eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
707 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
200 ویدیو
17 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖هویتِ حقیقیِ زنِ مسلمانِ انقلابی ✍️آمنه عسکری منفرد و جبرئیل بر پیامبر اکرم(صلی الله علیه) نازل شد، تا نام این نوزاد مبارک را از طرف پروردگار اعلام کند؛ که در لوح محفوظ  او را «زینب» نامیدند و پیامبر به همگان توصیه فرمود، او را چون «خدیجه کبری»(سلام الله علیها) احترام کنند. ▪️آری! زینب «زینت پدر» شد، «زینتِ علی» و باید برترینِ زینت‌ها باشد از میان گوهرهایِ وجودِ «علیِ اعلا» و «علی»(علیه السلام) صبورترین بود؛ آنجا که بعد از انتخابش در غدیر، ۲۵ سال خانه نشین شد، تا صبرِ او برای حفظِ دین به بار نشیند. ▪️و خدا برای «تجسمِ صبرِ علی» زینت آورده است، پس او باید صبوری کند. او باید «دخترانه»، با استخوان در گلو، «علی‌بودن» را بیاموزد؛ پس صبر می‌کند بر داغِ مادرِ هجده ساله‌ای که « اول یاورِ امامت» است. ▪️او باید روزی «خواهرانه»صبوری کند، بر دیدنِ تشتی از پاره‌های جگر امام حسن (علیه السلام) و روزی در کنار تشتِ سرِ امام حسین(علیه السلام)، وقتی رقیه‌ی سه ساله در آغوشِ سرِ بریده، جان به جانان تسلیم کرد و او صبور است در غمِ بزرگِ کربلا و دوری از یوسف زهرا،  که این‌گونه موی سپید کرد در مصیبت نینوا و این بار این «صبر» است که در مقابلِ زینب (سلام علیها) سرِ تعظیم فرود می‌آورد؛ آنگاه که در نیم‌روز، سرِ ۷۲ تن از  برترینِ خلق در جلوی چشمان اهلِ حرم بر نیزه شد و «زینب» پرستارِ امامِ تب‌دار، قافله‌سالار حرم و «راویِ حقیقتِ هویتِ کربلا» گشت. ▪️آری! «زینب» است، «هویتِ حقیقیِ زنِ مسلمانِ انقلابی». @AFKAREHOWZAVI
خواهرانه ✍️زهرا کبیری پور قلب شما پر شده بود از محبت برادر؛ عشق به حسین در تمام رگ‌های شما جاری بود؛ همان عشقی که با شیره‌ی جانتان به عون و محمّد نیز بخشیده بودید. شاید اگر کسی از شما می‌پرسید، عون برای شما عزیزتر است یا محمّد؟ پاسخ می‌دادید: حسین! عون و محمد نیز این را فهمیده بودند، چون از کودکی‌شان در چشمان شما جز حسین را ندیده بودند و از زبان شما فقط حسین را شنیده بودند و این کار شما و آن‌ها را برای جان‌نثاری در راه دایی عزیزشان آسان‌تر کرده بود. در خیمه بودید که خبر آوردند، عون شهید شده، محمّد هم؛ اشک‌هایتان را پاک کردید، حالا دیگر بند تعلق مادرانه‌تان پاره شده بود و شما تنها خواهرِ حسین بودید. شما از همان ابتدا نیز بیش از اینکه مادرِ عون و محمّد بوده باشید، خواهرِ حسین بودید. *** سلام مادرِ عون! سلام مادرِ محمّد! سلام بر شما و آن شیر پاکتان که دو جان‌نثار برای حسین پروراند. @AFKAREHOWZAVI
✨️صبرِ خسته از صبر ... ✍️زهراسعادت بارها در زندگی،چه به اختیار و چه به جبر قدم در راهی گذاشته ایم که بارها از به سرانجام رسیدنش ماءیوس شده ایم! گاهی برای طی مسیر،بارها شکسته ایم اما وقتی توفیق دیگران را دیده و از راههای رسیدن به مقصود شنیده ایم با خودمان گفته ایم اگر او توانسته معادله دشوار زندگی را حل کند چرا من نتوانم و با این تفکر ترقی بخش دوباره از جای برخاسته و بنا را به تجربه ی راهی دیگر نهاده ایم! گاهی بعد از رسیدن بالای سکوی افتخار زندگیمان همه تلاشهای گذشته برایمان عادی شده و فراموش کرده ایم بخاطر روزهایی که دغدغه مندانه تلاش میکردیم و در تمام لحظات سنگین و تلخ آن علی رغم خواسته دیگران که چیز دیگری را رقم میزدند و ما با تکیه بر اراده و توان درونمان از رفتن باز نایستادیم از خودِصبور فعالمان قدردانی کنیم! خود صبور فعالی که قوی تر و پرتوان تر از بهانه های بنی اسرائیلی گونه مان بوده تا آنجایی که با وجود باور نداشتن اطرافیان از به هدف نشستن تیر خواسته ها و باور نداشتن هدف با ارزشمان و دیده نشدن های عمدی دیگران ، باز هم ادامه داده و از گزند طعنه و کنایه ها نهراسیده و با شنیدن حرفهایی که نهال تلاش ما را پژمرده مینمود سکوت را پیشه کردیم و خبر نداشتیم که دقیقاً لحظات رشد و تعالی درون زخم خورده مان را سپری نموده ایم و میان زمین بایر وجودمان قد کشیده ایم و آنچنان تحولی در ما رخ داده که دیگران مجبورند دوباره از نو من جدیدمان را بشناسند!! با این وصف، شایسته تر این است که به صبر فعالی که خسته و درمانده صبر است و ما را وا می دارد تا در ناملایمات روزگار به جای انفعال و فروریختن درون خودمان چراغ امید را در تاریکی جهل از انتهای مسیر دشوارمان به دست گرفته و قدمهایی محکمتر از قبل برداریم افتخار نموده و به یاد داشته باشیم که چنین منش تاب آورانه ای حاصل اعتقادات شناختی ما از حادثه عظیم عاشورا و خطبه های روشنگرانه بانویی است که اقیانوس حلم و درایت شیعه بود تا کربلا در کربلا مسکوت نمانده و دنیا تا ابد با معارف ناب آن آشنا گردد گره خورده و صبر شیعه بر مصائب فتنه های روزگار عصر ظهور،مدیون صبر فعال آمیخته با توکّل و تعهد بانو مخدّره ای است که صبر را از خود خسته و درمانده نموده و از پای در آورده است!! @AFKAREHOWZAVI
