eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر در تیغ باشد آب، در دریاست جولانش جدایی عاشقان را مانع دیدار کی گردد؟
ما موشکیم و از کسی پروا نداریم ما با کسی اصلا سر دعوا نداریم سرجنگی ما پر شد از عشق تل‌آویو ما مقصدی غیر از دل 💓حیفا نداریم😉 ۱۴۰۲/۲/۷
وای اگر گرمی خون شهدا سرد شود و زمین جایگه مردم نامرد شود مردی وغیرت وایثار وشهادت برود تنِ تبدار زمین این همه بی درد شود نگذارید که مردان حقیقت بروند بیشه ی عشق پُر از فتنه ی ولگرد شود گرمی و شور شهیدان اگر امروز نبود جای شک نیست که این قافله دلسرد شود رخشِ مردانگی وغیرت وپیکار کجاست؟ رستمی کو که در این عرصه همآورد شود مرد میدان بلا باش که در مذهب عشق هر که با درد بپیوست یقین مرد شود
عاشق شدم به لطف غمت مهربان شدم چیزی که چشم داشتی از من همان شدم روزم بیاد تو همه شد آه و اشک و سوز هر نیمه شب بخاطر تو نیمه جان شدم شیرین و تلخ خاطره‌ها یادم آمدند صد بار هی بهار شدم هی خزان شدم این زهر دوری تو به جانم نشست و من در کام و جام خود، نه شکر،  شوکران شدم آهوی زخمی‌ام که برای شکار بعد در چشم شیر های گرسنه نشان شدم عشق زمینی تو مرا از زمین گرفت در خاک ریشه کرده و بر آسمان شدم با شعری از خودم به پذیرایی‌ام بیا روزی اگر به خانه‌ی تو میهمان شدم
. آقا! به جان خستهٔ من هم نگاه کن! رحمی به‌ حال این دل بی‌سرپناه کن! گم کرده‌ام مسیر رسیدن به دوست را ای راه مستقیم! مرا سربه‌راه کن! تاریک شد دلی که ندیده‌است رویِ تو خورشید من! بیا و شبم را پگاه کن! از نور توست روشنیِ جانِ آفتاب بر جسمِ من بتاب و مرا نیز ماه کن! عمری تو را صدا زده‌ام بعد هر نماز لطفی بر این صدای پر از سوز و‌ آه کن! آقا! گناه من شد اگر مانع ظهور؛ بر من نگیر و عفو بر این روسیاه کن! عجل الله تعالی فرجه الشریف
اندازه‌‌ی من هیچ‌کس بیچاره و بدبخت نیست وقتی‌خیالم از تو و آن قلب سنگت تخت نیست از بی‌تفاوت بودنت یک عمر چشمم اشک ریخت با این دل خون می‌روم اما برایت سخت نیست
نقش جمال یار را تا که به دل کشیده‌ام یک‌سره مهر این و آن از دل خود بریده‌ام هر نظرم که بگذرد جلوهٔ رویش از نظر بار دگر نکوترش بینم از آنچه دیده‌ام عشق مجال کی دهد تا که بگویمی چسان تیر بلای عشق او بر دل و جان خریده‌ام سوزم و ریزم اشک غم، شمع‌صفت به‌پای دل در طلبش چه خارها بر دل خود خلیده‌ام چاک دل از فراق او می‌زنم و نمی‌زند بخیه به پاره‌های دل، کز غم او دریده‌ام این دل سنگم آب شد زآتش اشتیاق شه بس‌که به ناله روز و شب، کورهٔ دل دمیده‌ام شرح نمی‌توان دهم سوزش حال خود به‌جز ریزش اشک دیده و خون دل چکیده‌ام حیران تا کی از غمش، اشک به دامن آورد؟ چون دل داغ‌دار خود هیچ دلی ندیده‌ام
دلی که عاشق و صابر بُود مگر سنگ است؟ ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است برادران طریقت نصیحتم مکنید که توبه در ره عشق، آبگینه بر سنگ است...
