eitaa logo
یاوران‌جبههٔ‌انقلاب(آبادی شعر) 🇵🇸
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هوا گرفته، دل ابر و باد خونین است نوای نای چکاوک، چقدر غمگین است رسیده موسم غم، روضه‌ای نمی‌خوانند بقیع بی‌سر و سامانِ باقرِ دین است مدینه شهر پیمبر، سیاه پوشیده به درد و آهِ دمادم به اشک، آذین است شکسته شاخه‌ی طوبی، به خانه‌ی سجاد غمی عظیم به قلب، جهان حق‌بین است هشام! زهر برای عزیز آل رسول ؟ چه دیده‌ای که چنین، قلب تو پر از کین است ؟ به گرد شمع رُخش، یاوران همه جمعند مباحثات صحابه، فصیح و شیرین است به مسلم و به زراره، به مستنیر و بُرید نگاه حضرت باقر، نگاه تحسین است صدوق و شیخ کلینی، منادیان رهش جهاد علمی باقر، جهاد تبیین است دل صنوبری‌اش، غصه‌دار جدش بود تمام عمر، به یاد تنور و خورجین است به چشم دیده تنِ بی سرِ شهیدان را گرفت مجلس روضه، مگر که تسکین است؟ به جسم پاک شریفش کفن رسید اما حسین مانده زمین، داغ او چه سنگین است مزار خاکی باقر، کمی نشان دارد بدون صحن و سرا هم، گداش تامین است
مگه دنبال کانال خوب و شعرهای خوب نبودید؟! 🤔🙂 بزنید روی این نشانی، این همون کانالیه که دنباش بودید 👇 می‌روی اما فقط این‌بار پیش از رفتنت خاطراتت را ببر تنهایی‌ام را پس بده... محدثه نبی حسینی [ بانوی ایهام] عضو شدید؟ پاکش👆کنم؟ 🌱
🏴 چقدر آه کشیدم برای غربت تو! شبیه شمع چکیدم من از مصیبت تو برای آنکه کمی قلب من شود آرام خدا کند برسد دست من به تربت تو خدا که جان تو را با جمال خود آمیخت سرشت، روح مرا نیز با محبت تو چقدر شکر به درگاه حق بدهکارم! فقط برای همین: نعمت ولایت تو سلام حضرت باقر! نمی‌شود هرگز حصار فاصله‌ها مانع زیارت تو لباس مشکی من غصۀ محرّم داشت اضافه شد به غمش غصۀ شهادت تو اگر اجازه دهی، بر حسین گریه کنم ولی نه جای خودم؛ گریه با نیابت تو... @eitaaparvanegi
ای چشمهٔ نور، انشعاباتت کو؟ ای خانه‌ات آباد، خراباتت کو؟ در شهر، نشانه‌ای ز تبلیغ تو نیست ای عشق! ستاد انتخاباتت کو؟
جواد: کانال‌های ما: ❣شعرهای ناب ♥️ @sherhaye_nab ❣ آبادی شعر ♥️ @abadiyesher ❣ سرزمین شعرها ♥️ @sarzaminesher 🌼🌸☘🌼🌸☘
آوای امید از آسمان می‌آید یک روز هم آقای جهان می‌آید ما بر سر عهد عاشقی می‌مانیم تا دولت صاحب‌الزمان می‌آید
از دوری تو غزل پریشان شده است چشمان دلم ترانه‌باران شده است ای آرزوی هزار آدینهٔ عشق بی‌تو همه‌جا شبیه زندان شده است
گر شاعران ز مردم نا اهل خسته اند     هر جا نشسته اند ز صد جا شکسته اند آسان مگیـر کار غزل را که واژه هـا     پشتی شکسته اند اگر خوش نشسته اند *   *   *   * نه کوچک و نه بزرگ کن مردم را     طاووس نمیتوان کنـی کژدم را در حوصلـه کاســه نگنجـد دریـا     با خــاک بگـو روایت گنـدم را *   *   *   * هر چند که خود به کار خود حیـرانیم آن چیــز کـه در خیــال نایـد آنیــم تابوت شود سینه چو دل عشق نداشت ما لحظـه مرگ خـویش را میدانیــم استاد •••✾•🌿🌺🌿•✾•••
من خوب می‌دانم چرا باران تماشایی است یا اشک بلبل در فراق لاله صحرایی است یا علت بیتابی ابر سیاه شب از روی دلتنگی به وقت شام تنهایی است گاهی شبیه ابرها من هم پریشانم وقتی میان سینه ام، عشقی اهورایی است مادر اگر حتی فقط یک ذره بو می‌برد که راه و رسم دخترش، در عشق رسوایی است... حتما میان خلوت گلخانه دق می‌کرد چون بلبلان، مادر خودش مصداق شیدایی است
حاشا که به عالم از تو خوشتر یاری است یا خوب‌تر از دیدن رویت کاری است اندر دو جهان دلبر و یارم تو بسی هم پرتو توست، هر کجا دلداری است ...!
