.
یک روز، یک تصمیم
✍الهام سادات حجازی
#بخش_اول
(1) دنبال آزادی میگشت. ذهنش پر از سؤال بود. گاهی سؤالهای بیجواب و تردید کلافهاش میکرد و موهایش را چنگ میزد. نمیدانست حسی که دارد اسمش چیست ترس است، تردید است، بیهویتی است، کنجکاوی است، لجبازی است یا حتی عشق و حال. نگران بود اما نگران چه نمیدانست!
سرعت نفسهایش تند میشد اما علتش را نمیدانست بالاخره یک روز با یک تصمیم به همهی تردیدهایش پایان داد و با آنها کنار آمد. دل را به دریا زد. اما همچنان همان حسهای ناشناس به سراغش میآمدند. تصمیم سختی بود اما بر احساسات بدش غلبه کرد یعنی با وجود حس بد یک تصمیم گرفت. در دلش گفت «میروم» آمادهی رفتن شد. جوراب کالج، شلوار اسلش، پیراهن و همین! از خودش پرسید همین؟ و جواب داد همین بله همین. بدون روسری! حتی به کلاههای گپ و مینی اسکارفهای داخل کمدش نیم نگاهی انداخت اما سریع نگاهش را از آنها دزدید. چشمهایش را برای چند ثانیه بست و نفس عمیقی را درونش نگه داشت با خودش گفت اگر کسی هم تذکر داد اهمیت نمیدهم و از کنارشان میگذرم. به سمت جاکفشی رفت تا کتونیهایش را بپوشد. بندهای کتونیاش را محکم گره زد و آخر سر که ایستاد، خودش را در آینهی قدی کنار در دید. در آینه به چشمهایش خیره شد. چشمهایش هنوز تردید داشت، ترس داشت، نمیدانست چه خواهد شد. برای آرام کردن چشمهایش عینک دودی زد و رفت. هوا گرم بود اما عصرها معمولا نسیم ملایمی میوزید. آیلین آن روز موهایش را نبسته بود باد از میان تاروپود موهایش عبور میکرد و در این گرمی هوا، خوشایند بود. از در خانه تا سر کوچه کسی نبود و این کمی از اضطراب آیلین را کاهش داد و کمی اعتماد به نفسش را برای بدون روسری گشتن افزایش داده بود. اما فقط کمی. با اولین برخوردِ نگاه مجدد همهی حسهای بد به سراغش هجوم آوردند. خانم چادریای که در این گرما حتی ساق دست به دست داشت.
آیلین پشت عینک دودی میتوانست به چشمهای آدمها زل بزند. آدمهایی که از اطراف آیلین عبور میکردند چیزی به او نمیگفتند اما نگاهشان برای آیلین پر از حرف بود و آیلین سؤالهای ذهنش بیشتر و بیشتر میشد و روی ذهنش رژه میرفتند.
-یعنی این خانم راجع به من چه فکر میکند؟
-خب من آزادی را انتخاب کردهام.
-من در نوع پوششم آزادم.
-اصلا دیگران چرا باید به پوشش من کار داشته باشند؟
-هر کس آزاد است هر چه میخواهد بپوشد.
-من تصمیم گرفتهام و باید به تصمیمم احترام بگذارم.
-من حتی با کلاه گپ و مینی اسکارف خداحافظی کردهام.
-اصلا من اینطوری دوست دارم و راحت ترم.
آیلین بین چالشهای ذهنش گاهی هم خودش را دلداری میداد و آرام میکرد.
-آیلین به خودت فکر کن.
-اینکه مردم چه میگویند اصلا مهم نیست.
(۲) جملات تسکینبخش آیلین کمی او را آرام میکرد اما لحظات پر تنش وقتی بود که از کنار آقایان و پسرها عبور میکرد. دیروز یکی از دوستهای آیلین در مترو یک تکه کاغذی از یک پسر رهگذر دریافت کرده بود که بر روی آن نوشته بود «ممنون که هستی، شهر را زیبا کردهای»
ظاهر آیلین آرام بود اما در تردد جمعیت قلبش از جا کنده میشد و مجدد سؤالات ذهنش او را اسیر میکردند.
-این آقا راجع به من چه فکر میکند؟
-ظاهر من برایشان جذاب است؟ یا نگاه جنسی دارد؟
آیلین همیشه در این مواقع میگفت او باید چشمش را درویش کند اگر نکند چنین مردانی مریضاند و این نباید مانع از تصمیم من بشود.
آیلین در سطح شهر افراد شبیه به خودش را هم میدید. دخترهایی که روسری نداشتند و حتی لباس-شان خیلی بازتر از چیزی بود که آیلین به تن داشت. دیدن آنها همراه با پلی موزیک «برای» از تردید تصمیمش میکاست. آیلین دوست داشت بی روسری گشتن را در خیابانها تجربه کند که تجربهاش کرد.
🍃ادامه دارد
#حجاب
#امام_حسین
#نهضت_حسینی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
یک روز، یک تصمیم
✍الهام سادات حجازی
#بخش_پایانی
(۳) یاد حرف معلمش افتاد که گفته بود تنها گناهی که قضا ندارد بیحجابی است.
حالا باید چه میکرد، آیا همین رویه را ادامه می داد و یا به راه سابق بر می گشت؟
آیا حس الانش عذاب وجدان بود؟
به راستی آیا آزادیای که آیلین به دنبال آن بود به همین جا ختم می شد؟!
اصلا معنای آزادی در ذهن او چه می توانست باشد؟
آیا تصمیمش اشتباه بود؟
آیا با این کار خود و هویت زنانگی خود را فروخته بود؟!
آیا سبب به گناه افتادن دیگران شده بود؟
آیا به خاطر این رفتار گرفتار عذاب خواهد شد؟
اینها تعارضاتی بود که در ذهن آیلین به سرعت میگذشت و ابهامات و سؤالهای بیجواب او را بیش از پیش آشفتهتر میکرد.
خانم دکتر صادقی پزشکی که در طبقهی بالای آپارتمان آیلینا زندگی میکنند. آیلین برگشت و خودش را بین شمشادهای پیادهرو پنهان کرد تا خانم صادقی او را نبیند. بعد که خانم صادقی رفت آیلین جلو رفت دید همهی آن عصبانیتهای دختر تبدیل به خنده و قهقهه شده بود برایش سؤال شد چرا این دختر به این سرعت عصبانیتش فروکش کرد؟ بالاخره جلوتر رفت تا پاسخ سؤالاتش را بفهمد:
-سلام میتونم بپرسم چی شده بود؟ اون خانم به شما چی گفته بود؟
-سلام داشتم یواشکی ازش فیلم میگرفتم
-فیلم؟
-آره دیدم موقعیت خوبیه بذارم روی پیچم
-حالا چی گفته بود بهت؟
-بدبخت چیزی نگفت من خودم نقش درآوردم
-چیزی نگفته بود!!
دختر همینطور که به کارش میخندید از آیلین دور شد. اما آیلین چند لحظهای سر جایش میخکوب شده بود.
شب آیلین روی تختش به اتفاقات امروز فکر میکرد. به تصمیمش، به آدمهایی که از کنارشان عبور کرده بود، به آن دختری که بدون تذکر خانم دکتر صادقی، فیلم ساختگی درآورده بود. آیلین چند دقیقهای به خانم دکتر صادقی فکر کرد، خانم دکتری که چادری هست و خیلی هم موفق. آیلین با اتفاقات امروز تا حدودی به جواب سؤالهایش رسیده بود. آزادیای که آیلین به دنبالش بود آزادیای نبود که امروز در خیابان تجربهاش کرده بود. آیلین از روی تختش بلند شد و سری به کمد لباسهایش زد. به روسریهایش نگاهی انداخت و به آنها گفت «همیشه با شما بیرون میروم». از بین آنها استایل فردایش را انتخاب کرد. آیلین فهمیده بود حجاب داشتن با آزادی داشتن تعارضی ندارد. مثل خانم دکتر صادقی که با پوشش چادر به آزادیهای علمیاش که همان موفقیتهای علمیاش بود رسیده بود.
🍃پایان
#حجاب
#امام_حسین
#نهضت_حسینی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
ققنوسهای وطن
✍فاطمه وجگانی
همه آمده بودند، کوچک و بزرگ، آسمان آغوش گشوده، خورشید پر حرارت، سَروها در حال قیام، گلدستهها و منارهها سرود آزادیِ آزادگان را سر دادهاند. کوچهها بسته به آذین، بوی اسپند و گلاب، چشمهای منتظر به راه، اشکهای شوق روان، ذکر حمد خدا بر زبان، دلهای پر تپش را تسکین می دهد.
او می آید..
اشکهای شوق بر بومِ کوچههای خاکی می چکد و بوی خاکِ تربت میآید.
مسافرانِ ندیده حرمِ دوست(حسین علیه السلام) ، بر بال ملائک سوار میآیند.
لحظههای انتظار به تپش افتاده، عقربههای ساعت گیر کردهاند.. نگاهها خیره به راه، مهرههای تسبیح پدران سرعت گرفته، سیلِ جمعیت کلافه شده است از انتظار..
او آمد..
دستههای گل با گل صلوات محمدی نثارش میشود. بر بلندای سکویی هدایتش میکنند تا راز خاطراتش را بازگو کند.
لبخند آرامی بر لبانش نشسته است، گودی چشمانش، سیاهی و کبودی چهره اش، لباس خاکی اش، شانه های لاغر و افتاده، چشمان سربه زیر و.. حاکی از اسارت را فریاد میزند.
دلتنگی به پایان می رسد، همه خوشحالند، لبخندها زیباتر میشوند گرد و غبار اسیری را از تنش میتکانند، همه از خاطراتشان میگویند و میگوید.
اما دلتنگی آنها پایان ناپذیر است، آن روز از نامردی بعثی ها دیدند و امروز از بیغیرتی و بیحیایی و بیکفایتی... دلگیرند. رنج آن سفر عقده ای شده در آشیانه ی قلبشان.. درمانشان در دستان منتظَر است.
ای سرو قامتان، یادتان جاوید و نامتان ماندگار.
26 مرداد روز آزادی آزادگان
تقدیم به آزادگان سرافراز وطن
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
در ستایش دستها
✍🏻زهرا کبیریپور
دستها عضو جالبی هستند.
دستی که دعا میکند، مینویسد، مینوازد، میآفریند، مداوا میکند، غذا درست میکند و...
اما در کنار تمام کارهایی که دست در مشاغل و مناسک گوناگون انجام میدهد، لذت جسمانی نوشتن با دست چیزی است که تنها یک نویسنده آن را درک میکند.
دست برای یک نویسنده تنها یک دست نیست، دست نویسنده حافظهی اوست همانطور که «ربکا وست» داستاننویس انگلیسی، معتقد است حافظهی نویسندگیاش در دستهای اوست.
دست یک نویسنده تمام مهارتهایی است که او با تواناییهای بصری و سمعیاش آموخته است. نویسندهای میگفت: کوفتگی دستهایش به هنگام نوشتن به او نشاط میبخشد.
ارتعاش صدایی که از کیبورد فضا را پُر میکند زمانیکه دستهای یک نویسنده بر روی کیبورد ضربه میزند و بدون وقفه مینویسد، میتواند گوشنوازترین آهنگ باشد.
در طول تاریخ اما نویسندگانی نیز بودهاند که از لذت نوشتن و نعمتی که دستها جاری میکنند محروم ماندند و ناگزیر برای نوشتن به سراغ کاتب یا منشی رفتند، مثل «بورخس» که از نیمهی دوم عمرش نابینا شد و برای نوشتن سراغ منشی رفت.
اگرچه نویسندگانی محروم از این نعمت هم در طول تاریخ بودهاند اما دستهای یک نویسنده یکی از مهمترین ابزارهای کار او و بهترین رفیق اوست.
بهترین رفیقی که میتواند جوش و خروش افکار او را به بند کلمات بکشاند.
به عقیدهی من یک نویسنده بعد از خلق هر کدام از آثارش بعد از کش و قوسی که به دستانش میدهد باید از خالق آنها تشکر کند.
پ.ن: مقالهی دستهای نویسندهی آقای اخوت را خواندم، احساس کردم باید برای دستانم چیزی بنویسم.
متعالم
من از تمام نعمتهای و تواناییهایی که دادی فقط دستهایم را خوب دیدم...
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
صفر الخیر
✍️نجمه صالحی
صَفَر، صفرالمظفّر یا صفرالخیر دومین ماه قمری است. از صُفْرَة به معنای زردی گرفته شده؛ زیرا هنگام انتخاب نام با فصل پاییز و زرد شدن برگ درختان مقارن بوده است. نقلهای منفی در مورد ماه صفر زیاد شنیده میشود اما به نظرمن این ماه هم مانند سایر ماههای قمری است! هنگامی که با انرژی مثبتِ حاصل از صدقه و کار نیک، این ماه را بگذرانیم چه فرقی میکند که صفر باشد یا ربیع الاول؟!
دعا همراه امیدواری و تلاش برای بهتر شدن شرایط، انرژی و نور مضاعف بر زندگی ساطع میکند. مهم این است در آغاز هر ماه، تلاش کنیم گامی در مسیر سعادت دنیا و آخرتِ خود برداریم! بنابراین چسباندن برچسب مبارک یا نحسی و نامیمونی به آنها زیبنده نیست! آنچه موجبِ نامبارک شدن روز و ماه میشود، رویدادها هستند؛ البته در طول تاریخ، رویدادهای تلخ و غمباری در ماه صفر اتفاق افتاده که غمبارترین آنها رحلت عصارهی هستی، رسول مهربانیهاست؛ اما امکانِ وقوع خاطراتِ خیر و مبارک در این ماه، برای هر فردی، وجود دارد. به عنوان نمونه، برای من ماه صفر، مصادف است با ماه وصل! ماه یادآوری خاطرات خوب سالهای متمادیِ پیادهروی جادهی عشق، ساک بستن و مهیای سفر شدن، آماده شدن برای گام نهادن در جادهٔ آرزوها!
ماه صفر، ماه دیدار خواهر و برادر پس از چهل روز فراق است! ماه رسیدن به مقتل عشق! عشق و محبت او در جانم ریشه دوانده و مانند گل میخکی که به دور درختان مو پیچ و تاب میخورد، نام او برای همیشه به قلبم سنجاق و زمزمه قلبم شده است! درست است با آغاز این ماه، دلتنگیام بیشتر میشود، اما دلتنگی همراه امید! دلتنگ روزهایی میشوم که برای رسیدن به حریمش سه روز پای پیاده گام برمیداشتم و با جابرهای زمانه هممسیر بودم! دلتنگ روزهایی که در حرم ارباب، زیارت عاشورا میخواندم و اشک شوق دیدار از چشمانم سرازیر بود. دلتنگ روزهایی میشوم که در حیرت انتخاب رفتن بین دو حرم بودم و هر ثانیه نفس کشیدن در کنار ضریح شش گوشه، برایم مانند سالهای همچون زَر، ارزشمند بود. دلتنگی آن روزها، اشک فراق از گوشه چشمان جاری میکند و فقط با زیارت التیام مییابد.
🍃اللهم ارزقنا کربلا🤲🍃
#جمعه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
تبلیغ، زبان فرا ملی میخواهد
✍صدیقه عالیپور
تبلیغ همیشه یکی از کارویژههای مهم حوزه بوده که به تناسب شرایط زمانی و سیاسی و اجتماعی مختلف، در جامعه تأثیر داشته است. تبلیغ در اسلام به معنای رساندن حقایق، معارف اسلامی و تشویق مردم به رعایت و اطاعت از فرامین الهی و تأسی به سیره انبیاء و ائمه اطهار علیهم السلام به كار رفته است، اولین مبلغان پیامبران الهی بودند که با فعل و قول خود دستور العمل زندگی را متناسب با زمان وظرفیتهای بشری و با هنر رایج زمانه در اختیار بشریت قرار میدادند. لذا یكی از رسالتهای مهم علمای دین به عنوان وارثان پیامبران این است که آنچه از سرمنشا وحی یا از رسول دریافت کرده اند، بدون كم و زیاد با توجه به مخاطب و با در نظر گرفتن زبان خاص در اختیار خلایق قرار دهند.
امروزه گرایش به مسلمانی در میان همه ملل مشهود است، زیرا مکتب اسلام دارای یک غنا ومحتوا ی ذاتی و پر باری است که برای مشکلات بین المللی راه حل دارد. امام خمینی (ره )می فرماید: دانستن همه زبانها، برای تبلیغ، عبادتی بزرگ است، گرچه امروز در اکثر کشورها اسلام مطرح است، ولی ما نمیتوانیم برای مردم آمریکا و سایر کشورها آموزه های دینی را بگوییم، زیرا ما آشنا به زبان مخاطب نیستیم ،ولی می طلبد ما برای مخاطب فرا مللی، مسلط به زبانهای بین المللی شویم.
