eitaa logo
ابرار
232 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
12 فایل
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا #ابرار @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯ ارتباط با مدیر کانال: https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸دانی که چرا ❣ماه رمضان ماه خداست 🌸یا آنکه ❣چرا حساب این ماه جداست؟ 🌸یا آنکه ❣چرا باب کرم مفتوح است؟ 🌸زیرا که ❣تولد حسن عشق خداست 🌸پیشاپیش 🎉میلاد کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام بر شما عزیزان مبارک💐 🌸🍃
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 سرشار شمیم اهل بیت آمده است شادی به حریم اهل بیت آمده است جوشان شده است، چشمه فیض خدای میلاد کریم اهل بیت آمده است میلاد امام حسن مجتبی (ع) ، مبارک باد ❤️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
با عرض سلام خدمت تمامی شما عزیزان همونطور که قول دادم از امشب رمان پناه رو تقدیم نگاه زیباتون میکنم با هدیه 14 صلوات، پیشکش به ساحت مقدس 14 نور هستی اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 اعصابم را همیشه متشنج می ڪند حتی از راه دور و پای تلفن انگار نه انگار ڪه مهم ترین دلیل دور شدنم خود او بوده ! تماسش را ریجڪت می ڪنم و این بار شماره ی پدر می افتدنفسم را با ڪلافگی فوت می ڪنم بیرون و جواب می دهم الو ، سلام بابا +سلام ، ڪجایی ؟ _ڪجا باید باشم ؟ چرا تلفن افسانه رو جواب ندادی؟ _ڪارواجب داشته حالا؟ می خواسته ببینه چقد دور شدم ڪه جشن بگیره دیگه بگید سور و ساطش رو بچینه ڪه تهرانم صدای لا اله الا الله گفتنش را ڪه می شنوم می فهمم باز عصبی شده و خویشتن داری می ڪند +قطارش خوب بود؟ _آره نمی دونم چرا انقدر بدبینی،پس تو ڪی می خوای بفهمی ڪه _بابا جون بیخیال می خوای حرفمو پس بگیرم ؟دلواپستم چشمم می خورد به دختر بچه ی ڪوچڪی ڪه چادر مادرش را چنگ زده و از ڪنارم می گذرند آهی می ڪشم و جواب می دهم _من دیگه بچه نیستم +اونجا شهر غریبه،تو یه دختر تنهایی _من همیشه تنهام در ضمن این دور شدن خودتونم می دونید ڪه برای همه خوبه مخصوصا بعضی ها +افسانه دوستت داره بابا _هه می دانم از تمسخر ڪردن متنفر است اما بی توجه و غلیظ هه می گویم +مواظب خودت باش ، رسیدی خوابگاه زنگ بزن اگه سختت نبود ! چشمی می گویم و قطع می ڪنم.هرچند این چڪ ڪردن های همیشگی اش ڪم آزارم نمی دهد اما اگر او هم دل نگرانم نباشد ڪه ڪلاهم پس معرڪه است !علیرغم تمام تلاش های اخیرم می دانم از خوابگاه خبری نیست اما لزومی ندیدم ڪه پدر را در جریان بگذارم ! دلم آزادی می خواهد از قفسی ڪه سال هاست افسانه ، نامادری ام ساخته دوست داشتم دل بڪنم و چه راهی بهتر از انتخاب دانشگاه های تهران و دور شدن از شهر خودم ! هرچند ،شهر من همین تهران بود یڪ روز افسانه بود ڪه پدر را پایبند آنجا ڪرد و من از همان اولین روز دوستش نداشتم ! دلم برای پوریا تنگ می شود برادر ڪم سن و سال ناتنی ام ! شاید اگر افسانه بدتر بود هم باز پوریا را عاشقانه برادرم می دانستم با قدی ڪه رو به دراز شدن است دیشب برای خداحافظی بغض ڪرده بود ، چقدر حس خوبی بود وقتی توی راه آهن گفت :"می خوای بیام تنها نباشی؟ بالاخره من مردم " لعنت به تو افسانه ڪه حتی بخاطر حضورت نمی توانم به برادرم ابراز علاقه ڪنم . احساس خوبی دارم از این غربتی ڪه پدر می گوید اما امیدوارم به در به دری امشب نرسد ! نمی دانم ڪجا بروم و هیچ آشنایی تقریبا نمی شناسم ڪه ڪمڪم ڪند به قول افسانه ڪه همیشه بی فڪرم ! می دانستم با همیشگی قطار نزدیڪ به غروب می رسم و خوابگاه هم ڪه نیست ، اما هیچ اقدامی نڪردم ! وسط میدان راه آهن ایستاده ام و درست مثل در به درها چشمم به هر طرف می چرخد ڪم ڪم از نگاه های غریبه ای ڪه رویم زوم می شود می ترسم موهای بیرون ریخته از شالم را تو می زنم و ڪنارتر می ایستم ماشین هایی ڪه بوق می زنند را رد می ڪنم و شماره ی لاله را می گیرم .صدایش خوابالود است : +الو رسیدی؟سلام آره ،خواب بودی؟ +نه بابا ، تازه بیدار شدم ڪجایی؟ _راه آهن ڪجا میری؟ _زنگ زدم همینو بپرسم دختره ی خل !فڪر نمی ڪنی یڪم زود اقدام ڪردی برای جاگیری؟ آخه یه دختر تنهای شهرستانی تو تهران یڪی دو ساعت دیگم شب میشه و _بس ڪن ، حرفای بابام رو هم تڪرار نڪن لطفا خودت دیدی ڪه یهویی شد همه چیز،ڪاش حداقل دروغ نمی گفتی ڪه خوابگاه میری تا دایی خودش یه فڪری می ڪرد!چیڪار می ڪرد ؟ با اون حال بدش راه میفتاد باهام میومد البته اگه افسانه جون اجازه میداد ! توام ڪه فقط گارد بگیر صدای مردی نزدیڪی گوشم تنم را می لرزاند. "بفرما بالا ، دربسته ها " چند قدم جلوتر می روم پناه مزاحمت شدن هنوز نرسیده؟می خوای زنگ بزنم به دایی صابر ڪه یه فڪری ڪنه ؟اصلا ! می دونی ڪه فقط دستور برگشت سریع میده +پس چه غلطی می ڪنی؟ با دیدن پسر جوانی ڪه به پرایدی تڪیه داده و بر و بر مرا نگاه می ڪند ، حواسم پرت می شود . _الو ؟ڪوشی پناه؟دزدیدنت ایشالا ؟ _نه هنوز ! نمی فهمم من چرا دهنمو می بندم تا تو همیشه بیفتی تو چاله آخه، پسر برایم لبخند و چشمڪی می زند و من اخم می ڪنم پا تند می ڪنم به رفتن اما این ڪفش های پاشنه دار و چمدان حڪم سرعت گیر را دارند ! _ببین لاله ، زنگ می زنم بهت +مواظب خودت باش تو رو خدا فعلا ترسو نیستم اما این غریبگی بد دلهره ای به جانم انداخته باید حداقل از این یڪ گله جا ڪه پر از مسافرهای عجیب و غریب و راننده است دور شوم _سنگینه ،بده من بیارمش باز هم همان پسر خندان است ! ابرو در هم می ڪشم و چمدانم را از او دورتر می ڪنم.گوشه ی ناخن تازه مانیڪور شده ام می شڪند و آه از نهادم بلند می شود از خیر پیاده رو می گذرم و ڪنار خیابان می ایستم دلم شور نرفتن می زند بودیم در خدمتتون ، دربست بی ڪرایه انگار ڪنه تر از این حرف هاست... ✍ الـهــــام تــیــمــورے ادامه دارد... ♡•♡ 🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 با نفرت می گویم : _بیا برو دنبال ڪارت ! با وقاحت زل می زند به چشمانم +من بیڪارم آخه زیرلب ناسزایی می گویم و برای اولین ماشین دست بلند می ڪنم ، ترمز ڪه می ڪند با دیدن چهره ی خلافش یاد سفارش های لاله می افتم و پشیمان می شوم دستش را توی هوا تڪان می دهد و گازش را می گیرد ماشین بعدی پیرمرد مهربانیست ڪه جلوی پایم می ایستد . سوار می شوم و نفس راحتی می ڪشم مثل آدم های مسخ شده شده ام ، نمی دانم ڪجا بروم و فعلا فقط مستقیم گفته ام ! به ساعت مچی سفیدم نگاه می ڪنم ،چیزی به غروب نمانده و من هنوز در به درم، رادیو اخبار ورزشی می گوید ،چقدر متنفرم از صدای گوینده های ورزشی ! پیروزی پرسپولیس را تبریڪ می گوید پیرمرد دوباره می پرسد : _ڪجا برم دخترم ؟ بی هوا و ناگهان از دهانم در می رود : _پیروزی و خودم تعجب می ڪنم ، محله ی سال ها پیش را گفته ام . مادر ...