«روضهخونهی ممد دیوونه»
✍ مریم فولادزاده
از دور که میدیدمش، میچپیدم زیر چادر مادر و چشم میگرداندم تا از لابهلای تاروپودهای سیاه چادر، او را ببینم. شلوار گلوگشاد پر از لکههای خشکیدهی روغنی را میکشید روی زمین و دکمههای پیراهن جابهجا بسته شدهی چرکمردهاش را تاب میداد. چشمهایش سرخ بود؛ با هیکل درشت و موهای فرفری بلند و ریش و سبیل درهمتندیده. میفهمید ترسیدهام، دستش را میگرفت دور دهانش و صدایش را میانداخت توی شیپور دستیاش. میگفتند: «ممد دیوونه بچهها رو میدزده»، «یه چاقو داره که اگه حالش بد بشه، فرو میکنه تو شکمت»، «یه بچه رو انداخته توی چاه و کشته».
ممد ترسناک، تصویر کجومعوج شکلگرفتهای بود در ذهنم. شادی بچهگانهی ته چهرهاش، گاهی او را نرمتر نشان میداد. روزهایی که از دندهی راست بلند میشد، میپرید جلوی عابرها و ماشینها. شکم قلمبهاش را تکان میداد و دستهایش را نامنظم توی هوا میپراند. روزهای آن دنده، با چوب میدوید دنبال بچهها، صدا بلند میکرد و با شکلک و شیپور، دلهره میانداخت به جانشان. گاهی هم تکیه میداد به دیوار کوچه و رهگذرها را بدرقه میکرد؛ با ناسزا و سنگریزههای توی مشتش. یک لقمه نانش را درمیآورد؛ یا با اسکناسهایی که کف دستش میگذاشتن یا با دعوا و چشم پاییدن. تهماندهاش را هم میبرد برای مادر زمینگیرش.
آن سال، اولین سال جنبیدن سروگوشم برای محرم بود. سمیه روضه داشت برای همکلاسیها. خانهشان دو کوچه آن طرفتر بود، وسط درختهای توت. گچ پای مادر، نمیگذاشت که همراهیام کند. مادر گفت: «برو، سپردمت به خدا».
فکر و خیال اما رهایم نمیکرد. ترسم را از مادر مخفی کردم؛ «اصلاً از کجا معلوم که ممد باشد و با چاقو بدود دنبالم؟»
ترس مثل قلوه سنگ قل خورد ته قلبم. راه افتادم. کوچه را پیچیدم سمت راست. خبری از ممد نبود. نفس حبس شده را دادم بیرون. چهار قدم بعدی را که پیچیدم سمت چپ، پایم سست شد. ممد نشسته بود روی صندلی پلاستیکی آبی، زیر درخت توت کنار نانوایی، با چهار پسربچه و دخترکی که روبرویش روی گونی ولو شده بودند. قفل روی در نانوایی دهنکجی میکرد. فکرها هجوم آوردند: «همهشون رو دزدیده بندازه تو چاه» «داره گولشون میزنه» و…
سرش پایین بود. بدنم میلرزید: «کاشکی بال داشتم، این یک تکه راه رو میپریدم».
«حسین(ع) حسین(ع)». صدای گرفته و بم ممد، کوچه را لرزاند. با مشت میکوبید روی پیراهن مشکی رنگورو رفته و فینفین میکرد.
مرثیه میخواند؛ با کلمات مبهمی که فقط «حسین»ش وضوح داشت. رقیق شده بود؛ مثل اشکهای دانهدرشتی که روی صورت سیاهش میغلتید. از صدای سایش کفشم، گردن صاف کرد. آستین کشید گوشه چشم. خندید؛ یک ردیف دندانهای زردش بیرون آمد.
داد زد: «ممد دیوونه ترس نداره! حسین(ع) رو تشنه کشتن بچه!» نگاهم سرید روی کلوچههای نارگیلی ترکخورده توی سینی فلزی کوچک و سماور زنگزده بدون قوری کنار پایش. اشاره کرد سمت بچهها: «اینجا روضهخونهی ممده! بشین! هر بچهای برای حسین(ع) گریه کنه، کلوچه و چایی بهش میدم، ممد کاری نداره بهش».
یکدفعه گریهای پیچید توی تنم. ترسم پرید. روضه سمیه کمرنگ شد. ولو شدم روی گونی. کلوچه بهانه بود برای گریه بر حسینِ (ع) ممدِ رقیق شدهیِ مهربان!
لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا
خدا هیچکس را جز به اندازهی تواناییاش تکلیف نمیکند.
بقره، ٢٨٦
#امام_حسین
#نهضت_حسینی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
الفبـا
✍زهرا نجاتی
اول که خواستیم راه بیفتیم، حرف و حدیث زیاد بود.
خیلیها گفتند هرقدر هم عاشقانه باشد، به هرحال عاقلانه نیست. گفتند:« بچهها را نبر». اما به هرحال راه افتادیم. راه عشق، راه خطر هست و ماهنوز باید الفبای عاشقی را مشق میکردیم و باید به آنها هم، سفرالی الله، را می آموختیم. در این میان بحث اقتصاد هم بود و طلا، اگر ارزشی هم داشته باشد،به کارآمد بودنش است و البته ماشینی که برای خودمان نبود و ناچار از قم تا مهران، ماشین سمند کرایه کردیم تا جای بچهها در مسیر طولانی چندان تنگ نباشد.
در طول مسیر مداحیهای کودکانه اربعین پخش کردیم. یادم هست آنقدر جذابیت بعضیشان راننده را گرفت که شماره واتس اپش را داد تا برایش بفرستیم و فرستادیم.
فاطمه شیر میخورد اما برای بقیه آن قدر خوراکی توی راه بود و از نزدیکیهای ایلام، موکب و هیات و نذری که به جز چند بیسکویت و آبمیوه، کار به خرید خوراکی نرسید. وارد مرز هم که شدیم،همینطور.
البته تمیزی مرز خودمان با عراق قابل مقایسه نبود و البته سیمکارتی که راحت میشد تهیه کرد و بعید است امسال بشود. مگر تمهید جدیدی از دولت که ظاهرا به فکرند.
به نجف که رسیدیم، جز شلوغی و یک زیارت دور از ضریح، عایدی نداشتیم که البته همان هم از لذت نوشیدن شراب ضریح، چیزی کم نداشت و غروب به سمت کربلا به راه افتادیم.
چندسال پیش برای بچه سوم یک کالسکه دست دوم از دیوار پیدا کرده بودم که قیمتش دویست هزارتومان بود، جنس محکمی داشت و زیاد استفاده نشده بود. اما تا به حال چهاربار کربلا رفته و هربار بیشتر کمک کار ما بوده. در این سفر هم یک ساک کوچک برای همه و یک ساک معمولی دستمان گرفته بودیم. رقیه و فاطمه را در کالسکه نشانده بودیم. یک وقتهایی هم که گرما و فشار جمعیت یا اطوارهای دخترانه خدیجه اوج میگرفت، او هم کنارشان مینشست و راه میرفتیم. چون بارمان سبک بود ابدا اذیت نشدیم.
اما اگر امسال توفیق همراهمان شود از پارسال هم سبکتر خواهم رفت، دو چادر، دوشلوار ویکی دو مانتوی بلند اما خنک با روسری کفایت خواهد کرد برای بچهها هم دوسه دست کافیست. چندان جایی برای شست و شوی لباسها نیست و جایی هم برای خرج وسواس. هرچند متاسفانه در بعضی موکبها بودند کسانیکه بیخیال حق الناسی، چادرهای آب چکانشان را از سر و روی بقیه رد میکردند.
بودند کسانی هم که کالسکه یا ولیچری فقط برای حمل بار آورده بودند که به نظرم عاقلانه بودـ.
در مسیر سه روز و سه شب پیادهروی میکردیم، اصولا همه از دو ساعت یا یک ساعت به سحر به راه میافتادند و تا حدود نه صبح پیاده میرفتند. بین نه و ده تا حدود پنج غذا و استراحت و نماز و بعد راه افتادن با طعم شیلنگ آب و بستنی و نوشیدنی خنک که سرشاریشان بهشت را به خاطر میآورد.
ترس از مریضی بود اما توکل، نوددرصد مسائل را حل میکرد. برای اذیت نشدن بچهها از دمپایی و کفشهای پیادهروی با سوراخهای ریز استفاده کردیم. و تقریبا پدیده تاول، مواجه نشدیم. رسیدن هوا به پوست مانع تاول میشد. پوشیدن لباسهای صددرصد پنبه و نخ هم برای من و بچهها که پوست حساسی داریم.
عینک آفتابی و کلاه لبهدار هم برای دو سه تایمان که عینکی نبودیم، ضروری بود.
یکبار که خدیجهسادات خسته شد و بهانه گرفت، قصه پاهای پرتاول و رخمی رقیه و سکینه و راه رفتنشان پشت سر روی نیزه پدر را برایش گفتم. تا آخر سفر، دیگر غر نزد.
غروب جمعه که به کربلا رسیدیم در یک موکب درظاهر بیامکانات مستقر شدیم اما چند دقیقه بعد خبر آوردند که در این حوالی خانه زیاد است. درخانهای را زدیم، خیلی تمیز و مرتب فقط برای نماز و وضو تجهز شده بود. با همان چندکلمه عربی خودم و به لطف تعداد بچهها و شیرینی دخترها با چندنفر از اقوام صاحبخانه گپ زدیم.
بلاخره سراغ مردها که در همان موکب سرکوچه بودند، رفتیم و باز من با اتکا به خدا و همان چندجمله و کلمه نیمبندعراقی، پرس وجو کردم تا بببینم کجا میتوانیم بخوابیم.
خانهای در پس کوچهها بود، پر از ایرانی و تا صبح زنها در پایین و مردها بالا، جای استراحت داشتند و پربود از اصفهانیها و یزدیها که تا نیمهشب کلی گفتیم وشنیدیم و رفیق شدیم.
اما نگویم از به فکر شب جمعه کربلا افتادن و از ورودی کربلا تا حرم حضرت دلبر پیاده وتنها رفتن و به خدای حسین قسم، حتی ذرهای یالحظهای، حس ناامنی یا هرچه دیگر که در غیرآن ایام طبیعی است، سراغم نیامد. مانند زمان پس ازظهور، زنی تنها در مسیری طولانی که همه نگاهشان به کعبه دل است با حجاب از میان میلیونها مرد شاید عبور میکند امن و راحت و بیهمراه رفتم وبرای اولین بار تقوایی دیدم گفتنی و شنیدی. وسط جمعیتی که خودشان را به حرم میرساندند،دستهای مردها پشت سرشان میرفت و هرگز برخوردی نبود. انگارحسین فاطمه، روی سر وقلب و دل همه، دست کشیده بود.
ادامه دارد...
#امام_حسین
#نهضت_حسینی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
خانوادههای انقلابی مجلس و لایحه عفاف و حجاب
✍ اسماء اسدی پور
دعوتم کرد بروم مجلس. خانم یکی از نمایندگان بود. از قبل با هم آشنا بودیم. گفت می خواهیم نگرانی هایمان درباره لایحه عفاف و حجاب را به نمایندگان مجلس اعلام کنیم. گفت تو هم بیا. بچه ها را سپردم به مادر و با دفترچه نکاتم رفتم. با کمیسیونی که لایحه به آن ارجاع شده بود، جلسه ترتیب داده بودند.
سخنان رئیس کمیسیون در واکنش به حضور همسران نماینده ها ناراحت کننده بود. انتظار حضور خانواده ها را نداشت. گفت عفاف مهم تر از حجاب است. گفت شما تهییج شده از سمت دشمن هستید. گفت این لایحه تصمیم سران قوا است. گفت چطور ممکن است لایحه مشکل مبنایی داشته باشد و سران قوا متوجه نشده باشند و چهارنفر انقلابی نما در فضای مجازی متوجه شده باشند؟ اما اشتباه کرده بود. مجلس انقلابی یعنی همین که از درون خانواده چینش انقلابی داشته باشد. مجلس انقلابی یعنی اگر همسر نماینده احساس کرد تعلل یا تسامحی بوجود آمده، دست به کار می شود. مجلس انقلابی یعنی همین زنانی که با سخنان منطقی و مستدل خود آمده بودند تا بگویند اگر راه شهدا را ادامه بدهید ما پشتتان هستیم. از هیاهوی باطل نترسید که ان الباطل کان زهوقا. زنانی که گفتند حجاب صورت ظاهری عفاف است و کیست که نداند اگر حجاب نماند، عفاف هم نمی ماند.
