eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.8هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
229 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ وَدَعْ أَذَاهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا ای رسول، هرگز به فرمان کافران و منافقان مباش و از جور و آزارشان درگذر و کار خود به خدا واگذار، که خدا بر کفالت و کارسازی (امور خلق) کفایت است. احزاب _48 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : ثبت است در شناسنامه ام حُبِّ تو "یا علی" فرش است ردِّ قَدَمت تا به آسمان، "علی!" کعبه؛ پرده می‌زند کنار، تا تو را بغل گيرد کلِّ جهان؛ زِ آمدنت به جهان؛ اثر گیرد.. "حسینی" 🎉میلاد پرخیر و برکت مولا امیرالمؤمنین علیه السلام برهمه ی دوستداران آقا مبارک 🎉 ⛔️ از پذیرش پسران بالای سه سال معذوریم. 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 🔺 پدرونه (۱۱): 🌹" پدر " يعني تپش درقلب خانه 💖" پدر " يعني تسلط برزمانه 🌹" پدر " احساس خوب تکيه برکوه 💖" پدر " يعني تسلي وقت اندوه 🌹" پدر " يعني ز من نام ونشانه 💖" پدر " يعني فداي اهل خانه 🌹" پدر " يعني غرور ومستي من 💖" پدر " تمام هستي من 🌹" پدر " لطف خدابرآدميزاد 💖" پدر " کانون مهروعشق وامداد 🌹" پدر " مشکل گشاي خانواده 💖 پدر " يک قهرمان فوق العاده 🌹" پدر " سرخ ميکندصورت به سيلي 💖رخ فرزند نگردد زرد و نيلي 🌹" پدر " لطف خدا روي زمين است 💖هميشه لايق صدآفرين است... دوستت دارم پدرعزیزم،سایه تون مستدام ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤ 🔺 آیدی دریافت آثار شما عزیزان: 🆔 @YaMahdi_Salam 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 🔺 خاطره پدرونه (۱۲): پدرم تعریف می کنند که زمان شاه بالای درب سینماها در تهران عکس بازیگران زن عریان بود به طوری که اغلب اوقات اونجا تصادف میشد از بس راننده ها سرشون بالا بودو محو اون تصاویر مستهجن بودن... روستاشون بنام سیدشهاب از توابع تویسرکان است که الان به برکت انقلاب اسلامی تبدیل شده به شهرستان. به همت جوانان پر تلاش (منبت کار)😍 زمان شاه نه آب داشت نه برق نه گاز نه تلفن مردم به سختی جو تهیه میکردن نان درست میکردند که از گرسنگی نمیرن.... 🔺 آیدی دریافت آثار شما عزیزان: 🆔 @YaMahdi_Salam 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉 شکر خدا که نام علی در اذان ماست 😍 🎉 میلاد با سعادت امام علی علیه السلام‌و روز پدر محضر امام زمان عجل الله و همه‌ی شما همراهان گرامی مبارک باد 😍 🌀 کلیپ استوری به مناسبت میلاد المومنین تقدیم نگاهتان 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 💢 امام جواد (علیه السلام): سُمِّیَ الْمُنْتَظَرَ قَالَ لِأَنَّ لَهُ غَیْبَةً یَکْثُرُ أَیَّامُهَا وَ یَطُولُ أَمَدُهَا فَیَنْتَظِرُ خُرُوجَهُ الْمُخْلِصُونَ وَ یُنْکِرُهُ الْمُرْتَابُونَ وَ یَسْتَهْزِئُ بِذِکْرِهِ الْجَاحِدُونَ وَ یَکْذِبُ فِیهَا الْوَقَّاتُونَ وَ یَهْلِکُ فِیهَا الْمُسْتَعْجِلُونَ وَ یَنْجُو فِیهَا الْمُسْلِمُونَ. اورا منتظَر می نامند،زیرا ایام غیبتش زیاد شود و مدتش طولانی گردد و مخلصان در انتظار قیامش باشند و شکاکان انکارش کنندو منکران یادش را استهزا کنند،و تعیین کنندگان وقت ظهورش دروغ گویند، و شتاب کنندگان در غیبت هلاک شوند و تسلیم شوندگان در آن نجات یابند. 📚 کمال‌الدین و تمام النهمة، ج2، ص۳۷۸ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 😍 لحظه ورود آقا به مراسم ❣️ ابراز احساسات متفاوت دختران دانش‌آموز ⭐️ در حضور آقا 😍 در شب میلاد امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام، مراسم جشن تکلیف دختران در حسینیه امام خمینی (ره) در حال برگزاری است. 😇 در این مراسم دختران دانش‌آموز به امامت آقا نماز می‌خوانند. 🤲 در سال‌های ۱۳۷۳، ۱۳۸۱ و ۱۳۹۵ هم جشن عبادت جمعی از دختران و پسران با حضور رهبر انقلاب برگزار شده است. 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از امشب، مورخه
🔖 : 🔰 : نمی خواستم چیزی از نظرم بمونه و سعی می کردم هر آنچه که باید رو کنم. دوستانم اومدن و همگی به اردوگاه رفتیم و نماز مغرب و عشا رو به جا آوردیم ، بعد از نماز، زهرا که پیش کسوت جمع محسوب می شد😄 (بقیه سفر اولی بودیم ) و طی دو سال از این سفر ِ محروم شده بود مثل بچه ای که بعد از مدت ها به آغوش برگشته، های های گریه می کرد ،حالشو دوست داشتم. من هم سر به گذاشتم و خدا رو بابت این رزق ابتدای سال کردم.😍 اولین دیدارمون با از همون اِلمانی که از دور معطوفم شده بود آغاز شد، وسط اون فضای مربع شکل که از دو طرف، سه چهار تا پله می خورد و با لوازم و قاب عکس شهدا تزیین شده بود یک شهید قرار داشت که خانم ها دورش نشسته بودن و می خوندن. همون جا خانم نوری و خانم بابایی(از دوستان هستن) رو دیدیم که می کردن ، چند روز زودتر از ما رفته بودن و به وقت ، دلتنگ بودن و التماس دعا داشتن😭 راستشو بخواید به نظرم اومد که دارن میکنن و انقدر هم نداره😒 وقتی کردم که برای بار آخر از اردوگاه بیرون می رفتم و اطراف رو خوب نگاه می کردم که اون حال و هوا رو، در ذهن و دلم کنم . در کل ِمحوطه صدای مداحی پیچیده بود و با چای و دمنوش از مهمانان پذیرایی می کردن بعد از صرف غذا به داخل اردوگاه رفتیم و مستقر شدیم. ادامه دارد.... 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍محمدرضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «« قسمت سی و هشت »» آلادپوش: نه. من ترکیه به دنیا اومدم. انگلستان زندگی کردم تا الان. سوزان: الان برای کار و بیزینس اینجایید؟ آلادپوش: هم آره. هم برای کارای دیگه. سازمان و این چیزا. سوزان: بسیار خوب. اما خیلی انگیزه قوی میخواد که ایران نباشی و زبان فارسی را اینقدر خوب یاد بگیری. آلادپوش: خب اصرار سازمان بود. سازمان اصلا اجازه نمیداد کسی بچه داشته باشه اما زبان فارسی نتونه صحبت کنه. منم مستثنی نبودم. همان لحظه گارسون آمد و دو نوشیدنی گرم جلوی سوزان و آلادپوش قرار داد. بابک در شهر کایسری مشغول ماموریتش بود. با سر و وضعی آراسته، یک دست کت و شلوار آبی و یک کراوات، در منزل شخصی به نام زندیان نشسته بود. زندیان گفت: وقتی سالها پیش مجبور شدیم تهران را ترک کنیم و با اولین قطارهایی که در اصل برای انتقال ما به ترکیه راه افتاده بود اما بقیه هم ازش استفاده میکردند خودمون را به ترکیه برسونیم، فکر نمیکردم در کایسری ماندگار بشم. بابک: منظورتون قطارهای احباء هست؟ زندیان: بله. احباء. کایسری 60 ساعت تا تهران فاصله داشت اما این فاصله هر چی زیادتر میشد من و خانواده ام بیشتر غمگین میشدیم و دلمون بیشتر تنگ میشد. همین جا پیاده شدیم. یادمه بابام گفت من از این بیشتر نمیتونم دور بشم. همین جا میمونیم. بابک: اغلب مسافران اون قطارها بهایی ها بودند. درسته؟ زندیان: دقیقا. مثل خانواده ما و عموهام و دو تا داییم. بابک: پدر و عموهاتون خیلی به کشور و اعلی حضرت خدمت کردند. ببخشید اینو میگم. بنظرم حق شما این نبود. زندیان: ما بهایی ها در زمان اعلی حضرت هم خیلی زندگی درستی نداشتیم. مردم به بهایی ها به چشم یه مشت انسان نجس نگاه میکردند. یادمه معلم یکی از مدارس کرج به یکی از شاگرداش، وقتی میخواست تحقیرش کنه و فحشش بده گفته بود «مگه بهایی هستی؟» اینقدر دشمنی با ما زیاد بود که یهو از یه جاهایی میزد بیرون که فکرش هم نمیکردی. بابک: ولی من شنیدم چند نفر از گارد و بزرگان دربار از بهایی ها بودند. پس چرا میگید اوضاع زندگیتون خوب نبوده؟ زندیان: حالا اگه اثبات بشه واقعا اون چند نفر بهایی بودند و برای خوشایند اعلی حضرت ادعای بهاییت نکرده بودند، بازم چیزی را به نفع ما تغییر نمیداد. چون ما میخواستیم با مردم زندگی کنیم. اما مردم حاضر بودند با کلیمی و مسیحی زندگی و معامله کنند اما با ما خیلی کم. بابک: به خاطر همین اوایل انقلاب ... زندیان: بله، قبل از انقلاب، بابام و عموهام فهمیدند اگه آخوندها بیان سر کار، وضع ما بدتر میشه. به خاطر همین، چند سال صبر کردند ولی وقتی دیدند فایده نداره و ممکنه هر لحظه بیان سراغمون، گذاشتیم اومدیم ترکیه. بابک: خب چرا نرفتین اسراییل؟ اونجا که جمعتون جمعه! زندیان: مثل بچه ها حرف نزن پسر جون! کدوم اسراییل؟ کدوم جمع؟ اونا خودشون از پس چیزی که زاییدند بر نیومدند. چه برسه که بخوان به ما حال بدن! بابک: متوجه نمیشم! زندیان: اسراییل کشور نیست که. من اسم مکانی که همه بر سر تصاحب یا حذفش رقابت داشته باشند و خودشم یهو از زیر بُته سبز شده باشه، کشور نمیذارم و جای زندگی نمیدونم. کیکتو بخور آقا بابک! بفرما. تعارف نکن. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 سوزان: شما پسر مرتضی آلادپوش هستید. درسته؟ آلادپوش: بله. اول جزء سازمان مجاهدین بود. سال 1350 دستگیر شد. شش سال زندان بود. بعد از انقلاب هم ترجیح داد به سازمان پیکار ملحق بشه. سوزان: چرا اسم شما را حسن گذاشت؟ به خاطر داداشش؟ آلادپوش: دقیقا. حسن قبل از پدرم و خیلی بیشتر از همه ما به سازمان مجاهدین علاقه داشت. اسم همسرش محبوبه متحدین بود. شاید بعد از لیلی و مجنون، قصه عشق اونا خاص ترین قصه ای باشه که شنیدم. دکتر علی شریعتی واسطه ازدواج اونا شد و شریعتی بعدها داستان«حسن و محبوبه» را تحت تاثیر اونا نوشت. سوزان: جالبه. سرنوشتشون؟ آلادپوش: عموحسن که در درگیری با کمیته مشترک ضد خرابکاری کشته شد. محبوبه هم شش ماه بعد، در منطقه دروازه شمرون گلوله بارون شد. بعد از انقلاب، دانشگاه فرح پهلوی به نام دانشگاه محبوبه متحدین نامیده شد اما سال 62 اسمش را گذاشتند دانشگاه الزهرا. البته اسم مدارس دخترانه ای که به نام محبوبه گذاشتند به خاطر زن عمو بود. سوزان: با دوستان و همشاگردی و آشناهای پدرتون در ایران هنوز ارتباط دارید؟ آلادپوش: نه اما پدرم و عموم در سال 1349 با مهندس میر حسین موسوی و عبدالعلی بازرگان، شرکت مهندسان مشاور سمرقند تاسیس کردند که در اصل پاتوق سیاسی شده بود اما کارای مهندسی هم میکردند. گاهی به بهانه قدیم و خاطرات شرکت مهندسان، با خانواده های موسوی و بازرگان سلام و علیک داریم. 🆔 @mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Chttps://eitaa.com/joinchat/589
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي منم خدای یکتا که هیچ خدایی جز من نیست، پس مرا (به یگانگی) بپرست و نماز را مخصوصا برای یاد من به پادار. طه_۱۴ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : درست همین امروز که خیلی از ماها هنوز درگیر زندگی و و و .... هستیم، یکسری ها همه چیز رو گذاشتن کنار و با خیال رفتن خونه بهترین دوستشون...😍 البته امان از لحظه ی غروب روز سوم...😞 هایی از جنس جدا شدن فرزند از مادر! جمله ثبت شده روی برگه ثبت نام: 👆 " مرا خیال تو، بی خیال عالم کرد" پ.ن: داشتم دنبال یکی از جزوه هام میگشتم یهو این نهج البلاغه رو پیدا کردم. هدیه ی یکی از رفقای خوب روزگاره تو ایام اعتکاف... 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 🔺 پدرونه (۱۳): فدای دستان زحمت کشیده ات، سایه ات برسرم مستدام، تکیه گاهم، پدرم ❤️ 🔺 آیدی دریافت آثار شما عزیزان: 🆔 @YaMahdi_Salam 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 🔺 خاطره پدرونه (۱۴): سلام یه خاطره پدرونه داشتم. یادمه سر میز ناهارخوری یه صندلی مخصوص داشتم که نمیذاشتم کسی اونجا بشینه، یه بار بابام میخواست روی اون صندلی بشینه، من خواستم بهش بگم که اونجا نشین ولی خیلی اتفاقی دستم رفت سمت صندلی و اون رو کشیدم عقب و بابام افتاد روی زمين، بعدش بلند شد و دنبال من افتاد حالا من بدو، بابام بدو آخرش هم دستش به من نرسید وقتی یادش می‌افتیم دو نفری میخندیم😂😂 🔺 آیدی دریافت آثار شما عزیزان: 🆔 @YaMahdi_Salam 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 🔺 پدرونه (۱۵): اون کیه یه لحظه هم از خاطر من نمیره اون کیه تب میکنم میخواد برا من بمیره اونی که نون حلال داد و من و حسینی کرد پدره با نفساش قلب من آروم میگیره با اجازه از تموم عشقای دور و برم با اجازه از شما سرورای تاج سرم به صفای قدم مولا امیرمومنین بوسه میزنم به دستای عزیز پدرم بوسه میزنم به دستت ای تموم زندگیم رفیق بی کلک روزای سخت بچگیم قرصه قرصه پشت من دست تو وقتی پشتمه با تو من حس میکنم دنیا میون مشتمه شبه من پر از ستاره س وقتی تو پیش منی دنیا زیر دستمه وقتی تو لبخند میزنی تو که باشی کار من همیشه رو به راه میشه هر چی من قد میکشم هی قد تو کوتاه میشه تو صفا و معرفت یه دونه ای بال و پرم تو خودت یادم دادی بگم علی و راه برم تو بودی دست من و گرفتی و بردی بابا برا اولین دفه تو حرم امام رضا(ع) هر کسی پدر داره خدا براش نگه داره اونکه بابا نداره سر روی مزارش بذاره برا بچه به خدا پدر مادر همه کَسه دعاهای خیرشون زود به اجابت میرسه 🔺 آیدی دریافت آثار شما عزیزان: 🆔 @YaMahdi_Salam 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 🔺 پدرونه (۱۶): دلم برای نجف می‌تپد.. برای ایوان طلای پدر... برای لحظاتِ نابی که سعادت داشتم بنشینم روبروی ضریح و آنقدر با اشک دیده صدایت کنم که آرام شوم. پدر!... مرا برای همیشه به نجف ببر... 🔺 آیدی دریافت آثار شما عزیزان: 🆔 @YaMahdi_Salam 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 : پدرم همیشه میگه: جلوی کسی که پدرش فوت کرده من رو صدا نزن... نگو بابا... 🎥 کلیپ ویژه پدران آسمانی تقدیم نگاهتان. لطفا برای تمام شان فاتحه ای قرائت بفرمائید. 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 💢امیرالمومنین (علیه‌السلام): صاحِبُ هٰذاالاَمرِ الشَّریدُ الطَّریدُ الفَریدُ الوحید صاحب این امر؛ همان رانده شده دور شده یگانه و تنها است. 📚 بحارالانوار،ج۵۱،ص۱۲۰ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : علی که پدر باشد، دیگر نه از های و هوی بیگانه میترسی، نه از داد و قالِ همسایه.... علی که پدر باشد؛ رجب را مینوشی چون شیر سحر را میسوزی چون شمع و شب را میپوشی چون نور نور زندگیتان پر از نامِ علی.... "حسینی" 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از امشب، مورخه