شهدشیرین ✍️زهرا نجاتی از ظهر به پنج مسجد سرزده‌ام‌ و هرجا که می‌روم، تعداد دخترهای جوان و نوجوان به چشم می‌خورد.نشسته‌اند میان میانسالها با کمی فاصله، خواسته و ناخواسته، همان کارها را می‌کنند. دورم جمع می‌شوند و از چهارجزیی می‌گویند که یکجا خوانده‌اند. بزرگترها کمی شاکی‌اند از دخترها‌. سرهمین که سرشان توی گوشی بوده یا بگو بخندشان به آن طرف رسیده. اما دخترکان همه خوشحالند. راضی‌اند از پیوند عمیقی که میان‌شان با قرآن و مسجد پیش آمده، زیاد نیستند اما همین تعداد با علاقه بار چندمشان است که پا در مسیر اعتکاف گذاشته‌اند. راستش را بخواهید برای من همین هم خوب است. بس نیست ولی کافی است برای شاد شدنم‌. برای امیدم به آینده. آینده‌ی سبزی که قرار است به دست این‌ها، رقم بخورد. پیرترها کمترحوصله دارند اما آنها هم نورانی‌تر شده‌اند و مهربان‌تر. دخترها تجربه کرده‌اند که بیشتر روزشان را صرف عبادت کرده‌ و لذت برده‌اند. در همین روزهایی که رسانه‌ها تلاش می‌کنند ما و شما را و همین نسل را ناامید کنند.دور کنند و نقش شیطان و رنگ او را بزنند و بپاشند روی روحشان. تلاش کرده‌اند روحشان را قبض کنند و در تسخیر بی‌رحمانه‌‌ی نیروهای شیطان قرارشان دهند، با دروغ، با شهوت، با لذت، با فضاسازی‌های دروغ، با عادت دادن به پوچی، با زیباسازی زشت‌ها ، با عادی سازی قبیحات، با مظلوم جلوه دادن ظالم‌ها، با ظالم جلوه دادن مظلوم ها؛ اما این‌ها بااعتکاف آمده‌اند وسط آغوش خداوند. دل بریده‌اند از دنیا و ما فیها و عزیزانشان و دلبسته‌اند به لذت‌هایی که خیلی وقت است برای بعضی‌مان کم رنگ شده‌اند. دختر یازده ساله، کنارم آمده و بااشک از دلتنگیش برای حرم امام رئوف، حرف می‌زند. اشک‌هاش را با دست می‌گیرم و قربان صدقه‌ی دختری می‌روم که بزرگترین غصه‌ی دلش این است که نه ساله بوده و قدر زیارتش را ندانسته و حالا به خاطر وضع اقتصادی خانواده‌اش نمی تواند به زیارت برود و می‌گوید؛ شاید امام دوستم ندارد. برایش از ایت الله بهاء الدینی می‌گویم و نشستنش در صحن و برگشتش به قم بعد از راهی طولانی و اینکه در جواب کسی که پرسید؛ چرا تا ضریح برای زیارت نمی‌روید؟ فرمود: _من آنچه خواستم را همین‌جا گرفتم. برایش از قلب عاشقی می‌گویم که بوی معشوق می‌دهد و از زیارت زائرینی‌ که حواس‌شان‌ نه به جسم بزرگمردی است که به ظاهر آرمیده نه به حقیقت بزرگمردی که در مقابل هر زائرایستاده. و با خودم فکر می‌کنم خدا روز قیامت، چقدر حجت دارد که برای منی که تمام این نعمت‌ها برایم فراهم بوده و حسرت‌های خیلی‌ها خاطراتم است، رو کند و بابت تک تکشان از من مواخذه کند و به اعتکاف فکر می‌کنم و شهد شیرینی که چه خوب است که مزه‌اش زیر زبان تک تک جوان‌ها و نوجوان‌ها برود... این پنجمین مسجد است و پنجمین بار که حسرت پاکی دختران، حسرت به جانم می‌زند و دلم را تاسالهای پاکی و نوجوانی، بال می‌دهد. @AFKAREHOWZAVI
دخت علی را شناختم ✍ نسا خلیلی ۱. این «عالمة غیر معلمة» کیست؟ هر چند فهم بشری چون من به عظمت چنان بانویی نمی‌رسد و انگار از اقیانوسی به اندازهٔ ارزنی را فهم و تفسیر کنی، حتی کمتر؛ اما حقیر در زینب کبری (سلام‌الله‌علیها)، امیرمومنان(علیه‌السلام) را پشت دَر شعله‌ور از آتش دیدم. گاهی با تحمل رنج عظیم باید در معرکه، تنها ناظر بود؛ مکان می‌تواند تل زینبیه و گودال باشد یا خانه‌ای که هر روز پیامبر با گذر از کنار آن، بر اهلش درود می‌فرستاد؛ اما اینکه چرا خواص و عوام جامعه کار را به اینجا می‌رسانند، سخن دیگری است. ۲. دختر فاطمه زهرا(سلام‌الله‌علیها) را در سایهٔ مادر، برتر از زنانِ نمونهٔ قرآنی یافتم؛ جایی که حضرت آسیه در برابر شکنجه‌های طاقت‌فرسای فرعون رو به خدا فریاد بر‌می‌آورد که «وَنَجِّني مِن فِرعَونَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّني مِنَ القَومِ الظّالِمين، مرا از فرعون و کار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهایی بخش» (سورهٔ تحریم، آیه۱۱) اما حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) پس از آسیب و غمی که همتا ندارد؛ به جای خدایا مرا نجات ده، می‌فرمایند: «از ما این قربانی را قبول کن». ۳. دختر امیرالمومنین را به عظمت روحش شناختم، آنجا که چون شیر غرّان همانند پدر در کوفه خطبه‌خوانی می‌کند؛ جایی که در مقام خواهر، مادر، عمه عزادار است. داغدار ظلمی است که بر امامِ دعوت‌شده و خاندان رسول‌الله رفته است. داغدار خون جگری است که در ماجرای کربلا بر پیامبر اسلام (صلی‌الله‌وعلیه‌واله) رفت؛ اما وسطِ نیزه‌داران، ساکتین مرعوب و خُلف‌وعده‌کنندگان، بی‌لرزش، در اوج قدرت و استحکام، وضع جامعه اسلامی را آسیب‌شناسی می‌کند. از نابودشدن کار‌های خوب کوفیان با تشخیص‌ندادن حق و باطل از پنبه شدن رشته‌های آن‌ها می‌گوید. دل‌ها را مرعوب و مقلوب می‌کند. ۴. عمه سادات را به قدرت تبیین تاریخی، شناختم. که «اگر زینب نبود؛ کربلا در کربلا می‌ماند.» او که توانست روایت خود را «روایتِ غالب» عصر پس از عاشورای حسینی کند و عمر کوتاهٔ حکومت امویان را کوتاه‌تر. قدرتِ غاصبِ به ظاهر پیروز در جنگ را به منفورترین‌ افراد تبدیل کند. یزید را که در بزم شهر شام به گذشتگان خود خطاب می‌کرد که «نیاکان من کجایید که به من افتخار کنید که انتقام شما را گرفتم»، به روزی بیاندازد که برای عوام‌فریبی، خود را فریب‌خورده ابن زیاد معرفی کند. ۵. «قهرمانِ جهاد تبیین» را با موقعیت‌شناسی‌های عاشورایی، شناختم؛ آنجا که گوش به فرمان امر ولی، در آن داغ عظیم، بی‌‌تاب نمی‌شود. در میانِ مردم، شعله‌های تبیین و تنبیه را روانهٔ ظلمتکدهٔ وجودی آن‌ها می‌کند که «گریه‌ می‌کنید؟ گریهٔ شما هرگز بند نیاید. این چه گریه‌ای است که شما می‌کنید؟ می‌دانید چه کردید؟ زحمات گذشته‌ی خود را نابود کردید.» ۶. این بانوی نمونهٔ مکتب اسلام در مقابل دشمن مغرور از پیروزی، بر جایگاه اقتدار سوار است و خطاب به ابن زیاد که با این سوال قصد تحقیر کاروان را داشت که «كار خدا را نسبت به برادرت و خاندانت چگونه ديدى؟» با صلابت می‌گوید: «من جز زيبايى و نيكى نديدم.» و صد البته که در برابر چشمان حقیقت‌بین، پروانه‌وار سوختن بر گِرد اطاعت از امر خدا برای هدایت انسان‌ها، نجاتِ تاریخ و ازبین‌بردن بدعت در اسلام، جز زیبایی چیز دیگری نیست. ۷. و یاد گرفتم که خون بر شمشیر پیروز است اگر راوی زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) باشد؛ در جنگ روایت‌ها و جنگ اراده‌های کنونی، بر ماست که روایت‌گر حقایق انقلاب باشیم، قبل از آنکه دشمن آن را روایت کند. «در عبور بستر تاریخ، سیل انقلاب پشت کوه فتنه جا می‌ماند اگر زینب نبود»(شاعر؛ قادر طهماسبی) @AFKAREHOWZAVI
