#بسم_رب_الشهدا
#زندگینانه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_پنجم
پدر #ماما را به خانه آورد ماما آمد، اما جنین در شکم مادر وارونه قرار گرفته بود. سرش رو به بالا بود دنیا نمیآمد.
مادر درد میکشید. ماما با وجود سابقهاش #هول کرده بود اما نمیشد که بچه را به دنیا نیاورد.
باید بچه را می تاباند اما مجال نبود.
#مادر فریاد زد: صالح.
#پدرم هراسان به اتاق آمد. دست مادرم را گرفت و از جایش بلند کرد. مادر ایستاد.
پدر نمیدانست بچه چیست؟
#پسر است یا #دختر.
آن وقت که سنوگرافی نبود.
پدر چشمانش را بست و گفت:
"یا ابوالفضل"
بعد هم نیت کرد اگر پسر بود نامش را عباس مینهم.
فقط میخواست بچه سالم باشد. فقط میخواست کامله درد نکشد. مادر با کمک پدر ایستاده بود. انگار چرخش طفل را در شکمش حس کرد !
"صالح مرا بر زمین بگذار تا بنشینم"
بعد از آن همه زایمان حالا میدانست بچه سر جای خودش است.
#درد امان نمیداد دیگر بایستد.
نشست و پدر با ترسی که نمیدانست به کجایش ببرد، از اتاق بیرون رفت!
و به دامان (ابوالفضل العباس ع) پناه برد.
زیر لب زمزمه میکرد من سر قولم هستم #آقا جان، بچه سالم باشد نامش #عباس است.
چه کسی گفته بود پسر است نمی دانم او هم نمیدانست.
#صدای کودک در خانه پیچید.
#کمیله (نام نازکرده مادرم در نزد عربها اینگونه گفته میشود)
هم سالم بود و باز هم یک پسر که آمدنش مثل بقیه پسرها در جامعه آن روز اهواز که همه سنتی و پسر دوست بودند و پسر حکم #یار پدر و #پشتیبان مادر بود،
میتوانست دوباره موجی از #حسادت و چشم زخم را به دنبال داشته باشد.
به روایت از #خواهر_شهید
✅ادامه دارد...
@abbass_kardani
#بسم_رب_الشهدا
#زندگینانه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_ششم
آن #روزگار وقتی میخواستند بچهها را سنت کنند، میگذاشتند چند پسربچه در کل خانواده به دنیا بیایند؛ یک روز وعده میکردند و #بزرگان را خبر میکردند و سور میدادند و پسرها را دامن پوش میکردند.
حدود یک سال و اندی از #تولد عباس میگذشت،
برای او این اتفاق نیفتاد، یک روز صبح که مادر برای پاکیزه کردنش میرود؛ او را #سنت شده میبیند.
او چیزهایی در این باره شنیده بود.
اما تابه حال نه درباره سایر پسرانش رخ داده بود و نه درباره اطرافیانش.
اما این را میدانست که حتما باید این راز را سربه مهر نگه دارد.
این بود که شب هنگام آن را در گوش صالح پچپچه کرد.
#پدرم اما هنوز چیزی در مغزش #گزگز می کرد انگار خوره ای تمام ذهنش را خورده باشد و به جایش هزار سوال بی جواب نشانده باشد.#ملائک،#خانواده من، عباس چرا؟؟
اول مادر باید مطمئن میشد.
او را به مطب #دکتر شامحمدی برد.
مردم اهواز قدیم همه او را میشناسد.
دکتر پس از معاینه #صلواتی ختم کرد و به مادر اطمینان داد سنت درست و کامل صورت گرفته است و این موضوع عجیب #صحت دارد.
و حالا پدر , باید دلیل و معنایی #مذهبی و معنوی برای این قضیه پیدا کند!
از این رو پس از #ده روز به دفتر
#آیت_الله_خوئی در اهواز رفت.
#نماینده آقا صحت این ماجرا را تایید کرد اما از پدرم خواست که حدالامکان از دیگران این راز مگو را بپوشاند.
شب پدرم با تعجبی همراه با #شادی پنهان به خانه بازگشت.