به گرمی غنچه‌ها را می‌نوازد مثل فرزندش یقین از نور و باران آفرید او را خداوندش هوای خانه پاکیزه‌است در این شهر آلوده هوای خانه را پاکیزه کرده دود اسپندش کبوتر‌هایی از نخ، جان گرفته با گره‌هایش گلیمی بافته از آسمان دست هنرمندش خدایا کاش مادر بی‌خبر از دردهایم بود که با هر اتفاق تلخ، بالا می‌رود قندش دوباره پنجره یخ‌بسته، می‌کوبد به در طوفان خزان پشتِ در است و همچنان سبز است لبخندش صداقت را نشانم داده از آیینه‌ها بهتر که قولش قول و حرفش حرف و سوگند‌ است سوگندش گذشت از اشتباهاتم، شبیه جویبار از سنگ اگر گاهی نبود اخلاق و رفتارم خوشایندش به من گفته: مبادا بعد مرگ از خواب برخیزی به یاد چشم خواب‌آلود من مانده‌ است این پندش
لب‌تشنه خوابیدند پای حوض گلدان‌ها شاید تو برگشتی و برگشتند باران‌ها شاید تو برگشتی و شهریور خنک‌تر شد دنیا کمی آرام شد، خوابید طوفان‌ها شاید تو برگشتی و مثل صبح روز عید پر کرد ذهنِ خانه را تبریکِ مهمان‌ها آن وقت دورِ سفره می‌گویند و می‌خندند بشقاب‌ها، چنگال و قاشق‌ها، نمکدان‌ها آن وقت عطرِ چای لاهیجان و لیموترش آن وقت رفت و آمدِ شیرین قندان‌ها تو نیستی و استکان‌ها نیز خاموش‌اند ای کاش بودی تا تمام روز فنجان‌ها...
گرچه از جور ِ تو تا صُبح نَخوابیدم، لیک مَصلحت نیست نَگویم به شما صُبح بخیر
خبرت هست که ما را شده‌ای خواب و خیال ؟!
روشن نشد صحن دلم با نور خورشید دور است مرغ قلب من از تور خورشید از آتش جانم اگر دودی برآید باقی نمی‌ماند اثر از نور خورشید یک‌عمر بخشیده به قلب داغ، آتش آخر چه بود از این کرَم منظور خورشید؟ خورشید می‌میرد ولی مانند من نه آتش نمی‌آید برون از گور خورشید پنهان بکن داغی اگر در سینه داری نگذار آن را پیش چشم شور خورشید پیش نگاهی ماه من! زیبا نبودی زیبا نبودی در نگاه کور خورشید دنبال شمعی نیست این پروانه دیگر وقتی نمی‌سوزد پرش با نور خورشید
صبح است کمی چای و عسل می‌چسبد لبخندِ گُلَت بغل بغل می‌چسبد لبخند بزن که شعرمان دَم بکشد همراهِ غذایمان، غزل می‌چسبد.