اگر چه در تبلیغ درون کشوری احتیاجی به زبانهای خارجی نبود، ولی امروز احتیاج است. زبانهای زنده، وآنهایی که در همه دنیا شایع تر است به مبلغان وروشنفکران ونخبگانی که قصد تبلیغ دین را دارند،آموزش داده شود و این باید یکی از چیزهایی باشد که در مدارس و دانشگاههای علوم ومعارف اسلامی و حوزههای علمیه مد نظر قرار بگیرد، چراکه در این برهه محل نیاز است، مثل دیروز نیست که ما صدایمان از ایران بیرون نمیرفت، ما امروز میتوانیم در ایران باشیم و به زبان دیگری، همه جای دنیا تبلیغ کنیم، در همه جا مبلّغ باشیم.
لذا تبلیغ بینالمللی لازمه اش این است که مسلط به سلاح زبان شویم، زیرا با وجود زبان اهلی ارتباط با مخاطب، تفاهم وانتقال معنابه راحتی صورت می گیرد و این از امور جزء واجباتی است که باید عملی شود.
علما و بزرگان ما در عرصه بین الملل منشاءخدمات فراوان بوده اند ،که دراین راستا می توان به افرادی چون شهید بهشتی ،آیت الله آصفی ،مرحوم موسوی لاری، شهدای صدر، حجت الاسلام زکزاکی و پور حسینی و...اشاره نمود، زندگینامه این بزرگان باید مورد توجه واقع شود وباید از این بزرگان درس بگیریم وتجربیات بین المللی آنها را مورد توجه قرار دهیم.
پس میتوان گفت:در تبلیغ بین المللی، زبان شناسی ومخاطب شناسی ازمهمترین ابعاد است ،که می طلبد ما در این راستا جریان سازی داشته باشیم و فعالیتهای متفرقه شخصی و دولتی وغیر دولتی را براساس یک نگاه راهبردی واحد، انجام ونقش خودرا در اعتلای کلمه الله داشته باشیم.
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
در محضر او
✍ نظیفهسادات مؤذّن
نشسته بود روی همان صندلی. مثل همیشه، همانقدر ساده و مقتدر و دوستداشتنی؛ و میگفت:
ما از بخش زیادی از مسیر با وجود شیب تند عبور کرده و به قلهها نزدیک شدهایم بنابراین امروز روز خسته شدن و نا امیدی نیست بلکه روز شوق و امید و حرکت است و مسئولان کشور باید با این روحیه حرکت کنند. ٫۱٫
و من حس کردم، پدر دارد قرآن میخواند:
وَنُريدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفوا فِي الأَرضِ وَنَجعَلَهُم أَئِمَّةً وَنَجعَلَهُمُ الوارِثينَ ٫۲٫
فقط منم که اینقدر از این جمله، بوی نوید ظهور میشنوم؟!
____________________
٫۱٫ بیانات در دیدار مجمع سپاه پاسداران. ۴۰۲٫۵٫۲۶
٫۲٫ ما میخواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم!
سوره مبارکه القصص آیه ۵
#در_محضر_امام_انقلاب
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
🏴 هئیت باورساز
مهتا صانعی
شبهای هئیت، شبهای سازندگی روح و فراخ و بسط باورهای آدمیست.
اینکه یک هئیت را عاری از وجود و روح زنانه بدانیم سخت در اشتباهیم چرا که مادرانمان ما را زِ کودکی خادم این حرم بار آوردهاند.
زنان شاکلهی اصلی موقعیتهای زینبگونگی در مسیر هیئات و باورسازیها هستند. اما چگونه؟
سال ۶۱ هجریست. کاروان اسرا به سرزمین شام رسیده است.
زن تراز فرهنگ عاشورا، حضرت زینب سلاماللهعلیها شاکله و ستون عزاداری و انتقال فهم صحیح روایتها از حادثهی عاشوراست. سیرهی گفتاری و رفتاری بانو نشاندهندهی نیاز آن زمان به حضور و بروز یک زن در تمام شئون زنانگیست.
