eitaa logo
یاوران‌جبههٔ‌انقلاب(آبادی شعر) 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نظر آوردم و بردم که وجودی به تو ماند همه اسمند و تو جسمی همه جسمند و تو جانی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
عشق ستار العيوب است هر چه با من بد کنی خوب تر می‌بينمت
گیرم که با هر وعده خامم کرده باشی با دلبری مشتاق دامم کرده باشی گیرم که گاهی با همان شیرین زبانی زهر کلامت را به کامم کرده باشی گیرم که با تحقیر از خود رانده باشی در فکرِ قدری انتقامم کرده باشی بی رحمی ات گاهی تو را گم کرده باشد چشم انتظار یک پیامم کرده باشی اما حلالت می کنم حتی شبی که یک خوابِ راحت را حرامم کرده باشی شادم ز عطر خاطرات عاشقانه حتی اگر غم را به نامم کرده باشی
مژده‌ی وصل به من کاش نیارد قاصد ترسم از شوقْ شوَم کشته و قاتل نرسَد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
گاهی بیا زبان مرا وا کن و برو طبع مرا به شعر شکوفا کن و برو رویت نشد عزیزم اگر آشتی کنی باشد؛ بیا سراغم و دعوا کن و برو! این درد سالیان دراز سکوت را حتی به یک سلام مداوا کن و برو حتی به اخم هم شده چیزی به من بگو حتی به اشک بغض مرا واکن و برو! پاییز را که پخش شده در حیاطمان با چشم های خیس تماشا کن و برو در پیش روی آینه بختمان بایست خود را دوباره در دل من جا کن و برو در زیر سقف چوبی و آرام شعر من بد بگذران دمی و مدارا کن و برو تا باورم شود که نفس می کشی هنوز گاهی بیا در آینه ها ها کن و برو کاری به هم نداشتن اصلا قشنگ نیست گاهی بیا مرا و تو را "ما" کن و برو گاهی بیا سکوت مرا بشکن ای عزیز! گاهی بیا زبان مرا وا کن و برو!
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهادت حضرت حمزه سید الشهدا تسلیت 🌷مداحی مهدی رسولی
کاش دلتنگی آسمان تموم میشد گریه هاش داره خونه خرابمون میکنه 🚶‍♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی ابتکار یک کارگر برای دریافت انگشتر آقا جواب می‌دهد!😁 حاشیه‌ای از دیدار امروز رهبر انقلاب با کارگران
شب های جمعه بی حرم می مردم آقاجان ممنون که بخشیدی به ما عبدالعظیمت را
عاقبت بعد از هزاران زنگ و پیغام آمدی خانه‌ام را موزه کردند و سرانجام آمدی آمدی تشریف بردی بی سلام و بوسه‌ای مثل ماموران تشریفات اعدام آمدی احتمال سکته‌ام را پیش‌بینی کرده.ای یا که از ناز تو بود آرام آرام آمدی ماه را دیدم لبش لرزید حرف اما نزد چارده شب بعد از آن شب که لب بام آمدی دل به دستت دادم و گفتی که سیرم، می روم روزی‌ات بوده بیا بنشین سرشام آمدی ریسمان‌ها دور دست و پای من پیچیده بود آمدی اما برای دیدن دام آمدی در خودم پیچیده بودم ناگهان برخاستم با دوای قطعی درمان سرسام آمدی
من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم که رویت می‌کند هشیار و بویت می‌کند مستم
بهار آمده اما هوا هوای تو نیست مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست به شوق شال و کلاه تو برف می آمد و سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست نسیم با هوس رخت های روی طناب به رقص آمده و دامن رهای تو نیست کنار این همه مهمان چقدر تنهایم میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست به دل نگیر اگر این روزها کمی دو دلم دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست به شیشه می خورد انگشت های باران،آه شبیه در زدن تو،ولی صدای تو نیست تو نیستی دل این چتر، وا نخواهد شد غمی است باران،وقتی هوا هوای تو نیست  
بی تو از خواب عدم دیده گشودن نتوان بی تو بودن نتوان با تو نبودن نتوان
روی دیوار دلم سایه‌ای از قامت توست مثل تنهایی من قد بلندی داری...
در می.زنی دارد بهار انگار می‌آید دارد کسی با جامه ی گلدار می‌آید وقتی که برمی‌داری از سر آن کلاهت را حتی سلام ساده هم دشوار می‌آید اخمت چه تلخ است و نگاهت گونه‌ای دیگر در آن زمان که لحظه‌ی دیدار می آید من شیوه‌ی خندیدنت را دوست می‌دارم لبخند هم کنج لبت بسیار می.آید تنها من از دیدار تو قلبم دگرگون شد یا بر سر دیوار هم آوار می‌آید؟! قدری بمان و زندگی کن بین ابیاتم اینجا برای قافیه اصرار می‌آید             
چقدر خوب که دیگر مرا نخواهی دید برو که پشت سرت ردِّ پا نخواهی دید بزن به نیل تنت را!زمان معجزه نیست که بعد ازاین اثری از عصا نخواهی دید تو در "گذشته" ای و من چقدر بی "حالم" نقاط مشترکی بین ما نخواهی دید سوای خاطره هامان، سوای دلتنگی- تو روی آنچه گذشت ست را نخواهی دید هنوز توی سرم فکرهای ناجور است میان سیل غزل ناخدا نخواهی دید! مسیر پر زدنت را به گریه شستم من بــــرو! که پشت سرت ردِّ پا نخواهی دید                                 
من پرنده و ماهي، آسماني و دريا گرچه مي‌گريزم، باز، در تو مي‌شوم پيدا از تو ناگزيرم من، همچنان كه دل از داغ همچنان كه قهر از تو، همچنان كه مهر از ما همچنان كه شعر از شور، خ‍ُم‌نشيني از انگور شوق وحدت از منصور، اشتياق گام از پا زنده مي‌شوم روزي چند بار و مي‌ميرم در كشاكش ترديد، در تهاجم اما نه به پشت سر شوري، نه به پيش رو شوقي روزهاي بي‌ديروز، روزهاي بي‌فردا
اینکه می‌بینی نجیب و ساده و بی‌دنگ‌و‌فنگم از تبار لاله‌های سربه‌زیر کوهرنگم ایلیاتی‌زاده‌ام از خاک پاک بختیاری چون نیاکانم همیشه عاشق اسب و تفنگم گرچه دور افتاده‌ام از سرزمین زادگاهم من ز ایل نامیِ بابادی و از هفت‌لنگم چون دلیران غیور و سر‌به‌دار چارلنگی من علی‌مردانی‌ام در حفظ میهن مرد جنگم چشمه‌ام از ارتفاع کوه می‌جوشم دریغا سرنوشتم‌ غربت است و نیست یک لحظه درنگم بر ستیغ شانه‌های زاگرس رقص بلوطم سر به طاق آسمان و ریشه در اعماق سنگم کبک‌ تارازم‌ که در بیخ گلویم ریگ دارم من کرفس پنجهٔ در زیر برف کوهرنگم آه! ای شیرین بهار در عطش‌های زلالم ریخته ساقیِ دنیا در گلو جام شرنگم
شب بود و می‌گذشتم از کوچه‌های باران از دور می‌شنیدم گاهی صدای باران پرسیدم از نشانت؛ گفتند:《 سمت مشرق، بعد از طلوع خورشید، در انتهای باران》 من می نوشتم از عشق؛ جایی که در خیالم پیچیده عطر نرگس؛ در ردپای باران دلواپس تو بودم ؛ هر لحظه می‌سرودم در خلوت خیابان؛ شعری برای باران می‌آمدی و من هم، از شوق با تو بودن اسم تو را نوشتم؛ آن شب به جای باران چتر مرا گرفتی؛ گفتم:《پناه من شو》 گفتی:《 نمی شناسم غیر از خدای باران 》 از خاطرم گذشتی؛ آری چه عاشقانه دارد دلم دوباره با تو هوای باران...
از صبح نگاهش کردم تا نزدیکای غروب، هی گفت خسته نشدی؟ گفتم خسته کدوم بود؟ گفت هیچی، راحت باش. موهاش رنگ شب بود، خودش رنگ روز، یه آدم عجیبی بود، انگار خورشید باشی و همزمان ماه هم باشی.
باید امشب کمی خودم باشم، دورتر از حوالی چشمت بافتی زیر و رو ی دل را با، نقشه‌ی ریز قالی چشمت پیچ و تاب طلایی گیسوت مثل نیلوفری که می‌پیچید یا که نه گندم ی و دل زنبور، خیره‌تر رو به شالی چشمت با من انگار آشنا بودند مردمی در هوای پرچین‌ها مژه‌هایت شراب می‌نوشید در هوای اهالی چشمت صبح‌ها در هوای بارانی، در هوای پر کبوترها در هوایی که بوی حافظ داشت خوانده‌ام بیت عالی چشمت مثل خاکی که بوی نم دارد ،مست تر از هوای پاییزم چِقَدَر عطر تازه‌ای دارد، چای‌های ذغالی چشمت باز باتو ستاره سوسو زد، مثل الماس‌های ریزی که می‌درخشند رو ی تاریکی، در کنار لیالی چشمت مانده ام بی قرار و دلواپس در کنار کسی که رویایی است نشد این بار... ، مانده ام حالا پرسه زن در حوالی چشمت
بسیار دست و پا مزن ای دل به زلف یار تسلیم شو، که رشته‌ی صیاد محکم است
‍ از کوچـــــه زیبای تو امــــــــــروز گذشتم دیدم که همان  عاشق معشوقه پرستم دیدم که ز سر تا به قدم شوق و  امیدم هر چنـــــد گل از خرمن عشق تو نچیدم آن شور جـــــوانی نرود لحظه‌ای از یاد ای راحـــت جان و دل من خانه‌ات آباد هــرگز نشود مهر تو ای شوخ  فراموش کی آتش عشق تو شود یکسره خاموش با اشک جگر سوز، دل سخت تو سفتم خاک ره این کوچـــــه به خارد مژه رفتم دل می‌تپد از شوق که امروز کجائی شاید که دگرباره از این کوچه بیائی
: باب رحمتش گشوده شد؛ دامنم پر از ستاره شد؛ کوله‌بار ابر پاره شد.