✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_موسی_عليه_السلام
✨#قسمت_پانزدهم
👈بازگشت موسى به مصر با عصاى مخصوص و گوسفندان بسيار
🌴موسى پس از ده سال سكونت در مدين، در آخرين سال سكونتش، به شعيب عليه السلام چنين گفت: من ناگزير بايد به وطنم بازگردم و از مادر و خويشانم ديدار كنم. در اين مدت كه در خدمت تو بودم، در نزد تو چه دارم؟
🌴شعيب گفت: امسال هر گوسفندى كه زائيد و اَبلَق (دو رنگ و سياه و سفيد) بود، مال تو باشد.
🌴موسى عليه السلام (با اجازه شعيب عليه السلام) هنگام جفت گيرى گوسفندان، چوبى را در زمين نصب كرد و پارچه دو رنگى روى آن افكند، همين پارچه دو رنگ در روبروى چشم گوسفندان بود، هنگام انعقاد نطفه، در نوزاد آنها اثر كرد و آن سال همه نوزادهاى گوسفندها، ابلق شدند، آن سال به پايان رسيد، موسى اثاث و گوسفندان و اهل و عيال خود را آماده ساخت تا به سوى مصر حركت كنند.
🌴موسى عليه السلام هنگام خروج به شعيب عليه السلام گفت: يك عدد عصا به من بده تا همراه من باشد.
🌴با توجه به اين كه چندين عصا از پيامبران گذشته مانده بود، و شعيب آنها را در خانه مخصوصى نگهدارى مى كرد، شعيب به موسى گفت: به آن خانه برو، و يك عصا از ميان آن عصاها براى خود بردار.
🌴موسى عليه السلام به آن خانه رفت، ناگاه عصاى نوح و ابراهيم عليهماالسلام به طرف موسى عليه السلام جهيد(اين عصا در عصر نوح عليه السلام در دست نوح عليه السلام بود، و در عصر ابراهيم عليه السلام به دست ابراهيم افتاد، از اين رو به هر دو منسوب است)و در دستش قرار گرفت، شعيب گفت: آن را به جاى خود بگذار و عصاى ديگرى بردار. موسى عليه السلام آن را سر جاى خود نهاد تا عصاى ديگرى بردارد، باز همان عصا به طرف موسى جهيد و در دست او قرار گرفت، و اين حادثه، سه بار تكرار شد.
🌴وقتى كه شعيب آن منظره عجيب را ديد، به موسى عليه السلام گفت: همان عصا را براى خود بردار، خداوند آن را به تو اختصاص داده است.
🌴موسى عليه السلام آن عصا را به دست گرفت و با همان عصا گوسفندان خود را به سوى مصر حركت مى داد، همين عصا بود كه در مسير راه نزديك كوه طور، به اذن خدا به صورت مارى در آمد، و از نشانه هاى نبوت موسى عليه السلام گرديد(بحار، ج 13،ص 29 و 30)كه در قرآن آيه 17 تا 21 سوره طه مى خوانيم:
🌴خداوند به موسى فرمود: آن چيست كه در دست راستت است؟ موسى گفت: اين عصاى من است، بر آن تكيه مى كنم، برگ درختان را با آن براى گوسفندانم فرو مى ريزم و نيازهاى ديگرى را نيز با آن برطرف مى سازم. خداوند فرمود: اى موسى! آن را بيفكن. موسى آن را افكند، ناگهان مار عظيمى به حركت در آمد. خدا فرمود: آن را بگير و نترس، ما آن را به همان صورت اول باز مى گردانيم
ادامه دارد....
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
@Targomeh
📚🕥📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ابراهیم(ع)
#قسمت_پانزدهم
گفتگوى نمرود با آزر و مادر ابراهيم عليهالسلام
روايت شده: به نمرود گفته شد، ابراهيم پسر آزر، بتها را شكسته است، نمرود آزر را طلبيد و به او گفت: به من خيانت كردى و وجود اين پسر (ابراهيم) را از من پوشاندى.
آزر گفت: پادشاها! من تقصيرى ندارم، مادرش او را پوشانده و نگهدارى كرده است و او مدعى است كه استدلال و حجت دارد.
نمرود دستور داد، مادر ابراهيم را حاضر كردند، و به او گفت: چرا وجود اين پسر را از ما پوشاندى كه با خدايان ما چنين كرد؟!
مادر گفت: اى شاه! من ديدم تو رعيت و ملت خودت را مىكشى و نسل آنها به خطر مىافتد، با خود گفتم اين پسر را براى حفظ نسل نگه دارم، اگر اين پسر همان بود (كه واژگونى سلطنت تو به دست او است) او را تحويل مىدهم تا كشته گردد، و كشتن فرزندان مردم پايان يابد، و اگر اين پسر او نيست، براى ما يك نفر پسر باقى بماند، اينك كه براى تو ثابت شده است كه اين پسر همان است، در اختيار تو است هر كار مىكنى انجام بده.
نمرود گفتار مادر ابراهيم را پسنديد، و او را آزاد كرد سپس خودش شخصاً با ابراهيم در مورد شكسته شدن بتها سخن گفت، هنگامى كه ابراهيم عليهالسلام گفت: بت بزرگ، بتها را شكسته است. نمرود به جاى اين كه استدلال نيرومند ابراهيم عليهالسلام را بپذيرد، درباره مجازات ابراهيم با اطرافيان خود به مشورت پرداخت، اطرافيان گفتند: ابراهيم را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_اسماعیل_و_اسحاق_فرزندان_ابراهیم(ع)
#قسمت_پانزدهم
پايان عمر اسحاق پيامبر عليهالسلام
بخشى از فراز و نشيبهاى زندگى حضرت اسحاق عليهالسلام در ضمن داستانهاى زندگى ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام ذكر شد، كوتاه سخن اين كه: اسحاق دومين فرزند ابراهيم عليهالسلام بود، مادرش ساره نام داشت، ابراهيم و ساره هر دو پير شده بودند، و اميد داشتن فرزند نداشتند، ابراهيم عليهالسلام همواره دعا مىكرد كه خداوند فرزند صالحى به او بدهد، سرانجام خداوند لطف كرد و فرشتگان الهى تولد اسحاق عليهالسلام را به ابراهيم عليهالسلام بشارت دادند. سرانجام با تولد اين نوگل زيبا، فصل جديدى در زندگى ابراهيم عليهالسلام و ساره به وجود آمد.
در قرآن هفده بار سخن از اسحاق عليهالسلام به ميان آمده، و او به عنوان عبد صالح خدا، پيامبر شايسته، داراى روش ارجمند ياد شده است، برنامه او همان برنامه پدرش ابراهيم عليهالسلام بود، حضرت يوسف عليهالسلام در زندان، برنامه خود را بر اساس پيروى از آيين پدرانش دانسته و مىگويد:
وَ اتَّبَعتُ ملَّةَ آبائِى ابراهيمَ وَ اسحَاقَ وَ يَعقُوبَ؛
من از آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروى كردم.
حضرت اسحاق عليهالسلام هنگام بلوغ با دخترى در سرزمين بابل به نام بقا خواهر يكى از شخصيتهاى آن ديار به نام لابان ازدواج كرد، پس از رحلت اسماعيل عليهالسلام به مقام نوبت رسيد، و در چهل سالگى از طرف پدرش ابراهيم به عنوان تبليغ و ارشاد مردم كنعان و فلسطين مأمور شد، آنها را به سوى خداى يكتا فرا خواند، سرانجام در شام سكونت نمود، و همچنان در مسؤوليت مهم ارشاد اشتغال داشت و سرانجام در 180 سالگى رحلت نمود، مرقد مطهرش در شهر قدس حليل در نزديكى مرقد مطهر پدرش حضرت ابراهيم عليهالسلام قرار گرفته است او داراى فرزندانى بود كه برجستهترين آنها حضرت يعقوب عليهالسلام پدر حضرت يوسف عليهالسلام است كه داستانش بعداً خاطرنشان مىشود.
پايان داستانهاى زندگى اسماعيل و اسحاق عليهماالسلام
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_پانزدهم🦋
🦋عدالت و پارسايى سليمان🦋
🔰براى يك رهبر حق، مسأله عدالت و پارسايى از مهمترين ويژگىهايى است كه موجب عدالت گسترى و امنيت و سلامتى جامعه شده، و مردم را از دلبستگى هايى كه موجب دورى از خداپرستى خالص مىگردد حفظ مىكند.
🌿حضرت سليمان عليهالسلام در عين آن كه داراى آن همه قدرت و مكنت بود، هرگز مغرور نشد و از حريم عدالت و پارسايى و ساده زيستى خارج نگرديد. و اگر داراى قصرهاى عالى و بلورين بود، آن قصرها را براى زندگى مرفه خود نمىخواست بلكه يك نوع اعجاز مقام پيامبرى او در شرايط آن عصر بود، تا همه را به سوى خداى يكتا و بى همتا جذب كند.
