eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
42 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
از نگاه روی تو، دل سیر می‌گردد مگر آخر آدم با تو باشد، پیر می‌گردد مگر ‌‌ با نگاهی قلب من را کرده‌ای مالِ خودت شهر با یک حمله‌ای تسخیر می‌گردد مگر ‌ لحظه‌ی دیدارِ عکست نیز خشکم میزند بی طناب، این دست و پا زنجیر می‌گردد مگر ‌ عاشقم باشی نباشی، سرد باشی یا که گرم حس عاشق لحظه‌ای تغییر می‌گردد مگر ‌ در میان حس من، هر واژه عاجز مانده است آتش دل با سخن تعبیر می‌گردد مگر...!!!
ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست دگر قمار محبت نمی برد دل من که دست بردی از این بخت بدبیارم نیست من اختیار نکردم پس از تو یار دگر به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست به رهگذار تو چشم انتظار خاکم و بس که جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست تو میرسی به عزیزان سلام من برسان که من هنوز بدان رهگذر گذارم نیست چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه چه زندگی که غمم هست و غمگسارم نیست به لاله های چمن چشم بسته می گذرم که تاب دیدن دلهای داغدارم نیست
شب شد دوباره ریزش یادت وبال شد قلبم دوباره کوهنورد نپال شد شیرین نبود فکر لب پرتگاهی‌ات مجنون جنون نمود که قصدش وصال شد پرهای بالشم همه در اوج خستگی سنگین و خیس اشک ولی، پر و بال شد امشب دوباره خام و خراب تو می‌شوم خواب خوشی دوباره پرید و خیال شد
تــــــــوجــــــــــه❗️ هر شعر که هست فاخرش، بفرستید جذاب و قشنگ و نادرش، بفرستید هر شعرو غزل که می‌فرستید اینجا با اسم شـاعرش بفرستید!
🌷 چشمان تو را پر از غزل خواهم کرد در کام تو انگشت عسل خواهم کرد بااینکه شـده بـهـای عشقت سنگین یک روز ولی تو را بغل خواهم کرد!
آن کنیزم که در سرای علی همچو زهرا شدم فنای علی ریختم عشق را بپای علی شد همه هستی ام فدای علی کودکانی که پرورانیدم همه را بر حسین بخشیدم چونکه طفلان من بزرگ شدند با غم بی کفن بزرگ شدند با هزاران محن بزرگ شدند زیر دست حسن بزرگ شدند دوره های دفاع را دیدند راه و رسم جهاد فهمیدند داشت مولا از این جهان میرفت روح پاکش به لامکان میرفت نم نمک سوی آسمان میرفت اشک چشمش، چکان چکان میرفت با اشاره گذاشت نورِ دو عین دست عباس را بدست حسین گفت ای نور دیده، عباسم ای تمام امید و احساسم وی چراغ حرم، گل یاسم در صف رزم، اَشجع الناسم همه جا پرتوِ دو عینم باش کربلا همرهِ حسینم باش شبِ هجران فرا رسید آخر دلِ شب با برادرانِ دگر رفت شیر دلاورم به سفر شد علمدار و ساقی لشگر در شب غربت و قرارِ حسین یارِ زینب شد و وقار حسین روز آخر بنا شد آب آرَد آب بر کودک رباب آرد از شریعه کمی جواب آرد یا که تا خیمه درّ ناب آرد چشمتان روز بَد نبیند وای غرق خون شد امیر، سر تا پای وای از هجمه ها به نخلستان قطع شد دستها به نخلستان فرق او شد دوتا به نخلستان پاره شد مشکها به نخلستان شد امیدش که ناامید عباس یاس را دید و شد شهید عباس همه دست بریده را دیدند یارِ قامت خمیده را دیدند رنگ و روی پریده را دیدند گریه های ندیده را دیدند کمرش خم شد از غمِ سقا هلهله شد بپا در آن غوغا چونکه ماه مدینه ام برگشت زینب بی قرینه ام برگشت همرهِ او سکینه ام برگشت علت سوز سینه ام برگشت دخترم بی برادر آمده بود قد کمان پیش مادر آمده بود همه موهای او پریشان بود دلش آتش ز دست عدوان بود ناله هایش عجیب سوزان بود بین روضه صداش لرزان بود از اسیری چو کرد شِکوه تمام گفت از مجلسِ شرابِ شام
خدایی بوده از آغاز باورهای این خانه به مُهر مِهر حق بود از ازل سرهای این خانه میان کوچه های معرفت چرخیدم و دیدم تمام واژه ها را چون کبوترهای این خانه و ننشینند از این بام بر بامی دگر هرگز که جای دانه دُر بخشند اخترهای این خانه پر از شوق اجابت در قنوت نور می سازد تمام شهر را الله اکبرهای این خانه به روی غیرباید بسته باشد آری از آن رو که سوی آسمان وامی شود درهای این خانه تمام پرده های بارگاه ستر و عفت را خدا بسته است با یک تار معجرهای این خانه کدامین روضه راگویم که میخ و زهر و نی عمری به پهلو یا جگر رفته ست یا سرهای این خانه ولی یک بار در راهی به جز راه رضای حق نشد دور ازغلاف صبرخنجرهای این خانه نبخشند از چه رو انگشتر وزیور فقیران را؟! که مهر وبخشش و لطف است زیورهای این خانه امیرالمومنین استاد این خانه ست، جا دارد بخوانم تا ابد شعر از دلاورهای این خانه گره در کار اگرداری توسل کن که واگردد گره های جهان با دست مادرهای این خانه تمام حاجتم در شعر آیینی همین باشد که بنْویسند من راهم ز نوکرهای این خانه احمدرفیعی وردنجانی
امشب برایت شعر های محشـری دارم در پیشگاهِ چشمَ تو افسون گری دارم امشب تو مهمانی و من غرقِ تماشایت با خـطِ نستعلیقِ چشمت دلبـری دارم بر وزنی از مُستَفعَلُن های دو چشمانت آهنــگِ پــر شـور و لطیفِ بهتری دارم گاهی به هنگامِ دعا در مسجدِ چشمت در باورم گویـا خــــدای دیـگری دارم امشب بیا در خانـه باغم ، پشتِ آبادی در باغِ شعرم میوه ی شیرین تری دارم با من تبانی کن که در ایـن کودتای نرم با طرح ونقشه قصدِ یک غارتگری دارم امشب بیــا بنشیـن کنــارم روی کاناپه معجونی از شعر و شرابِ محشری دارم (خاتم)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی 🌷 شعرخوانی محسن رضوانی در مدح حضرت ام‌البنین سلام‌الله علیها 🏴
هدایت شده از کشکول شعر و ادبیات
به هفتصد همه ابیات من رسید، ولی هـنـوز لایق چـشمت نگفته‌ام بیتی! 😢 کشکول شعر و ادبیات 🌷 @kashkool555
ای کاش دست‌های تو را کم نداشتم حوا نمی‌شدم غمِ آدم نداشتم ای کاش در برابرِ این روزهای تلخ بی تو گلایه‌های دمادم نداشتم مانند آسمان پُرم از ابر و ابر و ابر چشمی برای بارشِ نم نم نداشتم ای زندگی تمامی من را گرفته‌ای بد یا که خوب، کاش تو را هم نداشتم دلواپسی به آهِ دلم چنگ می‌زند زخمم! که بی‌حضورِ تو مرهم نداشتم دیگر بدونِ تو غزلم روبه‌راه نیست ای کاش بودی و غمِ عالم نداشتم
ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی که همراه امیری، چون امیرالمؤمنین باشی ببین باید چقدر احساس باشد در دل شیرت، که در بین زنان، تنها تو عباس‌آفرین باشی شجاعت را، شرافت را، بلاغت را، ولایت را خدا، یک‌جا به تو بخشید، تا اُمّ البنین باشی همه عالم، پسر دارند، تو قرص قمر داری مگر بی‌نور می‌شد، مادر زیباترین باشی؟ مگر بی‌نور می‌شد، در دل خورشید بنشینی؟ تمام عمر با عباس و زینب همنشین باشی گرفتی دستِ ماهی را که از ما دست می‌گیرد رسیدی، باغبانِ غیرةٌ للعالمین باشی رسیدند و فقط پرسیدی از زینب: حسینم کو؟ تویی اُمّ الادب؛ آری! تو باید اینچنین باشی پسرهای تو را کشتند، اما اِرباً اِرباً، نه! نبودی شاهد تکرار اکبر، بر زمین باشی هوای پر کشیدن سوی حق داری و حق داری پس از کرببلا سخت است که اُمّ البنین باشی
بی‌ هراسم زِ اَجل، زانکه گمانم نَبُود که گلوگیرتر از هجرِ تو باشد اَجلی
گاه گاهی دل هوای نوجوانی می کند در دل پر شور و خنده باصفایی می کند خندهء شاد جوانی در نظر دیده نمود بی شک آن لب ها بر این جان دلربایی می کند ✍
به جهانی ندهم ، گوشه تنهایی را ...
ای بی وفای سنگدل قدرناشناس ! از من همین که دست کشیدی تو را سپاس
چو از سنگین‌دلی‌‌های تو یاد آرم شب هجران کشم آهی که فریاد از دلِ فولاد برخیزد
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ من کــارگــر و او سـخـنـم را نشنید فــریـــادِ درون مـعـــدنـم را نشـنید آن‌قدر هوای خانه شد غرق سکوت بشـقـاب شـدم شـکـستنم را نشنید! ━━━━💠🌸💠━━━━
به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم میگذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند.. لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...! زندگی ذره كاهیست، كه كوهش كردیم، زندگی نام نکویی ست، كه خارش كردیم، زندگی نیست بجز نم نم باران بهار، زندگی نیست بجزدیدن یار زندگی نیست بجزعشق، بجزحرف محبت به كسی، ورنه هرخاروخسی، زندگی كرده بسی، زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاكوچه وپس كوچه واندازه یك عمر بیابان دارد. ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم ؟!
امـیــد شـیـعـه! چـرا از سـفـر نمـی‌آیی؟ که زخم کهنهٔ ما را به‌جز دوای تو نیست در انتظار تو این جان به تنگ آمده‌است بیا بیا که به‌سرها به‌جز هوای تو نیست!
دوری زِ تو امانِ دلم را بُریده است با گریه رو به کرببلا می‌دهم سلام 😭
. بهار خاطر ما از غمت زمستان است هزار چشمۀ اشک از غم تو جوشان است هنوز داغ تو تازه است در زمین و زمان هنوز غصۀ ما داغ مرد میدان است ✍️، ۱۴۰۱/۱۰/۱۶ ساعت به وقت ۰۱:۲۰ 💔 هدیه به روح ملکوتی و بلندپرواز حاج‌قاسم سلیمانی صلوات 🌷