🏴🏴 ✍️زهره قاسمی در میان شعله های کین و دود جز عقیله حجتی دیگر نبود خطبه های او میان معرکه عقل هر انسان عاقل می ربود وارث حیدر شد و شیر عرب کوه هم بانوی ما را می ستود برگ برگ عشق را در قتلگاه جمع کرد و قطعه ای دیگر سرود غصه ها را جز به زیبایی ندید ملجأ اهل حرم بود و عمود سر فرود آورده پیشش صبر هم زنده کرد اسلام را مانند رود حافظ قرآن روی نی شد و خون دل می‌خورد در شهر حسود اسوه ی علم و شجاعت زینب است بر گل باغ علی صدها درود ...🥀 @AFKAREHOWZAVI
🌴حسین(علیه السلام)در کالبد زینب(سلام الله علیها) ✍زینب نجیب زینب(سلام الله علیها ) کیست؟ آیا تنها می‌توان گفت او دختر علی(علیه السلام) و فاطمه(سلام الله علیها) است؟ آیا باید گفت او نوه‌ی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم ) است؟ آیا شناختِ او به خواهر بودن حسین(علیه السّلام) بس است؟ هرگز... هرگز در اندیشه نمی‌گنجد، وصف زینب فقط دختر، نوه و یا خواهرِ شایسته‌ترین و مقدس‌ترین انسان‌هایی باشد که هستی و عالم، از ازل تا ابد، به خود دیده است. پس او کیست؟ او کیست که رسالتش احیای رسالت پیامبر خداست؟ بُرَندِگیِ کلامش همچون بُرَندِگیِ کلام فاطمه است؟ قدرت صبرش به قدر قدرت صبر علی است؟ و رضای او در قربانی دادن به قامت رضای حسین می‌رسد؟ اما نه... باز هم زینب در این‌ها خلاصه نمی‌شود. اندیشه به بالاتر از این اوصاف نوید می‌دهد. پس زینب کیست که زبانم در وصفش قاصر است؟ اگر او را خواهر و مادر و عمه شهدای دشت کربلا هم بنامم، باز فهمم تشنه‌ی وصفی دیگر است. آری او شایسته‌ترین مأموم امام زمان خویش است. فضیلت او نه در نسبتش با سروران اهل بهشت، که او خود تمام قد سرور اهل بهشت است. او یک «زن کامل»، یک «آینه تمام عیار جمال و جلال حق» ، یک «اسوه‌ی یگانه در مسیر ولایت» است. او به راستی نشان داد که اگر قدم‌هایت را با ولی زمانت هماهنگ سازی بزرگ‌ترین رسالت‌ها را که بزرگ‌تر‌ین مردان زمانت نمی‌توانند به دوش بکشند به دوش تو می‌گذارند. همانند بانویی که رسالت رسوا کردن دستگاه فراعنه را به دوش کشید. درست مانند بانویی که رسالت به دنیا آمدن منجی زمان خویش را به عهده داشت. مانند همان زمان که بانویی، رسالت دفاع از حریم ولایت علوی را به تن خرید. ... و امروز زینب، از نسل والاترین زنان عالم، سنگین‌ترین وظیفه را که دیگر حسین نبود تا به دوش بگیرد؛ او به دوش گرفت و سرنوشت کربلا را نه آن طور که یزیدیان می‌خواستند رقم بزنند؛ بلکه آن‌طور که افلاکیان در عرش می‌خواندند رقم زد. حسین در گودال قتلگاه نماند... زینب ادامه حسین است... حسین در کالبد زینب، کربلا را ادامه داد.. امروز برای همه زنان عالم،زینب و بصیرتش،زینب و جهادش ،زینب و مقاومتش،زینب و صبرش، بهترین الگوست. @AFKAREHOWZAVI
صبر معنا شد ✍️آمنه خالقی فرد سلام بر بانویی که مصیبت آل الله را به چشم دید ،و صبر کرد . غم از دست دادن جدش رادید و صبر کرد تازه اول راه است. بی تابی مادر در غم از دست دادن پدر ،حکایت میخ و در و دیوار و خانه خالی از مادر را دید و صبر کرد. خانه نشینی و سکوت پدر بعد از غصب خلافت ،فرق به خون نشسته پدر را دید و صبر کرد. مظلومیت برادر،جگر پاره پاره اش در تشت را دید و صبر کرد. عاشورا دید و جگرش برای حسین از جای کنده شد و باز هم صبر کرد. و باز هم صبر کرد. منزل به منزل صبر کرد. به آغوش جدش بازگشت رنجور و خسته و دلشکسته و باز هم صبر کرد. صبرش او را تا خدا رساند. @AFKAREHOWZAVI
روزهای سپید ✍️فاطمه میری این روزها به ایام البیض معروف است. از روزی شروع می‌شود که فاطمه بنت اسد دست بر دیوار کعبه می‌گذارد و خدا خودش و فرزند داخل بطنش را به میهمانی خود می‌پذیرد و علی(علیه‌السلام) متولد می‌شود. ایام البیض ختم می‌شود به وفات شهادت‌گونه نواده همان بانو که خدا میهمان خانه خودش کرد. زینب کبری(سلام‌الله‌علیها) بابایی ترین دختر دنیاست، هم در رسم صورت و هم سیرت و هم درصوت؛ همه حیدری‌اند. دقایق پایانی این روز به یاد مادری دل‌شکسته است و اعمالی که توسط این بانو از معصوم به ما رسیده است. مادری که یاد می‌دهد چگونه برای رهایی فرزند از جور زمانه به خدا متوسل شود و مادران در این روز از خدا عاقبت به‌خیری برای فرزندشان می‌خواهند. این روزها مادرانه است از جنس فاطمه بنت اسد، از جنس سیده زینب و از جنس مادرِ داود، داودی که به پاس دعای مادرش نامش در تاریخ ماند. این روز‌ها روزهای سپید مادرانه است. @AFKAREHOWZAVI
🔖مهمان ویژه‌ی اعتکاف ✍️آمنه عسکری منفرد مادر در سجاده بود که باصدای دختر به‌خودآمد. «مامان زود بیایید! این دخترها را ببینید! رفتند پیش آقا جشن تکلیف گرفتند خوش به حالشون!...کاش من هم بین آنها بودم!...» مادر که اشک در چشمانش حلقه زده بود، وقتی شوق و حسرت  آمیخته با اشک را در چشمان ریحانه دید، گفت: «انشاالله تو جزء معتکفین میشوی. آنجا از خدا بخواه زیارت روی ماه آقا روزی ما هم بشود.» یک هفته بود که منتظر خبر بودند. قرار بود از طرف مسئول فرهنگی  حوزه به آنها خبر دهند که آیا ریحانه، واجد شرایط حضور در این مراسم هست یا نه. مادرش نذر امام جواد کرده بود، حالا که دخترش این همه مشتاق حضور است، شرایط برای حضورش فراهم شود. بالاخره دو روز مانده به شروع مهمانی، مسئول  حوزه  برای آخرین بار تماس گرفت و اعلام کرد متاسفیم، دختر شما ۱۲ سال دارد و  برنامه های فرهنگی اعتکاف ما برای دختران نوجوان و جوان ۱۴ تا ۲۰ سال برنامه‌ریزی شده. دختران مشتاق ۱۲ساله‌ی زیادی مراجعه کردند و ما همه‌ی تلاش خودمان را کردیم اما متاسفانه... » مادر درحالی‌که فکر‌می‌کرد چطور به ریحانه خبردهد، در قلبش خدا را شکرمی‌کرد که دختران هم‌سن وسال ریحانه، این‌قدر از اعتکاف امسال استقبال کردند. این نشانه‌ی روشنی از پررنگ بودن حضور پروردگار در قلب نوجوانانی بود که به تازگی طعم بندگی را چشیده‌بودند. اما در دلش هم ناراحت بود که این فرصت ناب نصیب ریحانه نشده. او دیده بود که دختر نوجوانش چطور خودش را برای حضور در این برنامه آماده کرده، به دنبال همسفر امین برای حضور در این سفر پربرکت بوده، اما حالا نمی‌توانست در مهمانی خانه‌ی خدا حاضر شود.  شب شد و ریحانه که طاقتش تمام شده بود، با هیجان و اضطراب از مادر پرسید: «چه شد؟ آیا می توانم در اعتکاف شرکت کنم؟» مادر دخترش را در آغوش کشید و  با ناراحتی جواب داد: «دختر گلم انشالله سال آینده. ظاهرا ظرفیت خالی باقی نمانده تا بتوانند از دخترانه ۱۲ ساله هم پذیرایی کنند چون قرار بود برای شما برنامه های ویژه‌ای تدارک ببینند، اما ظاهرا شرایط مهیا نشده.» برای لحظه‌ای هر دو سکوت کردند.مادر می‌دانست که چقدر فرشته کوچک خانه ناراحت شده اما کاری از دستش برنمی‌آمد.  برای شب میلاد امام علی (ع) در خانه مهمان داشتند. همه‌ی‌ وسایل پذیرایی رو آماده کرده‌بودند، اما هر دو بدون اینکه با هم از اعتکاف صحبتی کنند، به فکر سعادتی بودند که از ریحانه سلب شده‌بود. جمعه شب وقتی مهمانی تمام شد، ریحانه سراغ گوشی رفت تا سرگرم شود. یکدفعه صدای شادی‌اش بلند شد: «مامان ! مسجد‌الرضای محل خودمان، برای دختران ۱۲ تا ۱۸سال اعتکاف گذاشته. ای کاش اینجا ثبت‌نام کرده بودیم.» مادر بلافاصله با مسئول بسیج تماس گرفت و شرایط را توضیح داد اما جایی خالی در مسجد نمانده بود. مادر از عمق حان به امام رضا متوسل شد تا بهترین را برای دخترش بخواهد، انگار همین اعتماد قلب و جانش را آرام کرد. صبح روز ۱۳ رجب،  مادر که فرشته‌ی پاک خانه را روزه‌دار دید، فکری به ذهنش رسید. از طرفی می‌دانست که اولین شرط از شرایط اعتکاف، حضور معتکف از شب سیزدهم ماه رجب در مسجد است. بلافاصله با معلم ریحانه تماس گرفت و ماجرا را تعریف کرد. خانم معلم از فکر مادر استقبال کرد و قرار شد بعد از اعتکاف در درس‌ها به او کمک کند اما... 🔗ادامه متن در صفحه نویسنده @AFKAREHOWZAVI
حضرت زینب ( سلام الله علیها ) و مدال انسانیت ✍️بانو آلاله آنگاه که در پشت درب‌های تنهایی و بی فایی زمانه محبوس شده‌ای حسین وجودت را می یا بی که با ندای آرام بخش خود تو را به صبوری و استقامت دعوت می نماید ، آنگاه که فصاحت و بلاغت گفتارت همچون رعدی برق آسا دل های خاموش و خفته در خواب غفلت آد م ها را می رباید و از غم و اندوه زمانه قامتت همچون شمشیری بی عدالتی ها را می شکافد و از باران وجودت پرده های فریب و نفاق شسته می -شود آنگاه که حجابت سایبان زمینان است و کوچه پس کوچه های بی کسی را در پشت پرده سکوت زمانه طی می‌کنی ، کجاوه وجودت ندای آزادی و حریتت را سر میدهد ، تاریخ مدال افتخار و انسانیتت را گردن آویز وجودت می نماید و آنگاه که ندای ((ما رأیتُ إلاجَمییلا )) ی وجودت در آسمان ها طنین انداز می شود به عنوان بهترین الگو در تاریخ به یادگار می مانی ......! @AFKAREHOWZAVI
دردسر زمین ✍️فاطمه شکیب رخ ای زمین گاهی بی‌قراری‌هایت برای ساکنان درد‌ساز می‌شود، تو از سنگینی بار عبد خاطی می‌لرزی و ما از غم مصیبت فریادهای تو به اندوه می‌نشینیم. گاهی برای خودمان یکدیگر را به توبه بر درگاه خداوند سفارش کنیم که داغی گناه‌مان، حال ناخوش را به غیر، ابتلا نکند. @AFKAREHOWZAVI
زمین بی‌قرار ✍️نجمه صالحی بی‌قراری‌هایش همه را تکان داد. چه بی‌خبر آمد اما تکان‌دهنده و ویران کننده. در سکوت آمد. تیک تاکِ زلزله، تیک تاکِ ساعت را ساکت کرد، آوای لای‌لای مادران در ویرانه‌‌ها مدفون ‌شد. گاهی غافلیم از هم، از خود، کسی چه می‌داند شاید این غم و محنت از غفلت ما ست! غفلت، بی‌قرار کرد زمین را! با صد ریشتر ناباوری، عشق و امید، اصلا تمام آرزوها مدفون شدند زیر خروارها خاک! استاد شفیعی کدکنی: «از زلزله و عشق خبر کس ندهد آن لحظه خبر شوی که ویران شده‌ای...» @AFKAREHOWZAVI
📌فردا خیلی دیر است... ✍️آمنه عسکری منفرد آن دختران و زنانی که به «بهانهٔ اعتراض به حجاب اجباری»، امروز شال و روسری از سر برداشته‌اند؛ آنان که به نام همدردی، آغوش رایگان تقدیم ‌می‌کنند، بدانند این پایان کار حجاب در ایران اسلامی نیست. امروز به بهانهٔ اعتراض به حجاب، بی روسری شدید و فردا بی‌عفت و برهنه و... بدانید! مادران نجیب، عفیف، صبور و باهویت ایران اسلامی از نسل مادران انقلابند. همانها که دیروز سربازان خمینی را تربیت کردند، تا «نهال انقلاب» را با خونشان آبیاری کنند تا درخت تنومند انقلاب ریشه کند، امروز سربازان امام خامنه‌ای را در گهواره‌ها می‌پرورانند، تا «کسی حتی خیالِ کندنِ درخت انقلاب را در سر نپروراند.» آری! سربازان ایران مقتدر را از گهواره‌ها درس شجاعت وشهادت آموختند، تا فردا روز که گرگهای طماع و حریص به برهنگی شما؛ شرفتان را نشانه رفتند؛ به دفاع از ناموس وطن، برای ایران مقتدر بایستند. یقین بدانید! هم اینان که امروز شما را «به بهانهٔ، نه به حجاب اجباری»، بی‌روسری و بی‌هویت کرده به خیابانها کشاندند، فردا شما را برهنه و هرزه می‌کنند تا ... پس دخترم، خواهرم! برای دفاع از شرف و حفظ هویتت، امروز به هوش باش وخودت را بازیچهٔ دستِ عمالِ فساد قرار نده، که فردا خیلی دیر است! @AFKAREHOWZAVI
