eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
تا نقش خیال دوست با ماست ما را همه عمر خود تماشاست آن جا که وصال دوستانست والله که میان خانه صحراست وان جا که مراد دل برآید یک خار به از هزار خرماست چون بر سر کوی یار خسبیم بالین و لحاف ما ثریاست
ویرایش شد دوستان باز نشر دوباره
بر عاشقان فریضه بود جست و جوی دوست بر روی و سر چو سیل دوان تا بجوی دوست خود اوست جمله طالب و ما همچو سایه‌ها ای گفت و گوی ما همگی گفت و گوی دوست
.
حیلت رها کن عاشقــا دیوانه شو دیوانه شو و انـدر دل آتش درآ پــــروانـه شــو پروانــــــه شو هــم خــویش را بیگـــانه کن هم خانه را ویرانه کن و آنگه بیا با عاشقان هم خانـه شـو هم خانه شــو رو سینــه را چـون سینه ها هفت آب شو از کینه ها و آنگـــه شراب عشــق را پیمانـــه شــــو پیمانــه شـو باید کـــه جملــه جــان شــوی تا لایق جانان شوی گـــر ســوی مستــان میــروی مستانه شـــو مستانه شو…
یــار مرا غار مــرا عشق جگرخوار مرا یار تویی غـــار تویی خواجه نگهدار مرا نوح تویی روح تــویی فاتح و مفتوح تـویی سینـــه مشــروح تــویی بـــر در اســرار مرا نـــور تـــویی سـور تــویی دولت منصور تـویی مـــرغ کـــه طــور تــویی خســته بــه منقار مرا قطـــره تویی بحــر تویی لطـف تــویی قهــر تویی قنــد تـــویی زهـــر تــویی بیــــش میـــازار مرا حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی روضــه اومیــد تویـــی راه ده ای یــار مرا روز تــویی روزه تـــویی حـاصل دریوزه تـویی آب تــویی کــوزه تــویی آب ده این بـــار مـــرا دانـــه تویــی دام تــویی بــاده تویی جام تـویی پختـــه تویی خـــام تــویی خـــام بمگـــذار مرا این تن اگـــر کـــم تــندی راه دلــم کــم زندی راه شــدی تــا نبــدی ایـــن همـــه گـــفتار مرا
در جمعشان بودم که پنهانی دلم رفت باور نمی‌کردم به آسانی دلم رفت از هم سراغش را رفیقان می‌گرفتند در وا شد و آمد به مهمانی... دلم رفت رفتم کنارش، صحبتم یادم نیامد!! پرسید: شعرت را نمی‌خوانی؟ دلم رفت مثل معلم‌ها به ذوقم آفرین گفت مانند یک طفل دبستانی دلم رفت من از دیار «منزوی»، او اهل فردوس یک سیب و یک چاقوی زنجانی؛ دلم رفت ای کاش آن شب دست در مویش نمی‌برد زلفش که آمد روی پیشانی دلم رفت ای کاش اصلا من نمی‌رفتم کنارش اما چه سود از این پشیمانی دلم رفت دیگر دلم -رخت سفیدم- نیست دربند دیروز طوفان شد، چه طوفانی دلم رفت
غم نیست اگر روزی من غم شده باشد ترسم كه ز رزق دگران كم شده باشد   در خاطر من، شادی آمیخته با غم عيدی ا‌ست كه همراه محرم شده باشد   خون می خورم از درد و ندارم لب اظهار  چون زخم كه محتاج به مرهم شده باشد    چون مور كشم دانه ولیکن به چه ارزد رزقی كه به صد رنج، فراهم شده باشد با پاكدلان باش كه آلوده نگردد  گر دامن گل بستر شبنم شده باشد! از كلبه پردودِ جهان چشم فروپوش بگذر ز بهشتی كه جهنّم شده باشد! بر حالِ وطن چند غریبانه بگرییم؟ بگذار جهان حلقه ماتم شده باشد ایام سراسر همه شومند، مبادا تقویم زمان درهم و برهم شده باشد  
برای وصف تو باید قلم صاحب قدم باشد همیشه نام تو بر سر در خانه علم باشد جهان ما را به نامت می شناسد وای بر ما که تو‌ را «شیخ الائمه» شیعه نشناسد، ستم باشد «حنیفه» می کند شاگردیت را چون «مفضَّل» ها هنر آموز درگاهت ،«هشام بن حکم» باشد علی با ذوالفقارش حافظ اسلام احمد شد و مکتب خانه ات مثل همان تیغ دو دم باشد شدی صادق که از کذاب ها باشی جدا مولا برای حفظ دین اما دلت لبریز غم باشد چه می ترسند بعضی ها ز قال الباقر و صادق و می خواهند نسل پر فروغ شیعه کم باشد تویی فرزند ابراهیم و در آتش نمی سوزی اگر نمرود های این زمان صدها رقم باشد به کوری دو چشم دشمنان اثنی عشر هستیم اگرچه مرقد «شیخ الائمه» بی حرم باشد...
او رفته سال‌هاست چه می‌خواستم چه شد این نیز بخت ماست چه می‌خواستم چه شد  آن بی‌وفا که لحظه‌ای از من جدا نبود حالا ببین کجاست، چه می‌خواستم چه شد  ای کاش گفته بود که آن آخرین نگاه پایان ماجراست، چه می‌خواستم چه شد  گویا وصال دوست که بر من حرام بود بر دیگران رواست چه می‌خواستم چه شد  شعر مرا شنید و پسندید و گریه کرد اما مرا نخواست چه می‌خواستم چه شد  آغاز سال نو من و داغ فراق تو عید است یا عزاست؟ چه می‌خواستم چه شد  
بعدِ تو باریده هر باران بیشتر مِهر از بی‌مِهری‌ات شاکی‌ست، آبان بیشتر از میانِ طرحِ لبخندِ درون عکس‌هات می‌شوم با خنده‌ی سِلفی‌ت ویران بیشتر ماندن بی تو درون خانه کارِ من نبود کفش‌هایم آشنا شد با خیابان بیشتر چای خوردن‌هایِ در آغوش هم یادت که هست؟ من شکستم از غمت، قوری و فنجان بیشتر فرق دارد بهمن امسال و دیگر سال‌ها بی تو سردم می شود در این زمستان بیشتر الله_عسگری
عاشقی کن بی خیال وصل و هجران ای عزیز گاه گاهی جاده ها از شهر مقصد بهترند
گفت «دوری» التیام دردهای عاشقی‌ است نسخهٔ ما را دلی نامهربان پیچیده است
هدایت شده از بارش‌های قلم من
دل کفتر بام حرم توست حسین پرورده دست کرم توست حسین گر چشم گرفته رونق دیدش را از برکتِ اشک بر غم توست حسین https://eitaa.com/joinchat/1169949200Cf85932568f
اگر چه كار من و تو به اختلاف كشيده هنوز معتقدم ديده بهتر از تو نديده هنوز رد لبانت به روی گونه ی من هست هنوز عطر تنت از لباس من نپريده بپوش روسری ات را دوباره سرو بلندم كه رنگ سبز مى آيد به بانوان رشيده هر آنچه بوده فراموش کن چنان که نبوده خیال کن که تو گفتی و گوش من نشنیده بگو كه پست چيان را بنا كنم به شكنجه بگو كه نامه نوشتى به دست من نرسيده   سید تقی سیدی
دلت گرفته... الهی که غم نداشته باشی فدای چشمت اگر دوستم نداشته باشی دم غروب مرا در خودت ببار که چیزی در آن هوای غریبانه کم نداشته باشی عجیب نیست... من آن قدر خرد و خسته‌ام از خود که حال و حوصله‌ام را تو هم نداشته باشی «دچار آبی دریای بیکرانم و تنها» اگر هوای مرا دم به دم نداشته باشی به جرم کشتن این خنده‌ها در آینه... سخت است کسی به غیر خودت متهم نداشته باشی غمم تو هستی و شادم اگر به سر نمی‌آیی منم غم تو… الهی که غم نداشته باشی اصغر معاذی
همه‌ی دل خوشی‌ام آخر شب‌ها این است دو سه خط با تو سخن گفتن و آرام شدن
عاشقان هم، همه خوابند در این موقع شب بی گمان، یک دل ویران شده از عشق فقط بیدار است
شبتون بخیر اهالی آبادی شعر🌸🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح است و هوای دل من مثل بهار است پلکی بزن و صبــح بخیر غــــزلم باش
تن بلور مو طلایی! آفتابی کن مرا روشنی‌بخش زمینم! صبح زیبایت بخیر گونه‌های نقره‌ات یاقوت گُل انداخته قرص ماه شرمگینم! صبح زیبایت بخیر هر سپیده با تو آغاز بهاری دیگر است خنده کن تا گُل بچینم، صبح زیبایت بخیر با چنین عطر تنی از رشک می‌سوزد بخور خوش‌تراش مرمرینم! صبح زیبایت بخیر چشم زیتون لب انجیری! بده صبحانه‌ام مریم معبدنشینم! صبح زیبایت بخیر مهربانی هدیه کن با شُرشُر رود دو دست سیب فردوس برینم! صبح زیبایت بخیر عشقی و عینت عسل، شینت شکر، قاف تو قند شور شیرین آفرینم! صبح زیبایت بخیر تاب آوردم شب دلتنگی‌ام را تا سحر تا تو را از نو ببینم، صبح زیبایت بخیر محشر است این شعر و می‌پرسد خدا او یا بهشت؟ من تو را برمی‌گزینم، صبح زیبایت بخیر
تلفیق دو عطر…زندگی یعنی این لبخند دو چتر…زندگی یعنی این پاییز برای عشق،فصل خوبی است نقطه سر سطر،زندگی یعنی این!
وقتی که رسید بوی باران میداد بوی نم کوچه و خیابان میداد پاییز که قربان نگاهش بروم با آمدنش به رنگها جان میداد