eitaa logo
یاوران‌جبههٔ‌انقلاب(آبادی شعر) 🇵🇸
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم که رویت می‌کند هشیار و بویت می‌کند مستم
بهار آمده اما هوا هوای تو نیست مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست به شوق شال و کلاه تو برف می آمد و سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست نسیم با هوس رخت های روی طناب به رقص آمده و دامن رهای تو نیست کنار این همه مهمان چقدر تنهایم میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست به دل نگیر اگر این روزها کمی دو دلم دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست به شیشه می خورد انگشت های باران،آه شبیه در زدن تو،ولی صدای تو نیست تو نیستی دل این چتر، وا نخواهد شد غمی است باران،وقتی هوا هوای تو نیست  
بی تو از خواب عدم دیده گشودن نتوان بی تو بودن نتوان با تو نبودن نتوان
روی دیوار دلم سایه‌ای از قامت توست مثل تنهایی من قد بلندی داری...
در می.زنی دارد بهار انگار می‌آید دارد کسی با جامه ی گلدار می‌آید وقتی که برمی‌داری از سر آن کلاهت را حتی سلام ساده هم دشوار می‌آید اخمت چه تلخ است و نگاهت گونه‌ای دیگر در آن زمان که لحظه‌ی دیدار می آید من شیوه‌ی خندیدنت را دوست می‌دارم لبخند هم کنج لبت بسیار می.آید تنها من از دیدار تو قلبم دگرگون شد یا بر سر دیوار هم آوار می‌آید؟! قدری بمان و زندگی کن بین ابیاتم اینجا برای قافیه اصرار می‌آید             
چقدر خوب که دیگر مرا نخواهی دید برو که پشت سرت ردِّ پا نخواهی دید بزن به نیل تنت را!زمان معجزه نیست که بعد ازاین اثری از عصا نخواهی دید تو در "گذشته" ای و من چقدر بی "حالم" نقاط مشترکی بین ما نخواهی دید سوای خاطره هامان، سوای دلتنگی- تو روی آنچه گذشت ست را نخواهی دید هنوز توی سرم فکرهای ناجور است میان سیل غزل ناخدا نخواهی دید! مسیر پر زدنت را به گریه شستم من بــــرو! که پشت سرت ردِّ پا نخواهی دید                                 
من پرنده و ماهي، آسماني و دريا گرچه مي‌گريزم، باز، در تو مي‌شوم پيدا از تو ناگزيرم من، همچنان كه دل از داغ همچنان كه قهر از تو، همچنان كه مهر از ما همچنان كه شعر از شور، خ‍ُم‌نشيني از انگور شوق وحدت از منصور، اشتياق گام از پا زنده مي‌شوم روزي چند بار و مي‌ميرم در كشاكش ترديد، در تهاجم اما نه به پشت سر شوري، نه به پيش رو شوقي روزهاي بي‌ديروز، روزهاي بي‌فردا
اینکه می‌بینی نجیب و ساده و بی‌دنگ‌و‌فنگم از تبار لاله‌های سربه‌زیر کوهرنگم ایلیاتی‌زاده‌ام از خاک پاک بختیاری چون نیاکانم همیشه عاشق اسب و تفنگم گرچه دور افتاده‌ام از سرزمین زادگاهم من ز ایل نامیِ بابادی و از هفت‌لنگم چون دلیران غیور و سر‌به‌دار چارلنگی من علی‌مردانی‌ام در حفظ میهن مرد جنگم چشمه‌ام از ارتفاع کوه می‌جوشم دریغا سرنوشتم‌ غربت است و نیست یک لحظه درنگم بر ستیغ شانه‌های زاگرس رقص بلوطم سر به طاق آسمان و ریشه در اعماق سنگم کبک‌ تارازم‌ که در بیخ گلویم ریگ دارم من کرفس پنجهٔ در زیر برف کوهرنگم آه! ای شیرین بهار در عطش‌های زلالم ریخته ساقیِ دنیا در گلو جام شرنگم
شب بود و می‌گذشتم از کوچه‌های باران از دور می‌شنیدم گاهی صدای باران پرسیدم از نشانت؛ گفتند:《 سمت مشرق، بعد از طلوع خورشید، در انتهای باران》 من می نوشتم از عشق؛ جایی که در خیالم پیچیده عطر نرگس؛ در ردپای باران دلواپس تو بودم ؛ هر لحظه می‌سرودم در خلوت خیابان؛ شعری برای باران می‌آمدی و من هم، از شوق با تو بودن اسم تو را نوشتم؛ آن شب به جای باران چتر مرا گرفتی؛ گفتم:《پناه من شو》 گفتی:《 نمی شناسم غیر از خدای باران 》 از خاطرم گذشتی؛ آری چه عاشقانه دارد دلم دوباره با تو هوای باران...
از صبح نگاهش کردم تا نزدیکای غروب، هی گفت خسته نشدی؟ گفتم خسته کدوم بود؟ گفت هیچی، راحت باش. موهاش رنگ شب بود، خودش رنگ روز، یه آدم عجیبی بود، انگار خورشید باشی و همزمان ماه هم باشی.
