eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
734 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
209 ویدیو
21 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فروشگاه کتاب حماسه
🔴 سفارش کتاب های اسم تو مصطفاست و سرباز روز نهم با 20 درصد از طریق ادمین 👇👇 🆔 @Store_Manager — — — — — — — — — — — — ☘️فروشگاه کتاب حماسه ✅ @Hamaseh_Book
. کفش هایم کو ✍طیبه فرید اول صبحی دل توی دلم نبود. اولش فکر کردم درها بسته است اما با حرکت در چوبی براق روی لولای برنجی فهمیدم دارند در رواق‌ها را باز می‌کنند. با خودم گفتم بالاخره طلسم فراق شکسته شد و رسیدم. خم شدم کفش‌هایم را بردارم بدهم کفشداری که دیدم کفش‌هایم مال من نیست!هاج و واج نگاهشان کردم و نگاهی به در باز رواق. با کفش مردم زیارت رفتن قربت نیست، غربت است. کفش‌ها را دستم گرفتم و برگشتم حسینیه. توی حسینیه بودم که از خواب پریدم! یک هفته به سفرمان مانده بود. پیش خودم گفتم: یا امام رضا دوباره داره چه بهانه‌ای درست می‌شه من نیااام؟! خواب را برای آقاجانم تعریف کردم و گفت: مصطفی را یک وقت توی سفرتان اذیت نکنی، یک وقتی نظرت را تحمیل نکنی!خندیدم و گفتم آقاجان باور کن مصطفی زورش می‌چربد، نظرش را یک جوری تحمیل می‌کند که من اصلا نمی‌فهمم، نگرانش نباشید. تمام طول سفر نگران بودم که نکند تعبیر کفش‌های اشتباهی‌ام توی نرسیدن باشد؛ اما همچین که پایم رسید به مشهد گنبد و گلدسته را که دیدم خیالم راحت شد و یادم رفت. یادم رفت کفش‌های اشتباهی پوشیده بودم. هنگام برگشتن مصطفی زورش چربید و بردمان شمال. تمام سال‌های بعد از ازدواج‌مان فرصت نکرده بودیم شمال برویم! تقصیر خودم بود که به سفر دور و دراز با ماشین شخصی ذهنیت منفی داشتم. خصوصا که مصطفی، کم سابقه‌ی تصادف ناشی از خوابیدن پشت فرمان نداشت! همیشه هم سمت من آسیب می‌دید! بگذریم که چند سال زندگی در شهر قم دست فرمانش را خوب کرد. شمال، هوا شرجی بود و ما که قوچان هوای اول زمستان را وسط مرداد تجربه کرده بودیم حسابی غافلگیر شدیم. عصر آخر رسیده بودیم چالوس. به مصطفی گفتم: تورو خدا مسیر معمولی را برای رفتن به تهران انتخاب کن. برمان نداری ببری توی جاده پیچ در پیچ! من بچگی‌هایم چند باری که از آنجا گذشتم نزدیک بود قالب تهی کنم. او هم صفحه گوشی‌اش را نشانم داد و گفت باشه نگران نباش ببین همه جایش صاف است، اصلا مارپیچ ندارد! راه که افتادیم به سمت تهران نماز مغرب را مرزن آباد خواندیم. کمی که از مرزن آباد گذشتیم سر و کله جاده پیچ در پیچ چالوس پیدا شد.مسیر برگشت جاده پر از ماشین بود. محاسبات و پژوهش مصطفی درباره مسیر غلط از آب درآمده بود.توی دل ظلمات برمان داشته بود آورده بود جاده مارپیچ چالوس.گاهی اتوبوسی از روبرو می‌چرخید و من حس می کردم الان است که کار تمام بشود و ما قولنج روح‌مان زیر چرخ های اتوبوس بشکند، تند تند دانه‌های تسبیح را می‌انداختم و با ذکر خودم را آرام می‌کردم و یواشکی دو تا «تو روحت صلوات» نثار مصطفی می‌کردم یک‌جوری که نشنود و تمرکزش توی تاریکی جاده به هم نریزد. با سرعت چهل مسیر یکی دو ساعته را از اذان مغرب تا دوازده شب طولش دادیم. نزدیک‌های یک نیمه شب رسیدیم شاه عبدالعظیم. داشتم از خواب می‌مُردم. عین شاگرد شوفرها تمام مسیر پا به پای مصطفی بیدار بودم که مبادا خوابش ببرد و برویم ته دره! صندل‌هایم را کندم که چند دقیقه سرم را زمین بگذارم و حالم جا بیاید. هنوز چشمم گرم نشده بود که با خنده زهرا از خواب پریدم که می‌گفت:مامان چرا صندلات تابه تا شده!؟ اولش فکر کردم بچه توی تاریکی چشم هایش آلبالو گیلاس چیده اما نور موبایل را که انداختم دیدم راست می‌گوید یک لنگه صندل خودم با یک لنگه صندل کهنه درب و داغان پیرزنی اشتباه شده و من از شدت خستگی نفهمیدم. تنها چیزی که یادم می‌آمد این بود که مرزن آباد صندل هایم را زیر فضای خالی جاکفشی جفت کرده بودم و وقتی بیرون آمدم دیدم جایشان عوض شده و با توجه به اینکه ما نفرات آخری بودیم که از مسجد خارج شدیم یحتمل یکی گیج‌تر از من اشتباهی پوشیده و رفته و من هم توی تاریکی به خیال جفت بودن پوشیده بودم‌شان... صبح که درهای شاه عبدالعظیم را باز کردند یادم آمد خواب دیده بودم رفتم زیارت، کفش های اشتباهی پوشیده بودم. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌. سنت عزاداری ✍🏻 زهرا کبیری پور خطبه‌های حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) در کوفه و شام بخشی از شکل‌گیری سنت عزاداری برای امام حسین(ع) بوده است تا به این وسیله هم یاد واقعه‌ی عاشورا از ذهن‌ها فراموش نشود و هم تبلیغات بنی‌امیه خنثی شود. در این خطبه‌های جان‌گداز و پر از صلابت، مخاطب امام سجاد(ع)، حضرت زینب(س) و بانوانی که در کاروان اسرا بودند، ذهن‌های بسته‌ای بود که غرق در تبلیغات بنی‌امیه شده بودند. همچنین این خطبه‌ها با هدف آگاهی‌بخشی در برابر جامعه‌ی مسلمانانی که منجر به واقعه‌ی کربلا شده بودند، ایراد می‌شد. آن گریه‌های جانسوزی که از اسرای آل‌الله در مقاتل نقل شده است، صرفا برای مظلومیت امام حسین(ع) و یارانش نبوده است، بلکه آن اشک‌ها، با بصیرت و به‌منظور آگاهی‌بخشی نسبت به اوضاع جامعه‌ی آن دوران از چشم‌های زنان و کودکان کاروان اسرا جاری می‌شده است. در مقاتل آمده است که خبر واقعه‌ی کربلا و شهادت امام حسین(ع) و یارانش در اوائل ماه صفر به ام‌ سلمه رسید و ایشان اولین اجتماع عزاداری برای امام حسین(ع) را در مدینه برگزار کردند. اهالی مدینه، بزرگان شهر و بنی‌هاشم در مجالس عزا حاضر می‌شدند و مجلس زنانه‌ی عزاداری نیز هم‌زمان برقرار می‌شد و بعد از آن به مدت سه سال هر روز مجلس روضه‌ی اباعبدالله(ع) برقرار بوده است. به گفته‌ی مقاتل حضرت ام‌البنین نیز برای پسران خود در بقیع مجلس عزاداری برپا می‌کردند و در این مجالس به روشنگری مردم نسبت به واقعه‌ی کربلا می‌پرداختند. همسران امام حسین(ع) نیز گروه دیگری بودند که مجالس روضه و عزاداری به راه می‌انداختند و با گریه‌ها و روضه‌های جانسوزشان نقاب از چهره‌ی پلید بنی‌امیه برمی‌داشتند. حضرت زینب(س) در همان سال اول به دلیل خطبه‌هایی که با هدف روشن‌گیری ایراد می‌کردند، از مدینه به شام و با ادعای برخی به مصر تبعید شدند، اما مجالس عزا تعطیل نشدند. اما با تمام آنچه که ذکر شد ما شکل‌گیری سنت عزاداری برای امام حسین(ع) را بیش از همه مدیون امام سجاد(ع) هستیم. ایشان به‌قدری گریه می‌کردند که هرکس می‌رسید به او می‌گفت: انقدر گریه نکنید، اما