eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
738 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
207 ویدیو
21 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا با صدای بلند زندگی نکنید ✍زهرا گندمکار دیل چرا یک عده حریم خصوصی زندگی‌شان را مجازی می‌کنند؟ چرا عشق و محبت به همسرشان را در معرض عموم می‌گذارند؟ باور کنید چنین عشق‌هایی زودگذر هستند و آن قشنگی‌ها، ماندگاریشان را از دست می‌دهند.. عشقی ماندگار است که در چارچوب خانه همراه با "خلق و خوی اسلامی" باشد و چشم در چشم منتقل شود. همین فضای مجازی باعث شده که افرادی ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خودشان مقایسه کنند. لطفا خوشیهایتان را فریاد نزنید. همیشه آن چیزی نیستیم که وانمود می‌کنیم! هر چند این ظاهر خوش، پسندیده است ولی نکته قابل تأمل، نیتی است که مسیر ما را به هدف شیطانی یا الهی سوق می‌دهد. برای آرامش مردم ، محبت و خدمت به آنها لبخند می‌زنیم یا برای خودنمایی و پز دادن؟ اگر ذره‌ای باور کنیم دنیا دایره‌وار هر چه کردیم باز می‌گرداند، باز حاضر می‌شویم زندگی خود را با چشم زخم و حسد و کینه و .... به آتش نفرت دیگران بکشیم؟ یا فریاد خوشحالیمان، آنقدر اهمیت دارد که به تمام رنجهای بعدش بیارزد؟! آیات خدا را فراموش نکنیم. تفاخرکنندگان به نعمت ، در پیشگاه خداوند محبوبیت ندارند. وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّي ۚ إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ ( آیه ۱۰ ،سوره هود) و اگر بعد از شدت و رنجی که به او رسیده، نعمتهایی به او بچشانیم، می‌گوید: «مشکلات از من برطرف شد، و دیگر باز نخواهد گشت! » و غرق شادی و غفلت و فخرفروشی می‌شود. یکی دیگر از نقطات ضعف انسان‌های بی‌ایمان این است که به هنگام ناز و نعمت‌، چنان خودباختگی و غرور و تکبر بر آنها چیره می‌شود که همه چیز را فراموش می‌کنند، چنان که قرآن می‌گوید: و اگر نعمتهایی بعد از ناراحتیها به این انسان برسد چنان از خود مغرور می‌شود که می‌گوید دیگر همه مشکلات و ناراحتیهای من برطرف شد و هرگز باز نخواهد گشت، و به همین جهت شادی و سرور بی حساب و فخر فروشی و غرور بیجا سر تا پای او را فرا می‌گیرد آن چنان که از شکر نعمتهای پروردگار غافل می‌گردد. لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ(آیه ۲۳,سوره حدید) این بخاطر آن است که برای آنچه از دست داده‌اید تاسف نخورید، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید و خداوند هیچ متکبر فخرفروشی را دوست ندارد فایده‌ی اینکه حوادث دنیا را مکتوب و مقدر بدانیم برای این است که نه از دست دادن، اندوهگین بشویم و نه از به دست آوردن خوشحال و بی‌خود شویم. در میان آیات قرآن مجید،مفسران آیات (51 سوره قلم و 67 سوره یوسف) را دلیل بر وجود چشم زخم دانسته‌اند، یکی آیه «وَ قالَ یا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْنی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‌ءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُون» (آیه۶۷,سوره یوسف)؛ «گفت:ای پسران من، از یک دروازه داخل مشوید از دروازه‌های مختلف داخل شوید و من قضای خدا را از سر شما دفع نتوانم کرد و هیچ فرمانی جز فرمان خدا نیست. بر او توکل کردم و توکل کنندگان بر او توکل کنند». پی نوشت:اگر تفاخر به نعمت کنیم،ممکن است دچار چشم زخم شویم‌. @AFKAREHOWZAVI
«ارتش عَیّارها» ✍طیبه فرید سلطان اعظم و خاقان افخم، شاهنشاه مملکت، مظفر الدین شاه قاجار، رفته بود توی کار واردات وزیر و وکیل! عین نُقل و نبات آدم های خارجکی می آورد سوار گُرده اجداد یک لا قبای من و شما می کرد، مملکت بی صاحب را می گذاشت به امان اجنبی‌ها و خودش با آن شکم گنده و یال و کوپال پشمکی با یک کاروان خدم و حشمی که اموراتشان را از جیب سوراخ ملّت یتیم و یسیر سر هم کرده بود، می‌رفت هفت ماه کل ممالک غرب را دور می زد و کیفور بر می گشت. نشئگی اش هم مال رعیت بدبخت بود. توی آن شلوغی اما کسی نمی دانست پشت آن سیبیل های کت و کلفت جوگندمی و آن درجه های عنتر و منتر روی سینه اش، پسر بچه نحیفی نشسته بود که از فوبیای تاریکی رنج می برد و اعتماد به نفسش از سطح کویر لوت هم پایین تر بود. قجر زاده ی مریض احوالِ بی حوصله، رفته بود آن مرتیکه دیو صفتِ کج و کوله «مسیو نوز» را از بلژیک وارد کرده بود که بشود رییس گمرکات! بی اصل و نسبی از چشم هایش می‌بارید. لباس پیغمبر را می کرد تنش وسط رقص بالماسکه توی دل طهرانِ غریب، قِر و اَطوار می‌آمد. کم از این فسق وفجورها نداشت، مردم بینوا بارها دیده بودنش دم در کافه می‌ایستد مشروب تعارف طلبه ها می کند. یکی نبود به مظفرشاه بگوید حالا که ملت را یک هِل پوک هم حساب نکردی حداقل چشم بازار را در نمی آوردی! ارواح عمه ات تو پادشاهی، پادشاه پدر رعیت است! خودش بارها گفته بود: «ایرانی جماعت آن قدر از قافله پیشرفت عقب افتاده که هیچ راه جبرانی ندارد، برای اداره مملکت ناچاریم از خارجه آدم بیاوریم!» این بود که از وکیل و وزیر گرفته تاقزاق را وارد می کرد. خدا می داند این دست مملکت داری ها چقدر شرافت و غرور رعیت یتیم را لکه دار کرد. پهلوی‌ها هم از قجرها کژ پسندتر وبی‌ذائقه تر بودند. هم از حاکمان کندند هم از گوشت تنمان. بگذریم که سلاطین سر و ته یک کرباسند. مورخان تاریخ را یک‌جوری می نویسند که به تریج قبای فاتحان بر نخورد. اما شما یادتان نرود اگر کسی انقلاب پنجاه و هفت را مسخره کرد، سرگذشت رعیت را در عصر سلاطین بکنید توی چشم و چالش! تا فرق مملکتی که پدرشاهش نان از حلق رعیت می‌کشید و می‌رفت دور دنیا می‌چرخید و قزاق‌ها امنیت خاکش را تامین می‌کردند را با آبادانستانی که امام خمینی ره فهمیده بود جوان‌های با غیرتش مشتِ نمونه خروارند و نژاد ایرانی قابلیت ارتش بیست میلیونی شدن را دارند بفهمد! القصه «فرزاد بادپا» جوانی که عین رستم دستان، دیو سفید را توی حرمِ شاه چراغ جانمان خِفت کرد و قصه‌اش این روزها نَقل محافل است مشتِ نمونه خروار است. حکایت قهرمان های دهه شصت، فهمیده‌ها و بهنام محمدی‌ها و..... قصه هزار و یک شب نسل‌های بعد ماست. این قهرمان‌ها و عَیارانی که عددشان به شماره درنمی‌آید ثمرات انقلاب پدران ما در سال پنجاه و هفت است و ملت ما از همان نژاد ارتش بیست میلیونی‌اند که امام خمینی گفته بود. ارتش هشتاد میلیونی برای دفاع از آیین و خاک منتظر کسی نمی ماند. @AFKAREHOWZAVI
. 💠 حضور بیش از ۱۹۰۰ طلبه و فاضل حوزوی در شبکه اجتماعی ویراستی ✍️ اینجا مجبوریم کوتاه‌ بنویسیم و گویا 🔍دنیای کوتاه‌نویسی، دنیای هنر و احترام به مخاطب امروزین است. 🏙نشانی خانه‌ی ما در ویراستی👇 https://virasty.com/HOWZAVIAN @HOWZAVIAN
