بگذار که سر بر سر دوش تو گذارم
تا چشم کُند کار، برای تو ببارم
چون ابر ِسفرکرده به دریا و در و دشت
می آیم و جز اشک، رهاورد ندارم
خون می خورم ازدرد ونپرسی به چه حالم
جان می کنم از هجر و نگویی به چه کارم
بــا نامه و پیغام که بی سود و ثمر بود
گفتم که تو را برسر ِانصاف بیارم
امّید وصالم نشود کاسته از هجر
من نخل ِخزان دیده مشتاق ِبهارم
خورشید و مه از دور تو را سجده کُنانند
من سوخته بی سروپا در چه شمارم؟
غم نیست که غارت کُندَم مور، ولیکن
فرصت ندهد برق که من دانه بکارم
گفتم که به پابوس تو جان را برسانم
ترسم نرسی از ره و من جان بسپارم
#محمد_قهرمان
🆔@abadiyesher
وسعت روح هنرمند به از توسعه است
آنچه در روح بشر نیست کمی حوصله است
#محمدجواد_جلالی
🆔@abadiyesher
چندین صدا شنیدهام اما دهان یکی است
گویا صدای نعره و بانگ اذان یکی است
یکسوی بر یزید و دگرسوی بر حسین
خلقی گریستند ولی روضهخوان یکی است
افسرده از مطالعهی زهر و پادزهر
دیدم دو شیشهاند ولیکن دکان یکی است
در عصر ظلم، ظلم و به دوران عدل، ظلم
در کفر و دین مسافرم و ارمغان یکی است
در گوش من مقایسهی خیر و شر مخوان
چندین مجلّد است ولی داستان یکی است
دزد طلا گریخت ولی دزد گیوه نه...
دردا که در گلوی گذر پاسبان یکی است
در جنگ شیخ و شاه، فقط زخم سهم ماست
تیر از دو سوی میرود اما نشان یکی است
اینک نگاه کن که نگویی: ندیدهام
در کار ظلم، بستن چشم و زبان یکی است
آنجا که پشت گردن مظلوم میخورد
حدّ گناه تیغ و تماشاگران یکی است.
#حسین_جنتی
🆔@abadiyesher
هرچند جانِ غیر شدهای، من هنوز هم...
جانم نگفتهام به کسی جز تو سالهاست!
#طاهره_اباذری_هریس
🆔@abadiyesher
دل را چنان تکاند که هر کس که دید گفت
دیدی چه خوب خانه تکانی نموده است ؟
#سید_عسکر_رئیسالسادات
🆔@abadiyesher
هیچ چیزی جز غمت موهای من را کم نکرد
قامتم را جز "خداحافظ عزیزم" خم نکرد
رفتن تو بی وفا کاری که با من کرد را
زلزله با آن همه بی رحمیاش با بم نکرد
در دل تاریخ خواهد ماند چون کار تو را
قوم چنگیز مغول با خاک ایران هم نکرد
آنچه کرده اشکهایم با نماز مادرم
مرگ سهراب جوان با قامت رستم نکرد
آمدم شاعر شدم کمکم فراموشت کنم
شعر هم از روی دوشم هیچ باری کم نکرد...
#روحالله_عسگری
🆔@abadiyesher
هیاهوی غریب و مبهمی پیچیده در جانم
پرم از حس دلگیری که نامش را نمیدانم
تو اقیانوس سرشار از تلاطمهای آرامی
و من دریاچهی اشکی که دایم رو به طغیانم
بزن نی باز غوغا کن،بزن دف شور برپا کن
به هر سوزی بگریانم،به هرسازی برقصانم
ببین آیینهوار از حس تصویر تو لبریزم
تو آرامی من آرامم،پریشانی پریشانم
اگر شعری نوشتم رونویسی از نگاهت بود
که این دیوانگی ها را من از چشم تو میخوانم
#سیده_تکتم_حسینی
🆔@abadiyesher
خسته از خویشتنم، تاب ندارم دیگر...
کاش میشد که خودم را بگذارم بروم
#محمد_عزیزی
🆔@abadiyesher
اگر جویای احوال منی،
من سخت غمگینم
اگر هم از سر تکلیف میپرسی ،
خدا را شکر
#رضا_احسان_پور
🆔@abadiyesher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیر کبیر زمان، رئیسی عزیز
نام و یادش جاودانه شد 💔💔
#شهید_رئیسی
#امام_خامنه_ای
🚩 یادم نمیرود
(نامهای به آقای پزشکیان)
زنهار! وعدهی سرِ خرمن
با مردم صبور و فروتن
زنهار! چشمهای شهیدان
بینندهاند از پسِ روزن
یادم نمیرود که چه گفتی
دربارهی دروغ نگفتن!
یادم نمیرود که چه گفتی
از جایگاه و منزلت زن
گفتی کسی گرسنه نخوابد
دیگر کنار کوچه و برزن
گفتی رفاهِ حدّ اقلّی:
ماشین و کار و همسر و مسکن
گفتند طرح و نقشه چه داری؟
گفتی که واضح است و مبرهن:
احقاق حق به طور مساوی
ظلم و ستم نه یک سرِ سوزن،
اجرای بیتعارف قانون
اهل جناح و دسته نبودن،
توزیع عادلانهی ثروت
از نفت و گاز و صنعت و معدن،
یکرنگی و وفاق و تفاهم
بی ناکسانِ تفرقهافکن،
شایستگان و کارشناسان
در صدرِ صنعت و هنر و فن،
آرامش و رضایت مردم
رسوایی و شکستن دشمن.
گفتند راه کشتهی جمهور؟
گفتی ادامه دادنش از من
-آن مردِ بیتوقعِ خاموش
آن راهِ نیمهکارهی روشن-
سوگند خوردهای که بمانی
تا پای جان مدافع میهن
با صاحبان ثروت و قدرت
برخیز و دست و پنجه بیفکن
نهجالبلاغهی علی است این
زنهار از آن عزیزِ مُهَیمن
زنهار! آن خدای عدالت
نزدیک توست از رگ گردن...
من یادم است هرچه که گفتی
یادت بماند اینهمه شیون
#مهدی_جهاندار
#شعر_سیاسی_اجتماعی
🆔@abadiyesher
به آب خورده گره، زندگی ماهیها
من از خیال فراق تو نیز میمیرم...
#امیرحسین_پورعزیز
🆔@abadiyesher
فضای خانه که از خندههای ما گرم است
چه عاشقانه نفس می کشم! هوا گرم است
دوباره "دید امت"، زُل بزن به چشمانی
که از حرارت "من دیدهام تو را" گرم است
بگو دو مرتبه این را که: "دوستت دارم"
دلم هنوز به این جملهی شما گرم است
بیا گناه کنیم عشق را ... نترس خدا
هزار مشغله دارد، سر خدا گرم است
من و تو اهل بهشتیم اگرچه می گویند
جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است
به من نگاه کنی، شعر تازه می گویم
که در نگاه تو بازار شعرها گرم است
#نجمه_زارع
🆔@abadiyesher
از اوج درد در غزلی تازه حاکیام
از پنج شنبه های بدون تو شاکیام
#حسین_مرادی
🆔@abadiyesher
شبهای هجر را گذراندیم و زندهایم
ما را به سختجانی خود این گمان نبود
#شکیب_اصفهانی
🆔@abadiyesher
لبهای تو هنگام سخن جام شراب است
جذابیت چشم تو تکبیتی ناب است
وقتی نزنی شانه به مویت وسط باد
حال همهی شهر ازین غصه خراب است
ترکیب عسل ترشی و تلخی است رخ تو
معنای لبت خنده و ابروت عتاب است
شد میوهی باغ تن تو سوژه و مضمون
هر قسمت از اعضای تو هفتاد کتاب است
هر چند که آرامش چشم تو زیاد است
لبهای پذیرندهی تو عضو شتاب است
غوغای النگو قدمت پیچش مویت
موسیقی رقص آور بی حد و حساب است
اینکه تو نشستی و غزل خوان شدهام من
بیداری محض است و یا شورش خواب است ؟
سرمستی و رقص و غزل و جام لبالب
افسوس که این صحنه فقط خواب و سراب است
#حسین_مرادی
🆔@abadiyesher
مرا بازگردان
به جایی که بودم
قبل از دیدارت
سپس سفر کن...
#محمود_درویش
🆔@abadiyesher
در شهرِ جنون دیار دارم بی تو
با پنجرهها چه کار دارم بی تو؟!!
باید برسم به وضعِ خود میدانی
با خاطرهات قرار دارم بی تو...
#حسن_کریمزاده
📓شهر_جنون
🆔@abadiyesher
از پیچ و تابِ جادهی غمبارِ روزگار ...
خوشبخت آن کسی است که با همسفر گذشت
#حسین_دهلوی
🆔@abadiyesher
دو خط زرد و موازى، دو انتظار، دو پایان
خزان و باد مهاجر ، دو کاروان و زمستان
پرنده شعر غمش را سرود و رفت ـ از آن پس
نماند سایهی سروى به رهگذار، غزلخوان
از این کرانهی آبى نفیر مرگ شنیدم
که رود با سفر ابرها گذشت شتابان
چو برگرفت سحر زاد و برگ کوچ ، ندیدى
که مرزبان شفق خون گریست در غم هجران
درآن زمان که به تن داشت جامهی سیهش را
ستاره با شب و شهرش وداع کرد چه آسان
تمام خاطرهها را به خاک بُرد نسیمى
که در دقایق تدفینِ عشق بود پریشان
فریب را سر اغفال نیست قصه مگویش
که ماه سوخته باور کند حقیقت نقصان
(سپیده) شعر تو از سرخ و سبز بود، چه آمد؟
مرا سیاه بخواهید و بس در این شب ویران
#سپیده_سامانى
🆔@abadiyesher
"باشد برو اما دلم در دستهای توست
تنها رفیقم چشمهای آشنای توست
باشد برو...فرش قدمهایت غزلهایم
هر جا که باشی هستیِ من زیر پای توست
هر جا که می خواهی تمامش کن اگر دیر است...
اما بدان بانوی من! این ماجرای توست
خاموش خواهم ماند اما تا ابد بانو
روح غریب من به دنبال صدای توست
مرد بزرگی نیستم...یک کودکم اصلاً
دنیای من یک هدیۀ کوچک برای توست
پایان ندارد عشق بی پایان من با تو
این ابتدای قصۀ بی انتهای توست
آه ای تو غیر قابل باورترین رؤیا
هر برگ از تقویم عمرم ابتدای توست
بر شیشه باران میزند...شاید دلت تنگ است
شاید...ولی حس میکنم این اشکهای توست...
#محمّدسعید_میرزائی
🆔@abadiyesher