eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
به یاد ساقی میخانه‌ام، شراب شراب مپرس حال دلم را که شد خراب خراب به آنچه دیده‌ام از خلق اعتمادی نیست که می‌زنند در این شهر بر نقاب نقاب ز دین فروشی اهل ریا نفهمیدیم کجا گناه گناه است و کی ثواب ثواب به بارگاه امیری دخیل باید بست که می‌دهد به سؤالات بی‌جواب، جواب عجیب نیست که در شرح سطری از سخنش بیاورند رسولان بی‌کتاب کتاب فرشتگان مقرب هنوز هم در عرش به سر نهند در اندوه بوتراب، تراب
‏بيا كه هر دو به نوعى به شانه محتاجيم دوباره موى تو و حال من پريشان است
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعرخوانی در مدح حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در محضر رهبر انقلاب
هدایت شده از 
آبادی شعر رو از دست ندید 👆👆
ممنون از شما🙏🌸
💐 بهار 💐 آری! هوا خوش است و غزل خیز در بهار باریده است خنده یکریز در بهار از باد نوبهار، حدیث است تن مپوش باید درید جامه پرهیز در بهار اما خدا نیاورد آن روز را که آه گیرد دلی بهانه پاییز در بهار بی دید و بازدید تو تبریک عید چیست؟ چندین دروغ مصلحت آمیز در بهار با دیدنم پر از عرق شرم می شوند گل‌های شادکامِ دل‌انگیز در بهار می بینم ای شکوفه! که خون می شود دلت از شاخه ی انار میاویز در بهار
ندیده بودمت ولی چقدر آشنایمی چرا به محض دیدنم دو چشم خویش بسته ای چقدر میشناسی ام،چقدر دوست دارمت گمان کنم نبوده ام که در دلم نشسته ای
. ▪️صلی الله علیک یا عمّ رسول الله، یا به خون نشست یلی که پناه لشکر بود یلی که شیر حق و حامی پیمبر بود سیاه گشت چو شب، روز کفر و شرک و نفاق همین‌که حمزه کنار رسول و حیدر بود نداشت خصم و هماورد قابلی در جنگ که در میانۀ میدان چو ضِیغَم نر بود چو حمزه بود، سپاه خدا شکست نداشت غیور و صف‌شکن و مؤمن و دلاور بود نشست حمزه به خاک و فتاد ثلمه به دین غروب جنگ اُحد همچو صبح محشر بود شکست پشت پیمبر چو مرد میدان رفت ز داغ حمزه دلش خون و دیده‌اش تر بود گرفت او لقب و نام، سیدالشهدا نخست گریه‌کن او بتول اطهر بود علی کنارش اگر حمزه یا که جعفر داشت نصیب فاطمه کی میخ و آتش در بود؟ ✍️ 🏴
‏سرزنش مى كنى مرا اما ‏به گناهم دچار خواهى شد ‏عشق وقتى تنيده شد به تنت ‏سخت بى اختيار خواهى شد ‏‌
قصدِ رفتن داری و این پا و آن پا می‌کنی خوب می دانی چه داری با دلِ ما می‌کنی خوب می دانی قرارِ ما از اول این نبود با تمامِ خوبی‌ات بد با دلم تا می‌کنی زیرِ لب آرام می گویی "خداحافظ عزیز" آتشی در سینه با این جمله برپا می‌کنی تا نبینی اشکِ من را، سر می‌اندازی به زیر از تو ممنونم که تا این حد مدارا می‌کنی باشد اشکالی ندارد، بیخیالِ آنچه بود بی‌خیالِ عشقِ پنهانی که حاشا می‌کنی زندگی یعنی نمایشنامه ‌ای با درد و آه آخرین نقشِ خودت را خوب ایفا می‌کنی می‌رسد روزی که برمی‌گردی و من نیستم جایِ من این شعر را با گریه پیدا می‌کنی
تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست از غیرتمان بود، نوشتند حسودیم🙄✋🏻 🌱
ای روزگار، جنگ من و تو تمام شد موی سپید، پرچم صلح است بر سرم مجتبی خرسندی
: چشم ناپاک را نمی‌خواهند؛ نـزدِ پـروردگارِ زیبایی روسری‌هـای بـاحیا مــاه‌اند. علیرضامهران
مثل خنجر آمدی در قلب، آیا بس نبود؟ پس چرا مانند ارّه می روی نامهربان؟؟؟ ✍
صباح‌الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز که غوغا می‌کند در سر خیال خواب دوشینم حافظ
بیدار  تو  تا  بودم  رویای  تو  می دیدم بیدار  کن  از  خوابم  ای  شاهد  رویایی ازچشم تو می خیزد هنگامه ی سر مستی وز  زلف  تو  می زاید  انگیزه ی  شیدایی استاد َشهريار 🌴🕯🌴 ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای سوخته‌ دل بِستَر و مَزار یکی است تَمشکِ ترشِ لب و تُنگِ زَهرِمار یکی است
. می‌کند آشفته‌ام، همهمهٔ خویشتن کاش برون می‌شدم، از همهٔ خویشتن می‌کشد از هر طرف، چون پر کاهی مرا وسوسهٔ این و آن، دمدمهٔ خویشتن پنجه در افکنده‌ام، در دل خونین خویش گرگ‌وش افتاده‌ام، در رمهٔ خویشتن بادهٔ نابم گهی، زهر هلاهل گهی خود به فغانم از این، ملقمهٔ خویشتن طفلم و بنهاده سر، بر سر دامان عشق تا کُندم بی‌خود از، زمزمهٔ خویشتن مست و خرابم امین، بی‌خبر از بود و هست از که ستانم بگو! مظلمهٔ خویشتن
هدایت شده از 
. هرچند که طبع، زنده از خندهٔ توست هرگز نسرودم آنچه زیبندهٔ توست در وصف تو شعر من ندارد کشفی شرمنده که شعر نیز شرمندهٔ توست @asharejavad
. من رنج علی‌الدوام را فهمیدم این هستی بی‌مرام را فهمیدم با گریهٔ طــفــلــی سر راه مردم مـوسـیـقی بی‌کلام را فهمیدم!
. در آتش غم به حال خود می‌گریم شمعم همه‌دم به‌ حال خود می‌گریم از بس‌که هوای شعرهایم ابری است باران شده‌ام به حال خود می‌گریم
دیوانه و مست همچنان می‌گردم لبریز شکست همچنان می‌گردم در شهر شما دربه‌در انسانم خورشید‌به‌دست همچنان می‌گردم جلیل صفربیگی
. تو را با هل‌ها... لابه‌لای چایم ریختم و دم کردمت... میان تار و پود شال گردنم گذاشتم و بافتمت دور ریشه‌های گیاهم پیچیدم و کاشتمت در کلمات شعرم ترکیب کردم و سرودمت حالا تو در تمام منی در زندگی‌ام پخش شده‌ای حتی اگر بخواهی هم نمی‌توانی بروی...
. تا قندِ سلام، بر دهان‌ها با توست شیرینی عشق بر زبان‌ها با توست خورشید چقدر دست‌و‌دل‌بازی تو لبخندِ خدای آسمان‌ها با توست!