🔰شيوه زندگى او چنين بود كه وقتى صبح مىشد، از اشراف و ثروتمندان روى مىگردانيد و نزد مستمندان و فقيران مىرفت و كنار آنها مىنشست و مىگفت:
مِسكينَ مَعَ المِساكينِ،
مسكين و بىنوايى همنشين مسكينان و بينوايان است.
🌿وقتى كه شب مىشد، لباس زِبر مويين مىپوشيد، و آن را به شدت بر گردنش مىبست، و همواره تا صبح گريان بود و به عبادت خدا اشتغال داشت، و از اجرت زنبيل هايى كه مىبافت، غذاى مختصرى تهيه مىكرد و مىخورد، و راز اين كه درخواست ملك و حكومت بى نظير از خدا كرد اين بود كه بر كافران و حكومت آنها غالب و پيروز گردد.
🔰از عدالت و مهربانى او نسبت به زيردستان اين كه: امام سجاد عليهالسلام فرمود: علت اين كه بر سر پرنده قُنبَره كاكلى مانند تاج قرار دارد، اين است كه حضرت سليمان عليهالسلام دست مرحمت بر سر او كشيد، و چنين تاجى بر اثر آن، در سر او پديدار گشت، كه داستانش چنين است:
🌿روزى قُنبَره نر مىخواست با قُنبَره ماده همبستر شود، ولى قنبره ماده امتناع مىورزيد. قنبره نر به او گفت: از من جلوگيرى نكن مىخواهم از تو داراى فرزندى شوم كه ذاكر خدا باشد.
🔰قنبره ماده با شنيدن اين سخن، تقاضاى همسرش را پذيرفت. سپس وقتى كه خواست تخم بگذارد، در مورد مكان تخمگذارى حيران بود. قنبره نر به او گفت:
🌿راى من اين است كه در نزديك جاده تخم گذارى كنى. كه هر كس تو را ديد گمان كند تو براى جمع كردن دانه از جاده به آن جا آمدهاى، در نتيجه كارى به تو نداشته باشد.
🔰قنبره ماده پيشنهاد شوهرش را پذيرفت و در كنار جاده تخمگذارى كرد و روى تخمش نشست، تا وقتى كه زمان بيرون آمدن جوجهاش از تخم نزديك گرديد.
🌿روزى اين دو پرنده نر و ماده ناگهان با خبر شدند كه حضرت سليمان با لشكر عظيمش به حركت در آمدهاند، و پرندگان بر روى سپاه او سايه افكندهاند. قنبره ماده به همسرش گفت: اين سليمان عليهالسلام است كه با لشگرش به طرف ما مىآيند كه از اين جا عبور كنند، من ترس آن دارم كه خودم و تخمهايم زير پاى آنها نابود شويم.
🔰قنبره نر گفت: سليمان عليهالسلام مردى مهربان است، ناراحت نباش، آيا در نزد تو چيزى هست كه آن را براى جوجههايت اندوخته باشى؟ قنبره ماده گفت: آرى نزد من ملخى هست كه آن را براى جوجهها اندوختهام آيا در نزد تو چيزى هست؟
🌿 قنبره نر گفت: در نزد من يك دانه خرما وجود دارد كه براى جوجهها اندوختهام.
🔰قنبره ماده گفت: تو خرمايت، و من ملخم را بر گيريم و وقتى كه سليمان عليهالسلام از اينجا عبور كرد، نزد او برويم و آنها را به او اهداء كنيم، زيرا سليمان عليهالسلام هديه را دوست دارد.
🌿قنبره نر خرماى خود را به منقار گرفت، و قنبره ماده ملخ خود را بين دو پايش گرفت و نزد سليمان عليهالسلام رفتند. سليمان عليهالسلام بر بالاى تختش بود. از آنها استقبال كرد و قنبره نر در طرف راست او، و قنبره ماده در طرف چپ او نشستند. سليمان عليهالسلام از آنها احوالپرسى كرد و آنها نيز ماجراى زندگى خود را به عرض سليمان رساندند.
🔰سليمان عليهالسلام هديه آنها را پذيرفت و لشكرش را از آن جا دور ساخت تا آنها و تخمهايشان را پايمال كنند، و بر سر آنها دست مرحمت كشيد و براى آنها دعا كرد. بر اثر دعا و مسح دست سليمان عليهالسلام تاجى زيبا بر سر آنها روئيده شد.
🌿حضرت سليمان عليهالسلام به قدرى به ياد خدا بود، كه نه تنها آن همه قدرت و مكنت او را از ياد خدا غافل نساخت، بلكه آن را پلى براى ياد خدا قرار داده بود. روزى شنيد: گنجشكى به همسرش مىگويد: نزديك من بيا تا با تو همبستر شوم، شايد خداوند فرزندى به ما دهد كه ذكر خداوند متعال بگويد. سايه عمر ما به لب ديوار سيده. شايد چنين يادگارى بگذاريم! سليمان عليهالسلام از سخن او تعجب كرد و گفت:
هذهِ النيَّةُخيرٌ مِن مَملِكَتِى؛
اين نيت (داشتن فرزند ذاكر) بهتر از همه مملكت من است.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_محمد _(ص)
#قسمت_پانزدهم
🦋دورنمايى از غزوه حمراء الاسد🦋
🌻 در پايان جنگ احد، به فرمان ابوسفيان لشكر به ظاهر فاتح او به سرعت به سوى مكه حركت كرد، هنگامى كه اين لشكر به سرزمين روحاء رسيدند، از كار خود سخت پشيمان شدند، و تصميم به بازگشت به مدينه گرفتند تا بقيه مسلمانان را به قتل برسانند.
🌿دستگاه اطلاعاتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين موضوع را به پيامبر گزارش داد، پيامبر فوراً فرمان داد كه مجروحان نيز در اين جنگ شركت نمايند.
🌻مسلمانان همراه مجروحين، بسيج شده و به سوى لشكر دشمن، حركت كردند.
🌿در ارزش كار اين دليرمردان كفر ستيز آيات 172 تا 174 سوره آل عمران نازل شد كه ترجمه آيات چنين است: آنان كه دعوت خدا و پيامبر را، پس از آن همه جراحات اجابت كردند، از ميان آنها براى كسانى كه نيكى كردند و راه تقوا پيمودند، پاداش بزرگى خواهد بود
🌻- اينها كسانى بودند كه (بعضى از) مردم، به آنها گفتند: مردم (لشكر دشمن) براى (حمله به شما) اجتماع كردهاند، از آنها بترسيد، اما آنها ايمانشان زيادتر شد
🌿و گفتند: خدا ما را كافى است و بهترين حامى ما مىباشد. - به همين جهت، (از اين ميدان،) با نعمت و فضل پروردگار بازگشتند در حالى كه هيچ ناراحتى به آنها نرسيد، و از فرمان خدا پيروى كردند و خداوند داراى فضل و بخشش بزرگى است.
اينك پيرامون اين ماجراى عجيب، به داستانهاى زير توجه كنيد:
🌻ادامه در بخشهای بعدی (مجروحى، مجروح ديگر را حمل مىكند! و ... )
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
#از_آدم_تا_خاتم
#قسمت_پانزدهم
🌷در زمان نبوت ادریس، پادشاهی ستمگر بنام (یبوراسب) زندگی می کرد .پادشاه مردی زورگو و متکبر بود، اموال مردم را به زور می گرفت و کسی که مقاومت می کرد، او را با کمک همسرش به قتل می رساند تا اینکه پادشاه مَرد مؤمنی را به قتل رسانید.
بعد از مرگ مرد مؤمن، به ادریس وحی شد که نزد پادشاه برود، ادریس نیز نزد پادشاه رفت تا او را هدایت کند، و او را از کارهای ناشایستش مطلع سازد. ولی پادشاه او را تهدید به مرگ کرد و با همسرش نقشه قتل ادریس را کشیدند. و ادریس در عبادتهایی که با خدا داشت، تصمیم گرفت تا آن شهر را ترک کند.
ادریس قبل از آنکه شهر را ترک نماید مردم را به دین خدا و توحید و عبادت پروردگار متعال دعوت کرده و به آنها گفت؛ عمل صالح در این دنیا موجب آزادی عذاب آخرت می گردد، و مردم را به زهد در دنیا و عدالت ترغیب فرمود. به آنها نماز خواندن را آموخت و دیگر اینکه در هر ماه روزهای معینی را روزه بگیرند و دستور جهاد با دشمنان دین را به آنها داد و زکات و کمک به ضعیفان را بر آنها واجب کرد و دستور تطهیر و پرهیز از سگ و خوک را به آنها داد، و هر شراب مست کننده ای را بر آنها حرام دانست و عیدهایی برای آنان مقرر فرمود تا در آن روزها قربانی کنند.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
🍀🌺🍀🌺🍀🌺