eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
30 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
حرفی نزن چیزی نگو باید برایم گریه کرد باید برای مردن افسانه‌هایم گریه کرد عکسم درون اینه دارد چه زجری میکشد بعد از شکستم اینه در زیر پایم گریه کرد ثابت نشد من مجرمم یا چشمهای وحشی‌ات قاضی برای دادن حکم خطایم گریه کرد دکتر نشسته پشت میز و نسخه را خط می‌زند او هم که عاشق بوده از بهر شفایم گریه کرد مادر که می‌داند دلم عمری خرابت میشود دیشب به جای خواندن قران به جایم گریه کرد گفتم فراموشش کنم اما پدر ناباور و... وقتی که می‌گفتم به تو بی‌اعتنایم گریه کرد حرفی برای آسمان گفتم که طوفانی نشد اما برای مدتی از ناسزایم گریه کرد گفتم به خود حرفی نزن باید تماشایش کنم عکسش به آغوشم کشید و پابه‌پایم گریه کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌧 باز باران با ترانه.... تقدیم به همه اونایی که دلشون واسه گذشته تنگ شده مهربانی زیباست ☺️👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیج آمریکا😅✋ شعر طنز جالبیه ببینید تا روح تون تازه شه😅 💠
پیام مخفی رهبر انقلاب در نمایشگاه کتاب به اسرائیل
بیا شویم چو خاکستری رها در باد من و تو را برساند مگر نسیم به هم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
عطـرِ موهـایت قـرار از شهـر مـی‌گیـرد بگو دل ربودن را کدام عطار یادت داده است؟
آبادی شعر 🇵🇸
عطـرِ موهـایت قـرار از شهـر مـی‌گیـرد بگو دل ربودن را کدام عطار یادت داده است؟ #سجاد_سامانی
سرد بودن با مرا دیوار یادت داده است نارفیق بی‌مروّت، کار یادت داده است توبه‌ات از روزهایم عشقبازی را گرفت آه از آن زاهد که استغفار یادت داده است دوستت دارم ولی با دوستانت دشمنی گردش دنیا فقط آزار یادت داده است عطر موهایت قرار از شهر می گیرد بگو دل ربودن را کدام عطار یادت داده است؟ عهد با من بستی و از یاد بردی، روزگار از وفاداری همین مقدار یادت داده است.
بیستون دیشب به چشمم جاده‌ای هموار بود؛ ابن سیرین را خبر کن، خواب شیرین دیده‌ام...
دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست هزار عرصه برای پریدنم تنگ است اسیر خاکم و پرواز، سرنوشتم بود فرو پریدن و در خاک بودنم ننگ است چگونه سر کند اینجا ترانه‌ی خود را دلی که با تپش عشق او هماهنگ است هزار چشمه ی فریاد، در دلم جوشید چگونه راه بجوید که رو به رو سنگ است مرا به زاویه‌ی باغ عشق، مهمان کن در این هزاره فقط عشق، پاک و بی‌رنگ است
من از دلبستگی‌های تو با آیینه دانستم که بر دیدار طاقت‌سوز خود عاشق‌تر از مایی
یا رضا با دست خالی، بر تو مهمان آمدم تا کنم جان را پر از گلهای ایمان آمدم آستان دلنوازت، ساحل عفو و عطاست با امید عفو تو، ای بحر غفران آمدم
هدایت شده از اشعار مارال افشون
بعد تو شیرین زبانیِ کسی خامم نکرد بچه آهو بودم اما هیچ‌کس رامم نکرد ناله‌ی فهرستی از صد آرزوی مرده‌ام دفتر تقدیر نامردانه اعلامم نکرد با خیالت در حرای شعرها جا مانده‌ام وحیِ عشقم که خدا بر قلبت الهامم نکرد "لن تنالوا البرَّ حَتّی تنفقوا ممّا تحب..." چشم‌های مُنعِمت یک لحظه اطعامم نکرد متهم به قتل احساسات پاک و ساده‌ام شاکیم از دست تقدیری که اعدامم نکرد
‍ ‍ تا که از سمت شما بوی سفر می‌آید آه، در سینه‌ی من حس خطر می‌آید این چه رسمی است که هر روز در این آبادی درد بر سینه‌ی دلسوخته تر می‌آید شده بازیچه‌ی دستان تو امروز دلم دارد از دست تو این حوصله سر می‌آید پلک بر هم نزند هر که تو را می‌بیند خواب در چشم منِ خسته مگر می‌آید و همین معجزه‌ی عشق گواه دل ماست اشک فرهاد که از کوه و کمر می‌آید سینه‌ام بیشه‌ی سبزی است و یادت هر شب باغبانی است که همراه تبر می‌آید این چه دردی است که در سینه‌ی من افتاده است این چه آهی است که با خون جگر می‌آید عاقبت آه منِ بی‌سرو‌پا می‌گیرد پدر پیر فلک یک شبه در می‌آید
ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید می‌توان از تو فقط دور شد و آه کشید پرچم صلح برافراشته‌ام بر سر خویش نه یکی، بلکه به اندازهٔ موهای سفید سال‌ها مثل درختی که دم نجاری است وقت روشن‌شدن ارّه وجودم لرزید ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من به تقاضای خود اصرار نباید ورزید شب کوتاه وصالت به «گمان» شد سپری دست در زلف تو نابرده دو تا صبح دمید من از آن کوچ که باید بروی کشته شوی زنده برگشتم و انگیزهٔ پرواز پرید تلخی وصل ندارد کم از اندوه فراق شادی بلبل از آن است که بو کرد و نچید مقصد آن‌گونه که گفتند به ما، روشن نیست دوستان نیمهٔ راهید اگر، برگردید!
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
جواد: کانال‌های ما: ❣شعرهای ناب ♥️ @sherhaye_nab ❣ آبادی شعر ♥️ @abadiyesher ❣ سرزمین شعرها ♥️ @sarzaminesher 🌼🌸☘🌼🌸☘
بخشی از مقدمهٔ محمدرضا سنگری بر کتاب «خورشید در عبای تو پیچیده است» از مرتضی حیدری آل کثیر: شعر آذرخش ناگهان احساس و عاطفه و طوفان و سیلان رستاخیز درون نیست، اصلا هیچ شعری ناگهان نیست، مثل تراکم قطره‌ها که در تدرّج خویش باران می‌زایند و پیوند ذره‌ها که حجم انبوه نور می‌آفرینند، شعر پشت روح و ذهن و ضمیر به تدریج شکل می‌گیرد و البته در یک ناگهان به نفس گریه‌ای یا لبخندی متولد می‌شود. پشت همهٔ سروده‌های بزرگ، روح تکوین‌یافتهٔ شاعر، سوسو می‌زند. روحی که در گذار از حادثه‌های درون و بیرون به باروری رسیده و میوهٔ آن در هیئت شعر بر شاخهٔ وجود شاعر نشسته است. اکنون پرسش آن است که چه "چیزها" در پیوند مبارک خود در آسمان وجود شاعر، خورشید شعرها و زایش ستاره‌های سروده را سبب می‌شوند. چه عناصر رازآمیز و غریبی در ازدواج خجسته و شورانگیز خویش، کودکی، به نام شعر را میهمان هستی وجود شاعر می‌کنند. همان‌گونه که گفته شد باید نخست باور کرد، شعر گدازه‌های ناگهان آتشفشان جان نیست. هرچند هیچ آتشفشانی نیز ناگهان فوران نمی‌کند و تکوین دل آتشین کوه‌ها در طول سال‌ها و قرن‌ها و هزاره‌ها شکل می‌گیرد. به قول محمدعلی شمس‌الدین شاعر عرب: "شعر ظاهرا ناگهان متولد می‌شود، اما در واقع در نهان‌گاه‌های خودآگاهی و ناخودآگاهی و بیش‌تر در ناخودآگاهی یعنی سمت مبهم ادراک و اتاق محرمانهٔ درون آدمی ساخته شده و ناگهان بروز می‌کند." عناصر به‌هم‌پیوسته‌ای که شعر می‌سازند یا شاعر و شعر را می‌سازند، این چند عنصر می‌توانند باشند: ۱ _ ذوق سرشار: همه نمی‌توانند شاعر باشند. اگر شعر آموختنی بود، جهان این همه معطل آمدن فردوسی‌ها و حافظ‌ها و مولاناها نمی‌شد. اصلا شاعران این همه تکاپو نمی‌کردند تا طلوع آفتاب سعدی و گوته و نظامی و الیوت و تاگور را انتظار بکشند. این ذات شاعرانه یا به قول حافظ آنِ شاعرانه، بخشش خداوند است. هرچند برخی ممکن است این بخشش را خوب نیابند و به باروری و صیقل‌دهندگی آن نپردازند. ۲ _ انس با ملکوت واژه‌ها: شعر معماری واژه‌هاست و کسی می‌تواند شاعر موفق باشد که طول، عرض، حجم، رنگ، مزه، وزن، و هفت توی واژه‌ها را کاویده باشد. شاعر باید با واژه‌ها زندگی کند... نه خود واژه‌ها باشد. آن‌قدر محرم واژه‌ها شود که واژه‌ها در عریان‌ترین هیئت برایش آغوش بگشایند و او در همنفسی مداوم واژه‌ها، خلقت تازه‌ای از واژه را رقم بزند. واژه‌ها همیشه آرام و رام نیستند. شاعر در ممارست شاعرانهٔ خویش و زیستن مدام با واژه‌ها، با آن‌ها به تفاهم می‌رسد. توسن سرکش کلمات را رام می‌کند و با آنان راهوار و هموار به سمت مقصد آفرینش‌های نو سلوک می‌کند. شاعران بزرگ‌ترین واژه‌ها را می‌شناسانند و واژه‌ها با شاعران زندگی می‌کنند و زنده‌تر می‌شوند. ۳ _ شناوری و ساحل‌ناپذیری در تامّل و مطالعه: شاعر باید بخواند و بخواند و بخواند، گذشته را، امروز را، خود را، هستی را، و همه چیز را. آن‌قدر در هندسهٔ وجود شناور شود تا ضلع پنجم مستطیل را کشف کند! آن‌قدر بگردد تا شیوهٔ برون‌شد از مدار دایره را بیابد و چنان حیرت‌زده در ملکوت پدیده‌ها سفر کند که همهٔ واژه‌های سربه‌مهر ملکوت مقابل نگاهش قفل بگشایند و خود را افشا کنند. شاعر اگر در حصار امروز بماند زودتر تمام می‌شود، اگر در حصار گذشته بماند هرگز به امروز و فردا نمی‌رسد. برای شاعر گذشته مقصد نیست گذرگاه است. در گذشته نمی‌ماند اما از گذشته ناگزیر است. شاعر گذشتهٔ فرهنگی خود را می‌شناسد، برای او هیچ چیز دورریختنی نیست. او قدرت بازیافت حتی زباله‌های دیروز را دارد. اگر شاعر فردا داشته باشد مدیون گذشته و حال است. او تنها و تنها در مضمون شعرها و اندیشه‌ها شنا نمی‌کند که شیوه، ساخت، رندی‌ها، ظرافت‌ها و زیرکی کلام را نیز می‌کاود، چرا که در نگاه او فرم همان اندازه مهم است که محتوا و مگر در ساختن یک ساختمان نقشه کافی است؟! هرگز، درون‌کاری‌ها و ظرافت‌کاری‌ها همان اندازه مهم‌اند که پایه‌ریزی‌ها، سخت‌کاری‌ها و ساخت‌وسازهای بیرونی. ۴ _ الهام و نفس رحمانی: شاعری گفته است: انما نحن معشر الشعراء یتجلّی سرّ النبوه فینا؛ جز این نیست که راز نبوت در شعر ما شعرا تجلی می‌کند. حق با اخوان ثالث است که شاعران از نوعی شعور نبوت برخوردارند. عالم عشق ندانند هوس‌بازی چند راز عالم نسپارند به غمّازی چند مگر حسان بن ثابت پس از ستایش علی علیه‌السلام در غدیر و سرودن قصیدهٔ خویش از پیامبر نشنید که در این سرودن روح‌القدس یاری‌ات کرد؟ باری روح‌القدس، از نفس و نفس مسیحا می‌سازد که: فیض روح‌القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آن‌چه مسیحا می‌کرد.
چیست در گردش جادویی چشمت که هنوز قلم فرشچیان دور خودش می‌چرخد
وحشی اگر رحم نیست در دلِ او، گو مباش شُکر که جانِ تو را طاقتِ آزار هست!!
ساعت دو شب است که با چشمِ بی‌رمق چیزی نشسته‌ام بنویسم بر این ورق چیزی که سال‌هاست تو آن را نگفته‌ای جز با زبان شاخه گُل و جلدِ زرورق هر وقت حرف می زدی و سرخ می‌شدی... هر وقت می‌نشستی به پیشانی‌اَت عرق... من با زبانِ شاعری‌ام حرف می‌زنم با این ردیف و قافیه‌های اَجَق وَجَق این بار از زبان غزل کاش بشنوی دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق من رفتنی شده؛ تو زبان باز کرده‌ای آن هم فقط همین که: برو در پناه حق!
هدایت شده از  📝زهرا علیپور
مژده مژده ویژه بانوان زمان:آخرین پنج شنبه هر ماه مکان:حرم مطهر رضوی ،صحن آزادی ، رواق حضرت نجمه خاتون با شعرخوانی بانوان شاعر آیینی کشور با اجرای آیدی @zahraalipour1403 جهت هماهنگی و ارسال شعر https://eitaa.com/zahraalipoor19
سلام صبحتون به‌خیر🌼🌼🌼🌼
گلبرگِ حریرِ باغبان صبح به‌خیر آهنگ سفیر کاروان صبح به‌خیر سرمستِ پیاله‌ی طلایی سحر خورشید بلند آسمان صبح به‌خیر
چه سودی دارد این شاعر شـدن بـی تـو برای من فـدای خنـده‌ی تـو بیت بیت شعرهای من