مادربزرگ خانه ی قدیمی و هزاران خاطره ی تلخ و شیرین من با تمام بی دقتی ام ،خودش انگار خیابان ها را از بر باشد راه را پیدا می ڪند و من را می برد درست انتهای همان ڪوچه ی آشنای قدیمی دسته ی چمدانم را گرفته ام و روی زمینی ڪه مثلا آسفالت است اما در حقیقت از زمین خاڪی هم بدتر است می ڪشانمش ، می ایستم پلاڪ 5 چند قدمی به سمت وسط ڪوچه عقب گرد می ڪنم و به خانه نگاه می اندازم، خودش است چقدر خاطره داشتم از اینجا نمای بیرونش ڪلی تغییر ڪرده ، مثل آن وقت ها آجری نیست و حتی در ورودی را عوض ڪرده اند از داخلش هنوز خبری ندارم اما امیدوارم رنگ و بویی از قدیم هنوز مانده باشد بر پیڪره اش با یادآوری حرف های چند دقیقه پیش مغازه داری ڪه چند سوال ازش پرسیده ام ،ترس می افتد بر جانم . "حواست باشه خواهر من ، اینجا ڪه میری خونه ی حاج رضاست ! یعنی ڪسی ڪه توی ڪل محل اعتبار و آبرو داره و حرف اول و آخرُ می زنه ، همه رو سر و اسم زن و بچه ش قسم می خورن از من می شنوی برو شانست رو امتحان ڪن دل رحمن یه نیم طبقه ی خالی هم دارن ڪه مـستاجر نداره شاید اگه دلشون رو به دست بیاری بتونی یه گلی به سرت بزنی" نفس حبس شده ام را بیرون می فرستم و زنگ را فشار می دهم ، پسر نوجوانی ڪه از ڪنارم عبور می ڪند با تعجب جوری خیره ام می شود ڪه انگار تا حالا آدم ندیده ! بی تفاوت شانه ای بالا می اندازم و منتظر می شوم تا یڪی آیفون را جواب بدهد.من به این نگاه ها عادت ڪرده ام ! _بله ؟ صدایم را صاف ڪرده و تقریبا دهانم را می چسبانم به زنگ _سلام علیڪ سلام ، بفرمایید _منزل حاج رضا ؟ +بله همینجاست . _میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم ؟ +شما ؟پناه هستم می خندد انگارمیگم یعنی امرتون؟ _میشه حضوری بگم ؟ بعد از ڪمی مڪث جواب می دهد +الان میام پایین _مرسی شالم را درست می ڪنم ، خیلی معطل نمی شوم ڪه در باز و دختری با چادر رنگی پشتش ظاهر می شود با دیدنش لبخند می زنم. اما او لبش را گاز می گیرد و با چشم های گرد شده نگاهم می ڪند . فڪر می ڪنم هم سن و سال خودم ، شاید هم ڪمی بزرگتر باشد دست دراز می ڪنم و با خوشرویی می گویم: _دوباره سلام چشمش هنوز ثابت نشده و رویم چرخ می خورد .دست می دهد +علیڪ سلام _ببخشید ڪه مزاحم شدم خواهش می ڪنم .بفرمایید عینڪ آفتابی ام را از روی موهایی ڪه حجم وسیعش از گوشه و ڪنار شال بیرون زده بر می دارم و می گویم :شما همسر حاج آقا هستید ؟ +خدا مرگم بده ! یعنی انقدر قیافم غلط اندازه ؟ من دخترشونم _معذرت ، حاج آقا هستن ؟ نه چطور مگه ؟ _راستش یه صحبتی با ایشون داشتم چشم هایش تنگ می شود در چه موردی ؟می تونم خودشون رو ببینم ؟تردید دارد ، از نگاهش می فهمم ڪه با شڪل و شمایلم مشڪل دارد ! والا چی بگم ! الان ڪه رفتن نماز _می تونم منتظرشون بمونم؟ حدودا نیم ساعت دیگه تشریف بیارید حتما تا اون موقع برگشتن می خواهد در را ببندد ڪه با دست مانع بسته شدنش می شوم . _من اینجاها رو بلد نیستم ، توی ڪوچه هم ڪه خیلی جالب نیست ایستادن،میشه بیام تو ؟قبل از اینڪه جوابی بدهد ،دختر بچه ی بانمڪی از پشت چادرش سرڪ می ڪشد و شیرین می گوید : علوسڪم ڪوش ؟ خم می شود و بغلش می ڪند اصلا نمی خورد مادر شده باشد، با ذوق لپ تپلش را می ڪشم و با صدای بچگانه قربان صدقه اش می روم . پشت چادر سنگر می گیرد ،یاد خودم و مادر می افتم دوباره و با پررویی می گویم : اشڪالی نداره بیام تو؟ نگاهی به ڪوچه می اندازد و با دودلی جواب می دهد : _نه بفرماییدبا خوشحالی اول نگاهم را می فرستم توی حیاط و بعد خودم پا می گذارم به این دفتر مصور خاطرات... ✍ الـهــــام تــیــمــورے ادامه دارد... ♡•♡•♡ 🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پــــناه🍃 باورم نمی شود ! هنوز هم همان حیاط است باغچه ی بزرگش پر از درخت و گل و گلدان های شمعدانی و حسن یوسف ، حتی حوض ڪوچڪش هم پابرجاست نفس عمیقی می ڪشم و با صدای دختر حاج رضا به خودم می آیم : +بفرمایید بالا مهربان است ! مثل لاله چشمم می افتد به تخت چوبی ڪنار حیاط ڪه زیر سایه ی درخت هاست و فرش دست بافتی هم رویش پهن شده . _میشه اینجا بشینم ؟ +هرجا راحتی ، میام الان _مرسی نفسی عمیق می ڪشم و روی تخت ڪنار حیاط می نشینم.خسته ی راهم و منتظر نمی دانم چرا و چطور به اینجا رسیدم اما دلم می خواهدش . انگار مادر حضور دارد و نگاهم می ڪند ، عزیز هست و برایم پشت چشم نازڪ می ڪند انگار برگشته ام به تمام روزهای خوبی ڪه بی مهابا گذشت ،صدای مادر توی گوشم زنگ می زند "دختر ڪه از درخت بالا نمیره خوب باش پناهم ، بیا ماهی گلی ها رو بشمار " بعد از او دیگر هیچڪس نگفت "پناهم" انگار فقط پناه خودش بودم و بس، شاید هم برعڪس حوض آبی رنگ را انگار گربه ها لیس زده اند ڪه اینطور خلوت و خالی شده احساس خوبی دارم از این غربتی ڪه پدر می گفت اما امیدوارم به در به دری امشب نرسد ! انگار زمان ڪندتر از همیشه می گذرد ، بی دلیل بغض می ڪنم .اگر قبولم نڪنند ڪاش ته همین ڪوچه ی بن بست برای همیشه در خاطرات دور و شیرینم مدفون می شدم اصلا ! راستی ڪسی هم هست ڪه برای نبودنم چله بگیرد !؟ صدای قدم هایی می آید و دستی رو به رویم دراز می شود . بفرمایید ، شربت آلبالوی خونگی چشمانم به نم نشسته اما با لبخند لیوان را برمی دارم و تشڪر می ڪنم. می نشیند ڪنارم ، شربت را مزه می ڪنم و می گویم: _خوشمزست نوش جان ، مامانم عادت داره ڪه هنوز مثل قدیما خودش شربت و مربا و رب و این چیزا رو درست ڪنه _عالیه چهره اش دلنشین است ، اجزای صورتش را انگار طراحی ڪرده باشند همه چیزش اندازه و خوش فرم است و چشم های عسلی رنگش بیش از همه جذابش ڪرده چشمڪی می زند و می پرسد :پسندیدی؟ لبخند می زنم و او دوباره می پرسد: +مسافری؟دلم هری می ریزد ، تازه یاد شرایط فعلی ام می افتم و با استیصال فقط سرم را تڪان می دهم سینی خالی را روی پایش می گذارد. _از ڪجا فهمیدی ڪه مسافرم؟! از چمدون به این بزرگی _راست میگی انگشتم را دور لبه ی لیوان می چرخانم. +از ڪجا میای ؟ _ مشهد همین دو سه ساعت پیش رسیدم!خسته نباشید حالا چرا به این سرعت خودت رو رسوندی اینجا ؟نڪنه طلبی چیزی از بابای من داری ؟ می زنم زیر خنده از لحن بامزه اش .شالم سر می خورد و می افتد _نه بابا چه طلبی ! قصه ش مفصله بسلامتی ،راستی اسمت پگاه بود ؟ _پناه ، و تو ؟من ڪه قدسی ابرو هایم بالا می رود ولی خیلی عادی می گویم :خوشبختم یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟ _اصلا ! راحت باش خب پس شما یڪم ناراحت باش گیج می شوم و می پرسم : _یعنی چی ؟ یعنی بابای من مذهبیه عزیزم ،معذب میشه شما رو اینجوری ببینه لبخند مهربانی ضمیمه ی صورتش می ڪندیه لطفی ڪن وقتی اومد شالت رو سرت ڪن ، هرچند این حیاط همینجوری هم از خونه های دیگه دید داره یڪم ،می بینی ڪه من هنوز چادر سرمه _اوه ، معذرت با شنیدن صدای زنگ سریع لیوان توی دستم را روی تخت می گذارم و شالم را درست می ڪنم هرچند باز هم طبق عادت موهایم بیرون زده اصلا مگر می شود از این بسته تر بود !؟ در را باز می ڪند وخانوم و آقای مسنی داخل می شوند . از همین فاصله هم چهره های مهربان و خوبی دارنددخترشان آرام چیزی می گوید و با دست مرا نشان می دهد به احترام می ایستم ، حاجی همانطور ڪه سرش پایین است سلام می دهد ولی همسرش چند لحظه ای به صورتم خیره می شود و بعد مثل آدم های بهت زده چند قدمی جلو می آید.. ✍ الـهــــام تــیــمــورے ادامه دارد... ♡•♡•♡ 🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 بعد از چند لحظه دستم را می گیرد و با مهر می گوید : خوش اومدی دخترم ، چرا نرفتین بالا _متشڪرم هوا خوب بود باباجون ایشون گویا صحبتی با شما دارن زن هنوز هم انگار در چهره ی من دنبال چیزی است ، انگار سوالی نپرسیده دارد ! حاج رضا دستی به محاسن سفیدش می ڪشد و می گوید: _خیر باشه ، بشین آقاجون باز هم تشڪری می ڪنم و لبه ی تخت می نشینم زل می زنم به تسبیح قرمزی ڪه هر دانه اش بین انگشتهای مردانه ی حاجی جابه جا می شود +خب دخترم ، گوشم با شماست منتظرند و ڪنجڪاو به شنیدنم نمی دانم ڪه از ڪجا شروع ڪنم اصلا ! _راستش خب ... می خواستم یه خواهشی ازتون بڪنم . +خیره ان شاالله با چیزهایی ڪه در موردشان شنیده ام می ترسم محڪومم ڪنند به بی عقلی ! ولی حرفم را می زنم: _من مشهدی ام ،اینجا دانشگاه قبول شدم، خوابگاه بهم اتاق نداده مسافرخونه و هتلم ڪه به یه دختر تنها جا نمیده ڪسی رو هم نمی شناسم ڪه ازش ڪمڪ بگیرم. +عزیزم عجب ! چه ڪمڪی از دست ما برمیاد ؟ _می خوام ازتون خواهش ڪنم ڪه اجازه بدید تا پیدا شدن جا ، یه مدت خیلی ڪوتاه بمونم توی خونه ی شما نگاهی ڪه بینشان رد و بدل می شود باعث می شود تا احساس خطر ڪنم ، همسرش بعد از ڪمی من و من می گوید :متوجه منظورت نشدم _می خوام یه اتاق اینجا اجاره ڪنم +ڪی بهت گفته ڪه ما مستاجر می خوایم ؟ هول می شوم و می گویم : _قبل از اینڪه بیام از یه آقای مغازه داری پرسیدم اون گفت ڪه یه نیم طبقه ی خالی دارید ڪه ڪسی توش زندگی نمی ڪنه من اجاره اش می ڪنم هر چقدر ڪه قیمتش باشه +مسئله پول نیست دختر گلم _ تو رو خدا حاج خانوم ، باور ڪنید مزاحم شما نمیشم ، فقط می خوام اینجا باشم تا آرامش بگیرم همین . احساس می ڪنم جور خاصی به حاج رضا نگاه می ڪند انگار می خواهد ڪاری ڪه در توانش نیست را به او پاس بدهد حاجی سرفه ای می ڪند و می گوید : +توام مثل دخترم می مونی ، اما این خونه تا بحال مـستاجری نداشته نمی گذارد میان حرفش بپرم و ادامه می دهد :منو ببخش نمی تونم قبول ڪنم اما حاج آقا ... _بیشتر از این شرمندم نڪن ،اگر خواستی بگو تا با یڪی از دوستان حرف بزنم تا جای مناسبی رو معرفی ڪنه با قاطعیت ردم می ڪند، مطمئن بودم ڪه این خانواده دست رد به سینه ام می زنند شاید هم به خاطر ظاهرم ! امیدم پر می ڪشد می ترسم بغض ترڪ خورده ام سر باز ڪند حس غربت می ڪنم ، با حسرت به در و دیوار حیاط چشم می دوزم و بدون هیچ حرفی بلند می شوم دختر بچه ای ڪه موقع ورودم دیده بودم از خانه بیرون می آید و می پرد روی تخت و شروع می ڪند به شیرین زبانی . قدسی سرش را پایین می اندازد ، ناراحت منی ڪه هنوز نمی شناسم شده احساس می ڪنم دلم مثل خاڪ ڪف باغچه ترڪ ترڪ شده ،از اینجا رانده و از آنجا مانده ام! دسته ی چمدانم را می گیرم و به سمت در می روم. ✍ الـهــــام تــیــمــورے ادامه دارد... ♡•♡ ♡•♡ 🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 هنوز در را باز نڪرده ام ڪه صدای حاج خانوم بلند می شود : _صبر ڪن دخترم من عادت ندارم مهمون رو از خونم بیرون ڪنم ! می ایستم و با ذوقی ڪه پنهان شدنی نیست بر می گردم لبخند می پاشد به صورتم و به همسرش می گوید : اگه صلاح بدونید این دختر گلم تا یڪی دو روز دیگه ڪه شما براش پدری ڪنید و جای خوب و قابل اطمینانی پیدا ڪنی پیش خودمون بمونه ،در ضمن حاج آقا من چند ڪلوم حرفم با شما دارم . با شنیدن یڪی دو روز وا می روم اما به قول عزیز ڪه از این ستون به اون ستون فرجه! قدسی چشمڪی می زند . نمی دانم چرا ، اما حسی به من می گوید ڪه این دختر را بیش از این ها خواهم شناخت . حاج رضا وقتی چهره ی منتظرم را می بیند ڪه وسط حیاط سردرگم ایستاده ام ،تسبیح را در جیب ڪت سورمه ای رنگش می چپاند و یاالله گویان بلند می شود : زهرا خانوم به خودت می سپارم اگه خیره ڪه بسم الله ، با اجازه و می رود همسرش ڪه حالا می دانم زهرا نام دارد به من می گوید : خب الحمدالله می تونی فعلا اینجا باشی و خیال پدرت رو هم راحت ڪنی تا فردا پس فردایی ڪه حاجی برات بسپاره و جایی پیدا بشه از ما ڪه ناراحت نشدی ؟ حق بده ڪه غافلگیر شدیم _اصلا ! چرا ناراحت بشم ؟ شما خیلی خوبین و این را از ته دل می گویم ! خوبی ڪه از خودته.بریم بالا ڪه خستگی راه به تنت مونده ،فقط یه چیزایی هست ڪه فرشته بهت میگه _می دونی ڪه پناه جون ! در مورد حجاب و اینا واقعا برایم مهم نیست این حرف ها اما همینجوری سریع و سرسری جواب می دهم:قدسی جون بهم گفته ڪه باید یڪم حجاب داشته باشم _قدسی جون ڪیه ؟ با دست دخترش را نشان می دهم ڪه نیشش تا بناگوش باز شده و از چشم هایش شیطنت می بارد . خدایا ، باز تو آتیش سوزوندی فرشته با تعجب نگاهش می ڪنم ، شانه ای بالا می اندازد و می خندد تازه می فهمم ڪه دستم انداخته بوده ، خنده ام می گیرد ! اما چه چیزی خوبتر از پیدا ڪردن یڪ فرشته ی نجات ڪه هنوز از راه نرسیده با من دوست شده !؟ فڪر می ڪنم ڪه تا فردا می میرم از دلهره و بی تابی بی جا ماندن اما خب امشب هم غنیمت است انگار ! دلم بی تاب رفتن به جای دیگری هم هست و مگر مادر نمی خواست تازه از من هم احساساتی تر بود گوشه ی زبانم را گاز می گیرم و به در و دیوار سر خاڪ مادرم آخرین بار ڪی بود ڪه رفتم و اتفاقا سایه ی افسانه هم سنگینی می ڪرد روی سرم ؟ حالم بهم می خورد از این ڪه همه جا و همیشه حضورش پررنگ است یڪی نبود بگوید "خب زن بابایی باش دیگه چرا انقد بولدی !" اصلا پدر را هم خام همین اخلاق مزخرفش ڪرده بود ڪاش او به جای مامان می مرد اصلا ! اما نه پس پوریا چه می شد ؟! به اتاقی ڪه فرشته به صورت ڪاملا موقت در اختیارم گذاشته نگاه می ڪنم .ڪتابخانه ای پر از ڪتاب های بهم چفت شده ،تخت خوابی ساده و یڪ لپ تاپ ، چند قاب عڪس از مردانی با لباس جبهه و دو پلاڪ و ... در می زند و سرڪ می ڪشد تو آمار گرفتم ، شام قیمه داریم اگر با پای خودم اینجا نیامده و اصرار به ماندن نڪرده بودم ، حالا با این شرایط قطعا شڪ می ڪردم ! راستی پناه جان لباس داری یا بهت بدم ؟مرسی تو چمدونم هست . اگه خیلی خسته ای یڪم بخواب برای شام بیدارت می ڪنم چطور انقدر خوبند !؟ می پرسم : _زشت نیست ؟ قبل از اینڪه در را ببندد می گوید : نه والا ،خوب بخوابی منم برم ڪمڪ مامان... ✍ الـهــــام تــیــمــورے ادامه دارد... ♡•♡•♡ 🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 قسمت شش رمان😊👇 https://eitaa.com/abrar40/4122
*🔹طرف رفته داروخانه، جهت خریدن ماسک و مایع ضدعفونی کننده گفته به هر قیمتی خریدارم !* *گفتم: چرا به هرقیمتی* *گفت: اخر نجات جانم در این هست* *گفتم :چرا چند وقت پیش می گفتی اینها که می روند سوریه برای پول می روند حالا بنظرت پول اینقدر ارزش دارد که جانت را از دست بدهی* *گفت: تازه متوجه شدم ما برای حفظ جان حاضریم پول خرج کنیم نه اینکه پول بگیریم* *✌برای سلامتی مدافعین حرم و امنیت و سلامت صلوات🌹*
ا🌺🌿🌹🌿🌼🌿🌸 ا🌿🌼🌿🌸 ا🌺🌿 🕊 ا🌸 🕊 ا🌿 🌺بااین دعا،روز خودراشروع کنید که باعث مبارکی کارهایتان در روز شود.....🌺 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً وَ مَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ.✨ 🌿 🌸 🕊 🌺🌿 🕊 🌿🌼🌿🌸 🌺🌿🌹🌿🌼🌿🌸