🔖 بلوغ و شکوفایی انقلابی ✍ زهره جهانگرد، با ارسال یادداشتی به نویسندگان افکار بانوان حوزوی پیوست. [۱]. وقتی می‌خواهیم از دستاوردهای انقلاب‌ اسلامی صحبت کنیم و بخواهیم تک‌تک دستاوردها را بیان کنیم، کتاب صعود چهل‌ساله که بسیار زیبا دستاوردهای انقلاب‌ اسلامی را در مقابل دستاوردهای زمان رژیم پهلوی بیان کرده و با همدیگر مقایسه کرده کتاب بسیار زیبایی است. [۲]. بعد از انقلاب اسلامی زن جایگاه اجتماعی و فردی خود را به معنای واقعی پیدا نمود. در زمینه‌ی تحصیل و فعالیت اجتماعی، متناسب با ویژگی‌های زن بوجود آمد. زن عفت و حیای خود را رعایت می‌نمود و هم فعالیت اجتماعی چندین‌برابر نسبت به قبل از انقلاب‌ اسلامی داشت. [۳]. دستاوردها برای زنان بعد از انقلاب‌ اسلامی را می‌توان به درصد اشتغال زنان، درصد تحصیل زنان، درصد اساتید زنان در دانشگاه‌ها، درصد زنان پزشک، درصد زنان متخصص و فوق متخصص در زمینه‌های مختلف و معرفی زنان نخبه در داخل و خارج از کشور را بیان کرد. [۴]. بعد از انقلاب‌اسلامی برخلاف ارزش‌های غربی، زن به‌عنوان ستون خانواده نقش اصلی و محوری خود را ایفا نمود. نتیجه‌ی آن تربیت فرزندان درجهت پیشرفت کشور در زمینه‌های مختلف بود. [۵]. بعد از انقلاب اسلامی نقش مردان در سازندگی و پیشرفت کشور در همه‌ی زمینه‌ها پررنگ بوده است.(علمی، نظامی، جهادی، اجتماعی و...) که در بسیاری از این موارد زنان هم درآن مشارکت دارند. [۶]. قبل از انقلاب‌ اسلامی زن و مرد در درجه‌ی اول برده‌ی استعمار بودند، سپس مشغول ساختن مردم به اموری مانند کاباره‌ها و رقاص‌خانه‌ها و فعالیت‌های بیهوده بود. مردم را سرگرم نمایند و در آن طرف، استعمار کار خود را پیش ببرد. این یکی از سیاست‌های اصلی دشمن می‌باشد. [۷]. انقلاب‌اسلامی یک تحول فکری در بین مردم ایران بود. (علی‌رغم تبلیغات دشمن در طول ۲۰۰ - ۳۰۰ سال گذشته که مردم ایران توانایی مدیریت کشور خود را در زمینه‌های مختلف ندارند) مردم ایران توانستند با رهبری امام خمینی (رحمةالله‌علیه)، به این بلوغ فکری برسند که با اتحاد و همدلی می‌توانند موانع پیش‌رو را کنار بگذارند و ابزار آن را در تقویت دین و فکر خود پیدا کردند. علی‌رغم تبلیغات این روزها که می‌گویند انقلاب‌ ایران مانند اغتشاشات ۱۴۰۱، نوعی جنگ مسلحانه علیه رژیم ستم‌شاهی بود هرگز امام‌ خمینی به این راضی نبود و انقلابی‌ها را منع می‌نمود حضرت امام دنبال تغییر فکر مردم و تقویت خودباوری مردم بود. [۸]. تقویت ایمان تنها ایمان فردی نیست، ایمان اجتماعی هم هست، به این معنی که ما برای مبارزه نیاز به وحدت داریم و این وحدت حول محور الله و ولایت‌فقیه می‌چرخد و ولایت فقیه همان اعتقاد اجتماعی به نقش دین در جامعه بود که در مقابل رژیم دیکتاتوری می‌ایستاد. [۹]. در این چند سال در کشورهای مصر و تونس دیدیم که انقلاب شد، ولی تحول فکری و ایمانی به معنای واقعی نبود و اعتقاد ضعیف به ولایت فقیه، نتوانست آنها را متحد نماید، و نتوانستند در مقابل کشورهای سلطه‌گر و عوامل داخلی آنها بایستند. ابتدا پیروز شدند ولی در ادامه موفق نبودند و شکست خوردند. [۱۰]. تحول فکری و ایمانی در سطح اجتماعی کشور ایران بعد از انقلاب اسلامی باعث شد در اکثر زمینه‌های فردی و اجتماعی بتوانیم آثار این تحول را ببینیم. رأی به جمهوری اسلامی در نوع خود بی‌نظیر بود که اول انقلاب رخ داد، بعد از آن ایستادگی جمعی مردم ایران در مقابل تجاوز رژیم بعث عراق بود که استعمار غرب و شرق از آن حمایت می‌کردند. [۱۱]. از دستاوردهای انقلاب‌ اسلامی، تحول اعتقادی و فکری، فردی و اجتماعی می‌باشد؛ اینکه ما می‌توانیم پیروز شویم و پیشرفت کنیم و انقلاب را به اهداف خود نزدیک نماییم بزرگترین دستاورد انقلاب‌ اسلامی می‌باشد. (۵/ ۱۱ /۱۴۰۱) @AFKAREHOWZAVI
🔸️بچه زرنگ‌هایی که "مرد میدان" شدند❗️ ✍️زهراسعادت بچه های انقلاب را می‌گویم همان‌ها که در اوج سختی‌های حکومت نظامی شاهنشاهی، با دلی دریایی اعلامیه‌های روشنگرانه معمار کبیر تفکر انقلابی ایران اسلامی را منتشر نموده و به پیروزی افتخار آفرین عقیده مبتنی بر حماسه آفرینی عاشورایی کمک بسزایی نمودند و چه بسا در بهار آزادی شکوهمند میهن اسلامیشان جایشان سبز و پر طراوت بوده است! بچه زرنگهایی که با اولین تجاوز دشمن بعثی به ناموس وطن،با وجود سن کم و بی تجربگی در جنگ نظامی با کشورهای پشتیبان صدام ،نخبه ترین و مبتکر ترین فرمانده های جنگ را در هشت سال دفاع جانانه از وطن تربیت نمودند تا حتی یک وجب از میراث قهرمانان این مرز و بوم به دست نااهلان و دشمنان نیفتاده و با نثار خونهای پاکشان نهال نورس انقلاب اسلامی را آبیاری نموده و پشتیبان ولایت فقیه بودند! نسل به فرموده امام راحل (ره) که سربازان در گهواره تعبیر شدند همچنان ادامه یافت تا آنجا که در اولین بی حرمتی به حریم آل الله(علیهم السلام) تاب نیاورده و اراده های پولادین خود را در برابر تفکر پلید داعش صفتان جزم نموده و در جبهه مقاومت عراق و سوریه که شریانهای حیاتی حریم اهل بیت (علیهم السلام) در منطقه به حساب می آیند،با پشتوانه تجربیات موفق دفاع هشت ساله مان در برابر دشمنان تا بن دندان مسلح شرق و غرب،به یاری ملتهای مظلوم در بند داعش شتافته و حرمت دختران و زنان مظلومشان را بر خود لازم دانسته و اجازه کم شدن حتی یک آجر از حرمهای مقدسشان را به دستان آلوده دشمن زاییده تفکر یهودی ندادند! بچه زرنگهایی که با تلاش فراوان خود را در لشگر مجاهدان زینبیون جا زده و همپای برادران دینی افغانستانی به دفاع عباس وار از حریم عمه سادات پرداختند تا به دنیای توحش زده بفهمانند که اسلام مرز نمیشناسد و هر جا فریاد مظلوم آزاده ای بلند شود،تا پای جان به یاریشان می شتابند! آری،بچه زرنگهای تربیت یافته در مکتب سلیمانی عزیز،ولایت فقیه را رکن نظام اسلامی فرض نموده و همچنان در هر فتنه ای که با شرارت ایادی دست نشانده آمریکا و اسرائیل در راستای تضعیف پشتوانه ملی و مذهبی به وقوع میپیوندد،همچنان با تاءسی از رفقای شهیدشان بی هیچ تعللی،"آرمان" گونه در دفاع از امنیت این مرزو بوم جان شیرین خود را به کف گرفته و از هیچ تهدیدی نمی هراسند! اکنون دنیای پوشالی غرب به خوبی می داند که این نسل مجاهد همچون چشمه ای زلال در حال جوشش است و درخت تنومند انقلاب به شکرانه رشد معنوی جوانان غیرتمند ایرانی محکم و پابرجا میماند تا بزودی عَلَم سرخ قیام حسینی را به دست صاحب اصلی دنیا سپرده و سرباز لشگر مخلص موعود منتظر در عصر ظهور باشند! @AFKAREHOWZAVI