🔖 : 🔰 : داخل اردوگاه بعد از مشخص شدن اتاق و هم اتاقی هامون، با وجود تعداد زیادی تخت با کمبود مواجه شدیم و بعضی ها که سابقه اردوی داشتن، روی زمین و بعضی ها مثل من رو تخت خوابیدن. از اون شب ها بود که با وجود خستگی، خواب قصدِ سر زدن به چشم هاتو نداره☺️ و باید دعوت نامه براش بفرستی😅 و اتفاقات و احساسات قشنگی رو برام تدارک دیده بود، که پذیراش بودم😊 اما به هر طریق، خوابی نه چندان عمیق رو آغاز کردم که بتونم صبح زود بیدار بشم. 💠 شنبه ۶فروردین نماز صبح و دعای رو تنها، کنار مزار همون شهید ۱۹ساله خوندم.😍 بعد از صرف صبحانه، سوار اتوبوس شدیم و بازدید از ها رو شروع کردیم. برای دیدن اولین یادمان، پیاده شدیم و همراه جمعیت، از مسیر باریک و با پستی بلندی زیاد، گذر کردیم. به یادمان شهدای که رسیدیم یکی از رزمندگانی که در اون حضور داشته برای جمعیتی که گروه گروه توی اون محیط نشسته بودن و با اشتیاق گوش می دادن، روایتگری کرد و جریان و نامگذاری عملیات فتح المبین رو شرح داد. نماز ظهر رو تو مسجد یادمان فکه اقامه کرده و توی سوله تازه احداث شده زیر چادر قرمه سبزی خوردیم 😋 بعد از ناهار هم از نزدیک سوله، آب هویج گرفتیم و مثل ندید پدیدها هی عکس انداختیم.😄 یادمان بعدی کانال بود، آقای خدابنده(مسئول کاروان) تو اتوبوس از همه مون خواست به احترام این شهدا، بدون کفش به زیارتشون بریم، کفش ها رو تو دست گرفتیم و وارد کانال شدیم. شاید شبیه لحظه ای که موسی علیه السلام تجربه کرده بود... شبیه ندای کفش هایت را بیرون بیاور! به وادی مقدسی وارد شده ای... راه رفتن تو خاک آسون نبود با هر قدم توی خاک فرو می رفتیم، گروه قبلی از کانال خارج شدن و جاشون رو به ما دادن . بعد از شنیدن و روایتِ ، کمی از خاکی که به راحتی توی دست نمی موند رو داخل مشما ریختم برای سوغات،😊 دونستن اینکه اون عزیزان خدا توی این اقلیمِ ، با و ، چند روز رو تحمل کردن و آخر هم ، جان به جانان سپردن، دل سنگ رو هم می سوزونه. و اینکه اون نفرات آخر چه ساعات و دقایقی رو صبوری کردن و چی به سرشون اومده، کسی نمیدونه😢 چقدر شبیه بود.... 😭 ادامه دارد.... 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 💢 مراسم وفات حضرت زینب سلام الله علیها. 🔰 فردا، ۱۶ بهمن ماه، ساعت ۱۵ از پذیرش پسران بالای سه سال معذوریم ⛔️ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍محمدرضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «« قسمت سی و نه »» بابک کیکشو میخورد و سوالشو میپرسید: هنوز خانواده اقوام و دوستانتون تهران هستند. درسته؟ زندیان: آره. تعدادشون هم کم نیست. شبا که توتلگرام جمع میشیم و خاطرات گذشته مرور میکنیم روحیه هممون عوض میشه. بابک: البته فکر نکنم وضع اونا چندان بد باشه. منظورم اونایی هست که الان تو ایران هستند. بالاخره دیگه راه و چاه را یاد گرفتند. زندیان: اون که بعله. اغلب بچه هاشون سرمایه دار و بیزینسمن های خوبی هستند. پسرای منم ایران سرمایه گذاری کردند. بابک: شناسنامه شما یهودی هست. نه بهایی. درسته؟ زندیان: بله. پدرم قبل از انقلاب اجازه ی گرفتنِ شناسنامه بهایی به ما نداد. چون میخواست سرمایه گذاری هایی که در بخش فولاد کرده حفظ بشه. یهودی های ایران مُخِ سرمایه گذاری در بخش صنعت هستند. بابک: به خاطر همین شناسنامه یهودی گرفتید اما در مناسکشون شرکت نداشتید. زندیان: بعضی یهودی ها بعد از انقلاب شناسنامه هاشون عوض کردند و با نفوذی که داشتند هویت مسلمان برای خودشون و خانوادشون تعریف کردند. اما پدرم و عموهام فرصت عوض کردن شناسنامه یهودی ما نداشتند و این شد که در مناسک بهایی هستیم و در شناسنامه یهودی. بابک: گرفتن شناسنامه یهودی کار راحتی بود؟ زندیان: خب معلومه که نه! سفارت اسراییل در قبل از انقلاب، اولین سفارت خونه ای بود که تا فهمید کم کم داره انقلاب میشه و اوضاع خراب تر میشه، خودش، خودش را تعطیل کرد و جور و پلاسش جمع کرد و رفت. اما اقدام آخرش این بود که با نفوذ سنگینی که در اداره های شاهنشاهی داشت، برای تعداد زیادی از بهایی ها شناسنامه یهودی صادر کرد و رفت. بابک: لابد به خاطر بحران آماری که دچارش شده بود. زندیان: آفرین. اسراییل دید خیلی از یهودی ها دارن شناسنامه مسلمون میگیرند و اگه آمار یهودی ها خیلی کم بشه، دیگه نمیتونه به عنوان اهرم پس از انقلاب استفاده کنه. به خاطر نجات از این بحران، دست به جعل و فیک زد. بابک: و شما از این مسئله ناراضی هستید؟ زندیان: دیگه مهم نیست برام. آسیبی به زندگیم و بیزینس بچه هام نمیزنه. بابک: مایلید دوباره برگردید ایران؟ زندیان که همه سوالات بابک را فورا جواب میداد، در برابر این سوال سکوت معناداری کرد و چیزی نگفت. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 سوزان استکانشو گذاشت رو میز و پرسید: شما احساس انزوا نمیکنید؟ آلادپوش: منظورت چیه؟ سوزان: با هر کدام از دوستانم حرف زدید و افتخار آشنایی با شما داشتند فقط از گذشته ها حرف زدید. نه از برنامه های سازمان مجاهدین حرفی زدید و نه ... آلادپوش: ببین دختر جون! ما کارا و برنامه های خودمونو داریم. من از مبارزه با رژیم ناامید نیستم اما این شکلی مبارزه کردن را هم نمیپسندم. سوزان: دوست ندارید مثل عمو و زن عموتون... آلادپوش: من از گلوله بارون نمیترسم. ولی اینکه بشینی ببینی شاید هر از ده سال ملت بریزه تو خیابون و ما هم سوار موج ملت بشیم و دو سه جا آتیش بزنیم خوشم نمیاد. در شان ما نیست. ما یه روزی جوی خون تو تهرون راه مینداختیم. اما الان کاسه چه کنم گرفتیم دستمون و دلمون خوشه که هر از گاهی یه نفر جذب میشه. کو؟ کجان همینایی که میگن جذب شدن؟ تخصص من مطالعات زنان هست و تا الان ندیدم حتی سازمان خودمون برای جذب دختران اثرگذار، نه فقط اونایی که لچک برمیدارن و کارهای سطحی میکنند، اهمیت بده. سوزان: یه نفر از همونایی که شیفته این نگاه شد و زندگیش شد مبارزه و تا اسم شما مطرح شد، خواهش و تمنا کرد که خودش با شما گفتگو کنه، روبروتون نشسته! آلادپوش با این حرف سوزان ساکت شد. بعد از چند لحظه که به سوزان زل زده بود گفت: گفتی اسمت چیه؟ سوزان(با لبخند): سوزان! آلادپوش: نکنه تو همون دختره هستی که ... سوزان: دقیقا. خودشم. همون که به خاطر فعالیت های مدنی دستگیر شد. زندان رفت. شکنجه دید. از زندان پیام داد. تا یک هفته هشتک «سوزان، صدای جنبش زنان» در کل یوتیوب ترند بود... آلادپوش: دست به اعتصاب زد. یک بار هم خبر اعدامش شایعه شد. حتی مریم رجوی هم اسمش آورد و بعد از نوید افکاری ... سوزان(با لبخند): خودشم. سوزانم. همون که به لطف پیام های سازمان و توجه شاهزاده باعث شد الان زندگی جدیدی رو شروع کنه و ده ها دختر مثل خودش تربیت کنه. آلادپوش که مشخص بود محو شخصیت و مبارزات سوزان شده، چشمانش برق افتاده بود و حرفی برای گفتن نداشت. سوزان، تا متوجه شد، تیر آخر را زد. 🆔 @mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f