مادر را آرام صدا کرد بدون اینکه ما بچهها و هیچ یک از ساکنان خانه متوجه شویم در گوش او زمزمه کرد ...
به روایت از #خواهر_شهید
✅ادامه دارد...
@abbass_kardani
هدایت شده از کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
#بسم_رب_الشهدا
#زندگینانه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_ششم
آن #روزگار وقتی میخواستند بچهها را سنت کنند، میگذاشتند چند پسربچه در کل خانواده به دنیا بیایند؛ یک روز وعده میکردند و #بزرگان را خبر میکردند و سور میدادند و پسرها را دامن پوش میکردند.
حدود یک سال و اندی از #تولد عباس میگذشت،
برای او این اتفاق نیفتاد، یک روز صبح که مادر برای پاکیزه کردنش میرود؛ او را #سنت شده میبیند.
او چیزهایی در این باره شنیده بود.
اما تابه حال نه درباره سایر پسرانش رخ داده بود و نه درباره اطرافیانش.
اما این را میدانست که حتما باید این راز را سربه مهر نگه دارد.
این بود که شب هنگام آن را در گوش صالح پچپچه کرد.
#پدرم اما هنوز چیزی در مغزش #گزگز می کرد انگار خوره ای تمام ذهنش را خورده باشد و به جایش هزار سوال بی جواب نشانده باشد.#ملائک،#خانواده من، عباس چرا؟؟
اول مادر باید مطمئن میشد.
او را به مطب #دکتر شامحمدی برد.
مردم اهواز قدیم همه او را میشناسد.
دکتر پس از معاینه #صلواتی ختم کرد و به مادر اطمینان داد سنت درست و کامل صورت گرفته است و این موضوع عجیب #صحت دارد.
و حالا پدر , باید دلیل و معنایی #مذهبی و معنوی برای این قضیه پیدا کند!
از این رو پس از #ده روز به دفتر
#آیت_الله_خوئی در اهواز رفت.
#نماینده آقا صحت این ماجرا را تایید کرد اما از پدرم خواست که حدالامکان از دیگران این راز مگو را بپوشاند.
شب پدرم با تعجبی همراه با #شادی پنهان به خانه بازگشت.
مادر را آرام صدا کرد بدون اینکه ما بچهها و هیچ یک از ساکنان خانه متوجه شویم در گوش او زمزمه کرد ...
به روایت از #خواهر_شهید
✅ادامه دارد...
@abbass_kardani
#حجـــــــابــــ🌸🍃
خــواهر من
تو را #جان_مادرت
پایت را از روی خـــــــون شـــ🌷ــــهدا بردار😔 ..
🍂زیر پایت را ببین
خون شهید حسین پور است که میگفت :
♦️"خواهــــرم سرخــــی خونــــم را بـــه سیاهــــی #چـــــادرت بخشیــــــدم...."
💢ســرخي خونم يعنی
بی تابی حال #مــــــــادرم
💢ســـرخی خونم يعنی
اشـــك های مدام #خواهــــرم😭
💢ســرخی خونم يعنی
غصـــــه های ناتمام #پـــــــدرم😞
💢سـرخی خونم يعنی
بی قـــــراری های #بــــــرادرم
♦️سیاهــــی #چــــادرت يعنی
💥فقـــــــط
💥فقــــط
💥فقـط
حجــــــابــ🌺🍃
#چادرم
#یادگار_مادرم ✋
@abbass_kardani✅
#بسم_رب_الشهدا
#زندگینانه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_پنجم
پدر #ماما را به خانه آورد ماما آمد، اما جنین در شکم مادر وارونه قرار گرفته بود. سرش رو به بالا بود دنیا نمیآمد.
مادر درد میکشید. ماما با وجود سابقهاش #هول کرده بود اما نمیشد که بچه را به دنیا نیاورد.
باید بچه را می تاباند اما مجال نبود.
#مادر فریاد زد: صالح.
#پدرم هراسان به اتاق آمد. دست مادرم را گرفت و از جایش بلند کرد. مادر ایستاد.