*⚜دعــــــای عــهــــــــد⚜* *🌳بِسم اللّه الرَّحمن الرَّحیم🌳* *🌹اللهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ وَ مُنْزِلَ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الزَّبُورِ وَ رَبَّ الظِّلِّ وَ الْحَرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ [الْفُرْقَانِ‏] الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَ الْأَنْبِیَاءِ [وَ] الْمُرْسَلِینَ اللهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ [بِاسْمِکَ‏] الْکَرِیمِ وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنِیرِ وَ مُلْکِکَ الْقَدِیمِ یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ بِاسْمِکَ الَّذِی یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ یَا حَیّا قَبْلَ کُلِّ حَیٍّ وَ یَا حَیّا بَعْدَ کُلِّ حَیٍّ وَ یَا حَیّا حِینَ لا حَیَّ یَا مُحْیِیَ الْمَوْتَى وَ مُمِیتَ الْأَحْیَاءِ یَا حَیُّ لا إِلَهَ اِلّا أَنْتَ، اللهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمَامَ الْهَادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِکَ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ الطَّاهِرِینَ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ عَنِّی وَ عَنْ وَالِدَیَّ مِنَ الصَّلَوَاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَ مِدَادَ کَلِمَاتِهِ وَ مَا أَحْصَاهُ عِلْمُهُ [کِتَابُهُ‏] وَ أَحَاطَ بِهِ کِتَابُهُ [عِلْمُهُ‏] اللهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هَذَا وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لا أَحُولُ عَنْهَا وَ لا أَزُولُ أَبَدا اللهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضَاءِ حَوَائِجِهِ [وَ الْمُمْتَثِلِینَ لِأَوَامِرِهِ‏] وَ الْمُحَامِینَ عَنْهُ وَ السَّابِقِینَ إِلَى إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ اللهُمَّ إِنْ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِکَ حَتْما مَقْضِیّا فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِرا کَفَنِی شَاهِرا سَیْفِی مُجَرِّدا قَنَاتِی مُلَبِّیا دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحَاضِرِ وَ الْبَادِی اللهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ وَ اکْحُلْ نَاظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللهُمَّ بِهِ بِلادَکَ وَ أَحْیِ بِهِ عِبَادَکَ فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ فَأَظْهِرِ اللهُمَّ لَنَا وَلِیَّکَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّى بِاسْمِ رَسُولِکَ* *حَتَّى لا یَظْفَرَ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْبَاطِلِ اِلّا مَزَّقَهُ وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ وَ اجْعَلْهُ اللهُمَّ مَفْزَعا لِمَظْلُومِ عِبَادِکَ وَ نَاصِرا لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ نَاصِرا غَیْرَکَ وَ مُجَدِّدا لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْکَامِ کِتَابِکَ وَ مُشَیِّدا لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِکَ وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْهُ اللهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ اللهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّدا صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلَى دَعْوَتِهِ وَ ارْحَمِ اسْتِکَانَتَنَا بَعْدَهُ اللهُمَّ اکْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبا بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ*🌹 *🌹🌼الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا مَوْلایَ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ*🌼
💦💠💦💠💦💠💦💠💦 *❄️💠زیارت امام عصر* *(عجل الله تعالی فرجه الشریف)* *در هر صبحگاه💠 ❄️* *🌟اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلاىَ صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها وَسَهْلِها وَجَبَلِها، حَيِّهِمْ وَمَيِّتِهِمْ، وَعَنْ والِدِيَّ وَوَُلَْدي وَعَنّي مِنَ الصَّلَواتِ وَالتَّحِيّاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَمُنْتَهى رِضاهُ وَعَدَدَ ما اَحْصاهُ كِتابُهُ وأحاط بِهِ عِلْمُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في هذَا الْيَوْمِ وَفي كُلِّ يَوْم عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً في رَقَبَتي اَللّـهُمَّ كَما شَرَّفْتَني بِهذَا التَّشْريفِ وَفَضَّلْتَنى بِهذِهِ الْفَضيلَةِ وَخَصَصْتَنى بِهذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلى مَوْلايَ وَسَيِّدي صاحِبِ الزَّمانِ، وَاجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأشياعه وَالذّابّينَ عَنْهُ، وَاجْعَلْني مِنَ الْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ طائِعاً غَيْرَ مُكْرَه فِي الصَّفِّ الَّذي نَعَتَّ اَهْلَهُ في كِتابِكَ فَقُلْتَ: (صَفّاً كَاَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصوُصٌ) عَلى طاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ وَآلِهِ عليهم السلام، اَللّـهُمَّ هذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ في عُنُقي اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ 🌟* 💠💦💠💦💠💦💠💦💠 .
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 🔸🔹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ بِسْمِ اللَّهِ كَلِمَةِ الْمُعْتَصِمِينَ وَ مَقَالَةِ الْمُتَحَرِّزِينَ‏ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ تَعَالَى مِنْ جَوْرِ الْجَائِرِينَ وَ كَيْدِ الْحَاسِدِينَ وَ بَغْيِ الظَّالِمِينَ وَ أَحْمَدُهُ فَوْقَ حَمْدِ الْحَامِدِينَ‏ اللَّهُمَّ أَنْتَ الْوَاحِدُ بِلاَ شَرِيكٍ وَ الْمَلِكُ بِلاَ تَمْلِيكٍ‏ لاَ تُضَادُّ فِي حُكْمِكَ وَ لاَ تُنَازَعُ فِي مُلْكِكَ‏ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ‏ وَ أَنْ تُوزِعَنِي مِنْ شُكْرِ نُعْمَاكَ مَا تَبْلُغُ بِي غَايَةَ رِضَاكَ‏ وَ أَنْ تُعِينَنِي عَلَى طَاعَتِكَ وَ لُزُومِ عِبَادَتِكَ وَ اسْتِحْقَاقِ مَثُوبَتِكَ بِلُطْفِ عِنَايَتِكَ‏ وَ تَرْحَمَنِي بِصَدِّي (وَ صُدَّنِي) عَنْ مَعَاصِيكَ مَا أَحْيَيْتَنِي وَ تُوَفِّقَنِي لِمَا يَنْفَعُنِي مَا أَبْقَيْتَنِي‏ وَ أَنْ تَشْرَحَ بِكِتَابِكَ صَدْرِي وَ تَحُطَّ بِتِلاَوَتِهِ وِزْرِي‏ وَ تَمْنَحَنِي السَّلاَمَةَ فِي دِينِي وَ نَفْسِي وَ لاَ تُوحِشَ بِي أَهْلَ أُنْسِي‏ وَ تُتِمَّ إِحْسَانَكَ فِيمَا بَقِيَ مِنْ عُمْرِي كَمَا أَحْسَنْتَ فِيمَا مَضَى مِنْهُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ‏ 🔸🔹به نام خداى بخشنده مهربان به نام خدا كه ورد زبان پاكان از گناه و ذكر دايم پرهيزكاران عالم است و به خداى تعالى پناه مى ‏برم از جورستمكاران و مكر حسودان و ظلم بيدادگران جهان و حمد مى‏ كنم او را فوق حمد ستايش كنندگان خدايا تويى يگانه بى‏ شريك و انباز و پادشاه از ملك جهان بى ‏نياز كه هيچكس به ضديت فرمان تو و به نزاع در سلطنت بر نخيزد ز تو درخواست مى‏ كنم كه بر محمد (ص) بنده (خاص) و پيغمبر بزرگت رحمت فرستى و مرا شكر نعمتهايت چنان بياموزى كه به منتهاى خوشنوديت نائل گردم و نيز مرا بر طاعت خود يارى كنى و بر ملازمت بندگيت و استحقاق ثوابت به لطف و عنايت مدد فرمايى و بر من ترحمى كنى كه مرا در همه عمر از معصيت بر طاعت خود اعراض دهى و مادامى كه در اين جهانم باقى مى‏دارى به كارى موفقم بدار كه مرا سودمند باشدو به علوم و اسرار كتاب خود مرا شرح صدر عطا كن و به قرائت قرآن گناهم را محو گردان و در دين و ايمان جسم و جانم را سلامت بخش و خلقم را خوش كن كه آنان كه بايد با من انس گيرند از من وحشت نكنند و با من چنانكه در گذشته عمر احسان كردى در بقيه عمر هم لطف و احسان فرما اى مهربانترين مهربانان عالم. 🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