سالها گوشه‌ی چشم تو بلاتکلیفم یا بفرما نظری یا بگذارم بروم
پروانه‌صفت دور رخت می‌گردم این پیلهٔ تنگ نفس اگر بگذارد! بفرمایید از کانال شعر 🦋پروانگی🦋 دیدن کنید 😍 https://eitaa.com/joinchat/3501850673C486942dc5c 🌷همیشه سالم باشید و خوش🌷
جزء اون دسته از کانال‌هایی هست که باید تو هر گوشی باشه ☺️😉
پیشانی‌ام را بوسه زد در خواب هندویی شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی شاید از آن پس بود که احساس می‌کردم در سینه‌ام پر می‌زند شب‌ها پرستویی شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم هر روز سیبی سرخ می‌افتاد در جویی از کودکی دیوانه بودم، مادرم می‌گفت: از شانه‌ام هر روز می‌چیده است شب‌بویی نام تو را می‌کَند روی میزها هر وقت در دست آن دیوانه می‌افتاد چاقویی بیچاره آهویی که صید پنجهٔ شیری است بیچاره‌تر شیری که صید چشم آهویی اکنون ز تو با ناامیدی چشم می‌پوشم اکنون ز من با بی‌وفایی دست می‌شویی آیینه خیلی هم نباید راست‌گو باشد من مایهٔ رنج تو هستم، راست می‌گویی
‏اگر بخواهم تو را توصیف کنم، خواهم گفت: «تو موسیقیِ برخورد باران بر تن پنجره ای!» همانقدر ساده ولی ناب...
عزیزم عشق ،بازی نیست برگرد فریب و صحنه‌سازی نیست برگرد همان کاری که کردی با دل من خدا هم از تو راضی نیست برگرد
هم‌صحبت من پس از تو آیینه شود انبار تمام دردها سینه شود تنهایی من پس از تو بغضش ترکید باید که درون من قرنطینه شود
شب را چگونه صبح کنم بی‌حضور تو یک "آن" برای مردن من هم زیاد بود...
بیهــــــــــــــــوده به بازار نبر، بارِ گُلت را ای بی خبر از توطئه یِ خــــارفروشان
تو گاهی، قندتر از قند هستی و گاهی، گندتر از گند هستی تو ای خورشیدِخندان گاه اخمو به چه سامانه ای پابند هستی؟!
سلام بر تو کتاب ای که آفتاب تویی گران‌ترین و گرامی‌ترین کتاب تویی کتاب‌های جهان از بدایتِ تاریخ تمام مشق تو هستند اگر کتاب تویی سلام بر تو که هم‌صحبتم به بیداری سلام بر تو که بیداری‌ام ز خواب تویی نه شعر، ای همه حکمت که در فضیلت تو بس است این‌که خدا را کلام ناب تویی همان تجلیِ اعظم که از نهایتِ مهر خدا نمود به انسانِ خود خطاب تویی بدون نور تو عالم کویر ظلمت بود که در زمان و زمین روشنی و آب تویی وَ در هبوط زمین، تشنگی انسان را به هر سؤال گواراترین جواب تویی گواهِ آنچه رسولان رفته آوردند! میان آن همه خود حُسن انتخاب، تویی... امانتی که نبی هم‌طراز عترت خویش به جا گذاشته تا موعد حساب تویی تو را به گریه ببوسم، به سینه بگذارم که آن کریمِ همیشه گشوده باب، تویی...
به تو ای عشق می دانی همه نامرد می گویند؟! و گاهی بهترین بیماری یک فرد می گویند... نترس از آتش نفرین این عاشق جماعت که... به داغ سینه های خسته،آه سرد می گویند! تو را از دست دادم،گرچه عاشق های بسیاری به حال آدمِ دلتنگ،دستآورد می گویند! همان هایی که عشقت را به رنگ دیگری دیدند، به قرمز سبز میگویند،به آبی زرد می گویند! چنان علم پزشکی را بهم زد چشمهایت که روان کاوان به چشمانت،علاج درد می گویند! تو دورِ یار می گردی،و من دورِ تو می گردم به تو ،توریستِ جنتلمن، به من ولگرد می گویند! پریشان گشته می فهمد،چرا دارند همواره تمامِ کائنات امشب،به تو "برگرد" می گویند...
خواستم با شعر شیدایت کنم اما نشد با غزل‌ها غرق رؤیایت کنم اما نشد خواستم تا عشق برچینی فقط از چشم من چون کبوتر جَلد اینجایت کنم اما نشد زیر باران آمدم با چتر بسته خیس خیس تا تهِ کوچه تماشایت کنم اما نشد با نسیم صبح آمد عطر مخصوصت که من آمدم در دشت پیدایت کنم اما نشد زیر رگبار نگاه طعنه‌دار دیگران با خودم گفتم که حاشایت کنم اما نشد هیچ‌کس مانند تو غم را برای من نخواست خواستم تا ترک غم‌هایت کنم اما نشد
گـه گاه سـری به من دلتنــگ بزن بـر زنگ کــدورت دلــم رنگ بـزن ور دست نداد و یاد من در تو گرفت انـدازه یک فـاتــحه آهنــگ بـزن *   *   *   * من عشـق تـو نازنیـن نمیدانستـم     دل را ز دل آفریــن نمیدانستــم روزی که دلم هلاک شـد دانستم   عاشق شده بود و این نمیدانستـم *   *   *   * چـو نتوان از جهـان ره توشـه بردن چه سود از حرص بی اندازه خوردن منـه پا را ز حـدّ بیـرون که آسـان کِشی دست از جهان هنگام مردن استاد •••✾•🌿🌺🌿•✾•••