باید امشب کمی خودم باشم، دورتر از حوالی چشمت بافتی زیر و رو ی دل را با، نقشه‌ی ریز قالی چشمت پیچ و تاب طلایی گیسوت مثل نیلوفری که می‌پیچید یا که نه گندم ی و دل زنبور، خیره‌تر رو به شالی چشمت با من انگار آشنا بودند مردمی در هوای پرچین‌ها مژه‌هایت شراب می‌نوشید در هوای اهالی چشمت صبح‌ها در هوای بارانی، در هوای پر کبوترها در هوایی که بوی حافظ داشت خوانده‌ام بیت عالی چشمت مثل خاکی که بوی نم دارد ،مست تر از هوای پاییزم چِقَدَر عطر تازه‌ای دارد، چای‌های ذغالی چشمت باز باتو ستاره سوسو زد، مثل الماس‌های ریزی که می‌درخشند رو ی تاریکی، در کنار لیالی چشمت مانده ام بی قرار و دلواپس در کنار کسی که رویایی است نشد این بار... ، مانده ام حالا پرسه زن در حوالی چشمت
بسیار دست و پا مزن ای دل به زلف یار تسلیم شو، که رشته‌ی صیاد محکم است
‍ از کوچـــــه زیبای تو امــــــــــروز گذشتم دیدم که همان  عاشق معشوقه پرستم دیدم که ز سر تا به قدم شوق و  امیدم هر چنـــــد گل از خرمن عشق تو نچیدم آن شور جـــــوانی نرود لحظه‌ای از یاد ای راحـــت جان و دل من خانه‌ات آباد هــرگز نشود مهر تو ای شوخ  فراموش کی آتش عشق تو شود یکسره خاموش با اشک جگر سوز، دل سخت تو سفتم خاک ره این کوچـــــه به خارد مژه رفتم دل می‌تپد از شوق که امروز کجائی شاید که دگرباره از این کوچه بیائی
: باب رحمتش گشوده شد؛ دامنم پر از ستاره شد؛ کوله‌بار ابر پاره شد.
آدم اگر عاشق باشد برای دوست داشتنش دلیل نمی‌آورد چرتکه نمی‌اندازد حدو مرز نمی‌گذارد ... آدم اگر عاشق باشد تمام قد دل میدهد ... ‎‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
آیینه‌ای بهتر ز چشم من نخواهی یافت زیبایی‌ات را بعد من پیدا نخواهی کرد
پس از من یاد یک انسان همیشه با تو خواهد بود غمِ یک روحِ سرگردان همیشه با تو خواهد بود اتاق پاک قلبت مال من شاید نبود اما پس از من یاد یک مهمان همیشه با تو خواهد بود گل سرخ عزیز من! به هر گلخانه ای باشی بدان رؤیای یک گلدان همیشه با تو خواهد بود تو دستم را نوازش کرده بودی بعد از این حتماً تبِ یک عشق بی پایان همیشه با تو خواهد بود تو در آغوش من خورشید بودی بانوی دریا نگاه مرد کوهستان همیشه با تو خواهد بود سحر می آید این باور شبم را نور خواهد داد تو برمی گردی این ایمان همیشه با تو خواهد بود پس از من هم تو می مانی «زن کامل» ولی شاید غم یک نیمۀ پنهان همیشه با تو خواهد بود... نگو عادت کنم با دوری ات این خانه حتماً با- گل و آیینه و قرآن همیشه با تو خواهد بود به دستت می سپارم چشمهای اشکبارم را گل زیبای من! باران همیشه با تو خواهد بود...
امشب غزل! مرا به هوایی دگر ببر تا هر کجا که می‌بردت بال و پر ببر تا ناکجا ببر که هنوزم نبرده‌ای این بارم از زمین و زمان دورتر ببر اینجا برای گم شدن از خویش کوچک است جایی که گم شوم دگر از هر نظر ببر آرامشی دوباره مرا رنج می‌دهد مگذار در عذابم و سوی خطر ببر دارد دهان زخم دلم بسته می‌شود بازش به میهمانی آن نیشتر ببر خود را غزل، به بال تو دیگر سپرده‌ام هرجا که دوست داری‌ام امشب ببر ببر
♡ چگونه بگذرم از آن نگاه نورانی از آن دو چشم‌ پر از جذبه‌های عرفانی دلم چطور به خورشید فخر نفروشد؟ که از تشعشع نور تو شد چراغانی من از خدای خیالی گذشته‌ام با تو رسیده‌ام به در خانۀ مسلمانی به من دو هدیه رسیده از ابر احسانت دهان غرقۀ لبخند و چشم بارانی پر از شکوفۀ شوقم به لطف آمدنت بهار شد به خدا آن دل زمستانی مرا که با تو شدم غرق نور و آرامش مکن حواله به موج شب پریشانی چقدر خاطره‌های تو را ورق بزنم چطور بگذرم از صفحه‌های قرآنی ز ماه و مهر گذشتم به‌سادگی اما چگونه بگذرم از آن نگاه نورانی @eitaaparvanegi
عطر تو در هواست؛ می‌آیی یا رفته‌ای؟
کاش تو را قبل کنکور پیدا می‌کردم من تازه امروز وقتی که بغلت کردم معنی "محلول و حلال و حل شونده" را فهمیدم می‌دانی... یک تست هم یک تست بود!
درسخوان بودم ولی کنکورِ عشقت سخت بود تست‌هایش در کتاب گاج هم پیدا نشد🥴
خاموش لب به هجو جهان باز کرده است این زخم ناگهان که دهان باز کرده است چشمم بساط چشم فروبستن از جهان در این جهان چشم چران باز کرده است اشکم برآمد از پس گفتن چه خوب هم طفلک اگر چه دیر زبان باز کرده است این چاک پیرهن که از آن شمع داشتیم خود لب به پاک بودنمان باز کرده است من خود به چشم خویش شنیدم هزار بار هر غنچه ای لبی به اذان باز کرده است
ماجراهایی که با من زیر باران داشتی شعر اگر می‌شد قریب پنج دیوان داشتم
هی وعده ی بی حساب بارانم داد همواره ولی به دست طوفانم داد گور پدر عشق که لبخند مرا یک عمر گرفت و چشم گریانم داد..