خانم ها برایش از ولایت گفتند که سه بُعد دارد. بُعد اول پیوستگی شدید درونی جبهه است. یعنی خانواده ها را مقابل خود نبینید. جوانان انقلابی معترض به لایحه را بدون پیش فرض بشنوید. شاید شما بازی خورده اید و دوست و دشمن را اشتباه گرفته ایید. بُعد دوم ولایت بر عدم پیوستگی و انفصال از جبهه های دیگر است. یعنی برای تصویب قوانین الهی به دنبال جویا شدن نظر رقاصان بر محل شهادت شهید علی وردی نباشید. جبهه ی باطل به اندازه کافی رسانه دارد که صدایش را به همه جا برساند.
بُعد سوم ولایت که اتصال همه به نقطه کانونی جامعه است. هوشیار باشید که حضرت آقا در دیدار با سازمان تبلیغات می فرمایند کار فرهنگی کنید، در دیدار با بانوان می فرمایند اگر کسی ضعیف الحجاب بود از دایره انقلاب خارج ندانید، اما در دیدار با مسئولین نظام می فرمایند کشف حجاب حرام شرعی و حرام سیاسی است. اگر مخاطب بیانات را حذف کنیم تمام تدابیری که ایشان برای هدایت جامعه چیده اند به هم می خورد. مسئول جمهوری اسلامی باید با قاطعیت و بازدارندگی با حرام سیاسی و شرعی برخورد کند.
خانم ها گفتند وقتی جنگ ترکیبی است لایحه متناسب با جنگ ترکیبی تصویب کنید. برای هر دستگاهی مسئولیتش را معلوم کنید. وزارت صنعت در حوزه پوشاک. وزارت ارشاد و صدا و سیما و ساترا در تولیدات تصویری و فیلم ، وزارت بهداشت در حقوق بیمار در رعایت محرم و نامحرم ، محیط های علمی، نسبت دانشگاه و مدرسه با عناصری که در اغتشاشات به دانشجویان و دانش آموزان خط دهی کردند، خانم ها گفتند فرهنگ کشور را رویدادهای فرهنگی می سازد، وقتی رویدادهای فرهنگی کنسرت های کذاست نمی توان نگران نبود. وقتی علوم انسانی غربی در دانشگاه به عنوان علم بی بدیل تدریس می شود، نمی توان انتظاری غیر از این از کف خیابان داشت...
نمی دانم رئیس کمیسیون و دیگر نماینده های حاضر در جمع چقدر از پیام خانواده ها را قلبا دریافت کردند اما من معنای اینکه حضرت آقا فرمودند این مجلس انقلابی ترین مجلس بعد از انقلاب است را از زاویه ای دیگر درک کردم، از زاویه خانواده ها که فکر نمی کنم تا پیش از این چنین حرکت هایی از سوی خانواده های هیچ مجلسی به سمت اهداف بلند انقلاب دیده شده باشد.
#امام_حسین
#نهضت_حسینی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
روایت اول
✍طیبه فرید
بعد از نماز مغرب میروم از صحن جامع رضوی برسم به صفوف پیچ در پیچ زوار در صحن انقلاب که با امام رضا جان وداعیه بخوانم که تلفنم زنگ میخورد. صدای پشت تلفن یکجوری می پرسد حالتان خوب است که مطمئن میشوم خبری شده! توقع هر چیزی را دارم الا آن چه را که میشنوم!
بهقول شاعر جان "خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود"، راه دور باشی و خبر بد بشنوی!
یک لحظه زمان میایستد، زمین هم! شاید برگشتهام به چهارم آبان حواسم نیست. اما نه! امشب بیست و دوم مرداد ماه داغ سال ۴۰۲ است و من ارگ بمم درست ساعت پنج و بیست و چند دقیقه پنجم دی آن سال، که خشت به خشتم وسط صحن فرو میریزد.
دلم میشورد، میشکند، می سوزد، میریزد؛ اشکم هم! خبرها را باز میکنم. عملیات تروریستی در حرم احمد بن موسی علیهماالسلام با دو شهید! حس غریبی است. خیلی غریب.
#شاهچراغ
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
#شاهچراغ
✍زهره قاسمی
داغ آمده روی داغ و دل گریان است
از کوچ ستاره، سینهها طوفان است
ای دشمن سست و رذل و دیوانه بدان
خون دادن ما نشانهی ایمان است...
#نهضت_حسینی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
نزدیکتر از همیشه...
✍طیبه روستا
_دوسیا شاهچراغ حمله تروریستی شد دوباره، چند نفر شهید شدن، 19:43
_ میخوای ما رو بترسونی؟ دوربین مخفیه؟
_ یاابالفضل، خاله م امشب خادمه!