. «غرب زدگان انقلابی نما» ✍فاطمه شکیب رخ گاهی دلم می خواهد، مانند برخی از بانوان هم وطنم، از خویش و روزگار خویشتن بنویسم، از نگهداری و پرورش گل و‌گیاه بگویم و یا از اصول مراقبت پرندگانی زینتی سخن گویم... راستی از بچه داری، همسرداری، خانه داری و یا درس و تحقیق هم می توان بسیار گفت! اما جای تمام این موارد ذهن مرا اشکالات لایحه عفاف و حجاب پر کرده است! حذف یک متر پارچه از روی سر آن دختر جوان، در حالی که مثل ویروس در حال انتشار است؛ غلیان فکری مرا به خود اختصاص داده است! می خواهم بگویم، آن لایحه ای که تربیت دختر زیر ۱۸ سال را در نظر نگرفته است! در واقع تربیت دینی را از دختران ما گرفته است! تاریخ خوانده را نمی توان در پهنای روزگار، بی درد تماشا نمود! آنهم در روزگاری که بند بند تاریخ معاصر در کمتر از یک قرن درحال تکرار است! درست بعد از مشروطه بود که حقوق زنانگی با بی بند و باری، نسبیتی نزدیک یافت! مردان و زنان نواندیش و مخالف حجاب، موافق بی بندباری و آزادی در پوشش شدند! و هرگاه که مورد عتاب دین مداران قرار می گرفتند، با توجیحات خویش، آسمان ریسمان را بهم می بافتند تا اثبات کنند که عفاف از حجاب جدا است و بی حجابی ما، عفت ما را دچار نقصان نخواهد کرد! آنقدر گفتند که این تز به یک باور نخبگانی تبدیل شد! و تاسف بار تر آنکه، علوم روز در بین همین قشر رشد و انتشار یافت! همان ها ترور اسلام و نمادهای اسلامی را در راس باورهای خویش بیان کردند و چه اندوه بار که شاگردهای بسیار نیز تربیت کردند! همان ها بودند که مسئولیت های دولتی را تصاحب نمودند و متناسب با افکار خویش برای عموم مردم برنامه ریزی کردند! و جالب تر از همه آنکه، امروز بعد از گذشت یک قرن، صدای تربیت آن قشر غرب زده، از لابه لای عنوان انقلابی نماها نیز به صدا در آمده است! اگر وجود باور حجاب اختیاری، درباره یک واجب شرعی، حاصل نفوذ نیست، پس چه می تواند باشد؟! اگر قانونی کردنِ اهمال، در اجرای قانون خداوند در جامعه اسلامی، خیانت در حق دین نیست، پس چه می تواند باشد؟! چرا وقتی رد نفوذ به این واضحی نمودار گشته، به اسم حمایت از دولت انقلابی، نباید فریاد کشید؟! بدون تردید مطالبه اجرای قانون خداوند در جامعه امروز، پاسداری از خون شهدا در برابر نفوذِ تربیت یافتگان عصر رضاخان است! آنهم در زمانی که با نزدیکی به قله های موفقیت، گام ها باید با تمرکز بیشتر برداشته شود تا مبادا با تغافل، دست یابی به مقصد طولانی گردد! @AFKAREHOWZAVI
. 🔖«دردانه‌ی‌سه ساله، رقیه خاتون» ✍آمنه عسکری منفرد دردانه سه ساله‌ی امام حسین (علیه السلام) از شهدای قیام حسین است که نقش بسیار تأثیرگذاری در تبدیل واقعه عاشورا به یک جریان سیال تاریخی داشت. در جریان اسارت اهل‌بیت پیامبر بعد از واقعه عاشورا، شهادت جانسوز و مظلومانه‌ی «رقیه  خاتون»(سلام الله علیها) جانسوزترین واقعه‌ای بود که در خرابه‌های شام رخ داد. او که خسته‌ی اسارت و ظلم‌های یزیدیان در فراق پدر زانوی غم بغل داشت، در عالم رؤیا پدر را دید و با ناله و گریه، پریشان شده و با بهانه‌جویی‌ پدر را طلب کرد. صدای ناله‌ی او اهل حرم را به شیون انداخت و یزید ملعون برای آرام کردن این‌همه شیون و خاموش کردن صدای عزاداری اهل حرم، رأس بریده‌ی پدر را در طبقی برای رقیه خاتون فرستاد. دردانه‌ی سه ساله در نهایت بهت با مشاهده‌ی رأس مطهر، بر پیشانی، لب‌ها و رگ‌های بریده‌ی پدر بوسه زد و ناله سرداد که (مَنِ الذی أیْتَمَنی علی صِغَر سِنّی.) و آنقدر نوحه خواند و گریست تا خاموش شد. او نیز چون مادرش زهرا شبانه غسل شد و شبانه دفن شد.شهادت مظلومانه‌ی این خاتون سه ساله، باعث افشای عمق جنایت یزید گشت، چرا که دیگر نمی‌توانست از برگزاری مراسم عزای اهل‌بیت اسیر در خرابه‌های شام جلوگیری کند. او شهیده‌‌ای بود که با شهادتش ندای مظلومیت حسین و حقانیت راهش را در گوش تاریخ فریاد زد.( بر گرفته از: نفس‌المهموم، ص۴۶۵). @AFKAREHOWZAVI
. فاطمه مشهور به رقیه، مادرش ام اسحاق دختر طلحه بن عبدالله تیمیه بود و در سال پنجاه و هفت هجری در مدینه دنیا آمد. بعد از عاشورا در جمع اسیران حضور داشت و در چهار سالگی در صفر سال شصت و یک هجری چند روز بعد از دیدن سر مبارک پدرش، در خانه یزید( به نقلی خرابه شام) وفات کرد و همان جا به خاک سپرده شد. هنوز دل همراهان کاروان، به وجود این دختر خردسال شیرین زبان، گرم‌ بود و چشم امید به بازگشت وطن داشتند اما رقیه بی‌تاب وصال بود و زود بار سفر بست! حضرت رقیه سلام‌الله علیها که تربیت یافته "عزت حسینی" و "عفت زینبی" بود، یکی از جلوه‌های احساسی و عاطفی قیام امام حسین علیه‌السلام شد. از سده‌های نخست تا پایان قرن هفتم قمری علما و بزرگان در آثار خود از او و سرگذشتش یاد کرده‌اند. با توجه به اشعار صحابی امام صادق علیه‌السلام مانند سیف بن عمیره در رثای پیشوای سوم شیعیان و ثقه دانسته شدن او از سوی رجالیون شاخص نظیر نجاشی و گزارش بیهقی در کتاب لباب الانساب و نقل سید بن طاووس در اللهوف و گزارش عماد الدین طبری در کامل بهایی، می‌توان اثبات فرضیه وجود دختر خردسالی را برای امام حسین علیه‌السلام، به‌نام رقیه تقویت نمود. پ.ن: تصویر کاشی کاری اسرا در کاخ یزید، در بنای تکیه معاون الملک در سال 1320 هجری قمری که توسط دو برادر حسن و حسین خان معین الرعایا به خاطر عشق به امام حسین علیه‌السلام در کرمانشاه ساخته شده است. لینک مقاله برای مطالعه https://b2n.ir/j20888 @AFKAREHOWZAVI
25.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 📝 تقریظ رهبر انقلاب بر کتب و ❤️ رهبر انقلاب: مصطفی‌صدرزاده یک الگو برای جوانان امروز و فردای ماست. ✏️ شهید صدرزاده: حرف قاسم سلیمانی تو گوشمه! که شهدا شهر را آزاد کردند... 🗓 صبح دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۲ طی مراسمی با عنوان تقریظ بر کتب «سرباز روز نهم» و «اسم تو مصطفاست» منتشر شد‌. ☘️فروشگاه کتاب حماسه ✅ @Hamaseh_Book @AFKAREHOWZAVI
هدایت شده از فروشگاه کتاب حماسه
🔴 سفارش کتاب های اسم تو مصطفاست و سرباز روز نهم با 20 درصد از طریق ادمین 👇👇 🆔 @Store_Manager — — — — — — — — — — — — ☘️فروشگاه کتاب حماسه ✅ @Hamaseh_Book
. کفش هایم کو ✍طیبه فرید اول صبحی دل توی دلم نبود. اولش فکر کردم درها بسته است اما با حرکت در چوبی براق روی لولای برنجی فهمیدم دارند در رواق‌ها را باز می‌کنند. با خودم گفتم بالاخره طلسم فراق شکسته شد و رسیدم. خم شدم کفش‌هایم را بردارم بدهم کفشداری که دیدم کفش‌هایم مال من نیست!هاج و واج نگاهشان کردم و نگاهی به در باز رواق. با کفش مردم زیارت رفتن قربت نیست، غربت است. کفش‌ها را دستم گرفتم و برگشتم حسینیه. توی حسینیه بودم که از خواب پریدم! یک هفته به سفرمان مانده بود. پیش خودم گفتم: یا امام رضا دوباره داره چه بهانه‌ای درست می‌شه من نیااام؟! خواب را برای آقاجانم تعریف کردم و گفت: مصطفی را یک وقت توی سفرتان اذیت نکنی، یک وقتی نظرت را تحمیل نکنی!خندیدم و گفتم آقاجان باور کن مصطفی زورش می‌چربد، نظرش را یک جوری تحمیل می‌کند که من اصلا نمی‌فهمم، نگرانش نباشید. تمام طول سفر نگران بودم که نکند تعبیر کفش‌های اشتباهی‌ام توی نرسیدن باشد؛ اما همچین که پایم رسید به مشهد گنبد و گلدسته را که دیدم خیالم راحت شد و یادم رفت. یادم رفت کفش‌های اشتباهی پوشیده بودم. هنگام برگشتن مصطفی زورش چربید و بردمان شمال. تمام سال‌های بعد از ازدواج‌مان فرصت نکرده بودیم شمال برویم! تقصیر خودم بود که به سفر دور و دراز با ماشین شخصی ذهنیت منفی داشتم. خصوصا که مصطفی، کم سابقه‌ی تصادف ناشی از خوابیدن پشت فرمان نداشت! همیشه هم سمت من آسیب می‌دید! بگذریم که چند سال زندگی در شهر قم دست فرمانش را خوب کرد. شمال، هوا شرجی بود و ما که قوچان هوای اول زمستان را وسط مرداد تجربه کرده بودیم حسابی غافلگیر شدیم. عصر آخر رسیده بودیم چالوس. به مصطفی گفتم: تورو خدا مسیر معمولی را برای رفتن به تهران انتخاب کن. برمان نداری ببری توی جاده پیچ در پیچ! من بچگی‌هایم چند باری که از آنجا گذشتم نزدیک بود قالب تهی کنم. او هم صفحه گوشی‌اش را نشانم داد و گفت باشه نگران نباش ببین همه جایش صاف است، اصلا مارپیچ ندارد! راه که افتادیم به سمت تهران نماز مغرب را مرزن آباد خواندیم. کمی که از مرزن آباد گذشتیم سر و کله جاده پیچ در پیچ چالوس پیدا شد.مسیر برگشت جاده پر از ماشین بود. محاسبات و پژوهش مصطفی درباره مسیر غلط از آب درآمده بود.توی دل ظلمات برمان داشته بود آورده بود جاده مارپیچ چالوس.گاهی اتوبوسی از روبرو می‌چرخید و من حس می کردم الان است که کار تمام بشود و ما قولنج روح‌مان زیر چرخ های اتوبوس بشکند، تند تند دانه‌های تسبیح را می‌انداختم و با ذکر خودم را آرام می‌کردم و یواشکی دو تا «تو روحت صلوات» نثار مصطفی می‌کردم یک‌جوری که نشنود و تمرکزش توی تاریکی جاده به هم نریزد. با سرعت چهل مسیر یکی دو ساعته را از اذان مغرب تا دوازده شب طولش دادیم. نزدیک‌های یک نیمه شب رسیدیم شاه عبدالعظیم. داشتم از خواب می‌مُردم. عین شاگرد شوفرها تمام مسیر پا به پای مصطفی بیدار بودم که مبادا خوابش ببرد و برویم ته دره! صندل‌هایم را کندم که چند دقیقه سرم را زمین بگذارم و حالم جا بیاید. هنوز چشمم گرم نشده بود که با خنده زهرا از خواب پریدم که می‌گفت:مامان چرا صندلات تابه تا شده!؟ اولش فکر کردم بچه توی تاریکی چشم هایش آلبالو گیلاس چیده اما نور موبایل را که انداختم دیدم راست می‌گوید یک لنگه صندل خودم با یک لنگه صندل کهنه درب و داغان پیرزنی اشتباه شده و من از شدت خستگی نفهمیدم. تنها چیزی که یادم می‌آمد این بود که مرزن آباد صندل هایم را زیر فضای خالی جاکفشی جفت کرده بودم و وقتی بیرون آمدم دیدم جایشان عوض شده و با توجه به اینکه ما نفرات آخری بودیم که از مسجد خارج شدیم یحتمل یکی گیج‌تر از من اشتباهی پوشیده و رفته و من هم توی تاریکی به خیال جفت بودن پوشیده بودم‌شان... صبح که درهای شاه عبدالعظیم را باز کردند یادم آمد خواب دیده بودم رفتم زیارت، کفش های اشتباهی پوشیده بودم. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا