eitaa logo
یاوران‌جبههٔ‌انقلاب(آبادی شعر) 🇵🇸
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
با خنده و گریه، بغض و عشق و فریاد در دست قلم میان جمع اضداد آمد که بگوید از چگونه خواندن ایثار و گذشت و خوب ماندن، استاد
ای دل چو فراق یار دیدی خون شو وی دیده موافقت بکن جیحون شو ای جان تو عزیزتر نه‌ای از یارم بی یار نخواهمت زتن بیرون شو
می‌زند لبخند تا شاید بخنداند مرا خوب می‌دانم تکیده قامتش این روزها خسته و افسرده می‌آید پر از شرمندگی باز هم آزرده دل، دولا کمر، بابای ما چند ماهی می‌شود در جستجوی کار نو می‌رود با خنده صبح و شام می‌گیرد عزا روی سرخ وسیلی واین آبروی لعنتی کم‌کمک دارد پشیمان می‌کند ما را حیا آشنایان هم غریبه،دوستان هم کور و کر از لب بابا نمی افتد توکل برخدا روزهای خوب می‌آیند! می دانم ولی... خرد شد بابا از این درد و غم بی انتها
دلم جنگل...دلم باران...دلم مهتاب می‌خواهد دلم یک کلبه‌ی چوبی کنار آب می‌خواهد چنان دلگیرم از دنیا که ترجیحا دلم شعری... پر از تصویر موزون و خیالی ناب می‌خواهد قلم دستم به دامانت، بکِش یک دسته مرغابی که دل آرامشِ محضِ لبِ تالاب می‌خواهد جهانی خالی از وحشت، نه کفتار و نه سگ باشد دلم یک جنگلِ سبزِ پُر از سنجاب می‌خواهد تمامِ حسِ شعرم را بگنجان در غزل امشب که این تصویر رویایی فقط یک قاب می‌خواهد اتاقی از اقاقی را برایم فرش کن در شعر که ذهن خسته ی شاعر دو ساعت خواب می‌خواهد نعشه ﯼ ﺷﻌﺮﻡ ﻭﻟﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺧﻤﺎﺭﯼ ﻣﯿ‌ﮑﺸﻢ ﮔﻮﺷﻪ ﺩﻧﺞ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﺑﯽ ﻗـــﺮﺍﺭﯼ ﻣﯿ‌ﮑﺸﻢ ﺗﮑﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺧﺎﻃـــﺮﺍﺗﻢ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﭼﯿﺪﻩ‌ﺍﻡ ﭘﺸﺖ ﻋﮑﺲ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ،ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﻣﯿ‌ﮑﺸﻢ
شبیه قند فریمانِ حل شده در چای چقدر یاد تو شیرین، دعا بقای شماست سرت همیشه سلامت به قله‌های ادب همیشه پرچم آموزگارها بالاست
🇮🇷 🌸 آموزگار محبت نام تو پر از مهر، پر از شور و صفاست درس تو محبت است، ایمان و وفاست نام تو نمی‌رود معلم از یاد کار تو نه کار انبیا، کار خداست ✍️
روز معلم رو خدمت استاد عارفیان بزرگوار تبریک عرض میکنیم🌼🌼
کاش میشد دوباره اسمم رو بشنوم از لب اناریِ تو کاش من رو دوباره غرق کنه موج موهای آبشاریِ تو کاش دلتنگ من بشی یک بار که بشم نشئه از خماریِ تو
با خودم لج کرده ام بیدار باشم تا که تو؛ بر سرِ رحم آیی و امشب بگویی "شب بخیر"
تَر کرده اشکِ من، همه‌شب، بالش مرا برده‌ست گریه بعد تو، آسایش مرا ماهیّ سرخِ عشق, قدم‌رنجه کرده و بر هم زده‌ست برکه‌ی آرامش مرا هرقدر غصّه می‌خورم این روزها، کم است تغییر داده عشقِ تو، گنجایش مرا کوهِ غرور بودم و در هم شکستی‌ام دیدی فروشکستن و فرسایش مرا سرگشته‌ی دیارِ عدم بود، بودِ من عشقِ تو داد رخصتِ پیدایش مرا امشب بخوان به جای غزل از نگاه من شوق نوازش و عطشِ خواهش مرا... ‏
سلام. صبحتون به‌خیر🌼
سعدی از جورِ فراقت همه روز این می‌گفت عهد بشکستی و من بر سرِ پیمان بودم...
مرا از لشکر دشمن هراسی نیست! میترسم که خونم را بریزند آخر سر، جان‌نثارانم
تا معلم گفت از جنّت چه میدانی سریع بیتی از چشمان سبزش را سرودم بیست داد
آمدم صبح را بغل کردم غم خود را به آه حل کردم عوض چای تلخ هرروزی کام دل را پر از عسل کردم باز تصویر توست در جانم روشن از نور توست ایوانم از تنور محبتت ای دوست! هر شب و صبح می‌رسد نانم باز یارب مرا صدا کردی با نگاه خود آشنا کردی ازمیان تمام مخلوقات بهر عشقت مرا سوا کردی  قلب من شد بهار با یادت چشم شد چشمه‌سار با یادت تیر صیادها نخورد به من دل من شد شکار با یادت در دلم یک غزال می‌رقصد عقل و وهم و خیال می‌رقصد ماهی سرخ عشق تو دارد در شرابی زلال می‌رقصد من کلاغ و درخت و صحرایم آتش و آسمان و دریایم شعر و احساس و عقل و نور و یقین واژه و حرف و صوت و معنایم باز آغوش توست معبد من خانۀ عشق توست مقصد من کشتگان تو مقتلی دارند کنج آغوش توست مشهد من
دلم هوای تو دارد، دگر هوا چه کند!؟ به آستان تو آمد، دگر سرا چه کند!؟ اسیر دام تو، دلخوش به آب و دانه‌ی توست گدای عشق شما، مانده بی‌شما چه کند!؟ به هر طرف که نظر می‌کنم، بلا خیزد دلم میانه‌ی گردابی از بلا چه کند!؟ دلم خوش است که من مبتلا به درد توام کسی که درد تو را دارد او دوا چه کند!؟ تمام جود و سخایی، تمام لطف و عطا اگر تو دست نگیری که بینوا چه کند!؟ خدا کند که مرا یک دم از نظر نبری! غریب را نبوَد جز تو آشنا، چه کند؟ تو آن امام رئوفی که مهر تو بی‌حد اگر کرَم نکند شه به این گدا چه کند!؟ تمام عمر نگاهم به دست‌های تو بود شفیع آن که نباشی تو یا رضا(ع)! چه کند!؟
هرچه را داشته‌ام ریخته‌ام دور و برم مثلا کار زیاد است و شلوغ است سرم مثلا تنگِ کسی نیست دلم اصلا هم خستهٔ مشغله‌ها هستم اگر هم پکرم چقدر این دو سه هفته نرسیدم به خودم وضعم آن‌قدر شلخته است که گویی پسرم یوسفم رفته و درها همگی بسته شده من در این قصرِ دراندشت پی‌اش در به درم نه که دلتنگی و این مسأله‌ها! می‌خواهم تکهٔ پیرهنش مانده برایش ببرم لاأقل کاش که زخمی زده بودم کاری تا اگر تازگی‌ام رفت بماند اثرم چقدر کار کشید از دل شیرازی من «پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم» باز هم بوی غذایی که دلش سوخت برام می‌روم باز سر کوچه فلافل بخرم باز هم بین غزل مسخره‌بازی کردم تا غرورم مثلا حفظ شود خیر سرم من که بانویم و پا پیش گذارم زشت است تو هم آن‌قدر نیا تا که بیاید خبرم
ما چشم‌های مست تو را سر کشیده‌ایم، مارا به خمره‌های شراب احتیاج نیست...
اینجا تمام حنجره‌ها لاف می‌زنند هرگز کسی هر آنچه که می‌گفت، آن نبود ‌‌
خواستم  تا یک جهان آرام جان باشد نبود گفته بود آرام جان یک جهان باشد نبود پیش چشم پرهیاهوی تلاطم پرورش خواستم طبع غزل گویم روان باشد نبود  قصد بدمستی نبود اما امان از چشم او در کنار خمره باید استکان باشد نبود من خجول و پشت هر نه جام دیگر می‌رسید ساقی مجلس که باید همزبان باشد نبود برف بود و مستی و گرمای آغوش نگار آن چه باید از خجالت در میان باشد نبود در زمین بازی شطرنجی پیراهنش  راضی ام هرچند می باید زمان باشد نبود
فدای آن گل پژمرده در موی پریشانت بر این آشفتگی دستی بکش دستم به دامانت اگر از مو طناب محکمی می بافتی، حافظ نمی افتاد بی تردید در چاه زندانت اگر قدقامتت را با صف مستان نمی بستی یکی خیام را می دید با تکبیر گویانت پی ات افتاده اند از مولوی ها تا غزالی ها ملاک عارفان و فیلسوفان است چشمانت! به آتش می کشد پیش تو، سعدی بوستانش را که توفیقی نه چندان است از وصف دو چندانت کسی سر در نیاورد از پریشانی شاعرها تو هرگز در نیاوردی سرت را از گریبانت زبان حال هر شعری همین جمله ست، می دانم همین یک سطر کوتاه: «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا» حالا که بازی می کند پیری شبیه کودکان هر روز در عرض خیابانت...