✍️مهتاصانعی لیلی عاج ( کارگردان فیلم ) می‌گوید: «ما یک سوژه‌ی ملتهب را به یک سوژه‌ی درام تبدیل کردیم.» هرگاه اسم مادری منتظر می‌آید، ناخود‌آگاه یاد مادران شهید می‌افتم. همان مادری که به عشق فرزند غواصش لب به ماهی نمی‌زند یا ترسیم انتظار مادر شهید در فیلم . این یادآوری خاصیت ما دهه‌ی شصتی‌هاست. اینجا هم مادری به انتظار فرزندش قهرمان می‌شود. اما نه از جنس شهید بلکه از جنس فرزندی که در تاریخ و قدمت منافقین رها شده و خبری از نام و یادش نیست. مادر تمام راه‌های رفته و نرفته را برای فقط یک بار دیگر دیدنِ جگرگوشه‌اش امتحان کرده‌است اما گویا این مسیرها فاقد رهیافتی برای دیدن دوباره‌ی عشق هست. مادر از تهران تا تیرانا روزگار را ورق زده‌است اما منافقین و پروپاگاندای لَجَنش جز سقوطِ مسیر چیزی نیستند. دلم دلم دلم سوخت برای نجواهای به یغمارفته‌ی این مادر، کاش فرجی شود. بابت تهیه‌ی این فیلم واقع‌گرا از عوامل فیلم و جشنواره‌ی فجر بی‌نهایت متشکرم. تنفیر منافقین هیچ‌وقت مجالی نداده‌ بود برای پیگیری این مادران چشم به انتظارِ بزرگوار. با مدیریت ابراهیم خدابنده یکی از اعضای جداشده‌ی منافقین پیگیر امور این عزیزان هست. @AFKAREHOWZAVI
دقایقی پدر و دختری در بیت/ فرشته‌ها با خودشان رنگ آورده بودند ✍️زینب رجایی بعضی‌ها چادرنمازشان را از مدرسه گرفته‌اند؛ برخی هم از خانه با خودشان آورده‌اند و با بقیه فرق دارند، اما گل وجه اشتراک همه دختران امروز است. دم در ورودی به همه سجاده داده‌اند. سجاده‌ای نباتی رنگ با حاشیه سبز و صورتی. توی کیف هر سجاده هم یک ماسک گذاشته‌اند، ماسک‌های کوچک و صورتی. مسئول برنامه مدام به بچه‌ها یادآوری می‌کرد ماسک‌هایشان را بزنند. دختر بچه‌ای ماسک آبی روی صورتش داشت. مربی سراغش رفت: «مامان جان! ماسک‌ات را بزن». جواب داد: «ماسک دارم که!» دو زانو روبرویش نشست و گفت: «نه! همان ماسک صورتی که همه زده‌اند. امروز همه قرار است ماسک صورتی بزنند...» دختربچه که دو ساعتی بود انتظار دیدار را می‌کشید با جدیت پرسید: «یعنی آقا هم امروز ماسک صورتی می‌زند؟» معصومیت سوالش و انتظاری که تمام فکرش را پر کرده بود، مربی مذکور را به خنده انداخت؛ همانطور که ماسک صورتی را پشت گوش دخترک گیر می‌انداخت، گفت: «نمی‌دانم؛ شاید ماسکشان صورتی نباشد؛ باید صبر کنیم تا بیایند...» 🔗متن کامل در آدرس لینک https://www.mehrnews.com/news/5700225 @AFKAREHOWZAVI
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
. 🌐 به میزبانی خبرگزاری حوزه ✍️ نخستین محفل یادداشت‌خوانی بانوان حوزوی برگزار می‌شود 🔗 خبرگزاری حوزه @HOWZAVIAN @AFKAREHOWZAVI
دِپرَم ✍🏻 زهرا کبیری پور، عضو تحریریه مجتهده امین «شارلی ابدو» این بار با کشیدن کاریکاتوری درباره‌ی زلزله‌، به دو کشور مسلمان، هتاکی کرد. شارلی ابدو در جدیدترین کاریکاتور خود زمین‌لرزه‌هایی که ده‌ها استان در ترکیه و سوریه را ویران کرده است و در پی آن هزاران نفر جان خود را از دست داده و آواره شده‌اند را به سخره گرفته است. در این کاریکاتور شارلی ابدو درباره‌ی زلزله در ترکیه و سوریه، ساختمان‌های مخروبه‌ را کشیده و روی آن نوشته است: نیازی به ارسال تانک نیست. ترک‌ها به زلزله دِپرَم (Deprem) می‌گویند، نمی‌دانم این واژه بر چه اساسی بر روی این بلای خانمان‌سوز وضع شده است. اما هرچه که هست آوای شنیداری‌اش نوعی استرس و تنگی نَفَس را با خود به بار می‌آورد. از روزی که این بلا به جان بعضی از شهرهای ترکیه و سوریه افتاده است، پژواک آوای این کلمه مدام در گوشم زنگ می‌خورد. زیر و رو شدن خانه و زندگی انسان در چند لحظه، مسئله‌ی غیر قابل تحملی است. اینکه صبح روزی که شبش را در آرامش خوابیده‌ای، آواره بیدار شوی دل هر دردمندی را به درد می‌آورد. اما اینکه همین بلای خانمان سوز دست‌مایه‌ی مسخره کردن شود، نشان بی‌شخصیتی و بی‌فرهنگی است، که فرانسه با حفظ مسئولیت خود در ستون بی‌فرهنگی اروپا آن را به خوبی انجام می‌دهد. # @AFKAREHOWZAVI
حاشیه نگاری مراسم رونمایی کتاب شهید مصطفی نبی‌لو ✍️سمیه رستمی رونمایی کتابی بود که قبل از انتشار افتخار داشتم خوانده باشمش. اصلاً یک حال چخوفی خاصی داشتم، وقتی دوستم فایل کتابش را برایم فرستاد و گفت نظرت برایم مهم است. حتی جوری شده بود که دلم می‌خواست بنشینم آثار چارلز دیکنز و سایر دوستان را هم نقد کنم. البته من غربزده بدبخت نیستم که فقط آثار آنها را قبول داشته باشم و نویسنده‌های وطنی را نقد نکنم. نخیر ابتدا خدمت یَک یَک نویسنده وطنی رسیده‌ام؛ پنبه نادر و چوبک و هدایت سایر رفقا را جوری زده‌ام که پشمی به کلاه هیچ‌کدامش نماند. البته این هم از خاصیت چند جلسه شرکت توی کارگاه مجازی داستان‌نویسی است و دانستن توفیر میان صحنه و توصیف. مریم‌ پیام داد که دعوت هستم برای رونمایی کتابش. البته تا قبل از این دعوت، خانم دوست محمدیان می‌نامیدمش؛ اما حالا قضیه فرق داشت و کتابش چاپ شده بود. باید نشان می‌دادم رفیق فابیم با هم. پس دیگر اسم کوچکش را صدا می‌کنم. برای کتاب دومش می‌گویم مری فقط مانده‌ام برای کتاب سومش چیکار کنم که نشان بدهم ته رفاقتیم البته تا آن موقع خدا بزرگ است. چهارشنبه هر جور بود از زیر دست و پای بچه‌ها و کارهایم خودم را بیرون کشیدم و راهی شدم. سعی کردم اصلاً به ساعت نگاه نکنم که از ده و نیم صبح گذشته بود و مراسم شروع شده بود. به محل مراسم رسیدم نشر جمکران. در بسته بود. فکر کردم مراسم تمام شده. مریم گفته بود پذیرایی دارند ولی آن لحظه تنها حسرتی که داشتم برای جاماندن از آن جمع فرهیخته بود نه پذیرایی که اصلاً در وادی علم کیک و نسکافه مجانی ارزشی ندارد. هوس کردم از حرص تمام زنگ‌ها را فشار بدهم و فرار کنم؛ اما امان از شخصیت فرهیخته‌ام که اجازه نداد. پس کلاً چهارتا زنگ زدم و دیدم که در به اذن خداوند باز است من الکی جلوی در ایستاده‌ام در را محترمانه هل دادم و وارد شدم. کفشی آنجا نبود پس حدسم درست بود مراسم تمام شده بود خانمی از پایین پله‌ها سلامم کرد و دعوتم کرد بروم پایین. کفش‌ها را همانجا جلوی در کندم و رفتم. به محض ورود مریم را دیدم عذرخواهی کردم که دیر شده ولی گفت به موقع آمده‌ام. سالن تقریبا پر بود به زور صندلی پیدا کردم و نشستم دیدم خانم بغل دستی‌ام پذیرایی دارد. گفتم: مثل بچه آدم برایم پذیرایی می‌آورند؟ که گفت نه خودت از جلوی در بردار! من هم که نمی‌خواستم دست مریم را رد کنم، رفتم سراغ میز. اصلاً از قدیم گفته‌اند نسکافه مراسم رونمایی کتاب حاجت فرهنگی می‌دهد. تا سرجایم برگردم مراسم هم شروع شده بود. ابتدا خانم شریعتی درباره سختی کار نویسندگی زندگی‌نامه شهدا و حرف و حدیث‌های مردم گفت و بعد درباره فانتزی صورتی و کتاب‌نخوانی آقایان صحبت می‌کردند که از ایشان پرسیدم: این حرف‌ها به مناسبت روز مرد است؟ خانم شریعتی تایید و تحسین کردند که آفرین بله. البته بعید می‌دانم با توجه به بُعد فاصله اصلاً شنیده باشند من چه گفتم. فقط از خنده حضار متوجه شد و خواستند از تک‌و‌تا نیوفتند. اواسط جلسه چشمم افتاد به حیاطی که به سالن راه داشت. از خانم بغل دستی‌ام پرسیدم: اینجا چیه؟ گفت: خودت برو ببین! بنده هم بی‌تعارف رفتم تا سرکی کشیده باشم. محوطه سر پوشیده‌ای بود که دیوارهایش با گلدان‌های متنوع تزیین شده بود. یک سمت کامل پتوس بود با شاخه‌های آویزان و سمت مقابل گلدان‌های دیوار‌کوب شفلرا و گل‌هایی که امروزه خیلی تو گلفروشی‌ها می‌بینم. کف هم چمن مصنوعی کرده بودند. وجود یک پنکه پایه بلند آن گوشه خیلی تو ذوق می‌زد. سرویس بهداشتی هم آنجا بود. برگشتم به سالن دیگر نوبت مریم بود درباره کتابش صحبت کند. به نظرم خیلی مسلط و آرام صحبت می‌کرد. صحبت‌های مریم درباره شخصیت بی‌نظیر شهید نبی‌لو که تمام شد، آمد و ردیف جلوی ما نشست. اشاره کرد بیا پیشم بشین. دست‌هایش از هیجان یخ کرده بود. متوجه حرف‌های همسر شهید شدم. اینکه گفت شهادت دعای مستجاب ۲۷ساله خانه ما بود. یک لحظه خودم را در برابر عظمت عجیبی حس کردم. اینکه آدم چطور از عزیزترینش دل بکند. اشکم سرازیر شد از بهت این عظمت. بعداز صحبت‌های همسر شهید نوبت به امضا و هدایا رسید. بسته هدیه مریم را گرفتم و به باقی دوستانش که آنها هم مریم را مریم خطاب می‌کردند؛ خواستم نشان بدهم درست که همه رفیق جینگ مریم هستند اما جینگیَّت من در رفاقت با او بیشتر است. گفتم: اینا رو برا مریم «جون» نگه می‌دارم. سبد و دسته گلی هم آورده بودند. به مریم جون گفتم: این‌ها را کمکت، می‌برم خانه خودمان که دیدم مریم جون چون ما را از قبل می‌شناخته، پسرش را همراه کرده. برای حاشیه‌نگاری از پسرش، ایمان خواستم عکس بگیرم. ایمان جوری فیگور گرفت که یعنی من حواسم نیست. بالاخره بعد از چند عکس راضی شد که کاملاً مشخص است، حواسش نیست. می‌خواستم حاشیه‌ای برای این مراسم بنویسم؛ علاوه بر جینگیت رفاقت من و مریم جون؛ فرهیختگی‌ام هم ازش چکه کند. @AFKAREHOWZAVI
«فقط بیاور» ✍️زهرا نجاتی، عضو تحریریه مجتهده امین پیرزن دوباره با مهربانی خیره شده به من و دخترانم. با حالتی شرمسار می پرسد؛ به مادرت کشیده‌ای که دخترزا شده‌ای؟ برای بار هزارم می‌گویم:_ نه عزیزم. پسرهای مادرم سقط می‌شدند من اصلا باردار نشدم برای پسر. فرق می‌کند. هربار که از اینکه بستگی به مرد دارد که پسر بیاوری یا دختر، برایش می‌گویم، باز بر می‌گردد، به همین نقطه. دلم خوش است که بدجنس نیست که نمی خواهدطعنه بزند. که مهربان است و سوالی که از ذهنش روی زبانش آمده می‌پرسد. این بار اما وقتی این حرف را می‌زند و بعد می‌گوید؛_ دیگر باردار نشو.اگربازهم دختر آوردی، چه؟ لبخند می‌زنم؛ در دلم می‌گویم؛_ یعنی بد است که خودتان هفت دختر دارید؟!اما نمی‌گویم. به جایش می‌گویم؛_ می‌‌دانید اوضاع جمعیت کشورما خیلی خراب است. ده سال است رهبری هرجا نشسته و در جلساتش مداوم تاکید کرده اما اخیرا گلایه کرده که به جز چند. بچه هیاتی کسی حرف مارا گوش نکرده! می‌گویم: _می‌دانید اینقدر اوضاع خراب است که دیگر کاری نداریم ولایی یا غیر ولایی. الان دیگر باید هرکس هر ایرانی، هرکس که به وجب وجب این خاک، علاقه دارد، فرزند بیاورد بدون ترس از اینکه باز دختر باشد یا باز پسر. بدون ترس حرف دیگران یا گلایه های اقتصادی. حتی امروز دانستم که بدون اینکه دغدغه‌ی تربیت موفق داشته باشد. دیده‌اید مادرهایی که می‌گویند:_ می‌ترسیم نتوانیم تربیت کنیم؟ حواستان بوده به سخن پیامبر که در قیامت به تعدادشان تفاخر می‌کنم؟ یعنی خود ازدیاد نسل برایم مهم است. یعنی تو فرزندت را بیاور، اگر سقط شد، که شفیعت خواهد بود و تو کارخودت را کرده‌ای. اگر به دنیا آمد و تو نوح بودی و او کنعان شد، بازهم ثوابت تربیت را برده‌ای! ولی فرزند بیاور. می‌گویم؛ متاسفم که عده‌ای زن را مصرف کننده می‌دانند، اما دوره‌ی این حرف گذشته، همانطور که باید دوره‌‌ی این بگذرد که پسرآوری هنر است و دخترآوری ذلت. می‌گویم: _وقتی مرد نزد امام صادق گلایه کرد از دختر دار شدنش، امام به او فرمود:_ به جای غلامی که در سوره‌ی‌ کهف، قصه‌ی کشته شدنش به دست خضر آمده، خداوند به آن پدر ومادر، دختری داد که هفتاد پیامبر از نسلش پدید آمدند. می‌گویم؛_وقتی اوضاع جمعیت این است، آوردن دختر، نه تنها رحمت خداست، بلکه وظیفه‌ ‌ایست که از تربیت چندنسل خدا روی دوش ما می‌گذارد چون هر دختر می‌تواند چندین فرزند بیاورد و تربیت کند، ظرفیتی که به این وضوح، در پسرها نیست. پیرزن به نقطه‌ای دور دست خیره می‌شود، بعد انگار تسلیم شده باشد، می‌گوید:__خیرببینی مادر. لبخند می‌زنم و هزارباره خدا را برای داشتن چهاردختر شکر می‌کنم! @AFKAREHOWZAVI
مادرانه های من☘ ✍️زهره ابراهیمی، عضو تحریریه مجتهده امین ⭕️بی بی سی خبیث که سال‌ها از سیاست‌های وزارت بهداشت درباره حمایت می‌کرد از اینکه سخنان رهبری درباره‌ی ازدیاد جمعیت مورد توجه قرار نگرفته است ذوق زده است.⭕️ «امیدوارانه» ای ...که نیمه تمام در گلویت رسوب شد! دشمن به «تو» بخاطر«امیدواری» ات به «ما»، پوزخند می‌زند. از شرم بر کدام خاک حسرت فرو روم.بغضی شدیم که از چشمت افتادیم. بارها و بارها این کلیپ را پلی کردم. برای بارداری پنجم به شدت منع شده بودم اما آتش پوزخند دشمن به تو، تمام وجودم را می‌سوزاند. میدان نبردی بود که ترس از جان مرا به کناره می‌کشید. ناخودآگاه به یاد همه کسانی می‌افتادم که در طول تاریخ با توجیه‌تراشی حرف امام خود را بر زمین نهاده و سرخوش راه خود رفته‌اند و زمین خوردند. عاجزانه از خدا خواستم خودش مرا در مسیری که مصلحت می‌داند قرار دهد. دوهفته بعد، میهمان بدن من شد و من عاشقانه با تمام وجودم پذیرایش شدم.از اولین روزها محک امتحان شروع شد و من دل‌نگران روسیاهی. تهوع خیلی شدید و مشکلات عجیب و غریب بارداری که یک دقیقه هم به من امان نمی‌داد.گویا گام های ضعیفم باید استواری یک ادعای سنگین را ثابت می‌کرد. در اوج لحظاتی که جسم ناتوانم مرکب امتحان بود اشک می‌ریختم و از خدا می‌خواستم این را از حقیر بپذیرد. سرزنش تیز و بران اطرافیان آخرین قطرات رمق را هم از من می‌ربود و تنها دلخوشی من امید به «امیدواری» تو بود. بارها و بارها با خودم درس ولایت پذیری را تکرار می‌کردم و مشق عشقی مبهم را با خون دل می‌نوشتم. روزهای سختی بدنم میزبانش بود و ناتوانی ‌و ضعف شرمگینم می‌کرد. هنگامی که طفلم بعد از نه ماه پر تلاطم در آغوشم آرام گرفت، لمس گونه‌های لطیفش خستگی نبردی سخت را از تنم خارج کرد و صدای تسبیح گریه‌اش آرام جانم شد. @AFKAREHOWZAVI
لحظه بیداری ✍️طیبه فرید غالب درگذشتن‌های پیرامونم ناگهانی و غافلگیرانه بود و انگشت‌شماری از سالمندان و مریض‌های لاعلاج بودند که مدتی زمین‌گیر شدند و بعد درگذشتند! و تجربه نشان می‌دهد احتمالا من نیز به یکی از این دو شیوه بدرود حیات خواهم گفت. حلقه‌ی ازدواجم، کتاب هایم، بوفه ی ظرف‌های عتیقه ی گلسرخی‌ام، اتاقم، میز کارم، کشوی نوشت افزارم و آن شکلاتی که همسرم با عشق برایم خریده بود و من به یادگار نگه داشته بودم، آلبوم خاطره‌هایم، همه و همه را وارثان میان خودشان تقسیم خواهند کرد حتی آن پنجره ی بزرگ اتاقم که رو به نمای پایانی سلسله جبال زاگرس باز می شود و شاید آسمان را و شاید پرواز آن پرندگان مهاجری را که از پشت پنجره نظاره کرده بودم؛ آن ها را هم میان خودشان تقسیم کنند والبته بسیاری از تعلقاتم به‌درد کسی نخواهد خورد! چون تعلقات من بودند نه دیگران! مثل نوشته‌جات و خاطره‌ها و نامه‌های مملو از دوستت دارم عزیزانم. تنها چیزهایی که برایم می‌ماند خانه ی خیلی کوچکِ همیشه مرطوبی‌است که بوی نم خاک می‌دهد و پیراهنی سفید و سکوت و تنهایی و بیداری مدام* و فرصت بسیار برای نوشتن! نوشتن برای توئی که تا اینجای داستان ساکت بودی و حالا قاب سنگی قبرم میان من و تو فاصله انداخته! میان صدایِ من و گوش‌های همیشه شنوایت. میان چشم‌هایمان و میان واژه‌ها، میان دوستدارت فلانی و دلتنگ روی ماهت بهمانی. و روزهای بارانی وقتی قطرات باران از منفذ خاک به خانه ی ابدی ام می رسد و دست نوشته های خاکی‌ام خیس می خورد و پس از باران با گرم شدن زمین تبخیر می شود و از کنار قاب سنگی قبرم گیاهی می‌شود و سر بر می آورد! تو با یک بغل فاتحه و چند شاخه گل السلام علی اهل لا اله الا الله از راه می رسی و موقع خواندن فراز کیف وجدتم قول لا اله الا الله، چشم‌هایت می افتد به گیاه جدیدی که از شیارهای قبر من روییده و چشم هایت نم می شود! می‌چینی‌شان و با خودت می بری و می گذاری وسط صفحات کتابت! و شب تا بخوابی ده بار نگاهش می کنی. چون تو به حیات پس از مرگ ایمان داری! و به خانه ی پس از مرگ، و به زندگی در بیداری پس از مرگ و به تمام زیبایی های پس از آن بیداری! *قال علی علیه السلام:« الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا»/مردمان در خوابند و زمانی که می میرند بیدار می‌شوند. @AFKAREHOWZAVI
مرگ یک زندگی ✍️آمنه خالقی فرد قلب زمین برای لحظاتی به تپش افتاد، و قلب هایی در سینه از تپیدن افتاد و لحظاتی حیرت و حیرانی بر زمین و زمان سایه افکند. مردم دو دسته شدند، عده‌ایی زیر آوارها جا ماندند و عده‌ایی بنا بر مشیت الهی زنده ماندند. غم و اندوهی عظیم بر سینه ها نشست. هر کس به دنبال عزیزی به جان آوارها افتاده و با زاری و فریاد عزیزش را صدا می زند. در یک لحظه زندگی‌هایی زیر و رو می‌شود که، تا دیروز گرم بوده به گرمای وجود پدر و مادری مهربان و شیطنت‌های فرزندانی پر شور . دیگر نه از آن خانه خبری‌است و نه از ساکنان خانه. از آن همه شور و حرارت، تنها تلی از خاک مانده و نگاه‌هایی تر بر روی این آوارها ثابت مانده، برای دیدن مرگ یک زندگی. 🍃فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ🍃 @AFKAREHOWZAVI