حال قیاس آن حضور با حضور زن تراز انقلاب اسلامی و ایراد و ابراز نقشها و تکالیف در قرنها بعد، به واسطهی انقلاب اسلامی به منصهی ظهور میرسد. بانوان ما در بستر انواع و اقسام روایتها از دفاع مقدس تا برگزاری هیئات و مناسک مذهبی خود را وامدار همان موقعیت زینبگونگی میدانند.
یکبار پشت جبههها در «حوض خونِ» فرزندانشان بانوی «صد خرو» میشوند و یکبار هم در هئیتی میاندار و برگزار کنندهی تجمعات.
در هر مسیر قدرت اصلی همان الگومحوری است. هیئت و مناسک مذهبی ما از قدیمالایام به واسطهی زنده نگهداشتن مادرمان به قدرت باروری اذهان و رشد و آگاهی رسیدهاند. زنانِ ما به تاسی از همان الگوها در هیئت هم علاوه بر شور حسینی به دنبال رهیافتی برای بستر سازی شعور و باورسازی قدم برمیدارد.
تلفیق احساس و آگاهی همان رکن اصلی حضور زن در مناسبات آگاهیساز است. چرا که زن توانمندی تنظیم ارادهها را دارد.
پن: اشاره به بانوی «صد خرو» در بیانات رهبری؛
یاد خیر النساء جهاد است.
حفظ یاد شهیدپرور جهاد است. شهیدپرور کیست؟ پدر، مادر، معلّم، همسر، رفیق خوب... یاد آن کسانی که از این جهاد در طول دفاع مقدّس یا بعد از آن تا امروز پشتیبانی کردند، جهاد است؛ یاد آن بانویی که در دِه «صد خَرْو» یا هر جای دیگر در خانهاش ده تا تنور میزند که برای رزمندگان نان بپزد، جهاد است.
انتشار یادداشت در روزنامه سراسری سراج
https://serajonline.com/News/OnlineNewsItem/18499
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
درسی برای همهی دوران
✍زینب نجیب
کودتای ۲۸ مرداد حادثهای عبرت آموز بود که در سال ۱۳۳۲ به وقوع پیوست البته درس از این واقعه نه فقط برای ایران بلکه برای کل ملتها مطلوب خواهد بود. درسی که هرگز کهنه نمیشود، تازگیاش را از دست نمیدهد و تحولات گوناگون از ضرورت آن نمیکاهد.
درسی که ویرانگریِ حاصل از جهل و غفلت را نشان میدهد. چراکه غفلت از یک اصل میتواند یک حرکت عظیم را در آستانهی پیروزی با شکست مواجه کند و دستاورد عظیمی که با تلاش و کوشش بسیار حاصل شده است را به نابودی کشاند و در یک کلام، ملتی در مسیر پیشرفت را دچار ارتجاع کند.
کودتای ۲۸ مرداد یا عملیات آژاکس در سال ۱۳۳۲ علیه دولت مصدق اجرا شد دولتی که توانسته بود منبع ثروت ملی کشور را از چنگ انگلیسیها به کمک افرادی همچون کاشانی خارج کند اما بر اثر غفلتی دچار یک خطا شد. اشتباه او اعتماد به آمریکا بود چرا که تصور میکرد آمریکا در عرصهی بینالملل حامی او خواهد بود اما همین آمریکا بود که با عوامل خود در ایران زمینههای کودتا را فراهم کرد و با سقوط دولت مصدق حکومت ایران به سلطنت پادشاهی تبدیل شد.
همین بازگشت به دوران سلطنتی سرمنشأ حوادث تلخ تاریخی بسیاری در ایران شد.
ملی شدن صنعت نفت و قطع ید بریتانیای کبیر از ذخایر ملی، توسط دولت مصدق، خشم دولت انگلیس را برانگیخت و همین دلیلی شد تا سرنگونی دولت مصدق در دستور کار انگلیس قرار گیرد. البته نه این محل بحث است نه حتی حرکت زيرکانهی انگلستان در همراه کردن آمریکا خیلی قابل توجه. چرا که روباه با مکرش زنده است.
