eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
31 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
بی شانه ی تو سر به کجا می گذاشتم ای نارفیق کوه و بیابان اگر نبود... -
کم نشد از گریه اندوهی که در دل داشتم پاک نتوان کرد با دامان تر آیینه را
بسم الله الرحمن الرحیم جبین هرلحظه با تمام توان در کمین ماست ماری به نام نفس که در آستین ماست بیهوده نیست این عرق شرم بی‌امان بار گناه عمر به دوش جبین ماست باید چگونه رد شد از این عرصه‌ی مجاز؟ حالا که شکّ‌و‌شبهه عصای یقین ماست آن را به نرخ سوزش دل حفظ کرده‌ایم این آتشی که در کف دست است، دین ماست اسرار با گذشت زمان فاش می‌شوند وقتی که جز خدا کس دیگر امین ماست دنیا همیشه جمع نقیضین می‌شود زندان مومن است و بهشت برین ماست وقتی که نامه‌ی عمل ما سیاهه شد دیگر چه بحث دست یسار و یمین ماست با این وجود در گذر از پیچ‌وتاب حشر حبل‌المتین فاطمه حصن حصین ماست
کوچه  باغ های قدیم یادش بخیر آن همه یار و ندیم یادش بخیر نغمه های یا کریم یادش بخیر حرمت و مرز و حریم یادش بخیر آدمای با مرام یادش بخیر دوری از مال حرام یادش بخیر عاشقان با وفا یادش بخیر شادی و عشق و صفا یادش بخیر مردی و مردانگی یادش بخیر آن همه افتادگی یادش بخیر سفره های پر زنان یادش بخیر همدلی تا پای جان یادش بخیر شادی کار ثواب یادش بخیر چشمه های پر زآب یادش بخیر خانه های کاهگلی یادش بخیر کلبه های ساحلی یادش بخیر همت و خود باوری یادش بخیر آن وقار و سروری یادش بخیر آرزوهای قشنگ یادش بخیر زندگی بی عار و ننگ یادش بخیر دوری از بیهودگی یادش بخیر آن همه آسودگی یادش بخیر باغچه های رازقی یادش بخیر لحظه های عاشقی یادش بخیر بوی نان های فطیر یادش بخیر احترام موی پیر یادش بخیر پارچه های اطلسی یادش بخیر روز بی دلواپسی یادش بخیر احمدی ❤️🎀❤️
قدم بزن همه‌ی شهر را به پای خودت وَ گریه کن وسط کافه‌ها برای خودت تو خود علاجِ غم و درد بی‌شمار خودی برو طبیب خودت باش و مبتلای خودت شبیه نوح، اگر هیچکس به دین تو نیست تو با خدای خودت باش و ناخدای خودت دوباره دست به زانوی خود بگیر و بایست بزن اگر که زدی تکیه بر عصای خودت بگرد و صورت خود را دوباره پیدا کن تویی که گم شده‌ای بین عکس‌های خودت...
چه بنویسم؟ شعر؟! که زبان قاصر و قلب، خالی از اوست! شعر، نام دیگر عشق است! او که نباشد، شعر، تنها چیدن کلمات است کنار هم؛ بی معنا، عبث... پس وقت شریف واژگان را نمی‌گیرم!
✨ در عشق دو چیز است که پایانش نیست اول سرِ زلفِ یار و آخر شبِ ماست...
اسیر آسمان بودم گمان کردم که آزادم شدم غرق تماشا و به دام عشق افتادم تمام عمر مبهوت شکوه عاشقی بودم مسیر از بس که زیبا بود مقصد رفت از یادم نمی‌دانم کی‌ام یا راهی‌ام سوی کجا تنها همین اندازه می‌دانم که اهل به راز خنده‌هایم پی نخواهی برد ای دنیا غمی بی انتها در قلب خود دارم ولی شادم در این نیزار هر نی را که دیدم ناله‌ای دارد به جایی می‌رسید از دست دل ای کاش فریادم 📕دلداری/
معشوق، دل‌شكن‌تر و من درد‌پيشه‌تر او سنگ‌تر زِ سنگ و من از شيشه شيشه‌تر ... ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
دوباره عرض‌ادب، عرض‌احترام از دور دوباره قسمت ما می‌شود سلام از دور "سلام حضرت سلطان، مرا نمی‌طلبی؟" ببین چقدر فرستاده‌ام پیام از دور منی که دست به سینه گذاشتم هرصبح سلام داده‌ام از روی پشت‌بام، از دور...! اویس نیستم، اما نسیم رحمت تو همیشه درد مرا داده التیام از دور نگاه نافذ تو آهوی خیال مرا به یک اشاره‌ی کوتاه کرده رام از دور به‌رغم فاصله، گلدسته‌های تو انداخت کبوتر دل تنگ مرا به دام از دور دلم هوایی دیدار توست از نزدیک... اگرچه لطف تو بوده‌ست مستدام از دور شاعر:
این خیر کثیر منجلی خواهد شد «یا فاطمه» بین المللی خواهد شد اسم همه دختران عالَم زهرا نام پسر همه علی خواهد شد 😍✋️
اصلاً حسين جنس غمش فرق مي کند اين راه عشق پيچ و خمش فرق مي کند اينجا گدا هميشه طلبکار مي شود اينجا که آمدي کرمش فرق مي کند شاعر شدم براي سرودن برايشان اين خانواده، محتشمش فرق مي کند “صد مرده زنده مي شود از ذکر يا حسين” عيساي خانواده دمش فرق مي کند از نوع ويژگي دعا زير قبه اش معلوم مي شود حرمش فرق مي کند تنها نه اينکه جنس غمش جنس ماتمش حتي سياهي علمش فرق مي کند با پاي نيزه روي زمين راه ميرود خورشيد کاروان قدمش فرق مي کند من از "حسينُ منّي" پيغمبر خدا فهميده ام حسين همش فرق مي کند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غم آینه‌دارِ حسّ و حالش شده‌ است دیدارِ تو رویای محالش شده است از رفتنِ تو دو روز نگذشته هنوز دلتنگیِ من هزار سالش شده است
در قيد غمم، خاطرِ آزاد کجایی؟ تنگ است دلم، قوتِ فرياد کجایی؟ کو هم‌نفسی تا نفس شاد برآرم؟ مجنون تو کجا رفتی و فرهاد کجایی؟ ای ناوک تأثير که کردی سفر از دل می‌خواست تو را ناله به امداد، کجایی؟ با آنکه ز ما هيچ زمان ياد نکردی ای آنکه نرفتی دمی از ياد، کجایی؟ می‌خواستی آزرده ببينی دل ما را اکنون که غمت دادِ ستم داد، کجایی؟ در عشق به يک جلوه حزین، کار تمام است من برق به خرمن زدم ای باد کجایی؟
ای یار جفا کرده پیوند بریده این بود وفاداری و عهد تو ندیده در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگ دهن آلوده یوسف ندریده... ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند افسانه مجنون به لیلی نرسیده در خواب گزیده لب شیرین گل اندام از خواب نباشد مگر انگشت گزیده بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم چون طفل دوان در پی گنجشک پریده مرغ دل صاحب نظران صید نکردی الا به کمان مهره ابروی خمیده میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس غمزت به نگه کردن آهوی رمیده گر پای به در می‌نهم از نقطه شیراز ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده روی تو مبیناد دگر دیده سعدی گر دیده به کس باز کند روی تو دیده # سعدی🍃
- همه آرزویم اما، چه کنم که بسته پایم '! 🌱
دَر سرَت اِمروز بحث ِ داغ ِ آغوشم نبود .. پنجشنبه تعطیل است یا مارا زِ خاطِربرده ای؟
دلشوره‌هايم ريشه دارد تا خودِ مغزم گاهی تراوش می‌کند از گوشهٔ چشمم...
غم آینه‌دارِ حسّ و حالش شده‌ است دیدارِ تو رویای محالش شده است از رفتنِ تو دو روز نگذشته هنوز دلتنگیِ من هزار سالش شده است
او استکان چایی خود را نخورد و رفت بغض مرا به دست غزل ها سپرد و رفت گفتم نرو ! بمان ! قسم ات می دهم ولی تنها به روی حرف خودش پا فشرد و رفت گفتم که صد شمار بمان تا ببینم ات یک خنده کرد و تا عدد دَه شمرد و رفت گفتم که بی تو هیچم و او گفت بی (نه) با! در بیت اخرین غزلم دست برد و رفت یعنی به قدر چای هم ارزش...؟نه بی خیال او استکان چایی خود را نخورد و رفت
سلامم می‌دهی اما در آغوشم نمی‌گیری برای مستحبی، واجبی را ترک می‌گویی
گفتیم از علی(ع) و خود ابن ملجمیم... ما وارثان کینه ی قابیل آدمیم... نامحرمیم با غم و ظلم زمان خود اما همیشه در تب ماه محرمیم داد از علی(ع) زدیم و عدالت نداشتیم اصلا به عشق و عاطفه عادت نداشتیم شهری اسیر تهمت و زخم زبانمان هرکس بلا ندید، سعادت نداشتیم! تنها مسیر دفع غم امن یجیب نیست در کوچه های غم زده مان عطر سیب نیست وقت عمل رسیده به لبها و سینه ها "نام حبیب هست و نشان از حبیب نیست" محتاج یک کرشمه و لطف و عنایتیم گم گشته ایم و در پی راه هدایتیم ما اهل حرف های قشنگیم و وقت خود اثبات می شود چقدر با ولایتیم! آقا ببخش واژه به واژه گلایه شد این شعر خام خسته سراسر کنایه شد اما کجای عالم امکان نوشته اند خورشید نام پاک علی(ع)زیر سایه شد 📚ردپای سرخ دل
جمعه شب السلام‌ علیک یا ابی عبدلله چقدر تیر بر تن تو نشست چقدر صورتت تَرَک خورده چشمهایت دگر نمی بینند وای از آن پلک های پژمرده تکیه ات را بده به شمشیرت قدرتی ده به جسم خسته ی خویش سر عمّامه را ببند آقا دور پیشانی شکسته ی خویش نیزه ها روبروت صف بستند سعی خود را نما زمین نخوری روی پایت باییست چون زود است از رباب و رقیه دل ببُری سمت گودال میروی باشد ولی ای عشق قدری آهسته از همان بوسه بر گلو خواندم خنجری بر تو راه را بسته چقدر تیر در پرت جا شد بالهایت اگر چه کنده شده ماندن یک ۳شعبه در قلبت کار زجر آور و کشنده شده وقتی از ذوالجناح افتادی زینب از روی تل تو را می دید ناگهان چشم او سیاهی رفت تا سرت روی نیزه ای تابید بدنت بر زمین و اطرافت مملو از گرگهای بی پروا نیزه ها هم زدند و هم بردند تا نماند برای تو اعضا حسین جعفری
عشق ، می آورد از دور ، خدا جو ها را می رساند به حرم ، پای تکاپو ها را از شبستان پر اسلیمیِ تو دستِ نسیم می برد عطر غریبانه ی شب بو ها را آنقَدَر حال و هوای تو لطیف است که باز عقب انداخته ای کوچ پرستوها را لب به حوضت زده زنبور و شفا نوشیده است که عسل ریخته اندیشه ی کندو ها را از نشابور ، قلمدان مرصع تا توس باز کرده ست به دامان تو بازوها را روشنای نظرت در هیَجانی از شوق برق انداخته چشم بچِه آهو ها را متواتر شده بس جاذبه ی سلسله ات می کِشد مردم آن سمتِ فراسو ها را سنگ را ، خادم صحن تو ورق خواهد زد تا زمین باز ببوسد لب جارو ها را
تیر کج هرگز نگردد راست از زور کمان بگذر ای پیر مغان از وادی ارشاد ما