ایشان تا زمانی که جو فکری و سیاسی جامعه تغییری نکرد، به‌عنوان یکی از شاهدان واقعه مدام از کربلا می‌گفتند و یاران‌شان را تشویق به ذکر مصائب می‌کردند. ایشان حرمت روز عاشورا و گریه بر امام حسین(ع) را به عنوان راه نجات و ورود به بهشت توصیه می‌کردند. در نقلی آمده است که در همین دوره حضرت سکینه(س) که زنی فاضل و شاعر بودند، در تمام مجالس شعر و ادب به مدت پنجاه سال بدون ذکر واقعه‌ی کربلا حاضر نشدند. در دوران امام باقر(ع) و امام صادق(ع) اوضاع جامعه برای اهل بیت کمی مساعدتر شد و در این دوران بود که پایه‌های عزاداری و اقامه‌ی مجالس عزای امام حسین(ع) شکل گرفت. امام محمد باقر(ع) به عنوان مرجع دینی و فکری آن دوران شعرخوانی و قصیده‌گویی در رثای اباعبدالله(ع) را رواج دادند و توصیه می‌کردند با حفظ جوانب احتیاط مجالس خانگیِ عزاداری هرچند اندک برگزار شود. همچنین سنت تعطیل شدن کسب و کار در روز تاسوعا و عاشورا نیز از دوره‌ی ایشان به یادگار مانده است. در دوران امام صادق(ع) سرودن اشعار آیینی رواج پیدا کرد و همچنین امساک کردند از خوردن غذای لذیذ در روز عاشورا و مشکی پوشیدن، از یادگاران این دوران است. و اما رسم یک دهه عزاداری برای اباعبدالله(ع) از امام کاظم(ع) به یادگار مانده است. در هر دوره‌ای هریک از امامان باتوجه به شرایط حاکم به‌نحوی یاد و خاطره‌ی واقعه‌ی کربلا را زنده نگهداشتن، تا شیعیان آن‌ها در ده‌ها و صدها سال‌ بعد بتوانند این سنت را ادامه دهند و به فرموده‌ی امام خمینی اگر نبود محرم و صفر اسلام زنده نمی‌ماند. ذکر مصیبت برای اباعبدالله الحسین(ع) مانند دستگاه شُکی است که دل‌های مرده را زنده می‌کند. منبع: محمد محمدی ری شهری، دانشنامه امام حسین علیه السلام بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ. پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء. @AFKAREHOWZAVI
. 💠 خانه هویت‌ساز ✍فاطمه ابن‌علی 🔹از بچگی مسجد برای ما خانه خدا بود. همان مکان امن و پاکیزه‌ای که بوی خوش می‌داد و آرامشی عجیب داشت. با اینکه بچه بودم یادگرفته بودم حرمتش را حفظ کنم. چادر سفید قرقری‌ را می‌پوشیدم و به امید دیدار دوستان و بازی با آنها به مسجد می‌رفتم. نوجوان که شدم کشش همسالان بیشتر شده بود و بیشتر با آنها هم‌صف می‌شدم؛ علیرغم میل زنان مسن با هم صحبت می‌کردیم و ریزریز می‌خندیدیم. یکی ماه مبارک رمضان و یکی هم تابستان و کلاس‌های تابستانی‌اش بیشتر ما را به مسجد می‌کشاند. این کشش، زمینه تربیتی من را برای نرم‌افزار جبهه اسلام و انقلاب شدن می‌ساخت. شاکله هویتی من در مسجد شکل گرفته بود. حالا مغناطیس آن برایم آشنا بود و به راحتی سمت آن جذب می‌شدم. با ورود به دانشگاه خیلی زود گمشده خود را پیدا کردم و به سمتش جذب شدم. مسجد کوی دانشگاه تهران همان مکانی بود که به من «تاثیر فرهنگی و اجتماعی» مسجد را شناساند. آنجا دانشجویانی برای مراسم شب‌های قدر، عاشورا،کمیل و... می‌آمدند که در ظاهر نسبتی با آنجا نداشتند! اما رحمانیت مسجد باعث شده بود که هر موحد و عاشقی به سمتش جذب شود. آنجا بود که ما از بین همان دانشجویان ساده و بی‌آلایش نیروهای زبده فرهنگی را برمی‌گزیدیم. سال‌ها از آن روزها می‌گذرد و من معتقدم هنوز می‌توان از ظرفیت رحمانی مسجد برای گردآوردن مردم عادی جامعه دور اسلام ناب بهره برد؛ به شرطی که اصلاحات اساسی در رویه کارکردهای مسجد ایجاد شود. در مسجد محله ما محدودیت زیادی برای فعالیت وجود دارد. ما نتوانستیم از حیاط مسجد که الان فرش شده و مسقف است برای کلاس قرآن بچه ها و کلاس‌ها و کارگاه‌های دیگر استفاده کنیم. مسجد ما نیم ساعت به اذان باز می‌شود و نیم ساعت بعد از آن برق‌هایش خاموش می‌شود؛ یعنی به سلامت! برای عصر به ما اجازه برگزاری کلاس نمی‌دهند چون ممکن است ختم اموات برگزار شود! :/ سازمان اوقاف باید فکری به حال مساجد و هیئت امناها که گویی صاحبان مسجدند و ملکیت مسجد در اختیار آن‌هاست بکند. باید به این نکته توجه داشت که می‌توان نماز را در منزل اقامه کرد اما جلسات تبیین، آموزش و تبلیغ را نه! جای خالی گردهمایی آحاد مردم در مسجد به بهانه‌های مختلف مشهود است و دارد به شکل‌گیری هویت دینی ایرانیان بخصوص فرزندان این مرز و بوم خدشه وارد می‌کند. همان نسلی که باید برای خدایی شدن پایش به خانه خدا باز شود تا بتواند تمدن بسازد. پس باید کاری کرد و طرحی نو درانداخت! @AFKAREHOWZAVI
. غم غربت کبریای سخا نجمه صالحی سلام بر نور خدا، کبریای سخا، روح مسیحا! سلام بر راز دار آینه حُسن خدا، کریم آل طاها، پهلوان صفین و جمل! سلام بر او که صلحش پرچم شیطان را از جا بر کَند! سلام بر او که حتی پس از شهادتش دشمنان بر بدن مطهرش رحم نکردند! تفاوتی ندارد که روایت صحیح روز شهادتش کدام روز است هفتم یا بیست و هشتم صفر؟! همین‌ که شیعه دو روز خاص، به فکر غم‌های سفره‌دار سخا باشد، اویی که نخستین گل باغ حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین علیه‌السلام، بود، خوب است! همین که کویر دل‌ها به دریای کرم مجتبای آل طه وصل شود، اویی یکی از مصادیق آیه مودّت، آیه مباهله و حاضر در بیعت رضوان بود*خوب است! همین که چشم دوستدارانش به جای شمع برای مزار بی ضریحش، پر آب شود، خوب است! سال‌هاست که برای غربتش گریسته‌ایم! پس از شهادت پدر، امامت و ولایت امت به او انتقال یافت. با توجه به شرایط عصرش، سیاست تثبیت و کنترل اوضاع را در پیش گرفت، حداقل شش نامه* اعتراضی خطاب به معاویه نگاشت! صلح او یکی از اقدامات مهم در جهت تثبیت شرایط بود اما حتی یاران نزدیکش متوجه اهمیت موضوع نشدند و به ایشان بی‌احترامی کردند! به‌نقل اغلب گزارش‌های تاریخی، همسر امام، جعده بنت اشعث، به تحریک معاویه، دومین پیشوای شیعیان را مسموم کرد؛ اما چقدر در تاریخ‌نگاری و نقل گزارش‌های تاریخی، تعصب مورخ دخیل بوده که برخی رویدادها نقل نمی‌شده است! شاهد سخنم در تحلیل مستشرق معروف مادلونگ هویداست که می‌نویسد: محمد بن جریر طبری، [صاحب کتاب تاریخ طبری] واقعهٔ مسموم شدنِ حسن را به‌خاطر ترس از ایجاد تفرقه در امت اسلامی نقل نکرده‌است!* قال الصادق(ع):إنّ الحسن بن علیّ(ع) کان اعبد الناس فی زمانه و ازهدهم و افضلهم و کان اذا حجّ، حجّ ماشیاً ».* ➖➖➖➖ منابع: *ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۴۰۶ـ۴۰۷. *احمدی میانجی، مکاتیب الائمه، دار الحديث‏ قم. Madelung, Succession to Muhammad, 331–332. *جُوینی، فرائد السمطین ج2ص68 ح 392 @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. دچار که می‌شوی... ✍مرضیه برزگر دچار که می‌شوی، دنیا رنگ و بوی انار می‌گیرد. سرخ، زیبا، ملس! دچار که می‌شوی، تلاطم‌ها تکانت نمی‌دهند؛ آرام می‌گیری! نگاهت در به در یک اشاره و تپش‌های نامنظم قلبت روی ریتم دوست داشتن تتظیم می‌شود. مهربانی از سر و روی احساست بالا می‌رود و مهرورزی هنرت نه؛ عادتت می‌شود. گل‌ها را، آسمان را، آدم‌ها را؛ حتی موجودات ریز ذره‌بینی را سهیم می‌کنی در لبخندِ کش‌آمده‌ی از سر ذوقت... دچار که می‌شوی هوای نامطبوعِ دود زده را می‌بلعی و اکسیژن عشق را به دنیای مه‌گرفته خاکستری تزریق می‌کنی. دچار که می‌شوی، حتی جنس غمت هم فرق می‌کند. «مصیبتا ما اعظمها» برایت «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا» می‌شود و صلابت و اقتدار و عظمت را در نگاهت به ارمغان می‌گذارد. و من این روزها سخت دچارم! دچارم به تو! دچار به هر خیمه‌ای که عزای تو را به یادم می‌آورد. دچار به عطر چای معطر روضه‌هایت! دچارم به تو! پرده‌دری اشک هنگام بردن نام زیبایت! من دچارم به تو...نه تنها من که تک تک اعضا و جوارحم! من و این دچار شدن، الحمدلله ... @AFKAREHOWZAVI
. عشقِ بچگیسمیه مشهودی، با ارسال متنی به جمع نویسندگان افکار بانوان حوزوی پیوست. چند روزی‌است، دلم غمگین است، بغض، گلویم را می‌فشارد. خورشید، گرمایش سوزان‌تر و سیاهی شب‌ها، تیره‌تر... آسمان هم سیاه‌پوشِ عزای حسین ( ع) است! سیاهی‌اش، با شب‌های دیگر فرق دارد! صدایِ ناله ابرها به گوش می‌رسد! این چه سِرّی‌است! آب طعمی دیگر دارد، انگار می‌خواهد از بغض دیرینه‌اش بگوید! هوای شهر چه دلگیر شده؛ اما شوری عجیب در دل مردمانش و عشقی که در چشم‌ها موج می‌زند و اشک‌های جاری بر گونه‌ها. صدای طبل و دوقل در فضا پیچیده، بوی عطرِآبِ گلاب مشکِ سقا هوش وحواسم را می‌برد. باد گرمی‌ وزید و جانم را برد به بچگی‌هایم! در این شب‌ها چه عاشقانه لباس مشکی بر تن‌مان می‌کرد، مادر! دوان دوان تا سرکوچه می‌رفتیم تا هیئت ببینیم! با هر ضربه‌ی طبل دلِ کوچک‌مان می‌لرزید. آشوبی در آن می‌شد و ناخواسته اشکانم جاری! چه حس پاک و نابی بود! او عشق بچگیِ من است که در رگ‌هایم تزریق شده، با شیری که طعم اشک می‌داد! اشکِ روضه‌ی ارباب! ارباب من ! با دل‌ها چه کرده‌ای، آقا... حقا که!چه زیبا گفت، شاعر این حسین (ع) کیست که عالم همه دیوانه ی اوست این چه شمعی ست که جان‌ها همه پروانه‌ی اوست... @AFKAREHOWZAVI
. تبسم امامسیده فاطمه موسوی، با ارسال متنی به جمع نویسندگان کانال افکار بانوان حوزوی پیوست. آفتاب سوزان کربلا در اوج حرارت و‌ جنون بود. حس غم انگیزی سرتا پای وجودش را فراگرفته بود. راه امام را سد کرده بود؛ قلبش اما آماده‌ی تلنگر! وقتی امام حسین علیه‌السلام به او گفت:ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ! ...به احترام مادرسادات و به رسم ادب چیزی نگفت. سرش را به نشانه‌ی شرم پایین انداخت.شاید دلش لرزید! نمی‌دانم آن لحظه چه اتفاقی برایش افتاد. تبسم امامش با دل او چه کرد که همه چیزش را گذاشت و به او پیوست. شاید ادب او در مقابل مادرسادات پناه زندگی‌اش شد و او را از منجلاب گناه و عصیان نجات داد. زبان قاصر است و کلمات گویای زبان حال او در آن زمان نیست، لحظه‌ای که خودش را در آغوش امام حسین علیه السلام دید! از شیخ انصاری پرسیدند: "چگونه می‌شودیک ساعت‌فکر‌کردن، برتر از هفتاد سال عبادت باشد؟" پاسخ دادند:" فکری مانند فکر جناب حُر در ؛ روزعاشورا ..." ما کجای این قصه‌ها جا داریم؟ @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«جاده ظهور بدون شک، از شاهراه اربعین می‌گذرد!» ✍زهرا نجاتی نه فقط میان هزار و چهارصد ستون کربلا تا نجف، بلکه درتمام مسیر، از همین ایران خودمان گرفته، خانه‌هایی که به قدر وسعشان در خدمت زایرند یا بین راه بی هیچ چشم‌داشتی نان و چای و غذا به هزاران و شاید میلیون‌ها زایر فراهم می کنند، هرلحظه تبلوری از دنیای بعد از ظهور را برای ذهن‌های دود اندود ما، تداعی می‌کنند. ذهن‌هایی که گاهی پرشده از سختی‌های آخر‌الزمان، امتحانات سخت، بی‌وفایی دنیا، فراگیری گناه و سختی دینداری. اما مومن، همان مومنی که دشواری حفظ دین مانند شعله میان کف دست را به جان چشیده، وقتی پای در مسیر عشق می‌گذارد و در کوچه پس کوچه‌های کردستان و ایلام گرفته تا کوچه‌های خاکی عراق، به یک باره، گویی از زندان سختی و انتظار، رها می‌شود و قدم در دنیای پس از ظهور می‌گذارد. دقیقا مثل روزهایی که اهل بیت ترسیم می‌کردند که مومن از برادرش، به قدر نیاز پول بر می‌دارد و او حتی نمی‌گوید: «چقدر برداشتی و کی پس می‌دهی!؟» خیلی از کسانی که در خانه‌هایشان چیزی جز مقداری آبلیمو یا خاکشیر و آب و شکر یافت نمی‌شود، یا کسانی که از امکانات خانه، خیلی از آنچه برای ما عادی شده را ندارند و از قضا کم‌ترین بهره از دنیای مادی، را برده‌اند، با اشک درچشم، خلوص در عمل، عشق بین خودشان و اباعبدلله در طَبَق اخلاص می‌گذارند و به کسانی مثل خودشان، تنها به خاطر عشق به امامشان، خدمت می‌کنند. آیا این چیزی جز درک صحیح از ولایت امام است؟ آیا تمام توقع اهل بیت از ما و اعتقادمان، چیزی فرای این است که به اماممان عشق بورزیم و دوستانشان را با نهایت خلوص به عشق آنان دوست بدارید و از دشمنانشان به عشق آنان، بیزازی بجوییم؟! آیا غیر این است که در مکتب ما،«حب فی الله و بغض فی الله»، اصل دین شمرده شده؟ و برای «اعقل مجانین الحسین»، چه تجربه‌ای بهتر از این که اگرچه چون زمان متوکل دست نمی‌توانند در راه عشق حسین بدهند، اما تمام طول سال، خرج‌های زندگیشان را که خوب می‌دانند متنعم از اوست، جوری مدیریت کنند که به نقش آفرینی در حادثه اربعین برسند! و باز تو خود بگو، آیا تمام این‌ها چیزی فرارتر از درک ولایت، درک معنا و معرفت امام، اخلاص و ازجان و راحتی ولو درگرما گذشتن، به عشق امام است؟ بگذار ساده بگویم؛ آیا تمام اربعین چیزی جز تمرین الفبای دنیای پس از ظهور است؟ پس باید به هر نحو به این حادثه ملحق شد، کسی با مال، کسی با همراهی، کسی با زیارت خانوادگی، کسی با موکب‌داری! الان زمان نقش‌آفرینی مدیران پس از ظهور است مهم است که خودت را چگونه اثبات کنی. و این است که باید حواسمان باشد، خیلی زود دیر می‌شود. باید زرنگ بود و چنان جوانمردی که خودش را کشان کشان، به گودی قتلگاه رساند و آخرین شهید پیش از امام شد، باید خود را هرجور که می‌شود، به امام رساند... یادمان نرفته که:«المومن کیس». @AFKAREHOWZAVI