مهمان شده ایم ناگهان، ناخوانده نسلیم که روی دست دنیا مانده هربار که آمدیم آدم بشویم عشق آمده و فاتحه مان را خوانده @gida13
احسنت👌☺️👏👏👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقت بزن در رو دیگه تموم شد ☺️ 📽️ 😁 عااااااااالی👏👏👏👏👏
هدایت شده از فراخوان شعر
🔹فراخوان شعر برای گروه‌های سرود کشوری لطفا سه‌چهار بیت آغازین شعر خود را با این موضوعات جهت انتخاب و تولید سرود/ترانه ویژه ی (کودک ، نوجوان و جوان) برای این شماره در تلگرام 09123512218 یا این آی دی در ایتا @Meisam599 ارسال بفرمایید. 🔹موضوعات؛ ۱. ایران آباد و آزاد با نگاهی نو(مشترکات) ۲. خانواده (احترام و تکریم - غنیمت شمردن فرصت ها - تقویت همدلی و مهربانی و دوستی - ایجاد اوقات خوش و حال خوب) و ... ۳. خدا و دوستی با او ۴. امام زمان ۵. امام رضا ۶. سلامتی، ورزش و نشاط(در خانه و مدرسه) ۷. اسطوره‌های شاهنامه و پاسداری از زبان فارسی 🔹مهلت ارسال؛ تا سه شنبه ۱۱ اردیبهشت 🔹به منتخبین هدیه ی نقدی متناسب با امتیازات کسب شده در کارگروه تولید تقدیم خواهد شد. نکته مهم: بر اساس تجربه های قبلی قصد داریم شفاف و حساب شده حقوق مادی و معنوی آثار و تکریم عوامل تولید(شاعر - آهنگساز - تنظیم کننده - کارگروه تولید) را مورد توجه قرار دهیم. 🔹لینک گروه کشوری آموزش مربیگری سرود 321 https://eitaa.com/joinchat/3664511336C2688e8427a 🔹کانال در ایتا؛ @Farakhanesher
هر زمان عهد نمودیم که آدم باشیم سیب پر وسوسه‌ی گونه‌ی حوا نگذاشت
ترک یاری کردی و من همچنان یارم تو را دشمن جانی و از جان دوست‌تر دارم تو را
او‌ که هم‌دردم شده گویا خودش هم، درد بود او خودش زخمِ همان مرهَم که می‌آورد بود
رنگ سیاهی زد جهانم آسمانم را باید عوض کرد آسمانم را جهانم را شد شانه های من کتاب زخم از یاران باید ببوسم دستهای دشمنانم را یک رنگی دل بر زمینم گرچه زد اما لعنت نخواهم کرد قلب مهربانم را با شعر تنها میتوانم درد دل کردن اینکه 'به چشم هرکه آمد نربادنم' را از آدمیزده گریزانم ولی افسوس از پای رفتن پیری‌ام برده توانم را
در وادی چشمتان رها خواهم شد. با مطلع عشق آشنا خواهم شد. غوغای نگاهتان خیال‌انگیز است من شاعر چشمان شما خواهم شد
تو آن غمی که به صد شادمانه می‌ارزی قصیده‌ای که به صدها ترانه می‌ارزی تو آن نهایتِ آوارگی به دنیایی که این زمانه به صد آشیانه می‌ارزی تو آن سکوتِ بلندی به منتهای کلام که بهتر از سخنی جاودانه می‌ارزی تو آن غرورِ قشنگی به پیشِ بادِ هوس به بر فروتنیِ عاجزانه می‌ارزی تو آن گناهِ کبیری، به سرزنش محکوم که بر تکبّرِ ذِکری شبانه می‌ارزی تو آن بلندیِ افتادگی به میدانی که بر بَرندگیِ زورخانه می‌ارزی تو آن دو دستِ نیازی به پیشِ بنده‌نواز که بر کرامتِ صدها خزانه می‌ارزی تو آن تلاطمِ دریایِ عاشقی هستی که بر سکوتِ هزارانِ کرانه می‌ارزی تو آن تراوشِ یک چشمه در بیابانی که بر خروشِ بسی رودخانه می‌ارزی تو آن ملامتِ شیرینِ دلبری هستی که بر سلامتیِ زاهدانه می‌ارزی تو دستمزدِ امیدی به روز اوّلِ مهر که بر مقرّریِ سالیانه می‌ارزی تو آن رسیده‌ترین میوهٔ وفا هستی که بر تراکمی از نوبرانه می‌ارزی تو خطِّ نامهٔ مجنون به چشمِ لیلایی که بر غنیمتیِ خسروانه می‌ارزی تو پیرِ پاکِ مرادی در این مسیرِ صعود که بر جوانیِ صدها جوانه می‌ارزی.