🗓 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹ میلادی: Saturday - 09 May 2020 قمری: السبت، 15 رمضان 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم 💠 اذکار روز: - یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه) - یا حی یا قیوم (1000 مرتبه) - يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن 🗞 وقایع مهم شیعه: 🔹ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام،‌ 3ه-ق 🔹ارسال مسلم بن عقیل علیه السلام به کوفه،‌ 60ه-ق 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا اولین شب قدر ▪️4 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️5 روز تا دومین شب قدر ▪️6 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ▪️7 روز تا سومین شب قدر ✅ با ما همراه شوید ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
💙🍃🦋 🍃🍁 🦋 🌎🌗 تقویم‌نجومی اسلامی🌗🌎 ✴️ شنبه👈20 اردیبهشت 1399 👈15 رمضان 1441 👈 9 می 2020 🕌 مناسبت های اسلامی و دینی. 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌺🌹 میلاد باسعادت سبط اکبر رسول خدا امام مجتبی صلی الله علیه و اله (3 هجری) 🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 🐪حرکت مسلم بن عقیل علیه السلام به سمت کوفه(60 هجری) ❇️روز خوبی برای: ✅دیدار با قاضی و پیگیری امور قضایی. ✅دیدار با علماء و رؤسا و درخواست از انها. ✅تجارت و داد و ستد. ✅و امور ازدواجی عقد و عروسی خوب است. 👶مناسب زایمان نیست. 🤕بیمار امروز زود شفا یابد ان شاءالله. 🚖 مسافرت همراه صدقه باشد. 🔭 🌗احکام و اختیارات نجومی. ✳️ختنه نوزاد. ✳️شروع به کار و فعالیت. ✳️و امور بازرگانی نیک است. 🔲این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. 💑 مباشرت و انعقاد نطفه امشب دلیلی وارد نشده است. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری خوب و سبب سرور و شادی است. 💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری، خوب نیست موجب قولنج است. 😴😴 تعبیر خواب امشب. خوابی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه 16سوره مبارکه نحل است. و علامات و بالنجم هم یهتدون ... و از معنی ان چنین استفاده می شود که برای خواب بیننده حالتی غیر ان حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص بزرگ و خوبی به عظمت و بزرگی رسد ان شاءالله. و شما مطلب خود را بر ان قیاس کنید . 💅 ناخن گرفتن شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست. 🙏🏻 وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد . 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🦋 🍃🍁 💙🍃🦋
‍ ‍ ‍ 🕋🌙🕋🌙🕋🌙🕋🌙🕋🌙 🌸🌙دعای ماه رمضان بعداز هر فریضه🌙🌸 💥اَللّـهُمَّ ارْزُقْني حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرامِ فِي عامي هذا وَفي كُلِّ عام ما اَبْقَيْتَني في يُسْر مِنْكَ وَعافِيَة، وَسَعَةِ رِزْق، وَلا تُخْلِني مِنْ تِلْكَ الْمواقِفِ الْكَريمَةِ، وَالْمَشاهِدِ الشَّريفَةِ، وَزِيارَةِ قَبْرِ نَبِيِّكَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَفي جَميعِ حَوائِجِ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ فَكُنْ لي، 💥 اَللّـهُمَّ اِنّي اَساَلُكَ فيـما تَقْضي وَتُقَدِّرُ مِنَ الاَمْرِ الَْمحْتُومِ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ، مِنَ الْقَضاءِ الَّذي لا يُرَدُّ وَلا يُبَدَّلُ، اَنْ تَكْتُبَني مِنْ حُجّاجِ بَيْتِكَ الْحَرامِ ، الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ، الْمَشْكُورِ سَعْيُهُمْ، الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ، الْمُكَفَّرِ عَنْهُمْ سَيِّئاتُهُمْ ، واجْعَلْ فيـما تَقْضي وَتُقَدِّرُ، اَنْ تُطيلَ عُمْري، وَتُوَسِّعَ عَلَيَّ رِزْقي، وَتُؤدِّى عَنّي اَمانَتي وَدَيْني آمينَ رَبَّ الْعالَمين💥 🕋🌙🕋🌙🕋🌙🕋🌙🕋🌙.پ
🍃🌸 🌸🍃🌸 *💥🌺دعای ماه رمضان بعد از هر* *نماز واجب 🌺💥* *اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ* *اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ‏* *اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ اللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ‏* *اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ اللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ اللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ* *اللَّهُمَّ أَصْلِحْ كُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ‏* *اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ اللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنَا بِغِنَاكَ اللَّهُمَّ غَيِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِكَ‏* *اللَّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَ أَغْنِنَا مِنَ الْفَقْرِ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قدیر*
‍ ‍ ‍ 💚🌙💚🌙💚🌙💚🌙💚🌙 💥🌙دعای ماه رمضان بعداز هر نماز واجب🌙💥 💥يَا عَلِيُّ يَا عَظِيمُ يَا غَفُورُ يَا رَحِيمُ أَنْتَ الرَّبُّ الْعَظِيمُ‏ الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ وَ هَذَا شَهْرٌ عَظَّمْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ شَرَّفْتَهُ وَ فَضَّلْتَهُ عَلَى الشُّهُورِ💥 وَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِي فَرَضْتَ صِيَامَهُ عَلَيَّ وَ هُوَ شَهْرُ رَمَضَانَ‏🌙 الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ📗 هُدًى لِلنَّاسِ وَ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ‏ وَ جَعَلْتَ فِيهِ لَيْلَةَ الْقَدْرِ وَ جَعَلْتَهَا خَيْراً مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ💥 فَيَا ذَا الْمَنِّ وَ لاَ يُمَنُّ عَلَيْكَ مُنَّ عَلَيَّ بِفَكَاكِ رَقَبَتِي مِنَ النَّارِ فِيمَنْ تَمُنُّ عَلَيْهِ وَ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ‏💥 💚🌙💚🌙💚🌙💚🌙💚
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 * 🌸🍃* *🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷* *اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَةَ الخاشِعین واشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَةِ المُخْبتینَ بأمانِكَ یا أمانَ الخائِفین*. *خدایا روزى كن مرا در آن فرمانبردارى فروتنان و بگشا سینه‌ام در آن به بازگشت دلدادگان به امان دادنت اى امان ترسناكان..*. 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 ↷❈🍃⚡️🍄⚡️🍃❈↶
🚩🌸 *بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ*🌸🚩 🌺 *خبر رسید که مادر شده است کوثر عشق* 🌺 *نشسته دلبر این طایفه، برابر عشق* 🌹 *حسن امید دو عالم، حسن برادر عشق* 🌹 *بیا و مژده بگیر از پدر و مادر عشق* 🌺 *بیا که شامل لطف خدا شویم امروز* 🌺 *به زیر پای کریمی فدا شویم امروز* 🌹 *نوشته روزی ما را به پای چشم حسن* 🌹 *تمام ایل و تبارم فدای چشم حسن* 🌸 *ولادت باسعادت کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی(ع) مبارک باد* ☀️امروز:شنبه20 اردیبهشت ماه 1399/02/29 🔴 15 رمضان 1441 هجری قمری 1441/09/15 🎄 09 می 2020 میلادی2020/05/09 🖍🔗🟣 رویداد 💠☀️ رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (20 اردیبهشت ماه 99 ) 1️⃣ارتحال عالم رباني آيت‏ اللَّه"محمد كوهستاني بهشهري (1350 ش) 2️⃣ورود"مورگان شوستر" آمريكايي به تهران به منظور اصلاح امور مالي كشور (1290 ش) 3️⃣تصويب آرم نهايي جمهوري اسلامي ايران توسط امام خميني(ره) (1359 ش) 4️⃣آزادي منطقه شلمچه توسط رزمندگان اسلام (1361 ش) 5️⃣رحلت حجت‏ الاسلام دكتر "سيدجواد مصطفوي" نويسنده و محقق معاصر (1368ش 6️⃣آغاز به كار راديو صداي بوسني (1373ش 7️⃣ *روز وقف* 8️⃣شهادت شهید محمد رضا حیاتی (1361ش) 9️⃣درگذشت محمد گلبن ، پژوهشگر ایرانی (1392ش) 💠🌙 رویدادهای مهم این روز در تقویم هجری قمری (15 رمضان 1441 هجری قمری ) 1️⃣ *ولادت سبط اكبر، امام حسن مجتبي*(ع)(3 ق) 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 2️⃣ حركت مسلم ابن ‏عقيل(ع) از مكه به سوی كوفه(60 ق) 3️⃣ ولادت"شيخ طوسي" دانشمند بزرگ اسلام و مؤسس حوزه‏ علميه‏ نجف (385 ق) 4️⃣هفته كمك به محرومان و مستضعفان (15 تا 21 رمضان) 5️⃣ شهادت "زين الدين بن علي بن احمد" معروف به "شهيد ثانی" فقيه نامور شيعه(965 ق) 💠🎄 رویدادهای مهم این روز در تقویم میلادی (09 می 2020 میلادی) 1️⃣ درگذشت "موريس مِتِرلينْگْ" نويسنده و نمايش‏نامه‏ نويس شهير بلژيكي (1949م) 2️⃣ اتمام بناي ساختمان تاريخي "تاج محل" در كشور هند (1653م) 3️⃣ در گذشت "يوهان شيلْلِر" نويسنده و شاعر معروف آلماني (1805م) 4️⃣ انجام اولين پرواز بشر بر فراز قطب شمال (1926م) 5️⃣تولد"اِمِريكو وسپوس مكتشف و دريانورد معروف ايتاليايي1451م ✅ امروز متعلق است به: پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلّم ♦️اذکار امروز:یا رَبَّ العالَمین ( ای پروردگار جهانیان)🔸100مرتبه🔸 ✳️ رویداد مهم امروز : 🌸 *میلاد باسعادت کريم آل طه امام حسن مجتبی علیه السلام مبارک باد* 🌸 🌀حدیث امروز : (مصافحه دو مومن ) امام باقرعلیه السلام 🛑إنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا صَافَحَ الْمُؤْمِنَ تَفَرَّقَا عَنْ غَيْرِ ذَنْبٍ‏ 🔴امام باقر(ع)فرمود: همانا مومنين هرگاه باهم دست مي دهند و مصافحه مي کنند از هم جدا نمي شوند مگرا ينکه تمام گناهانشان بخشيده مي شود.خصال ج 1ص23 💐 *اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج*💐
*تقویم شیعه* ✴️ شنبه 👈 20 اردیبهشت 1399 👈 15 رمضان 1441 👈 9 می 2020 ⏰ *اوقات شرعی به افق تبریز:* اذان صبح: ۰۴:۳۹ طلوع آفتاب: ۰۶:۲۰ اذان ظهر: ۱۳:۲۱ غروب آفتاب: ۲۰:۲۳ اذان مغرب: ۲۰:۴۴ نیمه شب شرعی: ۰۱:۲۱ *🕌 مناسبتهای تاریخی اسلام:* 🌺🌹میلاد با سعادت سبط اکبر رسول خدا امام حسن مجتبی صلی الله علیه و آله (3 هجری)🌹🌺 👩‍❤️‍👨 سالروز تزویج امّ المساکین زینب بنت خزیمه توسط نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله (۳ هجری) 🌸ولادت امام محمد تقى جواد الأئمه علیه السلام بنا به نقل شیخ مفید (مشهور دهم رجب است)🌸 🐪حرکت مسلم بن عقیل علیه السلام به سمت کوفه (60 هجری) 📌 روز اکرام و تکریم خیرین 📌 سالروز وفات ادیب برجسته اسلام ابوبکر محمد بن العباس خوارزمى (۳۸۳ قمری) خواهرزاده طبری. *🔭احکام نجومی و اختیارات اعمال عبادی اسلامی* 🌕 ماه صبح روز جمعه از برج عقرب خارج شده و وارد برج قوس و منزل بَلَده قمر شده است. *💫انجام دادن کارهای زیر خوب است:* ✳️ ختنه نوزاد. ✳️ شروع به کار و فعالیت. ✳️ دیدار با قاضی و پیگیری امور قضایی. ✳️ دیدار با علماء و رؤسا و درخواست از آنها. ✳️ تجارت و داد و ستد. 💑 مباشرت و انعقاد نطفه: نزدیکی امروز و امشب اشکالی ندارد و خوب است. 🤕 بیمار امروز زود شفا یابد ان شآءالله. 🚖 مسافرت همراه با صدقه باشد بهتر است. 💇 اصلاح موی سر و صورت: طبق روایات اسلامی اصلاح موی سر و صورت در این روز از ماه قمری خوب است و سبب سرور و شادی می‌گردد ان شآءالله. *💫انجام دادن امور زیر خوب نیست:* 👶 امروز برای زایمان زمان مناسبی نیست. 💉 حجامت، فصد و زالو انداختن: خون دادن در این روز از ماه قمری خوب نیست و موجب قولنج می‌شود. 💅 ناخن گرفتن: شنبه برای گرفتن ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات اسلامی ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز: شنبه برای بریدن و دوختن لباس نو روز مناسبی نیست و آن لباس تا زمانی که بر تن شخص باشد، موجب مریضی و بیماری اوست. 📿 ذکر روز شنبه: یا رب العالمین ۱۰۰ مرتبه. 📿 ذکر بعد از نماز صبح: ۱۰۶۰ مرتبه یا غنی که موجب بی نیاز شدن می‌گردد. 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سفارش شده اعمال نیک و خیر خود در این روز را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد ان شآءالله. *🌸اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸* *🌺نشر این پیام صدقه جاریه است🌺*
🍃 🌙وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى أَسْأَلُهُ فَيُعْطِينِى وَ إِنْ كُنْتُ بَخِيلاً حِينَ يَسْتَقْرِضُنِى‌‌... 🌼سپاس خداے را ڪہ از او درخواست می‌ڪنم و او بہ من عطا می‌نماید، گرچہ بخل می‌ورزم هنگامے ڪہ از من قرض بخواهد ...
🌱 تمام دلخوشی من این یک ایه قرانه : قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ🌈🌸🍃 🌤بگو: «ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده اید! از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را می آمرزد ، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است. 53 زمر
🍃 🌙الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى أَدْعُوهُ فَيُجِيبُنِى وَ إِنْ كُنْتُ بَطِيئاً حِينَ يَدْعُونِى 🌼سپاس خدای را که می‌خوانمش و او جوابم را می‌دهد، گرچه گاهی که او مرا می‌خواند سستی می‌کنم،
سلام✋ وقتتون بخیر🌹 طاعات و عباداتتون قبول درگاه الهی🤲 التماس دعا❤️ ادامه پناه رو خدمتتون میفرستم ممنونم بابت نطراتتون🌹✋
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 باورم نمی شود ڪه بعد از این همه سال دوباره برگشته ام به خانه ای ڪه همه ی دوران ڪودڪیم درونش گذشته.آن هم با آدم هایی ڪه برایم یڪ روزی عزیزترین ها بودند ولی حالا خیلی دور بودیم از هم آن وقت ها ڪه ما بودیم ،اینجا فقط یڪ طبقه بود اما حالا شده بود دو طبقه و نیم ،فرشته دستی تڪان می دهد و در را می بندد چقدر خسته ام ،ڪلی توی راه بوده ام ڪمـرم درد گرفته . مانتو و شالم رو در می آورم و می گذارم روی صندلی ، با آن همه بی خوابی ڪه از دیشب ڪشیده ام الان تقریبا گیجم. ڪیفم را زیر سرم می گذارم و روی فرشی ڪه ڪجڪی وسط اتاق پهن است دراز می ڪشم ، با اینڪه خانه عوض شده و با این مهندسی اش غریبی می ڪنم اما انگار از همه طرفش هنوز هم صدای مامان به گوشم می رسد. اشڪ از ڪنار چشمم راه می گیرد و می رود سمت موهایم ، غلغلڪم می آید با دست اشڪ هایم را پاڪ می ڪنم و چشم هایم را می بندم . دلم می خواهد به آینده فڪر ڪنم اما از شدت خستگی زودتر از چیزی ڪه فڪر می ڪنم بیهوش می شوم . با صدایی شبیه به تق تق چشمانم را به سختی باز می ڪنم ، انگار پلڪم بهم چسبیده متعجب به اطرافم خیره می شوم . همه جا تاریڪ تر شده گیج شده ام و نمی دانم ڪه چه وقت روز است ، استخوان درد گرفته ام با سستی می نشینم . فرشته نشسته و ڪنجڪاو نگاهم می ڪند _چه عجب _ببخشید خیلی خسته بودم چقدرم خوابت سنگینه چرا رو زمین خوابیدی ؟ _گفتم شاید خوشت نیاد رو تختت بخوابم ،چون خودم اینجوریم _حساسی پس _اوهوم،ولی به قول مامان ڪه می گفت اگر خسته باشی روی ریگ بیابون هم خوابت می بره _واقعا هم همینه به سینی ای ڪه روی میز گذاشته اشاره می ڪند و می گوید : _بفرمایید شام _مگه شما خوردین ؟! _ساعت 12 شبه ، مامان نذاشت بیدارت ڪنم _مرسی با ذوق سینی را بر می دارم ، با دیدن برنج زعفرانی و خورشت قیمه و سبزی و دوغ، تازه می فهمم چقدر گرسنه ام شده ! _با اینڪه رژیم دارم ولی نمیشه از این غذا گذشت ،خودت درست ڪردی ؟ _نه مامانم پخته نوش جان ... _به به دستپخت مامانا یه چیز دیگست قاشق اول را ڪه توی دهانم می گذارم می پرسد : _مامانت فوت شده ؟ با چشم های گرد شده از تعجب نگاهش می ڪنم. ✍ الـهــــام تــیــمــورے ادامه دارد... ♡•♡♡•♡ 🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 و می پرسم من گفتم فوت شده ؟ نه ولی مشخص بود _از ڪجا خب گفتی "همیشه می گفت" برای آدم زنده ڪه فعل قدیمی و ماضی به ڪار نمی برن ! _چه باهوشی ! آره وقتی من بچه تر بودم و تهران بودیم ، مامانم مرد خدا رحمتش ڪنه _مرسی ببخشید حالا نمی خواستم ناراحتت ڪنم شامتو بخور _یه سوال فرشته جون جانم ؟ _شما چجوری به من اعتماد ڪردین ڪه حتی یه شب تو خونتون راهم بدین ؟ مامان و بابای من زیاد از این ڪارا می ڪنن البته تا وقتی ڪه شهاب سنگ نازل نشده !شهاب سنگ ؟ قبل از اینڪه جواب بدهد صدای زنگ گوشی بلند شده و بحث نیمه ڪاره می ماند عڪس بابا افتاده و علامت چند میس ڪال چطور یادم رفته بود تماس بگیرم ؟ ببخشیدی می گویم و تماس را برقرار می ڪنم تا دل بی قرار بابا آرام بگیرد بعد از چند تشر و اتهام بی فڪری خوردن و این چیزها بالاخره خیالش را راحت می ڪنم ڪه خوابگاهم هنوز دور نشده ، دلم تنگ اخم همیشگی اش شده قطع ڪه می ڪنم فرشته می گوید : یا خیلی شجاعی یا بی ڪله _چطور مگه ؟ اخه به چه امیدی وقتی می دونی خوابگاه نیست بلند شدی اومدی تهران _خب ... مجبور بودم دیگه چرا به پدرت دروغ گفتی دختر خوب؟ _بازم مجبور بودم ! یعنی تو اگه مجبور باشی هرڪاری می ڪنی؟برمی خورد به شخصیتم .من هنوز انقدر با او صمیمی نشده یا آشنا نیستم ڪه اینطور راحت استنطاقم ڪند ! سڪوت می ڪنم و خودش ادامه می دهد : البته می دونم به من ربطی نداره اما ولش ڪن چی بگم والا صلاح مملڪت خویش و این داستانا ... پررو پررو و از خدا خواسته ، بحث را عوض می ڪنم : _آدرس دانشگاهم رو بلد نیستم میتونی راهنماییم ڪنی؟ حتمابرای ارشد می خوای بخونی ؟ نیشخندمی زنم و جواب می دهم : _نه ! درسته ڪه به سنم نمی خوره ولی ڪارشناسی قبول شدم تازه مگه چند سالته ؟ _بیست و دو پس چرا انقدر دیر اقدام ڪردی ؟ ببخشیدا من عادتمه زیاد ڪنجڪاوی ڪنم _چون لج ڪرده بودم یه سه چهار سالی ، تازه رو مد برعڪس افتادم . با خودت لج ڪرده بودی ؟ _بیخیال تو چی می خونی ؟ چند سالته میخوام منم ڪنجڪاوی ڪنم ڪه راحت تر باشیم می خندد و جواب می دهد : من 23 سالمه تازه چند ماهه ڪه از شر درس و امتحان خلاص شدم ولی خب ارشد شرڪت ڪردم ان شاالله تا خدا چی بخواد پوفی می ڪشم و فڪر می ڪنم ڪه نسبت به او چقدر عقب مانده ام _حدس می زدم از من بزرگتر باشی اما نه یه سال ! انقدر پیر شدم پناه جون؟ _نه ولی با حجاب و صورت ساده خب بیشتر بهت می خوره ولی من تصورم برعڪسه _یعنی چی؟ یعنی آرایش غلیظ خودش چین و شڪن میاره و اتفاقا شڪسته تر بنظر می رسی تیڪه میندازی یا میخوای تلافی ڪنی؟چقدر یهو موضع می گیریا خواهرجان خب دارم نظرمو میگم _اره خیلیا بهم گفتن ڪه اهل موضع گیریم !خوبیت نداره دوزشو ڪمتر ڪن ، برمی گردم ببخشید می رود و به این فڪر می ڪنم ڪه آخرین بار دقیقا عین این حرف را از زبان چه ڪسی و ڪجا شنیدم بهزاد ! وقتی خسته و مانده از اداره پست بر می گشتم و وسط ڪوچه جلوی راهم را گرفت . هرچند ڪه دل خوشی از او نداشتم اما نمی توانستم منڪر خوب و خوش تیپ بودنش هم بشوم ! از این ڪه بی دست و پا بود و تمام قرارهای بی محلش را برای سر و ته ڪوچه می چید ، به شدت متنفر بودم ! آن روز هم همین ڪار را ڪرده بود و بعد از ڪلی من من و جان ڪندن بالاخره گفت ببخشید ڪه مزاحم شدم پناه خانوم ، فقط می خواستم ببینم ڪه درست شنیدم زیادی سر به زیر بود برعڪس من ! ✍ الـهــــام تــیــمــورے ادامه دارد... ♡•♡♡•♡ 🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 با بی حوصلگی و عصبانیت گفتم :یعنی من الان باید عالم به علم غیب باشم ڪه بدونم چی شنیدی ؟ خب آخه از خاله شنیدم ڪه دانشگاه قبول شدین هرچند خیلی نگران حرف مردم نبودم بخاطر توی ڪوچه همڪلام شدن اما گرمم بود و هیچ دوست نداشتم بیخودی علاف بشوم آن هم در چند قدمی خانه با لج گفتم : _چه عجب خاله جانتون یه بارم موفقیت های ما رو جار زد ! خاله افسانه همیشه خوبی میگه _بیخیال تو رو خدا این روزا انگار در و دیوارم شهادت میدن به خوبی این زن بابای ما من اصلا به این چیزا ڪار ندارم _آفرین ! خدا خیرت بده پس دیگه نیا از من تاییدیه ی حرفای خالت رو بگیر در عوض تبریڪ گفتن ! +بخدا خوشحال شدم من ولی آخه این همه دانشگاه تو مشهد هست چرا تهران ؟ ابروهای تازه ڪوتاه شده ام ناخواسته و به تعجب بالا رفت و جواب دادم _یعنی چی دقیقا ؟ یعنی خیلی خوبه ڪه بعد از چند سال قصد ادامه تحصیل ڪردین ولی چرا یه شهر دیگه و به سختی ؟ _فقط همینم مونده بود ڪه این وسط پاسخگوی عموم مردم باشم واسه تصمیمات شخصیم ! من ڪه ... با دست اشاره ڪردم ڪه چیزی نگوید و خودم ادامه دادم: _ببین آقا بهزاد خوب گوش ڪن ببین چی میگم ، حالا دوبار خالت میون داری ڪرده و بیخودی دوتا از تو به من گفته و سه تا از من به تو ، هوا ورت نداره ڪه خبریه ها ، من تا بوده جز شر از افسانه بهم چیزی نرسیده پس اصلا تو تصورمم نمیگنجه ڪه قاطی خانوادش بشم ، مخصوصا عروس خواهرش ڪه احتمالا نیتی پشتش داره و اتفاقا می خوام بدجور بزنم تو ذوقش ! سرخ شده بود ، اولین بار نبود ڪه آماج تیرهای در رفته از زبان تندم می شد و از همین صبور بودنش متعجب بودم. سرش را بلند ڪرد و ڪلافه نگاهم ڪرد.گفت : _شالتون افتاده نیشخندی زدم و شال سبزم را تا وسط سرم بالا ڪشیدم موهای تازه پیرایش شده ام هنوز بوی خوش تافت می داد نمی خواستم بیخودی اعصابم را خورد حرف های صد من یه غاز این و آن بڪنم راهم را ڪشیدم ڪه بروم ولی جوری اسمم را صدا ڪرد ڪه دلم سوخت +پناه خانوم ! بخدا من اونجوری ڪه شما فڪر می ڪنید نیستم .اصلا به خالم ڪار ندارم .مگه خودم ڪور بودم تو این سالها ندیدمتون ڪه یڪی دیگه بیاد با چهار ڪلوم خوب و بد بڪشه شما رو جلوی چشمم ؟ شما خیلی زود از ڪوره در میری و موضع می گیری _وقتی میخوای ادای ادمای خوب و دلباخته رو دربیاری اما گند می زنی نتیجش میشه همین یه لطفی ڪن دست از سر ڪچل من بردار بهزاد خان ! وگرنه پای بابامو می ڪشم وسط پسر خوبی بود اما شاید همین ڪه از طرف افسانه معرفی شده و زیاد دور و ورم می پلڪید باعث شده بود تهاجمی با او برخورد ڪنم . چه بهتر ڪه همین حالا پر بزنم سرم را تڪان می دهم تا از خاطرات چند روز پیشم دور بشوم آمده ام اینجا تا از نو بسازم نه اینڪه در گیر و دار گذشته وا بروم می ترسم ڪه اینجا هم چیزی گریبان گیرم شود از فضای زیادی مذهبی این خانه هم حالا ڪم واهمه ندارم اگر قرار باشد آواره ای در قفسه دوباره باشم ... پس سرم را روی زمین می گذارم و نمی فهمم ڪه ڪی و در چه فڪری تقریبا بی هوش می شوم . صبح اولین روز تهران بودن را آن هم بعد از چند سال دوست دارم تازه می فهمم این آزادی واقعیست و خواب نبوده باید زودتر بروم سراغ ڪارهای دانشگاه تا وقت بیشتری برای خودم داشته باشم ضمن اینڪه هنوز استرس ماندن یا نماندن در خانه ی حاج رضا را هم دارم همان شال و مانتویی ڪه دیروز تنم بود را می پوشم و جلوی آینه ی نیم قدی اتاق طبق عادت آرایش ڪامل می ڪنم . موهای بلوطی رنگم را یڪ طرفه روی صورتم می ریزم از چشم های مشڪی و پوست ڪمی برنزه شده ام خوشم می آید ،چقدر گشتم تا این ڪرم را پیدا ڪنم برای ڪمی تغییر ڪردن . اعتماد به نفسم را بیشتر می ڪند به چهره ی زیبا شده ی خودم لبخند می زنم . ✍ الـهــــام تــیــمــورے ادامه دارد... ♡•♡♡•♡ 🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 نمی دانم چرا اما معذبم ڪه زهرا خانوم با این ریخت و قیافه ببینتم می ترسم مثل افسانه ایراد بگیرد یا عذرم را بخواهدقبل از بیرون رفتن از اتاق، ڪمی شالم را جلوتر می ڪشم ، زهرا خانوم نشسته و چیزی می دوزد ، با دیدنم لبخند می زند و می گوید : +ڪجا میری مادر ؟ _میرم دانشگاه +بسلامتی ،بلدی عزیزم ؟ _بله از فرشته جون آدرس گرفتم و به آژانس زنگ زدم +خدا به همراهت تشڪر می ڪنم و راه می افتم نگاه مهربان اما نافذش توی ذهنم ثبت می شود و به روی خودم نمی آورم ته دلم امیدوارم ڪه پی گیری های حاج رضا به هیچ برسد و همینجا در معیت فرشته بمانم خیلی دوست داشتنی است و مرا مدام به یاد لاله می اندازد و خوبی هایش از نگاه های خیره ی راننده ی آژانس متوجه می شوم ڪه خوب و موجه به نظر می آیم ! هرچند حوصله ی ترافیڪ های طولانی مدت تهران را ندارم اما خب باز هم به وضعیت تڪراریی ڪه تابحال داشته ام می چربد بعد از پرداخت ڪرایه ی نجومی پیاده و با بسم الله وارد حیاط بزرگ و سرسبز دانشگاه می شوم . چقدر خوشحالم. انگار در دنیای جدیدی را به رویم باز ڪرده اند و همه ی عالم و آدم خوش آمدگوی من شده اند ! با نیشی ڪه تا بناگوش باز شده راهی سالن طبقه اول می شوم بجای نگاه ڪردن به تابلوی اعلانات و در و دیوار روی آدم ها زوم ڪرده ام و برایم جالب است ڪه دخترها و پسرها توی چنین محیطی چه رفتاری و برخوردی دارند آزادی در روابطشان ڪاملا مشهود است اولین بار نیست ڪه دانشگاه می آیم ،چندباری با لاله رفته بودم دانشگاه اش اما خب تهران چیز دیگری ست ! از سنگینی نگاهی ڪه رویم افتاده سر بر می گردانم و پسری را می بینم ڪه به دیوار تڪیه داده و در حالی ڪه توی گوشش هندزفری گذاشته جوری به من نگاه می ڪند و پلڪ نمی زند ڪه انگار چه دیده ! ناخودآگاه در پاسخ لبخندش تبسم می ڪنم چرایش را خودم هم نمی دانم اما خب او ڪه مثل علاف های ڪوچه و خیابان نیست، دانشجوی مملڪت قضیه اش فرق می ڪند ! چند قدمی به سمتم می آید و فاصله ی بینمان را طی می ڪندموهای بالا زده اش عجیب جلب توجه می ڪند مخصوصا چند تاری ڪه روی صورتش ریخته پیراهن چهارخانه ی قرمز رنگی پوشیده و آستین هایش را تا آرنج تا زده ، شلوار جین آبی و ڪفش های ڪالج سورمه ای خوش تیپ است و خوش خنده ! می گوید : ورودی ترم یڪی شما یا از اون خروجی هایی ڪه من ندیده بودمشون سرم را ڪمی ڪج می ڪنم و با پررویی می پرسم : _یعنی همه ی ورود خروج ها زیر نظر شماست ؟ می خندد نخیر بنده دانشجوی ادبیات فارسی ام نه آمارگیر، سرڪار خانوم ! منتها ڪلاس های این راهرو و بچه های این طبقه رو همه رو از دم می شناسم چون تقریبا هم ورودی و هم رشته ایم مگر اینڪه یڪی این وسط انتقالی ای چیزی گرفته باشه ڪه من بی خبر مونده باشم پس با اینڪه منڪر میشی ولی آمارگیری وقتی می خندد شانه هایش به سمت جلو خم می شود خوشم اومد _از سر و زبونت ، معلومه از این دست و پادارای شهرستانی هستی _ببخشید مگه شهرستانی ها تفڪیڪ میشن؟ اینجا آره _چطور ؟ برای توضیحات بیشتر شما رو به ڪافه ی پشت دانشگاه دعوت می ڪنیم دستش را بالا می آورد و ادامه می دهد البته پس از آشنایی اولیه _اگه تمایلی به آشنایی نبود چطور ؟ _پس لزومی هم به توضیحات نیست اولا ثانیا شما ڪه از دور داد و فریاد می زنی مایلی دیگه چرا متوجه حرفش نمی شوم و او ادامه می دهدڪیانم ، ورودی دو ساله پیش البته پس از دوران ڪوفتی سربازی وارد شدما و شما ؟ تردیدی نمی بینم برای گفتن یڪ اسم و مشخصات ساده ! ✍ الـهــــام تــیــمــورے ادامه دارد... ♡•♡ ♡•♡ 🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 پناه چه اسم قشنگی ! ورودیه ؟ _همین الان و دوباره طنین خنده اش در راهرو می پیچد حدس می زدم _چی رو ؟ +اینڪه تازه واردی ڪه اینجوری به در و پیڪر سالن زل زدی و برای اولین ڪلاسا خودتو رسوندی !خب پناه جدید الورود حالا ڪلاس چی داری امروز ؟ لابد عمومی _اوهوم ، معارف _اوه ! اصولا این درسا مخصوص همین اوقاتم هست یعنی ترم اول و ڪلاس اول و ذوق مرگ شدن دانشجوها و این چیزا _یعنی نباید می اومدم ؟ +نمی اومدی ڪه با من آشنا نمی شدی .از فیضش بی بهره می موندی خانوم ! لبخند می زنم و به این فڪر می ڪنم ڪه واقعا دانشگاه هم خوب جایی است +نگفتی چند سالته ؟ _از خانوما ڪه این سوالو همانطور ڪه هندزفری اش را جمع می ڪند و توی جیب شلوارش می چپاند می پرد وسط حرفم : اوڪی بابا ، ڪلا بلد نیستی خوب بیو بدی ! این مقاومتا قدیمی شده _شما ڪه خودت اینهمه منو نڪوهش ڪردی چرا اومدی سرڪلاس عمومیا بشینی؟ +هه !مچ گیری ؟ من ڪارم گیر یه بنده خدایی بود ڪه اومدم بیخیال ڪلاستون پر شدا راست می گوید ! هرچند فضای فعلی را خیلی دور از ڪلاس بندی های مدرسه و دوران پر استرسش می بینم ! اما بازهم اضطرابی هست به شماره ی ڪنار درها نگاه می ڪنم و به سمت 205 راه می افتم . +خدا وڪیلی من شلغمم ؟ خجالت زده برمی گردم و نگاهش می ڪنم .چشمانش خیلی تیز و ریز است _شرمنده حواسم نبود +دشمنت ، امیدوارم تو این دانشگاه خوش بگذره بهت پناه جان . _مرسی +اگه خواستی بیشتر با ما باشی و رفیقای خوب مثل خودت داشته باشی یه پاتوق داریم همین ڪوچه پشتی ، یه ڪافه ی جمع و جور و باحال ڪه با بر و بچ زیاد جمع میشیم واسه دورهمی بیا ببینمت اونجا نمی دانم این یڪ دعوت دوستانه است یا نه ؟ ما ڪه هنوز و چندان با هم آشنا نشدیم ! شاید هم باید بحساب یڪ تعارف معمولی گذاشت ... _حتما ، ممنون موبایلش زنگ می خورد ، گوشی را نزدیڪ گوشش می ڪند چشمڪی حواله می دهد و می گوید : +می بینمت و دستش را به نشانه ی خداحافظی ڪنار پیشانی اش می زند و برعڪس حرڪت می ڪند حتی صبر نڪرد تا خداحافظی ڪنیم ! بهرحال خوشحالم ڪه به این زودی قرار است از تنهایی در بیایم ! با اعتماد به نفسی ڪه همیشه به دردم خورده بلاخره وارد ڪلاس می شوم و روی یڪی از صندلی های ڪنار پنجره می نشینم نگاه هایی روی چهره ام جابجا می شود حتما همه مثل خودم ڪنجڪاو دیدن همڪلاسی هایشان هستند و طبیعی است ڪه زیر نظر باشیم ! با دیدن پسرها مطمئن می شوم ڪه تقریبا از همه شان بزرگترم شاید همه ی ده نفری ڪه حضور دارند زیر بیست سال باشند بیشتر صحبت ها حول رتبه و از ڪجا آمدن و چند واحد برداشتن است بعضی ها زود باهم مچ شده اند و بعضی ساڪت اند و بی تفاوت با آمدن استاد جو صمیمی ڪلاس ڪمی خشڪ می شود هنوز نیامده و بعد از معرفی نسبتا ڪوتاه می رود سر اصل مطلب ! صدای پیس پیسی از پشت سر توجهم را جلب می ڪند رو بر می گردانم ، دختری با لبخند سه متری و پچ پچ ڪنان می پرسد : +خودڪار اضافه داری؟ متعجب به دفتر و ڪتاب روی میزش نگاه می ڪنم ، می گوید: +هول شدم جامدادیمو جا گذاشتم انگار ڪمی بلند گفته ، چون دوتا از پسرها پقی می زنند زیر خنده. ✍ الـهــــام تــیــمــورے ادامه دارد... ♡•♡♡•♡ 🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