تماس گرفتم، گفت یک نفر شهید شده...از وقتی خبر را شنیدم، سرم سنگین شده. بیخوابی بیشتر از قبل به جانم افتاده، منجمد و گنگ فقط فیلمها و خبرها را میبینم. طاقت نمیآورم. فقط دیدن ضریحش آرامم میکند.
خانمی کنارم در اتوبوس بعد از گپ و گفتی کوتاه میگوید: "یک وقت نری سمت شاهچراغ!" با لبخندی کوتاه جواب میدهم "اتفاقا مقصدم حرم است..." نماز مغرب و عشا میرسم باب المهدی. بسته است! همه درها را بستهاند جز باب الرضا!
حرم مثل همیشه است. مردم گوشه کنار حیاط نشسته و ایستادهاند؛ به گپ و گفت، عکس گرفتن، عدهای به نماز، بچهها سرگرم بازی و نقاشی. دوستانم را میبینم که مشغول مصاحبه گرفتن و نوشتن روایت هستند.
وارد میشوم و زیارت میخوانم. صورتم را به پنجره خنک ضریح میچسبانم. به آقا سلام میدهم، از نزدیک، نزدیکتر از همیشه...
#شیراز_تسلیت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«مُهر و مِهر»
✍زهرا نجاتی
مُهر را از سبد کنار ورودی حسینیه بر میدارم و بدو خودم را به صف میرسانم. موقع سجده لبم نردیک به قالی است، اعتنا نمیکنم اما با اللهاکبر پایانی نماز، یکدفعه یاد او و جانماز همیشه در کیفش میافتم. از همان جوانی تا روزهای بعد فوتش همیشه چندقلم توی کیفهایش بود. مینشست با حوصله و سلیقه، با گلدوزی و تکهدوزی جانمازهای کوچکی میدوخت و همیشه توی کیفش یکی از آنها داشت با یك مهر و گاهی دو تسبیح.
ما که کمکم قد میکشیدیم و باید پابه اجتماع میگذاشتیم، هردفعه برایمان، چند نکته را گوشزد میکرد، از بلندبلند نخندیدن در روضه و صدا به خنده بلند نشدن در کوچه تا اینکه همیشه یک کیف کوچک همراهتان باشد که در آن مُهر باشد و یک خودکار و دفترچه، یک دستمال، شانه و آینه.
وقتی بهشتی شد، توی کیفهایش هم مُهربود، هم دستمال، هم چند دانه شکلات. این اواخر دیابت داشت و گاه به گاه قندش را با یک شکلات، تنظیم میکرد.
گوشی همراهش هم بود اما به سبک کودکیهایمان شماره دوستانش را در دفترچه داشت با یک خودکار. کیفش هنوز هم در کمد است باهمان شکلاتها، برس، دفترچهاش را دیگری به یادگار برداشته...
پُر بود از تجربه و مادرانگیهایش را میریخت در صورت مهربانش و میگفت:_خوب است دختر این چیزها را مراعات کند. از روزهای خوش جوانیاش خاطرات ساعت سیکوپنجش به یادگار، مانده بود و بااینکه هیچوقت در زندگیش اهل تجمل نبود، اما همیشه سر و وضع مرتبی داشت. اگر حوصله داشت، کرم مرطوب کننده میزد و ساعتش در مهمانیها دستش بود. خدایش بیامرزد.
...
امروز روانشناسان باور دارند مادرهای خانه دار، قریب ۱۲۰مهارت دارند که باید در تعاملات مادرانهشان، به دخترانشان منتقل کنند. همانطور که باوردارند قریب ۷۰درصد فرزندان امروز، مهارت آموخته نیستند و همانطور که اعتقاد دارند مهارت به اضافهی دانایی است که توانایی میآفریند نه زیبایی، نه شانس، نه ثروت، نه مال و منال پدر و مادر و نه خیلی چیزهای دیگر که به اشتباه برای ما خیلی مهمتر شده.
...
قبلترها دخترانگی رنگ و لعاب آرایش و اطوار نداشت اما وقار و رفتار توام با متانت، سبکی از سلام و علیک و معاشرت، چیزهایی بودند که مادرها به دختران میآموختند، برخلاف حالا که اغلب دخترها، برای ورود به دنیای نوجوانی و جوانی، اول با عشوهگری و آرایش و رنگ لاک آشنا میشوند، بعد قد شلوارهایشان آب میرود، بعد فاصله دو دسته شالشان از گردنشان بیشتر میشود، بعد روسری وشال، کمی عقبتر میرود، بعد...
اما از مهارتهایی مثل آنچه مادران قدیم می آموختند، از آشپزی و هنر و زنانگی، کمترخبر هست.
کاش زنانگی و دخترانگی رابرایمان لوث نکنند، کاش ما مادرها، با کمی حوصله و متانت بیشتر، برای مهارتآموزی در کنارمان به دختر و به پسرمان درکناربابا، اهمیت بدهیم!
کاش مهارتها، جای خودشان را وسط این همه علم لاینفع، پیدا کنند تا بتوانیم نسلی قوی، دانا و تواناتر برای روزهای پس ازظهور، تربیت کنیم!
#امام_حسین
#نهضت_حسینی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
به رضا رشیدپور و امثالهم
✍ کبرا خالقی
نوشتهی شما را خواندم؛ نکاتی راجع به آن
یکی از سرمایههای بزرگ معنوی ما سیمای جمهوری اسلامی ایران است که بنای آن بر پایهی اسلام و مردم است؛ که استقرار آن با خون پاک شهدا و صبوری و استقامت خانوادههای آنها عجین گشته است؛ راستی خانهی شما کجاست؟
گفتید صدا و سیما جمهوری اسلامی ایران با نام بزرگان و فرهیختگانی عظمت یافته است بله درست است اما با برنامههایی امثال روایت فتحی که از دریچه نگاه نجیب و زلال شهید آوینی بدون هیچ منّتی به آن پرداخته شده است. نگاه شما کجای این شکلگیری معظم است؟
دربارهی پیشنهاداتی که به شما شده است بگویم که ظاهرا مدیران روشنبین در صدا و سیما از این ضربالمثل که مومن از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود؛ غافل شده بودند که به شما پیشنهاد کار دادند.
گفتهاید جامعهی دلیر و شجاع ما خسته است؛ نه تنها خسته نیست بلکه جامعهی مقتدر و مظلومی است که در راه آرمانهای امام حسین (علیهالسلام) جان میدهد. کجا جانبازی با اهل و عیال کار جامعهی خسته است. اتفاقا هرچه شور و نشاط است؛ اینجاست. این طرز تفکر و نگاه شماست که خسته است؛
همان شهدایی که نام بردید و علاوه بر آن دلیر مردان، جوانان امروز _که شما نامی از آنها نبردید چون در کنار نام مهسا نمیتوانستید قرار دهید_بر همان عهد ماندهاند؛ برای اعتلای نام ایران اسلامی و امنیت و منافع ملی در مقابل دشمنان نظام ایستادند و خون، جان، مال و آبرو... دادند. شما در این صحنه چگونهاید؟
ما با شما برای حفظ مرز و بوم اسلامی ایران اختلاف نظر شدید داریم؛ تنوع سلیقه بماند. صدای ملت ایران در عین حالی که متکثر است اما در مبنا همه با هم در یک مسیر هستیم همچنان که این چند صدایی نه در عقیده بلکه در سلیقه در تشییع پیکر پاک شهدا و بهویژه حاج قاسم عزیزمان جلوه کرد.
آرزو دارید در فرصت مناسب بیایید. البته تا زمانی که مردم ایران هشیار باشند؛ فرصت خدمت در زمان مناسب برای شما و امثال تفکر شما حاصل نخواهد شد. الحمدلله به برکت خون روحالله ها و آرمانها، طرز تفکر و جریان سکولار و تساهل و تسامح در منگنه و فشار قرار گرفته و طرد شده است و فعلا مُیّسر نیست.
این اتفاق و دستاورد بزرگ که توفیق آن با یک کار مجازی کوچک حاصل شد را قدردان و شاکر هستیم. حال تصور کنید اگر به میدان بیاییم چه شود. خدا روح حاج قاسم این مرد میدان رو لحظه به لحظه متعالی کند که این مقاومت را به مثابه یک مکتب در چشم همهی مستضعفان جهان نشاند.
گفتید دوقطبی! ما و شما دوقطبی؟! قطب عالم استکبار چهل و پنج سال پیش تاکنون با ملتِ با عظمت ایران درافتاده و به خاک مذلت نشسته است؛ شما که...! ما عادت نداریم که با دشمنان این مرز و بوم رفاقت کنیم؛ زندگی ملت قهرمان سرشار از شور و نشاط است که با شور و شجاعت حسینی جوانش، تنها و بیسلاح برابر تروریست مسلح، میایستد و او را از پای درمیآورد. شور و نشاط و قهرمانی ملت ایران از نوع هالیوودی نیست که پوشالی باشد و قهرمانانش از فرط افسردگی، خبر خودکشی آنان تیتر رسانهها شود.
و آخر اینکه شاید با عرض عذرخواهی در برابر پیشگاه ملت مومن و انقلابی بتوانید فرزند کوچک ایران قوی باشید.
والسلام.
#امام_حسین
#نهضت_حسینی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
خانواده محور تبیین حجاب در جامعه
✍ فاطمه میری طایفه فرد
در میدان پیش رو، با مینهایی مواجهیم که در زمان غفلت ما در ذهن و فکر جوانان و بانوان کاشته شدهاست. مینهایی از جنس ناامیدی، ناتوانی و از همه مهمتر تحجر. چیزی که امروز در مسائل پیش رو کشور به ویژه حجاب و در یک کلمه زیست عفیفانه جامعه، به آن محتاجیم، تزریق روحیهی امید و توانمندی و جهاد تبیین است. واژهای پرکاربرد که نیاز به پردازش همهجانبه دارد. پردازشی که این امر مقدس را از قالب کلمات در آورده و به کارزار مبارزه و آگاهی میآورد. کلام آخر اینکه از باب جهاد بودن، مسئله حجاب، جهادی ویژه است و برای همراهی خانواده، نیاز به تبیین ابعاد مختلف آن احساس میشود. این روشنگری نیازمند شناخت دقیقِ سلایق متفاوت و فرهنگهای مختلف است و وقتی در آستانه تحقق قرار میگیرد که تبیین اتفاق افتاده باشد. اولین گروه همراه با مقوله حجاب، خانوادهها هستند. قطعا قانون وضع شده در باید و نبایدهای خانواده، آنقدر ارج و منزلت مییابد که افراد تحت لوای آن ارگان کوچک اجتماع از آن تبعیت کنند. هرگاه مسئله حجاب و زیست عفیفانه به عنوان یک هنجار پذیرفته در خانواده باشد، وقوع تحقق آن در جامعه بسیار دستیافتنی میشود.
متن کامل در خبرگزاری جوان آنلاین 👇
روزنامه جوان
http://www.javann.ir/004wWX
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
🔖این حرم ایستاده به خون شهداست
✍آمنه عسکری منفرد
آمریکا و رژیم غاصب اسرائیل به نمایندگی از تمام دنیای کفر، از سالها قبل بعد از ناامیدشدن از حمله نظامی به ایران اسلامی، به ایجاد تحریمهای اقتصادی روآوردند تا از این طریق مردم کشور ایران را تحت فشار قراردهند. همزمان با شروع تحریمها جنگ نرم همهجانبه را علیه کشور شروعکردند، تا «قالبهای ماهوی جامعه» و «ساختار سیاسی» آنرا «بهطورتدریجی» و «زیرسطحی»، دچار آسیب و لغزشکنند. در جنگ نرم، «تصویریشکستخورده»، «ناامید و مایوس» از حریف ارائهمیشود و در مقابل، مهاجم با «نمادسازی» و «تصویرسازی»، خود را پیروز و موفق نشانمیدهد و در اینجاست که «عملیاتروانی» با «توان فوقالعاده» صورت میگیرد. این همان روشی است که از سالهای قبل، دنیای غرب برای جنگ با ایران مقتدر درپیش گرفتهاست.
هدف جنگ نرم «تغییر باورها و اعتقادات» است؛ که اگر چنین تغییری صورت پذیرد، بازگشتبهحالتاولیه-سبک زندگی قبل تحریف- بهراحتی امکانپذیر نخواهدبود. در این روش، دشمن «با خلق ارزشهای جدید»، «اسطورهسازی» و «نمادسازی»، با «مهندسی دقیق» از احساسات جامعه نهایت استفاده را میبرد، از «عواطف و احساسات» جامعه موردنظر، برای «نفوذ در افکار و اندیشهها» در جهت «ایجاد دگرگونی در باورها» استفاده شود، که اگر چنین امری محققشد، نتیجه «بحرانآفرین» خواهدبود. چنانکه نفوذیهای دشمن در سالهای اخیر در یکی از برنامههای خود، با حمایت از شبکههای خانگی به تولید فیلم و سریالهایی با این هدف پرداختند، تا از این طریق به «عمق باور خانوادهها» رسوخکنند و «ارزشها» را مسخنمایند. از طرفی «فضای مجازی و سایبری» محیط اصلی جنگ نرم در شرایط کنونی دنیا بهحسابمیآید، چرا که این فضا «امکان اغواگری با ایجاد جاذبههای گوناگون» و «خلق بسترهای لازم برای سوار شدن به انواع امواج احساسات» را بهخوبی فراهممیسازد، زیرا از این طریق به راحتی ضمیتواند در «بینش و نگرش» افراد تغییرات اساسی ایجاد کرده و آنها را با خود و اهدافش همراهسازد. امروز دشمن پلید ایران زمین، همه این راه را طیکرده و متاسفانه تا حدی نیز موفق شده، آنجا که از «غفلت مسئولین امر» استفادهکرده، با «قطعکردن زنجیره تواصی» و «وارونهنمایی» حقیقت، تنفس در فضای مسموم مجازی بیگانه را نه تنها برای مردم عادی، که برای عدهای از «خواص جبهه حق» به عنوان «ضرورتی برای فعالیت انقلابی» بر علیه دشمن، «عادیسازی»کرده است. غافل از اینکه به فرموده رهبر انقلاب، این فضا میتواند مانند «سلاح شیمیایی مخرب» باشد و همه باید بدانند، چون اختیار فضای مجازی بیگانه در دست دشمن است، پس در این فضا چه ببریم و چه ببازیم بازندهایم.
آری! امروز دشمنی که مانند «موریانه» به جان «پایههای اعتقادی و ایمانی» مردم افتاده و در آنها رخنهکرده بود، آسیبهای جبرانناپذیری خصوصاً به «زن» در خانواده و «نوجوان» در جامعه واردکرده است؛ اما همه آسیبهای فرهنگی، کار بیگانگان نیست و مسئولان فرهنگی و غیر فرهنگی «مقصر» هستند زیرا دچار «کمکاریها» و «غلطکاریها» بودهاند. آنها به جای «تولید پادزهر» برای جلوگیری از سرمایهگذاریهای وسیع دشمنان و نفوذ آنان در ارزشهای اسلامی، باورها و اعتقادات مردم این فضا را «یله و رها» گذاشته و بر خلاف تاکیدات مکرر رهبر انقلاب در این سالها، در «راهاندازی شبکه ملی اطلاعات» کوتاهیکردند. تاجایی که دشمن با تکیه بر همین ابزار، در شهریور سال گذشته با «برنامههای از پیش تعیین شده» و با هدف «براندازی و استحاله نظام» بهمیدانآمد و با «بهانه قرار دادن» مرگ یک دختر جوان، با تمام قوای داخلی و خارجی خود، اقتدار نظام را هدف گرفت و در این راه از هیچ جنایتی فروگذارنکرد. وقتی بر خلاف برنامهریزیها و سرمایهگذاریهای طولانی مدت خود، ملت بصیر ایران را همراه خود نیافت، بعد از «اجرای تمام گزینههای روی میز خود»، از روی «استیصال» و به رسم منافقینِ کثیف در ابتدای انقلاب، به ترورهایکور دست زد.
چهارم آبان سال گذشته، در حرم شاهچراغ زن و مرد، کودک و نوجوان را به خاک و خون کشید و این روزها بار دیگر به قصد تعرض به حرم جمهوری اسلامی، در حرم شاهچراغ دست به ترور کور زد تا فضا را متشنج کرده، از آب گلآلود ماهی بگیرد.
اما خصم دون باردیگر دچار «خطای محاسباتی» شده که فکر میکند با این جنایات وحشیانه میتواند حرم جمهوری اسلامی را از پای درآورد. این حرم ۴۵ سال است بر روی خون شهدای انقلاب و دفاع مقدس، شهدای مدافع حرم و مدافعان امنیت ایستاده است. اگرچه گاهی شیاطین لگد پرانیکرده و میکنند، اما خود آگاهند که این ستونهای استوار تکیه به صبر زنان و مردان صبور، بصیر و فهیم ایران مقتدر اسلامی دارد که تا آخرین نفس، برای پاسداری از «حرم» میایستند، حتی به قیمت آبیاری درخت تنومندانقلاب با خونشان.
@AFKAREHOWZAVI