پدر نمیدانست بچه چیست؟
#پسر است یا #دختر.
آن وقت که سنوگرافی نبود.
پدر چشمانش را بست و گفت:
"یا ابوالفضل"
بعد هم نیت کرد اگر پسر بود نامش را عباس مینهم.
فقط میخواست بچه سالم باشد. فقط میخواست کامله درد نکشد. مادر با کمک پدر ایستاده بود. انگار چرخش طفل را در شکمش حس کرد !
"صالح مرا بر زمین بگذار تا بنشینم"
بعد از آن همه زایمان حالا میدانست بچه سر جای خودش است.
#درد امان نمیداد دیگر بایستد.
نشست و پدر با ترسی که نمیدانست به کجایش ببرد، از اتاق بیرون رفت!
و به دامان (ابوالفضل العباس ع) پناه برد.
زیر لب زمزمه میکرد من سر قولم هستم #آقا جان، بچه سالم باشد نامش #عباس است.
چه کسی گفته بود پسر است نمی دانم او هم نمیدانست.
#صدای کودک در خانه پیچید.
#کمیله (نام نازکرده مادرم در نزد عربها اینگونه گفته میشود)
هم سالم بود و باز هم یک پسر که آمدنش مثل بقیه پسرها در جامعه آن روز اهواز که همه سنتی و پسر دوست بودند و پسر حکم #یار پدر و #پشتیبان مادر بود،
میتوانست دوباره موجی از #حسادت و چشم زخم را به دنبال داشته باشد.
به روایت از #خواهر_شهید
✅ادامه دارد...
@abbass_kardani
#بسم_رب_الشهدا
#زندگینانه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_ششم
آن #روزگار وقتی میخواستند بچهها را سنت کنند، میگذاشتند چند پسربچه در کل خانواده به دنیا بیایند؛ یک روز وعده میکردند و #بزرگان را خبر میکردند و سور میدادند و پسرها را دامن پوش میکردند.
حدود یک سال و اندی از #تولد عباس میگذشت،
برای او این اتفاق نیفتاد، یک روز صبح که مادر برای پاکیزه کردنش میرود؛ او را #سنت شده میبیند.
او چیزهایی در این باره شنیده بود.
اما تابه حال نه درباره سایر پسرانش رخ داده بود و نه درباره اطرافیانش.
اما این را میدانست که حتما باید این راز را سربه مهر نگه دارد.
این بود که شب هنگام آن را در گوش صالح پچپچه کرد.
#پدرم اما هنوز چیزی در مغزش #گزگز می کرد انگار خوره ای تمام ذهنش را خورده باشد و به جایش هزار سوال بی جواب نشانده باشد.#ملائک،#خانواده من، عباس چرا؟؟
اول مادر باید مطمئن میشد.
او را به مطب #دکتر شامحمدی برد.
مردم اهواز قدیم همه او را میشناسد.
دکتر پس از معاینه #صلواتی ختم کرد و به مادر اطمینان داد سنت درست و کامل صورت گرفته است و این موضوع عجیب #صحت دارد.
و حالا پدر , باید دلیل و معنایی #مذهبی و معنوی برای این قضیه پیدا کند!
از این رو پس از #ده روز به دفتر
#آیت_الله_خوئی در اهواز رفت.
#نماینده آقا صحت این ماجرا را تایید کرد اما از پدرم خواست که حدالامکان از دیگران این راز مگو را بپوشاند.
شب پدرم با تعجبی همراه با #شادی پنهان به خانه بازگشت.
مادر را آرام صدا کرد بدون اینکه ما بچهها و هیچ یک از ساکنان خانه متوجه شویم در گوش او زمزمه کرد ...
به روایت از #خواهر_شهید
✅ادامه دارد...
@abbass_kardani
⭕️ای برادران!
