا فرزندان و بستگان و ياوران نزديكت نيز مىتوانند از آن بنوشند؟
سليمان عليهالسلام فرمود: مخصوص من است.
🥀خارپشت گفت: صواب آن است كه از آن ننوشى، زيرا همه دوستان و زن و فرزندان تو قبل از تو بميرند و تو را همواره داغدار و غمگين نمايند، زندگى آميخته با غم و اندوه چه فايدهاى دارد؟ زندگى بدون دوستان و عزيزان زندگى خوشى نخواهد بود.
🌿سليمان عليهالسلام سخن خارپشت را پذيرفت و از نوشيدن آب حيات خوددارى نموده و آن را رد كرد.
🥀آرى، بايد به سراغ آن زندگى جاودان و خوشى رفت كه در آن غم و اندوه نباشد و چنين زندگى در بهشت جاودان الهى وجود دارد، كه در پرتو ايمان و عمل صالح مىتوان به آن رسيد. سعادتمند كسى است كه دنيا و زندگى فانى آن را پلى براى وصول به رضوان خدا و بهشت قرار دهد، تا به زندگى طيب و ابدى دست يابد كه گفتهاند: براى افراد سعادتمند، مرگ گامى است به سوى كمال، نه دامى به سوى زوال.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_بیستم🦋
🦋گياه هشدار دهنده مرگ🦋
🌱روايت شده: حضرت سليمان عليهالسلام در مسجد بيت المقدس گاه به مدت يك سال و گاه دو سال و گاه يك ماه و دو ماه، اعتكاف مىنمود، روزه مىگرفت و به عبادت و شبزندهدارى مىپرداخت. در آن سال آخر عمر، هر روز صبح كناره گياه تازهاى كه در صحن مسجد روييده مىشد مىآمد و نام آن را از همان گياه مىپرسيد، و نفع و زيانش را از آن سؤال مىكرد، تا اين كه دريكى از صبحها گياه تازهاى را ديد، كنارش رفت و پرسيد: نامت چيست؟ پاسخ داد: خُرنُوب.
🌻 سليمان عليهالسلام پرسيد: براى چه آفريده شدهاى؟ خرنوب گفت: براى ويران كردن. (با ريشههايم زير ساختمانها مىروم و آن را خراب مىكنم.
🌿سليمان عليهالسلام دريافت كه مرگش نزديك شده است، به خدا عرض كرد: خدايا! مرگ مرا از جنيان بپوشان، تا هم بناى ساختمان مسجد را به پايان برسانند، و هم انسانها بدانند كه جنها علم غيب نمىدانند.
🌱سليمان عليهالسلام به محراب و محل عبادت خود بازگشت و در حالى كه ايستاده بود و بر عصايش تكيه داده بود، از دنيا رفت مدتى به همان وضع ايستاده بود و جنها به تصور اين كه او زنده است و نگاه مىكند، كار مىكردند. سرانجام موريانهاى وارد عصاى او شد و درون آن را خورد. عصا شكست و سليمان عليهالسلام به زمين افتاد. آنگاه همه فهميدند كه او از دنيا رفته است.
🌻مولانا در كتاب مثنوى، اين داستان را نقل كرده، و در پايان داستان چنين ذكر نموده كه سليمان عليهالسلام پس از آن كه فهميد اجلش نزديك شده گفت: تا من زندهام به مسجد اقصى آسيب نمىرسد.
آن گاه چنين نتيجهگيرى مىكند:
🌿مسجد اقصاى دل ما تا آخر عمر با ما است، ولى عوامل هوى و هوس و همنشينان نااهل، مانند گياه خُرنُوب در آن ريشه دوانيده و سرانجام كاشانه دل را ويران مىسازد.
🌱بنابراين همان هنگام كه احساس كردى چنين گياهى قصد راهيابى به دلت را نموده، با شتاب از آن بگريز و علاقه خود را به آن قطع كن. خودت را همچون سليمان زمان قرار بده تا دلت استوار بماند، چرا كه تا سليمان است، مسجد آسيب نمىبيند، زيرا سليمان مراقب عوامل ويرانگر است و از نفوذ آن عوامل جلوگيرى خواهد شد.
وا ستان از دست بيگانه سلاح تا ز تو راضى شود علم و صلاح
چون سلاحش هست و عقلش نى، ببند دست او را ورنه آرد صد گزند
تيغ دادن در كف زنگى مست به كه آيد علم، ناكس را به دست
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_بیست_یکم🦋
🦋چگونگى مرگ سليمان عليهالسلام و بىوفايى دنيا🦋
🌻خداوند تمام امكانات دنيوى را در اختيار حضرت سليمان عليهالسلام گذاشت تا جايى كه او بر جن و انس و پرندگان و چرندگان و باد و رعد و برق و... مسلط بود. او روزى گفت: با آن همه اختيارات و مقامات، هنوز به ياد ندارم كه روزى را با شادى و استراحت به شب رسانده باشم، فردا دوست دارم تنها وارد قصر خود شوم، و با خيال راحت، استراحت كنم و شاد باشم.
🌿فرداى آن روز فرا رسيد. سليمان وارد قصر شد و در قصر را از پشت قفل كرد تا هيچكس وارد قصر نشود، و خود به نقطه اعلاى قصر رفت و با نشاط به مُلك خود نگريست. نگهبانان قصر در همه جا ناظر بودند كه كسى وارد قصر نشود.
✨ناگهان سليمان ديد جوانى زيباچهره و خوش قامت وارد قصر شد. سليمان به او گفت: چه كسى به تو اجازه داد كه وارد قصر گردى، با اين كه من امروز تصميم داشتم در خلوت باشم و آن را با آسايش بگذرانم؟!
جوان گفت: با اجازه خداى اين قصر وارد شدم.
🌿سليمان گفت: پروردگارا قصر، از من سزاوارتر به قصر است، اكنون بگو بدانم تو كيستى؟
جوان گفت: انا مَلَكُ المَوتِ؛ من عزرائيل هستم.
سليمان گفت: براى چه به اين جا آمدهاى؟
عزرائيل گفت: لِاَقبِضَ رُوحِكَ؛ آمدهام تا روح تو را قبض كنم.
🌻سليمان گفت: هرگونه مأمور هستى، آن را انجام بده. امروز روز سرور و شادمانى و استراحت من بود، خداوند نخواست كه سرور و شادى من در غير ديدار و لقايش مصرف گردد.
✨همان دم عزرائيل جان او را قبض كرد، در حالى كه به عصايش تكيه داده بود. مردم و جنيان و ساير موجودات خيال مىكردند كه او زنده است و به آنها نگاه مىكند. بعد از مدتى بين مردم اختلاف نظر شد و گفتند: چند روز است كه سليمان عليهالسلام نه غذا مىخورد، نه آب مىآشامد و نه مىخوابد و همچنان نگاه مىكند. بعضى گفتند: او خداى ما است، واجب است كه او را بپرستيم.
🌿بعضى گفتند: او ساحر است، و خودش را اين گونه به ما نشان مىدهد، و بر چشم ما چيره شده است، ولى در حقيقت چنان كه مىنگريم نيست.
✨مؤمنين گفتند: او بنده و پيامبر خدا است. خداوند امر او را هرگونه بخواهد تدبير مىكند. بعد از اين اختلاف، خداوند موريانهاى به درون عصاى او فرستاد. درون عصاى او خالى شد، عصا شكست و جنازه سليمان از ناحيه صورت به زمين افتاد. از آن پس جنها از موريانهها تشكر و قدردانى مىكنند، چرا كه پس از اطلاع از مرگ سليمان عليهالسلام دست از كارهاى سخت كشيدند .
🌻آرى، خداوند اين گونه سليمان عليهالسلام را از دنيا برد تا روشن سازد كه:
چگونه انسان در برابر مرگ، ضعيف و ناتوان است، به طورى كه اجل حتى مهلت نشستن يا خوابيدن در بستر را به سليمان عليهالسلام نداد.
🌿و چگونه يك عصاى ناچيز او را مدتى سر پا نگهداشت؟! و چگونه موريانهاى ضعيف او را بر زمين افكند، و تمام رشتههاى كشور او را در هم ريخت؟!
✨تا گردنكشان مغرور عالم بدانند كه هر قدر قدرتمند باشند، به سليمان عليهالسلام نمىرسند، او چگونه از دنياى فانى رخت بر بست، به خود آيند و مغرور نشوند. بدانند كه در برابر عظمت خدا همچون پر كاهى در مسير طوفان، هيچگونه ارادهاى ندارند.
اميرمؤمنان على عليهالسلام در ضمن خطبهاى مىفرمايد:
🌻فَلَوْ أَنَّ أَحَداً يَجِدُ إلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً، أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِيلاً، لَكَانَ ذلِكَ سُلَيْمانُ بْنُ داوود َعَلَيْهِ السَّلامُ، الَّذِى سُخِّرَ لَهُ مُلْكُ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ، مَعَ النُّبُوَّهِ وَ عَظِيمِ الزُّلْفَةِ، فَلَمَّا اسْتَوْفَى طُعْمَتَهُ، وَاسْتَكْمَلَ مُدَّتَهُ، رَمَتْهُ قِسِيُّ الْفَنَاءِ بِنِبَالِ المَوْتِ؛
🌿اگر كسى در اين جهان نردبانى به عالم بقا مىيافت، و يا مىتوانست مرگ را از خود دور كند، سليمان عليهالسلام بود كه حكومت بر جن و انس توأم با نبوت و مقام والا براى او فراهم شده بود، ولى وقتى كه پيمانه عمرش پر شد، تيرهاى مرگ از كمان فنا به سوى او پرتاب گرديد...
پايان داستانهاى زندگى سليمان عليهالسلام
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh