eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
59 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه‌تعالی افتاده‌‌ایم دور ز هم،کو نشانِ تو؟ جانِ من است بینِ تنم یا که جان‌ِ تو؟ هم عشقِ توست در همه‌ی تار و پودِ من هم مِهر من نشسته مَها! در نهانِ تو بالا برو که شأنِ تو بالاست نازنین بگذار پای تا که شوم نردبانِ تو کی می‌رسد شبی که ببینم به چشمِ خود ماهِ منی و من شده‌ام آسمانِ تو ای کاش عطر پیرهنت را بیاورد پیکِ نسیم از طرفِ آستانِ تو
رفته ای در سفر و آمدنت دیر شده! مشکلی هست مگر باعث تأخیر شده؟ سالها می گذرد غایبی از دیده ی ما نکند چشم تو از دیدن ما سیر شده؟! حالمان حال خوشی نیست بیا ای جانا زندگی بی تو دگر سخت و نفس گیر شده دور دیدند تو را بر سر اُمَّت آقا... دشمن دین به خودش آمده و شیر شده! جُرم و تقصیر ز ما بوده و هست آقا جان که دعای فرجت فاقد تأثیر شده! ما اگر بد شده ایم،خاطر زهرا برگرد مادرت قامت خَم از غم تو پیر شده! آه برگرد به آن رأس جدا بر سرِ نی به همان جسم که بازیچه ی شمشیر شده! تشنه ی ذکر انالمهدی تو هست حسین... طالب خون خدا،،آمدنت دیر شده!! 🔸شاعر:هادی همتی
وه چه سخت است غم بیکسی و بی یاری من و باران و خیابان و شبی تکراری..‌. -پیوندی-سرخه
😂😂 خدا نکشتتون با این طراحی های مذهبی😂 تبلیغ نماز جماعته 😄
شاعران عزیز که در کانال حضور دارند، میتونن اشعار خودشون رو به لینک ناشنای بفرستن تا در کانال بارگذاری بشه از حضور شما خرسندیم😍 https://abzarek.ir/service-p/msg/1048987 سلام به اهالی آبادی شعر این لینک جدید ناشناسه لینک قبلی باطل شد 🌷🌷
نیاز داریم به یک نفر که بپرسد "بهتری؟" و بی‌تعارف بگوییم "نه! راستش اصلا خوب نیستم..." نیاز داریم به کسی که از بد بودن حال ما، به نبودن پناه نبرد، که بشود بگویی خوب نیستم و او بماند و بسازد و با حرف‌هایش، امید و انگیزه و لبخند بیاورد. که برایش خودت باشی و برای نگه داشتن و ماندنش نقابِ "من خوبم و همه چیز رو به راه است" نزنی. نیاز داریم به یک نفر که رفیق باشد، نه دوست! که "دوست" یار شادی و آسانی‌ست و "رفیق" شریک غم‌ها و بانیِ لبخندها... که فرق است میان رفیق و دوست و ما این‌روزها دلمان رفیق می‌خواهد، نه دوست! | |
باشد شبت بخیر ولی یک نفر هنوز در قلبِ من به یاد تو بیدار مانده است!
چشمم زِ غمت نمی‌بَرد خواب...
جانے بگیر و در عوضش هیچ هم ندہ عُشاق ، با معاملہ هاےِ گران خوشند...
کجا رسد به تو    مکتوب گریه آلودم .... که باد هم نبرد کاغذی که نم دارد...
عشق دل به دريا زدن است بى كشتى!
سپر انداخته تسلیمِ تواَم ، بسم‌ٱلله
هر بلایی را که فکرش می‌کنی آمد سرم ای بلای من تو پس کی بر سرم آیی بگو؟
خبـرم رسید امشب که نگـار خواهی آمد سَرِ من فدای راهی که سوار خواهی آمد به لبم رسیده جانم، تو بیا که زنده مانم پس از آن که من نمانم، به چه کار خواهی آمد غم و قصه فراقت بکشد چنان که دانم اگرم چو بخت روزی به کنار خواهی آمد منم و دلی و آهی، رَهِ تو درون این دل مرو ایمن اندر این ره که فِگار خواهی آمد همه آهُوان صحرا سر خود گرفته بر کف به امید آن که روزی به شکار خواهی آمد کششی که عشق دارد نگذارَدَت بِدینسان به جنازه گر نیایی، به مزار خواهی آمد به یک آمدن ربودی، دل و دین و جان خسرو چه شود اگر بدین سان دو سه بار خواهی آمد امیر خسرو دهلوی
از نیازم ناز و از نازِ تو می جوشد نیاز حیرتی دارم که معشوقِ تواَم، یا عاشقم! •⊱♥⊰•
. وَاسْمَعْ دُعَائِي إِذَا دَعَوْتُكَ وَاسْمَعْ نِدَائِي إِذَا نَادَيْتُكَ وَأَقْبِلْ عَلَيَّ إِذَا نَاجَيْتُكَ می‌خوانمت ای خدا، دعایم بشنو جانم همه شد صدا، صدایم بشنو روی از من بینوا نگردان یارب از لطف، نوای ربّنایم بشنو ✍️ 🕊•┈┈••✾•🌺•✾••┈┈•🕊
صحبت صبحت بخیر از روی لبهایت که ریخت شاعر و دیوان شعر و شهر را سرمست کرد
صبح است و نسیم روی دامان داری نذر تو غزل، که ناز مژگان داری با گوشه نگاه خود دلم را خوش کن صد پنجره عشق توی چشمان داری
حضرت اخموی مغرور پر از ظلم و جفا باب میل هیچکس باید غیر من
اگر چـــــه با همه ی غصه ها گلاویزی شبیه کـــــــوهی و هرگز بــــــهم نمیریزی بهار، فصلِ دل انگیز عشق در راه است ولی تو در همه ی چار فصل ،پایــــــیزی میانِ این هــــــمه نامردمی عصرجدید خــــــداکـــند که تو از هر خطا بپرهیزی دلت که از قفسِ روزگـــــــــار میگیرد درون ِکنجِ دلم، شهـــــــــــریار تـــــــبریزی بیا و خستگی ات را بــــــــریز در فنجان بیا؛ تو با همه ی خستگی دل انگیزی ببخش غیرِ همین چند بیت ِ بی سر و ته بـــــــــــرای عرض ارادت نداشتم چـــــــیزی ✍
عید است و دلم خانه ی ویرانه، بیا...
پر می کشم از پنجره ی خوابِ تو تا تو هر شب من و دیدار، در این پنجره با تو وقتی همه جا از غزل من سخنی هست یعنی همه جا تو، همه جا تو، همه جا تو پاسخ بده از این همه مخلوق، چرا من؟ تا شرح دهم، از همه ی خلق چرا تو
هنگامه و صبح دیگر آمد برخیز که عمر غم سرآمد عطر خوش انتظار گل کرد معشوق همین که از در آمد خون دل بی قرار ما بود دُری که ز دیده ی تر آمد گل جامه درید و شد غزلخوان بر گیسوی شب چو خنجر آمد ای مرغک دل! رها شو از بند این غم به حساب و دفتر آمد بر دشت وطن سبک سری زن شهنامه چه خوش به آخر آمد از جور خزان منال و بنگر بلبل ز طرب به منبر آمد آوای خوش بهار جان هاست کز سینه ی سرخ سنگر آمد باطل چو شبی سیاه گم شد خورشید ظفر به کشور آمد جهانشاهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[بهار می‌رسد از دورها بیا و ببین چه محشری شده صحرا بیا بیا و بین زمین تحدث اخبارها بیا بشنو بِان ربّک اوحی لها بیا و ببین]
تقدیم به مادران شهید دو چشمش اشک بود و داد عالی امتحانش را بغل وا کرد و هی بوسید و راهی کرد، جانش را دلش آشوب اما تا خم کوچه تماشا کرد قدم ها و قد و بالای رعنای جوانش را بهار باغ را می دید و می دانست روزی هم تب تند رسیدن می دهد حکم خزانش را نمی دانست اما تا کجای قصه خواهد داشت برای هضم دلتنگی بعد از او توانش را کنار حوض خالی کرد بغض در گلو را ،آه مگر می شد بگیرد راه اشک بی امانش را گذشت از ماه و چشمانش به در خشکید اما باز نیامد ماه تا روشن نماید آسمانش را هوای شهر ابری شد تمام کوچه مشکی پوش خبر آمد مسافر کرده پیدا کاروانش را و مادر با دلی آکنده از غم چادرش را بست بگیرد سخت در آغوش نعش قهرمانش را دو شب ده شب هزار و بی نهایت شب پر از حسرت گذشت اما نیاوردند حتی استخوانش را به سربندی ، پلاکی قانع است اما نمی گیرد چرا پایان خوبی فصل تلخ داستانش را شهید بی نشان آورده اند و بازهم رفته است مگر پیدا کند در بین این گلها جوانش را
سرطان بگیرد آن کس که تو را ربوده از من تو حلال هر که باشی، به خدا حرام او باد
گله از دست کسی نیست مقصر،دل دیوانه ماست...
شاخ خشکیم،به ما سردی عالم چه کند؟! پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد...