eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
735 دنبال‌کننده
998 عکس
174 ویدیو
14 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. سوت قطار سال ✍️نجمه صالحی همیشه بعد از گذشت: ۳۶۵روز ۱۲ماه ۸/۷۶۰ساعت ۵۲۵/۶۰۰دقیقه ۳۱/۵۳۶/۰۰۰ثانیه فصل بهار می‌آید و فرصت‌ تغییر و نو شدن را نوید می‌دهد. قطار سال، قطارِ در حال حرکتی است که از مسیرهای متفاوتی عبور کرده است؛ گاه عبور از طوفان‌ها و رسیدن به نسیم و آرامش، گاه عبور از تونل‌های تاریک و پر ابهام شب و رسیدن به نور و طلوع خورشید؛ عبور از تلاطم دریا و رسیدن به آرامش ساحل؛ عبور از دره‌های عمیق و راه‌های پرپیچ و تاب و رسیدن به جاده‌ای هموار و بالاخره عبور از جاده سرد زمستان و رسیدن به مسیر سر سبز بهار. حرکت دائم این قطار توقف ناپذیر، نویدبخش پویایی است. او در جستجوی نتیجه‌ی مطلوب است، نتیجه‌ای که محصول تلاش ۳۶۵ روز و چند ثانیه‌ای اوست. او در راه لزوما زیباترین چهره، پولدارترین فرد و شادترین انسان را همراه خود نمی‌کند بلکه پاک‌ترین و زیباترین قلوبی که تیرگی‌ها هنوز در وجود آن‌ها نفوذ نکرده را بیشتر همراه است. او برای آن‌ها، بهترین و برترین فرصت‌ها و نقشه‌ی هموارترین مسیرها را به ارمغان آورده است. رسیدن فصل بهار یعنی سوت قطار سال، دوباره برای تلاشِ بیشتر زده شده و در حال گذر است و کسانی سوت این گذار را می‌شنوند که مانند او پویا و در پی تکاملند. به قول نادر ابراهیمی نویسنده کتاب" یک عاشقانه آرام": "حق است که بهار را یک آغاز پر شکوه بدانیم؛ نه تنها به دلیل رویشی خیره کننده: امروز، بوته‌ی سبز روشن؛ فردا غرقِ صورتیِ گلِ محمدی؛ امروز، یاسِ بسته‌ی خاموش؛ فردا سیلابِ نوازنده‌ی عطر ... نه فقط به دلیل این رویش خیره‌کننده، بل به علت حسی از خواستن، طلبیدن، عاشق‌شدن، بالا پریدن، فریاد کشیدن، خندیدن، شکوفه‌کردن، باز شدنِ روح ..."  حال که بهار آغاز رویش است، ایستایی و رکود مساوی است با جاماندن از قطار؛ پس باید تلاش را بیشتر کنیم تا هنگام برداشت ثمره‌ی آن، محصولی مقبول برداشت کنیم. قال اميرالمؤمنين علیه‌السلام: ⏱ما أسرَعَ السّاعاتِ فِي اليَومِ، و أسرَعَ الأيّامَ فِي الشَّهرِ، و أسرَعَ الشُّهورَ فِي السَّنَةِ، و أسرَعَ السّنينَ (السَّنَةَ) فِي العُمرِ ! چه زود مى‌گذرد ساعات روز و روزهاى ماه و ماه‌هاى سال و سال‌هاى عمر! *نهج‌البلاغه، خطبه۱۸۸ @AFKAREHOWZAVI
. ستارگان کیهان ✍فاطمه وجگانی، عضو تحریریه مجتهده امین روز است. روشنایی دوچندان شده است. نیمکت‌های سبز رنگ، بوم آسفالت حیاط، حباب های سفیدرنگ باغچه و.. همه چیز برق می‌زند. سیلابی از شرشر باران در شیارهای کف حیاط سرازیر و راه برای پنهان شدن در سفره های زیرزمینی را می‌جوید. آسمان می‌جوشد، شدت دانه های مروارید قلقل کف آب درست کرده است. کاج های سبز و سبزتر در یک صف منظم سر به آسمان گشودند با قدهای کوتاه و بلند، کشیده و چتری و در لابلایش درختان زیتون مایه‌ی صلح و دوستی را نمایان‌گر است. باغچه‌ها گل تازه طلب می‌کنند تا باغبانی بیاید و چندیدن شمشاد و گل محمدی و یاس ارغوانی مهمان‌شان کنند. باز باران پائیزی با صدای تق تق، تند و آرام، صدای کِش کِش کفش دختران، جیغ و هورای آن‌ها، در بغل هم پریدن و ساندویچ‌های نان و پنیر خوردن زیر باران بعد فراغ از امتحان جانی دوباره می‌دهد. بعضی با پلیورهای سبز و زرد و سرخ و سرخابی، آبی، دودی، سرمهای و بعضی بدون کاپشن خود را خیس می‌کنند. گاهی دانه‌های باران روی شیشه‌ی عینک‌شان، قل می‌خورد و دنیای مدرسه را متفاوت می بینند. یک روز دیگر هم دیگ آش رشته ای پختند و دختران سرزمین کیهان با چه شور و نشاطی با کشک و سرکه، دورهمی جشن شب نیمه تا نوروز در حیاط مدرسه را چشیدند. از رشته‌ای که داخل آش ریختند و تا قابلمه‌ای که شستند همه را در خاطرات‌شان سبز کردند. در این ایام، مدرسه اسکان نوروزی شده است ولی نیمکت‌ها در فراغ دخترکان گردخاک می‌خورند و ندای ستارگان کجائید را طلب می‌کنند. میز و تخته منتظر هر نگاه آنهاست تا با قلم‌شان نوشته‌ها را بنگارند. میزها دل‌شان تنگِ کیف‌های پراز کتاب دختران است. دل‌شان تنگِ دستان دختران است تا دستی به سرشان بکشند و صورت آنها را با دفتر خود لمس کنند. دختران به شهر و آبادی‌های مادری و پدری‌شان رفتند تا نوروز را نو روزی کنند. حتما در بهار طبیعت که جانی چند برابر گرفته با آمدن بهار معنویت و ماه مبارک و ندای «ربنا و یا علی و یا عظیم» دخترانم نیز خود را برای پیشواز ماه نزول قرآن آماده می‌کنند. مشق فارسی و ریاضی و علوم... را املاء می‌کنند، درس زندگی و اخلاق را خوب می‌خوانند و پای سفره‌ی افطار امتحان بندگی می‌دهند. از طرف امین مدرسه هدیه به ستارگان مهندس کیهان، با آرزوی موفقیت شما عزیزان @AFKAREHOWZAVI
. نوروز ما به آخر شعبان رسیده است ✍زهره قاسمی شکرخدا که فصل بهاران رسیده است نوروز ما به آخر شعبان رسیده است عطر بهشت و دلبری لاله را ببین فصل شکوفه دادن انسان رسیده است از گردش نسیم، امیدم جوانه زد ماه نزول رحمت یزدان رسیده است در ماه بندگی دل خود را تکان بده شکر خدا که لطف، فراوان رسیده است آغوش کردگار به گرمی گرفته است هرکس که عاشقانه به ایمان رسیده است... @AFKAREHOWZAVI
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 جای کسی همیشه در این شهر خالی است جای كسی كه چشم و چراغ اهالی است هر چند رفته،راه درازی نرفته است لحظه به لحظه آمدنش احتمالی است! پس منتظر بمان،چه كسی گفته عطر سيب، بال فرشته،لحن اذانش خيالی است؟ پس اينهمه نشانه تو را می دهد خبر چشم تو پاسخ جملات سوالی است می آيی و گلی به زمين هديه می دهی آغاز فصل سبز پس از خشكسالی است يك گل،فقط گلی كه تو باشی بهار عشق جايش ميان اينهمه نوروز خالی است! 💠 @shaeranehowzavi
📌مرور سریع بیانات رهبر انقلاب در حرم مطهر رضوی ۱۴۰۲/۰۱/۰۱ (بخش اول) ✍ نسا خلیلی 🔴 عنصر اصلی سخنرانی؛ تحول 🔻نقش خدا: ما تحول را از خدا می‌خواهیم؛ اما باید در این مسیر تلاش کنیم تا افضل خدا شامل حال ما شود. 🔻نقش افکار مردم در تحول/ هر مسئله‌ای: ۱. اندیشه‌ها فعال می‌شود ⬅️ فکر را به نصاب لازم می‌رساند. ۲‌. اگر استقبال نکنند: فکر و عمل محقق نمی‌شود و فراموش می‌شود. ۳. برای تحقق خواسته‌ها/ مطالبات بزرگ باید با مردم/ صاحبان فکر مطرح شود. ۴. عناصر موثر در ادامهٔ یافتن بحث: صاحبان فکر/ دانشجویان/ دانشگاهیان 🔻تحول = دگرگونی ( نقطه مشترک ما و دشمن تنها در لغت است.) 🔻تحول/ دگرگونی/ تغییر ساختار مورد انتظار دشمن = تغییر هویت جمهوری اسلامی ۱. تغییر قانون اساسی ۲‌. تغییر ساختار نظام اسلامی ۳. حذف تمام مواردی که مردم را یاد انقلاب و اسلام می‌اندازند؛ مانند حذف تکرار نام امام، مطرح‌شدن تعالیم امام، ولایت فقیه، راهپیمایی ۲۲ بهمن، روز قدس و... ۴. حذف انتخابات و حضور پُر شور مردم 🔻علت همراهی برخی عناصر با دشمن: غفلت/ بی‌توجهی/ انگیزه‌های دیگر 🔻هدف دشمن از تحول: تبدیل مردم‌سالاری اسلامی به حکومت باب میل استکبار ۱. حکومت فردی که او مطیع آنها باشد ۲. حکومتی مبتنی بر دموکراسی غربی (دموکراسی دروغ و فریب) ۳. حکومتی که بتوانند الف) تهدید و تطمیعش کنند. ب) با تهدید و تطمیعش به خواسته‌ی خودشان برسند. @AFKAREHOWZAVI
"خودمان" ✍زهرا سبحانی از خودمان برای خودمان می‌ترسم! از «خودمان» که مدعی خط مقدم‌ است، اما حدّش، به پشت خطی‌ هم نمی‌رسد! از «خودمان» که همه‌چیزبلد است ولی معرفت‌ش، راه نشان نیست! از «خودمان» که مدعی پا در رکابی‌ست‌ اما در عمل، نمره‌اش بالاتر از صفر نیست! چرا که به ادعا نیست همینطور به شب و روز تمنای سربازی «او» در قنوت نیست؛ تا تمرین نباشد، نمی‌شود که نمی‌شود! نمی‌شود «او» بیاید و راه را نشانمان بدهد و ما به جای اندیشیدن و هموار کردن راه، خواسته‌های سوداگران مدعی را جار بزنیم! نمی‌شود بایدها و نبایدها را بگوید و خودفریبی را مذمت کند؛ آن وقت، ما با تقطیع کلام‌ش، نقادان، را ضدانقلاب و دشمن بنامیم و یا در بهترین حالت، نقدشان را به بهانه‌ی «ممبر» و «لایک»، زیر سوال ببریم! بدتر از آن، با وصله‌ی ناجور ناامیدی، امنیت متجاهرین را تامین کنیم! نمی‌شود او هشدار دشمنی را بدهد که امیدش نابودی ارزش‌هایمان باشد، و ما با دست و پا زدن در مردابِ اسلامِ از من درآوردی و دو قطبی‌های سرکاری، لگد به اسلام و انقلابِ ناب بزنیم! نمی‌شود، از جذب حداکثری مشترک المبانی‌ها بگوید؛ آن وقت ما سرخوش به جذب بهایی‌ها و در یک کلام لامبانی‌ها شویم! نمی‌شود از اتحاد زیر لوای کلمه توحید بگوید و ما اینجا به غلط، آن را دوستی که هیچمان به هم ربط ندارد، معنی و تفسیر کنیم... با این ادعاها باید بترسیم از سرباری که سرباز نیست، که سربه دار نیست که سردار نیست! سرباز اگر سربار «جانشین» باشد؛ مثل روز روشن است که سرباز «فرمانده» هم نمی‌شود! خدایا! در اولین روز ماه مبارک رمضان، به تو پناه آورده‌ایم، تا حقیقت گمشده‌مان در مجازی دروغ و فریب، را بیابیم! می‌دانیم بدون تو فقط قافیه را باخته‌ایم، هوایمان را داشته باش تا در تمرین سربازی برای «او» به این نقطه برسیم که برای عشق سر دهیم... @AFKAREHOWZAVI
بچه که بودیم... «... وقتى بچه بوديم، ما را به حمام مى‏ فرستادند. چند تا بچه بوديم، گاهى سه ساعت در حمام مى‏‌مانديم؛ همديگر را مى‌زديم و پوست همديگر را مى‌كنديم. ولى وقتى مى‌آمديم خانه، پشت گوش‏ ها و پاهامان همه كثيف مانده بود. ما حمّام رفته بوديم، اما بازى كرده بوديم. در مقام تطهير نبوديم...رمضان‏ ها آمده و رفته، امّا ما لَعْبِ به رمضان داشته‌ايم و جدّى نبوده‌ايم!» ✍️ استاد مرحوم علی صفایی حائری پ‌.ن: حالا که قرار است ماه رمضان، گناهان را پاک کند؛ کاش با باران رحمت ماه رمضان از شدّت حرارت خطاهایمان کم شود و آخر ماه مبارک سبکی روح و وصل شدن به سیم معنوی اهل‌بیت علیهم‌السلام را با تمام وجود درک کنیم. الهی به حق مولا و صاحب این ماه که بتمامه، انسان کامل بود و با کلام "فُزت و رب‌الکعبه" به دیدارت آمد... یا امیرالمؤمنین مددی! 🕊الهی که اونی می‌خواهیم بشه و از همه مهم‌تر؛ اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🕊 @AFKAREHOWZAVI
. ماه رمضان ✍زهرا نجاتی در آستانه‌ی رمضان؛ در شروع یه بند رفتن شیاطین و خلوت انسان با نفسش و خداوند! پای سفره کریمانه‌ی تقدیر و عزت که ا«ن العزه لله جمیعا»، تمام هم و غم‌مان اگر این باشد برای دنیا و آخرت‌مان کافی است! من را از هم و غم‌تان قرار دهید؛ به تعبیر ترجمه‌ی مفاتیح حریم امام رئوف؛ «به فکر من هم باشید و من را از حزب‌تان قرار دهید» دلیلش هم روشن است؛ آخر مگرما چقدر توان مقاومت داریم در برابر دنیا؛ در برابر مار خوش خط و خال وساوس شیطان؟ خدایا! ما مناجات جناب داوود را از ته دل می‌خوانیم:«تا درست‌مان نکنی؛ تا لطف به ما نکنی؛ تا دست‌مان را نگیری؛ آدم نمی‌شویم!» مولای من! ما را هم امام‌مان و درحزب او قرار بده؛ حتی اگر علیل، حتی اگرضعیف؛ حتی اگر بد؛ در این اول رمضانی؛ تو را به بندبند «الهی‌» های مناجات شعبانیه؛ قسم می‌دهیم؛ تو را به بندبند عالیه المضامین؛ به بندبند جامعه؛ به بندبند دعای پس از زیارت امام رئوف؛ به « اللهم نشکوا الیک فقد نبینا» ای مفتاح؛ و به «لا تودبنی بعقوبتک»های ابوحمزه؛ قسم می‌دهیم؛ کمترین بهره‌ی ما را در این ماه را، از همّ امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، شدن و حزب او بودن‌مان قرار بده! آمین @AFKAREHOWZAVI
📌مرور سریع بیانات رهبر انقلاب در حرم مطهر رضوی ۱۴۰۲/۰۱/۰۱ (بخش دوم) ✍ نسا خلیلی 🔴 تحول از منظر رهبر انقلاب: تغییر بخش‌ها/ نقاط معیوب در حوزه‌های نظام اسلامی/ جامعه اسلامی 🔻 روش ایجاد تحول: ۱. شناسایی ضعف‌ها ۲. با اراده قاطع ضعف‌ها برطرف شود. ۳. تبدیل به نقطه قوت شود. 🔻 نیازمندی این تحول: ۱‌. داشتن اعتماد به نفس ملی: اعتماد به استعدادها/ توانایی خود. نتیجه آن: مسئولین جرات صحبت از تحول و اقدام به تحول خواهند یافت. ۲. هوشیاری: یعنی حتی دلسوزان بی‌دقتی نکنند. اگر بی‌دقتی شود، به نقاط قوت ضربه وارد می‌شود. 🔻برای ضربه نخوردن باید نقاط قوت را بشناسیم. (در موردش باید فکر کنید.) 🔻 نقاط قوت: ۱. استحکام بنیه درونی نظام اسلامی و ملت ایران. این استحکام ناشی از ایمان مردم است؛ ایمان قلبی/ ایمان به خدا/ دین‌داری/ ایمان به قرآن/ ایمان به ائمه هدی 🔻 نشانهٔ استحکام: غلبهٔ ملت ایران بر زنجیرهٔ خصومت‌های پی‌درپی چندساله، مانند؛ کودتا، تحریم، فشار سیاسی، تهاجم رسانه‌ای بی سابقه: (الف) ایران هراسی ب) انقلاب هراسی، نمونه: اغتشاشات اخیر) ۲‌. پیشرفت‌های بزرگ ملت ایران در حوزه‌های: علم/ فناوری/ زیست فناوری/ سلامت مانند کرونا/ هسته‌ای/ هوا و فضا/ دفاعی/ زیرساخت‌های کشور( جاده، ریل، سدسازی، آ‌ب‌رسانی مانند غدیر، ساخت بیمارستان)/ روابط خارجی( عدم انزوا) 🔻 در تحول، نه جمهوری باید آسیب ببیند نه اسلامی. این نقطه قوت ماست. @AFKAREHOWZAVI
📌مرور سریع بیانات رهبر انقلاب در حرم مطهر رضوی ۱۴۰۲/۰۱/۰۱ (بخش سوم) ✍ نسا خلیلی 🔴 ضعف‌ها 🔻عیوبِ مجموعه نظام: ضعف در اقتصاد کشور، میراث گذشتگان قبل از انقلاب و بعضی هم بعد از انقلاب: ۱.مهمترین مشکل، تصدی‌گری دولتی: الف) نباید بنگاه‌ها/شرکت‌های دولتی/ شرکت‌های شبه دولتی با بنگاه‌های خصوصی و مردمی رقابت کنند. ب) تفکر منتهی به دولتی‌شدن اقتصاد اشتباه بود. ( اگر کلید اقتصاد دست دولت باشد، عدالت اقتصادی به وجود می‌آید.) راهکار؛ نقش مردم: مدیریت و فعالیت اقتصادی/ نقش دولت: دقت و مراقبت و نظارت‌های لازم ۲. وابستگی به صادرات نفت خام ۳. وابستگی به دلار. راهکار: کنار گذاشتن دلار و استفاده از پول‌های محلی برای معامله/ صادرات/ واردات. ۴. رشد اقتصادی ضعیف راهکار: رشد سریع و مستمر در صورت کمک و هدایت مردم. ۵. عدم فکر در مورد راه‌های مشارکت مردم. نیاز ما: مسئولین/ صاحب‌نظران، نقشه ورود مردم در حوزه‌های اقتصادی را به مردم نشان دهند. ۶. کم تحرکی در تجارت خارجی با وجود ظرفیت تولید داخلی زیاد در بخش‌های صنعتی و کشاورزی ۷. ضعف در قانونگذاری در حوزه بودجهٔ سالانه 🔻عیوب مرتبط با مردم: مرتبط با مسائل اقتصادی ۱. اسراف: مصرف زیاد گاز/ هدر رفت آب/ دور ریختن نان ۲. تجمل‌گرایی افراطی: بالارفتن هزینه‌های ازدواج با مسابقه تجمل‌گرایی ۳. عدم تعصب نسبت به استفاده از تولید داخلی ۴. عدم گذشت و اغماض، نمونه؛ اختلاف نظر در مسائل سیاسی= ایجاد دوقطبی در جامعه @AFKAREHOWZAVI
قلعه دختر ✍طیبه روستا از ایوان طبقه سوم قلعه، زیبایی شگفت انگیز تنگه و آدم هایش بیشتر از هرجا به چشم می آمد: رفت و آمدِ بی وقفه ی خدمت کارها و کارگران رنگارنگی که از آن بالا به اندازه انگشت کوچکی به نظر می رسیدند، گاری ها و ارابه های پر و خالی، اسب های سیاه وطلایی وخالدار ، نگهبانان نیزه به دست که شمشیرهای کوتاه و بلند به کمر آویخته بودند، با کلاه های فلزی و نمدیِ نقش دار یا ساده. نگهبان هایی که چهره جدی شان دل رهگذران را در این شرایط کمی قرص می کرد جز این دختری که چشمان منتظرش را به آن دره ی سرسبز و پرپیچ و خم دوخته بود. او دلش می خواست تا آمدن سواری با زره و کلاهخود نقره ای رنگ که هر روز با اسب کهر چابکش از پیچ جاده ی سنگفرش ساسانی می گذشت و کنار رودخانه می ایستاد به تماشا و سپس دستی برایش تکان می داد‌؛ اما الان ماه هاست از او بی خبر مانده، همانجا بماند. دلش می خواست پیکی بیاید و خبر پایان جنگ را بدهد و به کاخ اردشیر برگردند. دلش می خواست دیگر بانوی کاخ نباشد، دختری باشد ساده در کلبه ای کوچک میان گندمزار که با دختران همسایه دشت به دشت می گردند برای یافتن بوته های آویشن. نسیم ملایم بهاری توی چادر ارغوانی اش می چرخید و گل های نقره ای حاشیه دوزی، صورتش را نوازش می کرد... @AFKAREHOWZAVI
«مسافر راه دور» ✍طیبه فرید بعد از نماز ظهر از درخت انار توی باغچه دوتا شاخه ضخیم بریدم، آقا مصطفی پایش را گذاشت روی پدال و بتاخت رفتیم، خارهای شاخه انار و جوانه های کوچک سبزش را جدا کردم. خار کوچکی نشست توی دستم، یادم افتاد به دوخت و دوزهایی که نیمه کاره مانده بود.فرصت نشد لباس زهرا را برای عید کامل کنم. فقط یک روز زمان داشتم، به خودم گفتم فردا را می مانم خانه، لباس را تمام می کنم، بعد از نماز صبح شروع می کنم و تا عصر تمامش می کنم، پوشیدن لباس نو در نوروز سنت پیامبر (ص) است. شب هم برای تحویل سال می رویم حرم... اما بعد از یک تلفن کوتاه همه چیز عوض شد.تا شب زمان خالی نماند، لباسی دوخته نشد، حرم نرفتیم!چون اراده خدا با اراده ما فرق داشت، قدرت او غلبه داشت. کلی برنامه چیده بودیم اما درست چند ساعت مانده به سال جدید او تصمیم دیگری گرفته بود! درِ آهنی با صدای قیژ کشداری باز شد،زن قدکوتاه ریزنقشی که صورتش پر از لکه بود و چشم های عسلی روشنی داشت،آمد داخل. همانطور که زیر چشمی مرا می پایید رفت سمت میز کنار دیوار و حبه های سفید و براق کافور را با فشار ته قوطی گرد فلزی پودر کرد.عطر کافور توی فضا پیچید... _چکاره شی؟ _خاله بزرگمه... _خدا رحمتش کنه. _ممنون _اینکه سفیده کافوره! همه فکر می کنن نمکه،! اون سبزه هم سدره. _روی وسایل میتمون تربت بوده، ولی جامونده! زن داخل قوطی فلزی گرد را نشانم داد. _ اینا تربت امام حسین،اینجا خودمون داریم. دوباره در آهنی با قیژ کوتاهی باز شد و زن میانسالی با روپوش سفید و چکمه بلند مشکی با مقنعه سیاه از در آمد تو. از سر و وضعش پیدا بود او هم غساله است. با صدای کشیده شدن دو صفحه آهنی روی هم توجهم به ریل های سفیدی جلب شد که تا پیش از آن تصور می کردم یک میز فلزی کرم رنگ باشد، صفحه ای که با ریلی روی صفحه زیری خود با یک اشاره دست حرکت می کرد وکاور حامل جنازه را از حفره چهارگوش توی دیوار سردخانه به داخل فضای غسالخانه می فرستاد. صفحه روی ریل که ایستاد از روی حجم زیر کاور سبز شناختمش.چه لحظات عجیبی! این اولین بار بود که او را بدون روحش می دیدم. غساله زیپ کاور را که کشید رفتم نزدیکش،انگار خوابیده بود،خواب عمیق. صورتم را نزدیک گوشش بردم و گفتم: _سلام خاله جان، خوبی الحمدلله؟! ملت غافلگیر شدن سر سال نویی! چه وقت رفتن بود؟ نمی دونم چرا فکر می کنم می خواستی تمام تنهایی های این سال هارو با این موقع رفتنت تلافی کنی! توروحت صلوات... غساله میانسال بسم اللهی گفت وشلنگ سبز آب گرم را گرفت روی سر خاله و گفت: خانم خیس نشی.... از سنگ غسالخانه فاصله گرفتم، پیرزن برای عید گیس های سفیدش را رنگ کرده بود. شروع کردم سوره ملک و مستحبات تکفین را تا جایی که فرصت بود از روی مفاتیح خواندم... خاله داشت می شنید. غساله با سلام و صلوات شروع کرد به شستن.با یک سطل پر از آب و سدر. توی چشم بر هم زدنی رسیده بود به حنوط...(کافور کشیدن به مواضع هفت گانه در سجده) از پیشانی اش شروع کرد با سرعت کافور و تربت را می کشید. یادم افتاد به جملات امام که گفته بود :«الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا»(مردمان در خوابند، وقتی می میرند بیدار می شوند) او حالا بهتر از همه آدم های توی غسالخانه داشت حرف ها را می شنید و مکنونات قلبی آدم ها را می دید،از خواب بیدارش کرده بودند،سبکبال شده بود! بیدارش کرده بودند و بعد از این بیداری راه برگشتی برایش وجود نداشت! پشت درهای خروجی این عالم، گیرِ مناسک آخر بود. اعمالی که ما خواب ها به آن می گوییم کفن و دفن! تنها مراسمی که خواب ها برای بیدارها می گیرند. مستحبات تمام شد. تکفین هم.... خداحافظی کردیم. او باید می رفت سردخانه و منتظر می ماند تا ظهر که همه فامیل، که رفتنِ نابهنگامش توی ذوقشان زده بود جمع می شدند و او را تا کنار قبر مشایعت می کردند! او هیچ فرقی با بقیه نداشت، لباس نو، خانه نو، حس و حال نو..... تنها فرق مسافر راه دور روایت با بقیه آدم ها پریدنش از خواب عمیق بود و دو تا شاخه تر اناری که در بغلش بود. اولین صبح سال در کنار یک آدم بیدار احسن الحال بود.... @AFKAREHOWZAVI
Fatlavi-Ahmad-Dua-Iftitah (1).mp3
41.86M
دعای ✍ سیده موسوی با ورود ماه از مناجات زیبایی شعبانیه وارد دعای می‌شویم. دعایی که کلمه کلمه‌اش جوارح ما را زنده می‌کند. ستایش معبود را چه زیبا به ما تعلیم می‌دهد و آشنا می‌کند. از همه مهمتر با دعای افتتاح رمضان مهدوی را تجربه کنیم. یکبار هم شده معنای آن را بخوانید، واقعا زیباست. «پروردگارا با تمام گناهانی که مرتکب شدم، در این ماه توفیق معرفت، اخلاص در بندگی و زبانی که همیشه تو را به حق ستایش کند عطا فرما» @AFKAREHOWZAVI
🌹🌹🌹🌹🌹 آن قدر از رویِ ماهِ یار خود دوریم ما که برای دیدنش مشتاق بر گوریم ما میل بر این روزگار زندگانی نیست لیک چند روزی از برای مرگ مجبوریم ما قوتِ ما دیوانگان اشک است می‌خواهی بچش عالم و آدم خبر دارند که شوریم ما دامنت را از میان دست ما لطفا مکش وصله‌ایم اما یقین داریم ناجوریم ما گرچه از آلات لهوِ عالم دنیا شدیم لیک از مولا فقط خواندیم، تنبوریم ما هیچ کس ما را نخواهد دید در روز جزا چون که زیرِ سایه‌ای از لمعه‌ی نوریم ما جز نجف جایی ندارد ارزش دیدن اگر خواستی بر ما نمایان کن ولی کوریم ما جای ما روی ضریح توست نه روی زمین روزگاری خلق می‌فهمند انگوریم ما 💠 @shaeranehowzavi
🌙 رجعت به ابدیت ✍️زهرا سعادت نمی‌دانم چه سرّ مگویی در این ضیافت الله نهفته است که ناخودآگاه به یاد اعمال و صحرای محشر و.... خواهی افتاد. ضیافتی که با تمرین اخلاص در اولین قدم عبد شدن در آمیخته تا نه برای پاک‌سازی اعضا و جوارح و...‌ بلکه صرفاً اطاعت امر بی چون و چرا از پروردگار، تو را صائم سحر تا افطار و قائم عبادات می‌کند.‌‌‌ درست در لحظاتی که ناب‌ترین طعم بندگی را تجربه می‌کنی دیدن و شنیدن تجربه پژوهشگرانه مرگ و سفر به دیار ابدی تلنگری به دل و جان روزه‌دارت می‌زند تا با تک تک سلول‌های بدن دور مانده از لذات مادی، ذکر "انّا لله و انّا الیه الراجعون" را درک کنی! رجعت به خدایی که هر بنده‌ای را با شیوه خودش، فرا می‌خواند! جالب‌ترین برداشت از تجربه.گران زندگی پس از زندگی، منحصر به‌فرد بودن رجعت هر عبد به دیار باقی است! آری هر چه درک بنده‌ای از این رجعت قوی‌تر باشد مسیر هموارتر و جذاب‌تری تجربه خواهد کرد! کاش به برکت این ضیافت، در زمره انفاس مطمئنه‌ای قرار بگیریم که رجعت به معبودشان"راضیه مرضیه" است ... همان‌ افرادی که "فادخلی فی عبادی" لذت جنت خاص الهی را می‌چشند! @AFKAREHOWZAVI
. برخیز برای اجرای فرمانش مرضیه قاسمی با ارسال یادداشتی به نویسندگان افکار بانوان حوزوی پیوست خسته‌ام و بی‌رمق! کتاب‌هایم را می‌بینم که روی زمین افتاده‌اند؛ صفحات بعضی‌ها باز و بعضی‌ها بسته‌اند! هیچ‌کدام را نتوانسته‌ام بخوانم! این بی‌حوصلگی کلافه‌ام کرده و احساس بیهودگی هم با آن عجین شده! این همه کتاب نخوانده و من که پلکم از گریه متورم است و نای کتاب خواندن ندارم آن‌قدر که گریسته‌ام. نگاهم روی کتاب جهاد تبیین ایستاد که میان کتاب‌ها افتاده! از نگاه کردن به آن خجالت می‌کشم! من کجا و جهاد کجا؟ او از من انتظار دارد مجاهد باشم و من در زندان نفس خود هنوز اسیرم! چه بسیارند مثل من شرمگین از بی‌فایدگی و چه بسیارند کسان دیگر که افتخارشان جهادشان است حال آن‌که آن‌ها هم اسیر همین احساس افتخارند و اوست که گرفتار مانده میان ما! میانِ قومی که مجاهدت لقلقه زبان آن‌هاست! نگاهی به ساعت دیواری انداختم، عقربه‌ها به ساعت چهار عصر نزدیک می‌شدند، قلبِ بی‌تابم مشتاق به سینه‌ام می‌کوبد! یاد او مرا آرام کرد! نگاهش، صدایش و همه‌ی چیزهایی که مربوط به او می‌شد، ساحلی بود برای موجِ پریشانی‌ام . تلویزیون را روشن کردم و شبکه‌ی مورد نظرم را تنظیم، همهمه‌ی مردم آنجا و اشتیاقی که در صدای‌شان بود حسرتی شد در سینه‌ی من که چرا آنجا نیستم؟ 《خونی که در رگ ماست،هدیه به رهبر ماست》 سیمای نورانی او مقابلم بود، آن نگاه دلنشینِ ربانی آیه‌ای الهی بود برایم و چشمانش مصحف قرآن که از آن می‌خواندم:"لاتَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ " از رحمت الله نا امید نباشید! بی گمان بودنش و داشتنش رحمت خدا به ما بود و ما چه ناسپاس بودیم همیشه! فقط شعار گفتیم و هیچ کاری نکردیم! و حالا او تنهای مظلوم مانده در غبار فتنه‌ها و خصومت‌های حرام‌زادگانی که خار چشمشان شده است! راستی چند اثر از افکار این حکیم خوانده‌ایم؟! کتاب‌هایش به چاپ چندم رسیده‌اند؟! چقدر از آن‌ها استقبال کرده‌، خریده و خوانده‌ایم؟! چند سخنرانی‌اش را مو به مو شنیده‌ایم و تحلیل و عمل کرده‌ایم؟! مبانی تفکر اسلامی و سیاسی او چیست؟! منظومه‌ی فکری‌اش چگونه است؟! آیا می‌توانیم ولایت او را بر پایه‌ی استدلال برای مخالفانش ثابت کنیم؟! با خودم زمزمه می‌کنم چه قدر غریب است! شاید شناخت حجم غربت او آغازی باشد برای زیباترین تحولِ تاریخ درون ما و رهایی از بیهودگی‌ای بسیار تاریک‌! برادرم! خواهرم! برخیز! برخیز و امیدوار باش به روشنای سبزِ آینده، امیدوار به طراوتِ بهار ایران! برخیز و بدان که این فرمان اوست! *سوره مبارکه زمر؛ آیه ۵۳ @AFKAREHOWZAVI
. بهار همدلی نجمه صالحی مثل هر سال با قدم‌هایی ساده و مهربان آمد اما این بار هم‌‌زمان با بهار طبیعت. ماه بی‌همتا، ماه دعا، ماه عنایت، ماه هدایت، ماه تلاوت، ماه شهادت، ماه ولایت، ماه طهارت و ماه سعادت از راه رسید. در نوروز که دید و بازدیدها رونق گرفته، ماه رمضان آمده و سفره‌ی مهمانی خدا را گسترده اما سفره‌هایمان حال و هوایش در شلوغی‌های این دنیای پر سر و صدا کم‌رنگ و روزه‌داری‌ها کم‌رنگ‌تر شده است. سال اولی‌های کمی هستند که روزه می‌گیرند. جوان‌ها به بهانه‌های مختلف از روزه گرفتن طفره می‌روند. شاید قبلا در ماه رمضان سؤال متداول این بود چرا روزه نمی‌گیری؟! ولی این روزها سؤال اغلب افراد این شده که چرا روزه می‌گیری؟ گاه از سر دلسوزی در می‌آیند و تجویز هم می‌کنند که دختر روزه‌اولی روزه نگیرد و به فکر سلامتی‌اش باشیم!  این بی‌تفاوتی نسبت به فوائد و  فضایل این ماه، در واقع غفلت و افول سرمایه اجتماعی و انسانی است. روزه‌داری یک هنجار مذهبی، فرهنگی و قانونی است و روزه‌خواری در فضای عمومی نابهنجاری؛ اما به تدریج یکی از با ارزش‌ترین شعائر دینی رنگ باخته است. جامعه‌شناسان دلایل گوناگونی برای این پدیده برمی‌شمرند، به عنوان نمونه تکنولوژی و تبلیغات شبکه‌های بیگانه، فضاهای سایبری و بی‌تفاوتی مذهبی را از عمده دلایل آن می‌دانند؛ اما به نظر می‌رسد دلیل مهم‌تری هم وجود دارد که ناشی از درون انسان‌هاست. دلیلی به نام شُل‌ایمانی، کم‌طاقتی و بی‌حوصلگی و کم‌صبری در مقابل بایدها و نبایدها. باید باور داشت که روزه‌داری، دل را قوی می‌کند و روح را وسیع. افزایش صبر یکی از ثمره‌های روزه است ولی در جامعه کنونی نِمود آن کم‌رنگ‌تر شده! تنها زمانی به مقام صبر خواهیم رسید که صبر را یک توان مضاعف بدانیم و یک قدرت؛ قدرتی که دل را به وسعت دریا‌ عمق می‌بخشد. ماهِ میهمانی خداست، اما در این میهمانی فقط شربت، شیرینی و سحری و افطاری نمی‌دهند؛ نور، آرامش، صبر و امید را در سفره‌ی پذیرایی می‌گذارند. شاید در این سفره جسم، برای ساعاتی گرسنه باشد اما روح، شاد و رها است. درست مانند زمانی که در تدارک مراسم شادی عزیزی هستیم از صبح تا شب تلاش می‌کنیم ولی اصلا به فکر خوراک نیستیم حتی اگر تا آخرشب هم چیزی نخوریم، حس گرسنگی سراغ‌مان نمی‌آید زیرا روح‌مان سرشار از شادی است. ماه رمضان می‌آید تا دل‌ها، بهاری و همدلی‌ها بیشتر ‌شود و دین از جنبه فردی به جنبه اجتماعی نزدیک‌تر! با روزه‌داری و عمل به واجب دینی، رعایت حقوق شهروندی، عدالت اجتماعی و انسان‌سازی پررنگ‌تر می‌شود و جامعه به سمت تعالی، بالندگی و آمادگی برای پذیرش روزگار ظهور سوق داده خواهد شد. ان شاءالله @AFKAREHOWZAVI
دوش وقت سحر از سفره نجاتش باید ✍سمیه رستمی مجری: سحرخیزان عزیز! ما رو از دعای خیرتون در نماز شب‌ها محروم نکنید. هم‌اکنون به دعای پرفیض سحر گوش جان می‌سپاریم. سحرخیز اولی: آخ! دیر شد. من هنوز سیر نشدم. سحرخیز دومی از زیردست و پای بقیه بیرون می‌آید و بدون فوت وقت دیس و کفگیر را باهم برمی‌دارد. در این شرایط قاشق جوابگو نیست. پس با کفگیر از دیس پلو بار میزند و دردهان خالی می‌کند. بعد با ته دسته کفگیر غذا را از حلق به عمق معده می‌فرستد با همان دسته کفگیر معده را زیرکوبی می‌کند. بعد پارچ آب را سر می‌کشد، غذا نشست کند. بولدوزری کفگیر دوم را بار میزند. مجری وسط دعای سحر می‌پرد: سحرخیزان عزیز! ضمن حفظ خونسردی؛ نیم ساعتی به اذان مانده هل نکنیداا! لقمه می پره تو گلوتون. سحرخیز سومی درحالی‌که ریسک نمی‌کند گوشت و لیمو بشقاب خورشت را شلخته دِرو می‌کند، نعره می‌کشد: کاش وقت دعای سحر رو بیشتر کنن تا بیشتر فیض ببریم اما صدایش میان هیاهوی بشقاب و کفگیر و قاشق قابلمه گم می‌شود. مجری: سحرخیزان عزیز! این لالوهای خوردن‌ها تون به فرازهای دعای سحر توجه کنید. تا پایان لحظات ملکوتی سحر و اذان صبح 20 دقیقه مانده. سحرخیز چهارم سرش را از قابلمه بیرون می‌آورد: لامروتا ته‌دیگ سیب‌زمینی منو کی خورده؟ مگه خودتون دین و ایمون ندارید؟ روزه با سحری غصبی باطله! سحرخیز اول به سحرخیز پنجمی پس‌گردنی می‌زند و می‌گوید: خو بیشتر بخور! شدی پوست و استخوون و گوشت بدون چربی. سحرخیز دومی را نشانش می‌دهد و می‌گوید: ملخ به شهر ما حمله نکردن چون می‌ترسیدن توسط همین بزرگوار نپخته و نشسته خورده بشن جوری که پاک‌سازی قومی نژادی بشن. مجری: سحرخیزان عزیز! ببخشید، شکر میون کلامتون. قشنگ معلومه از سحرخیزی فقط خیزش رو شنیدین. باور بفرمایید فقط چند ساعت باید اندرون از طعام خالی کنید. این‌طوری انتقام کل گرسنگان آفریقا رو از ابتدای خلقت تاکنون گرفتید! سحرخیز دوم: صدای مجری رو میوت کنین؛ تمرکزم رو می‌گیره. بعد انگاری صدای سوت خمپاره شنیده باشد، خیز سه ثانیه می‌رود وسط سفره و یک تک نان بربری می‌گذارد وسط نان باگت دورش را سنگک می‌پیچد با لواش بقچه پیچش می‌کند و در کسری از ثانیه می‌بلعد. بعد همان‌طور با دهان پر می‌گوید: این‌طوری لایه‌لایه باز می‌شه دیرتر گرسنه میشم. از قدیم گفتن آدم گرسنه دین و ایمون نداره! مجری: سحرخیزان عزیز! تا اذان دو سه دقیقه مونده! دیگه سفره رو چرا لیس می‌زنید؟ برید مسواک بزنید. جماعت سحرخیز افتان‌وخیزان به سمت مسواک‌ها می‌روند. مجری: سحرخیزان عزیز خدا قوت دل آوران. اذان صبح شده به افق شهرتون. لطفاً پس از رفع خستگی پاشید نماز اول وقت بخونید. سحرخیزان گرامی باشمام حداقل اون سفره رو جمع کنید. یکی دو ساعت بعد...مجری: اُهوی سحرخیزانِ جان تا قضا شدن نمازتان ده دقیقه باقی است. لاقل تلویزیون رو خاموش کنین، می‌خوام برم پی زندگیم! پاشید دِ اُوووهَه! منتشر شده در سایت رسا رمضان قبل کرونا @AFKAREHOWZAVI
«ایران مستقل» ✍️ فاطمه شکیب رخ این روزها برگی از تاریخ استقلال جمهوری اسلامی ایران در حال نقش بستن است وقتی که در اخبار می‌خوانیم: - آمریکا به عربستان اجازه توافق .... داد! - آمریکا به عراق چراغ سبز برای پرداخت بدهی ها .... داد! و آمریکا اجازه داد... + سر تیتر خبرها بیانگر حاکمیت امپریالیسم شیطان بزرگ بر جهان مستضعفین است، همان متجاوزی که هنوز چشم طمع بر خاک پاک ایران را از رویاهای خود دور نکرده است. پس لاجرم باید برای اهداف خود در «ایران مستقل» نیز سرمایه‌گذاری کند؛ عده‌ای را به باور ناکارآمدی نظام برساند، دیگرانی را به گریز از دین و مذهب و نهایتا بی خدایی سوق دهد، خانواده و ازدواج را عامل گرفتاری معرفی کند، تمام فضای مجازی و ماهواره‌ای را به فحشا و فساد اخلاقی بیاراید، جای جلاد و شهید را عوض کند، نا امیدی را از ملزومات زندگی در ایران نشان دهد، دانشجو و دانش‌آموز را از جایگاه دانش‌طلبی خارج و به صف اول مقدم اعتراض‌گری مبدل کند، همت خود را بر دو قطبی کردن جامعه اسلامی معطوف کند و صدها ترفند دیگری که طراحی گردید تا شاید «ایران مستقل» را به چراگاه استعمار تبدیل کند. آری ایران مستقل و اسلامی دشمن امپریالیسم جهانی است، همان جهانی که خواستار بردگی و افسار بدستی دیگر کشورهاست! همان که دوست دارد دنیا بدون اجازه او آب را هم نیاشامد! اما چه بخواهند و چه نخواهند حافظ استقلال ایران خون شهدایی است که در این سال‌ها نهال انقلاب را آبیاری کرده اند، پس هر قدر طوفان تهاجم را بر ایران اسلامی شدت دهند، آفات بی‌شماری را از بدنه آن می‌زدایند، طوفانی که اگر چه ریزش‌هایی به همراه دارد اما در برابر رویش‌های خالصانه‌ی آن ناچیز است، چرا که به‌فرموده و وعده‌ی قرآن کریم «كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ»* همان جمعیت کمی که با ایمان خالصشان به اذن الله وارث زمین خواهند شد. ان شاءالله *بقره, ۲۴۹ @AFKAREHOWZAVI
✍چمن‌خواه حضرت مهدی عليه‌السلام در کلام معصومین علیهم‌السلام نمونه هایی از احادیث معصومین (علیهم السلام) در مورد حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ۱_ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله):"زمین از ستم و ظلم پر می‌شود. پس مردی از عترت من قیام می کند و بر زمین حاکم می‌شود...پس زمین را از عدل و داد، پر می‌کند" ۲_امام باقر (علیه‌السلام) فرمود: "قائم بر زمین حاکم می‌شود...زمین را از عدل و داد پر می‌کند و خداوند شرق و غرب عالم را برای او فتح می‌کند" ۳_پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) فرمود: "مهدی از عترت من و از فرزندان فاطمه است" و در حدیثی دیگر فرمود:"دنیا به پایان نمی رسد، تا این که مردی از اهل بیتم بر عرب حاکم شود که هم نام من است" ۴_پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) فرمود: "روح الله عيسی بن مریم از آسمان فرود می آید و پشت سر او(مهدی عج) نماز می خواند" و در حدیث دیگری فرمود:"قائم از فرزندان من است. نام او نام من و کنیه او کنیه من است. شمایل او همان شمایل من و سنت او همان سنت من است" ۵_ پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) پس از بشارت دادن به مهدی عج، در باره ایشان فرمود:" ... نهمین امام از فرزندان امام حسین (علیه السلام) قائم ایشان است که خداوند به دست او همه زمین را از روشنایی پر می کند پس از آنکه گرفتار تاریکی گشته است و تمام زمین را از عدالت و دادگری می‌آکند پس از آنکه از ظلم و جور پر شده باشد و سراسر عالم را از علم و دانایی بهره‌مند می‌سازد پس از آن که به جهل و نادانی گرفتار شده باشد..." ۶_امام باقر (علیه‌السّلام) فرمود: "قائم از ما است...او کسی است که فرمانروایی او، مشرق و مغرب عالم را فرا خواهد گرفت و خداوند به دست او دین خود را بر همه ادیان غلبه می دهد، اگر چه مشرکان را خوش نیاید" ۷_امام باقر (علیه‌السّلام) فرمود:"زمانی که قائم ما قیام کند، دست خود را بر سر بندگان خواهد نهاد و به وسبله آن، عقل‌های ایشان را جمع خواهد کرد و اخلاق آنها را به کمال خواهد رساند" 📚کمال الدین و تمام النعمه 🔹تلخیصی از کتاب نگین آفرینش(۱) @AFKAREHOWZAVI
✍اعظم یادگاری از البرز چشم انتظار روی تو در مهمانی خدا و محفل قرآنم امسال بهار طبیعت و بهار قرآن چه مبارک بهاری، بهار در بهار این مهمانی رمضان در دعای جوشن اشک ریز خواهم بود کاش به وصال تو برسم یا مهدی! اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ @AFKAREHOWZAVI
. گمان ابن‌المعلم نجمه صالحی ابن‌المعلم پایه گذار مکتب جدید کلامی است. استاد سید مرتضی و سید رضی. داستان خواب شیخ، جهت تعلیم این دو برادر، خواندنی است. جمع آوری کتاب نهج البلاغه مولاجانم علی(ع) توسط سید رضی و رهبر تشیع شدن سید مرتضی، نتیجه زحمات استاد بود. بغداد آن زمان مهد علوم دینی بود و به‌خاطر حضور دولت آل بویه فرصت خوبی شد که شیعیان کرسی تعلیم داشته‌باشند. بعد از رحلت ابن المعلم، شیخ مفید(ره)، سید مرتضی، رهبری شیعیان را به عهده گرفت و بعد از او شیخ طوسی. شیعه وامدار تلاش بسیاری از علماست، آن‌هایی که در شرایط سخت برای نجات شیعه و بسط جریان تشیع مرارت‌ها کشیدند. مانایی و پویایی تشیع به چنین بزرگوارانی مدیون است. هم‌زمانی شیخ مفید با اوایل دوران غیبت کبری و حکم خاص او درباره خمس جذبم کرد. به نظرم ایشان گمان می‌کرده غیبت کبرای امام زمان عجل الله فرجه خیلی طولانی نیست؛ چون معتقد است که خمس یا باید به دست خود حضرت برسد و یا به دست کسی امانت بدهیم که او حتما به دست خود امام برساند یا سهم امام دفن شود و...یا شیخ! شاید اگر می‌دانستی که سال‌ها و حتی قرن‌ها می‌گذرد و خبری از رویت یار نیست، این فتوا را نمی‌دادی! روزها و سال‌ها منتظر هستیم و او نیامد البته اگر بگوییم منتظر! شاید بهتر باشد بگوییم او منتظر تکمیل ۳۱۳ یار است! کاش لحظه لحظه زندگی‌مان غرق انتظار بود! 🍃اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🍃 پ.ن: سوم رمضان سال‌روز رحلت شیخ مفید؛ معروف‌ترین اثر او در علم فقه المقنعة، در کلام اوائل المقالات و در تاریخ الارشاد است. @AFKAREHOWZAVI
. "خانه پدری" ✍نرگس سلیمانی بعضی لذت‌ها هیچ وقت از خاطرم نمی‌رود مثلا افطاری خانه پدری و درست در رمضان ۱۳۹۸بود که لذت افطار"خانه پدری" را در بیت رهبری چشیدیم. بی‌صبرانه منتظر بودیم که نام‌مان در قرعه کشی در بیاید، گویا قسمت نبود! در لیست ذخیره‌ها جای انصرافی‌ها اسم‌مان ثبت شد و همین ذخیره بودن باعث شد چند ساعتی بیشتر از سایرین ایستادن در درب منزل پدری نصیب‌مان شود و بیشتر مزه این انتظار و نگرانی شیرین را بچشیم که خدایا کارت‌مان می‌رسد یا نه!؟ جزو آخرین نفرها بودیم که واردحسینیه شدیم(این آخرین یعنی آخرین واقعی یعنی بعد از ورود آقا به حسینیه حتی!) آقاجان‌مان نکات نابی گفتند هرچقدر می‌خواستم حواسم راجمع کنم تا سخنان نمایندگان طلاب را بشنوم، نمی‌شد! انگار حس زنانه‌مان که می‌توانیم چندکار را باهم انجام دهیم، قفل شده بود و من فقط داشتم پدر را می‌دیدم و و قالی حسینیه را لمس می‌کردم و زیبایی در عین سادگی‌اش را در ذهنم ثبت می‌کردم. البته که با شروع سخنرانی نمایندگان زن، حس نیمچه فمینیستی‌مان گل کرد و غرق در سخنان هم جنس‌هایمان شدیم که چه می‌گویند! آقاجان‌مان چندتوصیه کردند و من مدام در ذهنم توصیه‌ها را تکرارمی‌کردم: ۱_ درس‌تان را بخوانید و جدی بگیرید و تاکید کردند که باید طریقه‌ی استنباط را یادبگیرید؛هرچند مجتهدشدن برای همه لازم نیست اما برای فراگیری معارف اسلامی، اجتهاد لازم است. و من که کارکرد زنانه مغزم باسخنرانی طلاب خانم دوباره شروع شده بود همزمان داشتم به تلاش عده‌ای درکم جلوه دادن دروس اصول و فقه استدلالی و... فکرمی‌کردم و درمقابل کم کاری عده‌ای در نحوه یادگیری این دروس به طلاب به نحوی که این اصول هیچ فایده‌ای برای طلبه نخواهد داشت چون استنباطی یادنمی‌گیرد! ۲_ اختلافات فکری و...درحوزه به تشنج فضای حوزه و به اصطلاح ناخن زدن به چهره‌ی یکدیگر کشیده نشود ایشان گفتند طلاب باید ادب واطاعت از بزرگان حوزه رایادبگیرند اما ازطرفی آن بزرگان نیز باید روی حلم و تحمل خودشان کارکنند! ۳_چندین بار به منشورروحانیت اشاره کردند _راستی درگوشی چندنفراز ما منشورروحانیت امام راخوانده‌ایم؟!_ ۴_ در این سخنرانی به وظایف حوزه هم اشاره ای شد و این نکته که تکلیف حوزه برای آموزش اسلام فقط بخشی از وظیفه حوزه است نه تمام آن و با توجه به" العلما ورثه الانبیا"وظیفه دیگرحوزه، تحقق این آموزه‌ها درجامعه است و به دنبال این اندیشه بود که فعالیت امام خمینی(ره) وطلاب در تحقق انقلاب اسلامی و مبارزات انقلابی کاری خارج از وظیفه حوزه علمیه و طلبگی‌شان نبوده است! این یادداشت باید مختصر می‌شد! اما شما را به خواندن کامل مطالب این دیدار توصیه می‌کنم و جواب به این سوال که در چهار سال گذشته بعد از این توصیه ها ماطلاب و در مقابل بزرگان حوزه چنددرصد این فرامین را عملی کرده‌ایم؟ تا دردیدارهای بعدی شاید دیدار رمضانی حضرت آقا باطلاب،روی سخن گفتن داشته باشیم! https://b2n.ir/z99483 @AFKAREHOWZAVI
بهار در بهار ✍️آمنه خالقی فرد طراوت بهار، به دل می‌نشیند و به انسان انگیزه می‌بخشد. دریچه نگاه را به روی خوبی‌ها و زیبایی‌ها می‌گشاید. جهان همان جهان است، پس چه شده که همه چیز از منظر ما زیباتر شده، روح‌مان زنده می‌شود و دنیا را بهتر و زیباتر می‌بیند؟ خاصیت بهار، شستن چشم‌ها و جور دیگر دیدن است. چشم‌ها که زیبا ببینند گویی جان نیز طراوت می‌گیرد. اکنون بهار را بهاری دیگر در برگرفته بهاری که چشم توحیدی انسان را باز می‌کند. رمضان، بهار دل‌ها،بهار طبیعت را مشایعت کرد تا روح و جان جلا گیرد. تا غبار را از دل‌ها پاک کند. @AFKAREHOWZAVI
سوزنی در قاب ✍زينب نجیب آرا و کم حرف بود. وقتی زمان درس و مدرسه تمام می‌شد بعد از کمی دوچرخه‌سواری با رفیقش، هوس باز کردن اجزاء دوچرخه به سرش می‌زد و برای اینکه وسایل دوچرخه‌شان با هم قاطی نشود هر کدام گوشه‌ای از حیاط را برای بساط خود انتخاب می‌کردند. هرچند، گهگاه خواهر بازیگوشش از راه می‌رسید و با یک چشم بر هم زدن، دل و روده هر دو دوچرخه را در هم می‌آمیخت اما نه سخن زشتی از او شنیده می‌شد و نه صدای بلندی از خانه. شجاعت را فریاد نمی‌زد؛ ادعایی نداشت اما از همان کودکی در بسیاری از رفتارها و واکنش‌هایش به‌راحتی می‌شد جرأت و جسارت را در او دید. مثل آن روز که با مادر و دو خواهرش از خیابان عبور می‌کردند که ناگهان متوجه راهپیمایی مردم شدند. به اصرار بچه‌ها، مامان مهین هم با ساکی پر از وسیله دست در دست کودکانش به جمع تظاهرکنندگان پیوست اما دقایقی نگذشت که یکباره، خود را در مقابل سربازان مسلح دیدند، سربازانی که لوله‌‌ی تنفنگشان را به سمتشان گرفته بودند. مامان مهین یادش نمی‌آمد که پسر ۷ ساله‌اش و دخترها چطور بین جمعیت گم شدند. نگران و ترسان خود را به گوشه‌ای رساند تا او و دخترانش را بیابد. خیابان که آرام‌تر شد؛ داوود به همراه مردی کرکره‌ی مغازه را بالا زد و بیرون آمد. گویا در آن بحبوحه مردی از اهالی محل، داوود را در حال یافتن پناهی دیده بود و سریع او را به داخل مغازه‌اش کشانده بود. دختران نیز یک‌به‌یک به‌محض دیدن مادر خود را به او رساندند و بعد همگی بااحتیاط، خیابان را به قصد منزل ترک کردند. یا آن روز که سربازان گارد شاهنشاهی در میدان ژاله (میدان شهدا) مردم را به گلوله بسته بودند؛ روز جمعه سیاه را می‌گویم، به همراه خانواده بیرون بودند و اطراف میدان با ماشین در حال تردد که متوجه تظاهرات مردم و شلیک گلوله شدند. هرچند داوود اصرار کرد که به جمع مردمان ملحق شوند اما پدر اجازه نداد و در همان کوچه پس کوچه‌های میدان شهداّ مهمان خانه‌ی یک دوست قدیمی شدند. از کنار پنجره تکان نمی‌خورد خیلی دوست داشت بداند چه خبر است صاحب‌خانه تذکر داده بود که هر لحظه ممکن است تیر به شیشه پنجره اصابت کند. همین که با تذکر آقای خانه از صندلی پایین آمد تیری به شیشه خورد و شکست و برای بار دیگر جان شیرینش به مادر بخشیده شد تا اینکه وقتی ۱۷ سالش شد؛ شناسنامه‌اش را برای پذیرش در جبهه دستکاری کرد. پدر جانباز بود و اجازه نمی‌داد به جبهه برود اما دیگر سرِ ماندن نداشت. بالاخره به هر نحوی بود پدر و مادر را راضی کرد. برای پدر نامه نوشت و کنار گوش مادر آنقدر زمزمه کرد تا دلشان راضی و آرام شود. چند باری اعزام شد. یک بار دو سه ماه از او خبری نبود تا اینکه خیلی سرزده به خانه برگشت. دستش را با احتیاط تکان می‌داد اما نمی‌گفت چه اتفاقی افتاده. با اصرار خواهرها کم‌کم از مجروحیتش و بستری شدن در بیمارستان گفت. حالا آمده بود تا هم نفسی تازه کند و هم دوران نقاهت را بگذراند اما دل بی‌قرارش تابِ ماندن نداشت و زودتر از موعد راهی جبهه شد. سفر آخر با همه خداحافظی کرد. به خانه‌ی خواهرها سری زد و از آن‌ها خواست در نبود او بی‌تابی نکنند. در جواب بی تابی مادر گفت نگران نباش. من نه جانباز می‌شوم و نه اسیر اما نگفته بود شهید نمی‌شود. وقتی ششم نوروز سال ۶۷ خبر شهادتش را با ساکش به آقا و مامان مهین دادند غیر از پلاک و وصیت‌نامه و چند وسیله‌ی شخصی، یک تصویر بزرگ از امام خمینی در کیفش خودنمایی می‌کرد که گویا در اوقات فراغتِ جبهه با نخ و سوزن، کوبلن چهره امام را می دوخت. نمی‌دانم در آن لحظاتی که چهره امام را با نخ‌های مختلف و سوزن، رنگ میزد در فکر و دلش چه می‌گذشت. شاید با خدای خود چنین نجوا می‌کرد که خدایا تا قبل از اتمام این تصویر مرا در آغوش خود بپذیر. یا شاید از خدا می‌خواسته تا اثری معنادار از خود به جا بگذارد مثل معنای توقفِ سوزنِ نخ کرده که چند رَج را با سختی‌ها و فراز و نشیب‌هایی پیموده بود و یک شب قبل از شهادت در نقطه‌ای ایستاده و در چشمان من و تو خیره می‌شود و می‌گوید تا اینجا آمدیم از اینجا به بعد کار به دست شماست. حال که پس از سال‌ها به صفحه‌ی کوبلنی عکس امام که در یک قاب قدیمی جا گرفته است خیره می‌شوم و آن سوزن نخ کرده را روی دوختِ ناتمام عکس می‌بینم با خود می‌اندیشم که چقدر به پای عهدمان با شهدا مانده‌ایم، چقدر راهشان را ادامه داده‌ایم، چقدر به وصیتشان گوش سپرده‌ایم. صدای دعای کمیل و مداحی داوود و داوودها هنوز در فضای تاریخ می‌پیچد. این سرهای ماست که باید گوش شنیدن داشته باشد. در بخشی از وصیت‌نامه‌ی شهید داوود فتحعلی‌زاده نجیب آمده است: "از مادر و خواهرها و دخترهای خواهرانم و همه‌ی بانوان می‌خواهم در حفظ حجاب زهرایی کوشا باشید." 🥀شادی روح شهید فتحعلی زاده نجیب صلوات🥀 @AFKAREHOWZAVI