قبل از اینکه به جبهه بیایم، #دخترم میخواست با من با لباسِ نظامی عکس بگیرد؛ اگر #شهید شدم، دورش را بگیرید چراکه من او را بسیار دوست دارم💚
پ.ن: "فاطمه دقیق" دختر خردسال شهید «علی شفیق دقیق» رزمنده جاوید الاثر #حزبالله_لبنان و دانش آموز مدرسه ابتدایی با نوشتن جملهای تأثیرگذار تحسین همگان را برانگیخت👌 وی در وصف رزمنده نوشته است:
اگر شما گُلی🌷 را در صحرای #حلب دیدید خاک آن را ببوسيد ممکن است #پدرم آنجا دفن شده باشد😭
#شهیدجاویدالاثرعلی_شفیق_دقیق
#من_ماسک_میزنم
🕊🌿🌷💐🕊🌿🌷💐🕊
@abbass_kardani
🕊💐🌷🌿🕊💐🌷🌿🕊
#بسم_رب_الشهدا
#زندگینانه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_پنجم
پدر #ماما را به خانه آورد ماما آمد، اما جنین در شکم مادر وارونه قرار گرفته بود. سرش رو به بالا بود دنیا نمیآمد.
مادر درد میکشید. ماما با وجود سابقهاش #هول کرده بود اما نمیشد که بچه را به دنیا نیاورد.
باید بچه را می تاباند اما مجال نبود.
#مادر فریاد زد: صالح.
#پدرم هراسان به اتاق آمد. دست مادرم را گرفت و از جایش بلند کرد. مادر ایستاد.
پدر نمیدانست بچه چیست؟
#پسر است یا #دختر.
آن وقت که سنوگرافی نبود.
پدر چشمانش را بست و گفت:
"یا ابوالفضل"
بعد هم نیت کرد اگر پسر بود نامش را عباس مینهم.
فقط میخواست بچه سالم باشد. فقط میخواست کامله درد نکشد. مادر با کمک پدر ایستاده بود. انگار چرخش طفل را در شکمش حس کرد !
"صالح مرا بر زمین بگذار تا بنشینم"
بعد از آن همه زایمان حالا میدانست بچه سر جای خودش است.
#درد امان نمیداد دیگر بایستد.
نشست و پدر با ترسی که نمیدانست به کجایش ببرد، از اتاق بیرون رفت!
و به دامان (ابوالفضل العباس ع) پناه برد.
زیر لب زمزمه میکرد من سر قولم هستم #آقا جان، بچه سالم باشد نامش #عباس است.
چه کسی گفته بود پسر است نمی دانم او هم نمیدانست.
#صدای کودک در خانه پیچید.
#کمیله (نام نازکرده مادرم در نزد عربها اینگونه گفته میشود)
هم سالم بود و باز هم یک پسر که آمدنش مثل بقیه پسرها در جامعه آن روز اهواز که همه سنتی و پسر دوست بودند و پسر حکم #یار پدر و #پشتیبان مادر بود،
میتوانست دوباره موجی از #حسادت و چشم زخم را به دنبال داشته باشد.
به روایت از #خواهر_شهید
✅ادامه دارد...
@abbass_kardani
#بسم_رب_الشهدا
#زندگینانه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_ششم
آن #روزگار وقتی میخواستند بچهها را سنت کنند، میگذاشتند چند پسربچه در کل خانواده به دنیا بیایند؛ یک روز وعده میکردند و #بزرگان را خبر میکردند و سور میدادند و پسرها را دامن پوش میکردند.
حدود یک سال و اندی از #تولد عباس میگذشت،
برای او این اتفاق نیفتاد، یک روز صبح که مادر برای پاکیزه کردنش میرود؛ او را #سنت شده میبیند.
او چیزهایی در این باره شنیده بود.
اما تابه حال نه درباره سایر پسرانش رخ داده بود و نه درباره اطرافیانش.
اما این را میدانست که حتما باید این راز را سربه مهر نگه دارد.
این بود که شب هنگام آن را در گوش صالح پچپچه کرد.
#پدرم اما هنوز چیزی در مغزش #گزگز می کرد انگار خوره ای تمام ذهنش را خورده باشد و به جایش هزار سوال بی جواب نشانده باشد.#ملائک،#خانواده من، عباس چرا؟؟
اول مادر باید مطمئن میشد.
او را به مطب #دکتر شامحمدی برد.
مردم اهواز قدیم همه او را میشناسد.
دکتر پس از معاینه #صلواتی ختم کرد و به مادر اطمینان داد سنت درست و کامل صورت گرفته است و این موضوع عجیب #صحت دارد.
و حالا پدر , باید دلیل و معنایی #مذهبی و معنوی برای این قضیه پیدا کند!
از این رو پس از #ده روز به دفتر
#آیت_الله_خوئی در اهواز رفت.
#نماینده آقا صحت این ماجرا را تایید کرد اما از پدرم خواست که حدالامکان از دیگران این راز مگو را بپوشاند.
شب پدرم با تعجبی همراه با #شادی پنهان به خانه بازگشت.
مادر را آرام صدا کرد بدون اینکه ما بچهها و هیچ یک از ساکنان خانه متوجه شویم در گوش او زمزمه کرد ...
به روایت از #خواهر_شهید
✅ادامه دارد...
@abbass_kardani
✨شهیدی که خودش مهمان های مراسم را دعوت می کند...💐
#شهید_سرتیپ_جواد_حاج_خدا_کرم🌷
🍃دختر شهید بزرگوار تعریف می کنند:
به مناسبت #سالگرد پدرم یک تعدادی مهمان دعوت کرده بودم منزل و متأسفانه غیر از یک نفر آنها بقیه نیامدند.
🍃من آن شب که مهمان هارا دعوت کردم و تشریف نیاوردند خیلی ناراحت شدم😔 چون مراسم سالگرد پدرم بود و من خیلی دوست داشتم #مهمان هایی که دعوت کرده ام تشریف بیاورند.
🍃من به شدت گریه کردم😭 و همان شب #پدرم را خواب دیدم که ایشان آمده اند و پای تلفن نشسته اند. یک دفتر تلفن بزرگ جلوشان باز است و دارند تلفن می زنند. از اتاق بیرون آمدم و بهشان گفتم: بابا چکاری انجام می دهید؟
🍃گفتند: #باباجان! چرا ناراحت می شوی؟ این مهمان هایی که برای مراسم من می آیند همه را من خودم #دعوت_میکنم و اگر نیامدند دعوت نشده اند، شما ناراحت نشو!
🍃از آن سال هر کس را که برای مهمانی ایشان دعوت می کنم و تشریف نمی آورند اصلا ناراحت نمی شوم چون می گویم حتما پدرم ایشان را دعوت نکرده و مطمئنم که #بهشت_زهرا آمدن هم دعوت شهداست.🌷
🤲ان شالله خداوند توفیق ادامه دادن راه شهدا را به ما عنایت بفرمایند...
و نگاه شهدا را به خودمان جلب کنیم.
🌿یاد شهدا باذکر صلوات
🕊🕊@abbass_kardani🕊🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
دخترانه
دخترا_بابائین
جملۀ دختر یک
شهید_مدافع_حرم
جاویدالاثر
در یک مدرسه ابتدایی به عنوان زیباترین جمله انتخاب شد .
مدرسه المهدی (ع) لبنان با برگزاری یک مسابقه از دانش آموزان خود خواسته بود تا یک جمله ۸ کلمهای در وصف رزمنده بنویسند .
«فاطمه دقیق» دختر خردسال «علی دقیق» رزمنده مفقود الاثر حزب الله و دانش آموز این مدرسه ابتدایی با نوشتن جمله ای تأثیرگذار تحسین همگان را برانگیخت.
وی در وصف رزمنده نوشته است :
اگر شما گُلی را در صحرای حلب دیدید خاک آن را ببوسید ممکن است #پدرم آنجا دفن شده باشد .
سلامتی بازماندگان #شهدا
#صلوات
صلوات یادت نره رفیق شهدایی
ارسالی از اعضای محترم
برا سلامتی و حاجت روایی و
عاقبت بخیری این عزیز صلوات🤲
ممنونم ازلطف و حمایت شما عزیزان
منتظر ارسالیهای زیباتون هستیم
لطفا به این آدرس ارسال کنید
👇👇👇👇👇👇👇
@mahdi_fatem313