درس اصلی، دیدن دستهای پشت پرده و اهداف و علل دشمنیهاست. مسلم است که دشمن به طور طبیعی دشمنی میکند و دشمنی او بنا به دلايلیست که این دلایل هرگز رنگ نمیبازد و تا زمانی که حق و باطل هر دو در صحنهی حیات بشر نقش ایفا میکنند این دلایل ثابتاند. بنابراین روزی نخواهد رسید که دشمنان دست از خصومت بردارند.
اما عقلانیت این است که انسان چنین میدانی را فهم کند و با خرد و تدبیر برخورد نموده و از میدان توطئههای دشمنان بر حذر باشد.
حال این دلایل دشمنی آنها چیست که حتی مصدق، فردی را که نه فقط به آمریکا اعتماد داشت بلکه به آنها ارادت مینمود را برنتابیدند؟ دکتر مصدق در برابر انگلیس موضعی تهاجمی و مخالف داشت در عوض به آمریکاییها اعتماد کرد. اما چه شد که ماجرای اصلی کودتا زیر سر آمریکا شکل گرفت و آنها به مصدق نیز پشت کردند؟
علت حقیقی این است که آمریکاییها حتی به مصدق راضی نبودند. مصدق استقلال طلب بود در حالی که آنها نوکر و سرسپرده میخواستند. فردی همچون محمدرضا پهلوی که دست بسته و تسلیم در برابر آنهاست. بنابراین ما شاهد آنیم که دشمنی اصلی آمریکا با ایران بر سر دوستی و اعتماد و ارادت نیست.
متن کامل در صفحه نویسنده
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
👶جنینها هم چشم میگذارند
✍اشرف پهلوانی قمی
جسمم روی صندلی ایستگاه مامایی نشسته بود و فکرم به دنبال راهکاری برای شکفتن غنچههای امید در خانواده و جوانسازی ایران عزیز.
- خانوم تکلیف من چیه؟
سرم را به طرف صدایی که به صدای نوحه بیشتر شبیه بود چرخاندم. زن بیست و هفت هشتسالهای بالای سرم ایستاده بود. لبهای رنگپریدهاش را چندبار جنباند و حرفش را تکرار کرد. با نوک انگشت به اتاق چهار اشاره کردم: «تختِ...؟» هنوز شماره را نگفته حرفم را تایید کرد و منتظر جواب سؤالش شد! نگاهی به پروندهاش انداختم. از دیشب به دلیل درد شدید شکم و پهلوی راست بستری شده بود و هر آنچه از دست دکتر بخش برآمده بود از آزمایش و سونوگرافی و مشاوره با متخصصین مختلف انجام داده بود تا خیالش راحت شود که چیزی را از قلم نیانداخته است! نتیجه همهشان یکی بود: هیچ. همه چیز نرمال بود الّا یکی. آزمایش بارداریاش مدام بالا میرفت؛ در حالی که در سونوگرافی، جنینی مشهود نبود. هر چه پرونده را زیر و رو کردم جوابی برای این تناقض پیدا نکردم. نفسم را پر سر وصدا به بیرون هل دادم. سرم را که بلند کردم چشمهای درشتی را دیدم که همراه من پرونده را ورق میزد.
-باید به دکتر زنان زنگ بزنم.
بلافاصله گوشی را برداشتم و با دکتر مشورت کردم. معنای جوابش، همان از سربازکردن بود: «فعلا تحت نظرباشه تا فردا ببینیم چی میشه!» کلام دکتر را که شنید با لبهای آویزان و چانهای که به دکمه سفید پیراهن صورتیاش چسبیده بود به طرف اتاق چهار حرکت کرد. هنوز دو قدم برنداشته بود که برگشت.
-من بچهم پنج ماهشه میخوام ببینم اگه حاملهم، زودتر...
بقیه حرفش را با بغضی که توی گلویش بود قورت داد. ماهیهای مشکی چشمانش در لایه کمعمقی از آب شناور شدند. نیازی به گفتن نبود. قصه تکراری خیلیها بود؛ غم روزیِ روزیخواری که روزیدهندهاش تنها خدا بود. کودکی که شاید آن پس و پشتهای رحم، چشم گذاشته بود و منتظر بود که مادر با ذوق و شوق بیاید و او را پیدا کند و چقدر وظیفه ما در مسیر پیداکردن این موجود معصوم سنگین است.
#جهاد_روایت
#فرزند_آوری
#یادداشتهای_یک_مدافع_سلامت_طلبه
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI